|
جمعه 15 مرداد 1389 ـ 6 اگوست 2010 |
دربارهء «احتمال حملهء نظامی»
فرهاد جعفری
برای پاسخدادن به پرسش [در بارهء احتمال حملهء نظامی] نخست باید این مفروضات را بپذیریم:
1) «اروپای کهنه به علاوهی روسیه، اعراب و اسرائیل»، بهدلایل مختلف برای هریک؛ تحت هیچ شرایطی، حاضر به پذیرش «ایران هستهای» نیستند (به یک دلیل عمدهی آن، در یادداشت نفت هستهای پرداختهام).
2) «ایالات متحده» حاضر به پذیرش «ایران هستهای» هست اما مشروط به:
ـ «طرد و حذفِ نیروهای ایدئولوژیک از ساختار نظام حاکم بر ایران»
ـ «قطع حمایتهای سیاسی و لجستیک از عوامل منطقهای مانند جریانهای اسلامگرا در عراق و لبنان».
ـ «عملکردِ نظام حادث و تحولیافته، در جهتِ منافع منطقهای ایالاتمتحده در خاورمیانه، بهعنوان یک متحدِ استراتژیک».
3) دستگاه دیپلماسی ایالاتمتحده؛ شامل دو گرایش «اوباما» و «کلینتون» است که گرایش اول بر روی «منازعات قدرت در ایران امروز» حساب باز کرده اما گرایش دوم، آن را جدی نمیداند و میان هیچیک از جریانهای حاکم (نظامیان ـ روحانیان) قائل به تمایز و تفکیک نیست و کشاکش میان آنان را جدی ارزیابی نمیکند.
همچنین، برای دستیابی به پاسخی برای پرسش بالا؛ میبایست خود را «بهجای یک شهروندِ امریکایی» بگذاریم. البته با این فرض که اطلاعاتِ او نیز همچون ما، فقط و فقط، منحصر به آنچیزیست که در ظاهر میبیند. در این فرض؛ امریکایی مزبور، پس از ملاحظه و رصدِ وقایع یکسال و نیم اخیر در ایران؛ احتمالاً با خود چنین خواهد اندیشید که:
اگر شما (بهعنوان رهبران حاکم بر ایران و بازیگردانانِ اصلی) از چنان مفروضاتی و نیز «نزدیکبودن برنامهی هستهای خود به مقصد» مطلع باشید؛ معلوم است که بیش از هرچیز به «زمان» و «دفع خطر حملهی نظامی» نیاز دارید.
پس به «طراحی یک بازی سیاسی» اقدام خواهید کرد که طی آن «نمایشی باورپذیر و متقاعدکننده» از «عمقگیری و گستردگی شکافها، میان نهادهای اصلی قدرت در نظام ایدئولوژیک» (نظامیان ـ روحانیان) به صحنه درآید. تا از تنها شانس ممکن (بیم و امید ایالاتمتحده برای تغییر در نظام ایدئولوژیک) به سود خود استفاده کرده، آنان را در حیص و بیص «رویارویی نهایی نهادهای قدرت» قرار داده و بدینوسیله، برای «برنامهی هستهای خود» زمان بخرید.
چه میکنید؟!
دوتن از امینترین نیروهای سیاسی خود را که هم «نظامیان» و هم «روحانیان» بدانان اطمینان داشته و در تمام طول بازی نسبت به وفاداری و نیاتِ آنان شک و تردیدی به خود راه ندهند (محمود احمدینژاد و میرحسین موسوی) را برای «ایفای اصلیترین نقشها» به صحنه میفرستید و به آنان اجازه میدهید تا بسته به نیاز هرلحظه از بازی، از «برخی خطوط قرمز» نیز عبور کنند.
چنین نمایشی اقتضا میکند که «نزدیکترین فرد به یکی از طراحان (هاشمی رفسنجانی)؛ نقش «مخالفترین فرد به او» و «نزدیکترین فرد به طراح اصلی دیگر» (آیتاله خامنهای)، نقش «مخالفترین فرد به او» را ایفا کند. روشنتر اینکه: هم نزدِ افکارعمومی داخل کشور و هم نزدِ ناظران خارجی؛ «محمود احمدینژاد مخالفِ هاشمی رفسنجانی» و «میرحسین موسوی مخالفِ ولیفقیه» بهنظر برسند.
همچنین؛ این بازی اقتضا میکند که در پارهای موارد:
ـ «محمود احمدینژاد» و «میرحسین موسوی» ایستادگیهایی «در برابر ولیفقیه و نظرات و دستورات او» (مثلاًدر نصب معاون اول توسط احمدینژاد/ مثلاً در پذیرش نتیجهی انتخابات توسط موسوی) از خود نشان دهند.
ـ یا تعدادی از «روحانیون» از مناصب سیاسی کنار زده شوند و با تعدادی از «نظامیانِ باسابقه» نیز چنان برخوردی صورت گیرد.
ـ یا تعدادی از «ایدئولوژیکترین چهرههای سیاسی ضدآمریکایی» (چپ مذهبی) برای مدتی دستگیر و به زندان انداخته شوند.
ـ یا گفتمان «ضدفساد» و «ملیگرایانهی شدید»ی توسط احمدینژاد، و گفتمان «آزادیخواهانه»ای توسط میرحسین موسوی، در پیش گرفته شده و به آن دامن زده شود تا با «فاصلهگرفتن از گفتمان اسلامگرایی»، بتوانند افکارعمومی را به خود جذب و پیرامون «برنامهی هستهای» و نیز «امید به تغییراتِ دموکراتیک» متمرکز نمایند.
ـ یا «کشاکشهای نظامیان ـ روحانیان»، در عالیترین سطح (مثلاً بحث وقفِ دانشگاه آزاد یا حجاب) بروز یابند تا بتوانند «رقیب خارجی» را همچنان در وضعیتِ «بیم و امید» نگاه دارند تا از سوئی از «صدور قطعنامههای جدید» جلوگیری کرده باشند و از سوی دیگر، «موضع جنگطلبان در دستگاه دیپلماسی ایالاتمتحده» را تضعیف کرده باشند.
اما در عمل:
ـ آقای معاون اول، رئیسدفتر رئیسجمهور شود (که تفاوتِ چندان معناداری با آن دیگری ندارد).
ـ چهرههای ضدِ امریکایی دستگیرشده، به «قهرمانانِ ملی سبزهای سکولار» تبدیل و پس از مدتی نیز به بهانههای گوناگون آزاد شوند (درحالیکه همچنان قهرمانان مبارزه با دیکتاتوری محسوب میشوند و همهی پیشینهی نامناسب آنان درخصوص مواجهه با آزادیخواهان، پاک شود).
ـ تعدادی از چنان بازیگرانی؛ ظاهراً بهدلیل فشارهای سیاسی؛ با فروش اموال خود، ایران را ترک کرده و به اروپا عزیمت کنند تا دوران بازنشستگی مناسب و توأم با رفاهی را بگذرانند (که درهرحال فرامیرسید).
ـ تعداد دیگری از این اسلامگرایانِ چپ؛ جایگزین «اپوزیسیون پیشین» و «کارشناسان و میهمانانِ همیشگی تلویزیونهای خبری مخالف و ظاهراً مخالف» شوند و بدینترتیب، «رهبری و شکلدهی به افکارعمومی مخالفان یا منتقدان در داخل و خارج کشور» را نیز در دست بگیرند و از جمله: «نخستوزیر محبوب نظام»، به «رهبر دموکراسیخواهان» تبدیل شود (که پیروزی بزرگی برای پوزیسیونِ حاکم محسوب میشود).
ـ پارهی سکولار جامعهی ایرانی؛ خود به دوپارهی طرفدار احمدینژاد و طرفدار موسوی تقسیم شوند و بهخاطر این امینترین سربازان نظام حاکم، به مخالفت باهم بپردازند.
ـ «مخالفترین مخالفان در ایران»، پشتِ سر «هاشمی رفسنجانی» (که بهنحوی نمادین، خلاصهی جمهوری اسلامیست) نماز بخوانند و «مخالفترین مخالفان در خارج از ایران»، آرزوی بازگشتِ او به امامتِ جمعهی تهران را داشته باشند (که موجب ترمیم وجهی تخریبشدهی وی میشود).
ـ همچنانکه طیفِ دیگری از مخالفان نیز در داخل و خارج؛ توسطِ «گفتمانِ ضدفساد و عدالتطلبانهی محمود احمدینژاد» جذب شوند و به فرارسیدن روزهایی دلخوش باشند که از جمله، مطابق آخرین وعدهاش در روزهای قبل از رایگیری، «یقهی مفسدان را بگیرد و به سقف بچسباند و اموال مردمان را از کابین زنانِ مفسدان و غارتگران، بیرون بکشد» یا «اولین قانون ارسالی دولتِ تازهاش "قانون از کجا آوردهای؟" باشد» اما درعمل؛ نه چنان قانونی به مجلس برده شود و نه یقهی هیچ مفسدی گرفته و به سقف چسبانده شود!
همچنانکه: بهرغم آنهمه جنجال پیرامون وقف این دانشگاه؛ وضعیتِ دانشگاه آزاد همان باشد که طی 28 سال گذشته بوده است (همان رئیس، همان هیات امنا و همان هیات موسس آن را اداره کنند) و وضعیتِ حجاب نیز بهرغم آنهمه جنجالِ غیرواقعی در باب بهخطر افتادن ارزشها و «کشف حجاب برخی زنان!» همان باشد که همیشه بوده است.
درعینحال: نظام حاکم، درحین اجرای چنین نمایش باورپذیری؛ بسیاری از «دوستان واقعی» و «دشمنان واقعی» خود را شناسایی نماید. که در اوج بازی و زمانیکه گمان میرفت چیزی تا سقوطِ نظام حاکم نمانده است؛ بسیاری از آنان، تمایلاتِ قلبی خود را آشکار کردند (هرچند که برخیشان، بعداً مدعی شدند که «هک» شده بودیم!).
ضمن آنکه: در جریانِ «رهبری مخالفان توسط نخستوزیر محبوب» (که مخالفان به خیابان آمده و آماده بودند تا بازهم به خیابان بیایند و اقداماتِ خود را تا براندازی نظام حاکم تداوم بخشند)؛ همهی پتانسیل مخالفت با وضع موجود، بهیکباره هزینه شده و رفتهرفته چنان مدیریت شود که فقط پنجماه پس از چنان رویدادی، بهکلی به سردی گرائیده، به «سرخوردگی و ناامیدی مطلق مخالفان» (طرفدرانِ براندازی) بینجامد.
«امریکایی مزبور»؛ احتمالاً این را هم به برآوردِ خود از صحنهی سیاسی امروز ایران ضمیمه خواهد کرد که: برخلافِ تمام مواردِ قبلی [که هرگاه منازعهای میانِ جریانهای قدرت در ایران روی میداد، لاجرم به «حذفِ خشونتآمیز جریانِ ضعیفتر» یا دستکم «فرار رهبرانِ مخالف از کشور» میانجامید] اینبار نهتنها چنان «برخوردِ حذفی و خشونتآمیزی با رهبرانِ مخالفان» صورت نپذیرفت؛ بلکه تمامی آنان، درحالیکه به «جاسوسی برای دشمن!»، «تلاش برای براندازی نظام!» و «هماهنگی برای تغییر ولیفقیه!» متهم میشوند؛ از دامنهی عمل و آزادیهای کمنظیری برای «بهچالش کشیدنِ حاکمان کنونی» برخوردارند. همچنانکه بسیاری از «خودیهای دستگیرشده» آزاد شدهاند اما برخی از «غیرخودیها» (از جمله «احمد زیدآبادی» که حتا مبتنی بر قوانین نظام حاکم، تخلفاتِ بسیار کوچکتری داشته است) کماکان در زندان بهسر میبرند.
کمااینکه «امریکایی مزبور»؛ برخی اخبار و «رقابتهای بسیار زودهنگام» برای ریاستجمهوری بعدی (از جمله میان آقایان قالیباف و ضرغامی) را نیز، نمایشی بیهزینه برای چنان مقصودی (واقعینمایاندنِ شکافها و محتملنشاندادنِ برخی رخدادها) برآورد خواهد کرد و به تصمیمگیران بالادستی خود اطمینانخاطر خواهد داد که «چنین رقابتهای زودهنگامی، واقعی نیستند».
ما مردمان (از هر نگره و متعلق به هر پسندی که باشیم) برای دستیابی به «آرمانهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه»ی خود؛ چارهای جز پذیرفتن ادعاهای هریک از آن بازیگران (احمدینژاد و موسوی) و سرمایهگذاری بر روی تاکتیکها و راهبردهای پیشنهادی هریک از آنان نداریم.
همچنانکه: بدیهیست که نمیتوانیم هیچ «تضمینی» هم بابت چنان وعدههایی، از هرکدام از آن مدعیان [که یکی «وعدهِ آزادی و دموکراسی» ـ البته تحتِ اجرای بدون تنازلِ قانونِ اساسی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر ـ و آن دیگری «وعدهی عدالت و مبارزه با فساد» میداد] دریافت کنیم.
اما «ناظران و بازیگرانِ خارجی» [مثلاً «امریکایی مفروض در بندِ قبل» که صحنه را چنان دیده و خلاصه کرده بود] قدرمسلم در انتظار «تحولاتِ واقعی» هستند و میبایست تضمیناتی دریافت کنند که «نشاندهندهی تغییر رویکردی حقیقی در هیأتِ حاکمه» (یا رفتار آن) باشد.
از همینروست که بهرغم بارها دعوتِ غیرمعمولِ آقای احمدینژاد برای «گفتگو و مذاکرهی مستقیم با مقاماتِ آمریکایی» [که به انحاء مختلف از جمله «پیشنهادِ مناظره با اوباما» بیان شده و گاه تا سرحدِ تقاضای غیررسمی نیز پیش رفته است] و بهرغم تمایل آشکار دولتِ ایالاتمتحده برای شروع چنان مذاکراتی؛ کماکان از پذیرش «دیدار و مذاکره در سطوحی عالی و معنادار» اجتناب میکند.
همچنانکه یکبار، و در اوج مسائل انتخاباتی سال گذشته (که آقای احمدینژاد به نیویورک رفت) زمینهی چنین دیداری، آماده و فراهم بهنظر میرسید. اما در آخرین لحظات؛ بازهم امریکاییها حاضر به پذیرش مقاماتِ ایرانی و گفتگوی مستقیم (که نوعی «بهرسمیتشناختن نظام حاکم تحتِ آرایش موجود» تلقی میشود) نشدند.
و به گمان من؛ نه از آن جهت که در آن شرایط، ایالاتمتحده، به موضوع «تقلب در انتخابات» باور داشت یا «اساساً مایل به گفتو و مذاکره» نبود!
بلکه از آن رو که (همچنان که در همان هنگام هم نوشتم) انتظار ایالات متحده (مبتنی بر منافع ملیاش) آن است که: چنانچه «رویارویی میان طرفهای درگیر در ایران» یک «رویارویی واقعی»ست و آنچه در جلوی صحنه مشاهده میشود «کشمکشی جدی»ست؛ پس میبایست «برنده» نیز داشته باشد (و اساساً از همینرو بود که آمریکاییها، در آخرین نوبت نیز، آقای احمدینژاد را دستِخالی به تهران فرستادند).
با این توضیح که: روشن است که تمایل اصلی آن دولت، «طرد و حذفِ جریانهای اسلامگرای ایدئولوژیکِ ضدِ آمریکایی»ست.
آنچنانکه اگر برای «برخی از ما شهروندان ایرانی/ پرچمی»، همینکه چند بازیگر برجستهی سهدههی گذشته از صحنهی سیاسی طرد شوند «کافی و متقاعدکننده» بهنظر میرسد؛ اما برای «تحلیلگران، تصمیمسازان و تصمیمگیرانِ دستگاهِ دیپلماسی ایالاتمتحده»، هرگز «کافی و متقاعدکننده» بهنظر نمیرسد که مثلاً آقای «بهزاد نبوی» و چندیننفر مانند او، برای چندهفته یا چندماه دستگیر شوند، به زندان بیفتند و اتهاماتی به آنان نسبت داده شود (و البته در فاصلهی کوتاهی آزاد شده و به فعالیتهای سابق خود مشغول شوند).
همچنانکه شاید برای «برخی از ما شهروندان ایرانی/ سبز سکولار» همینکه آیتاله منتظری وصفِ اطلاق را از روی «ولایتفقیه» بردارد؛ «کافی و متقاعدکننده» بهنظر برسد که بپذیریم: «تنازع و درگیریِ جریانهای قدرت در صحنهی سیاستِ امروز ایران، واقعیست» [نتیجهای که با انتشار فتوای اخیر آیتاله خامنهای نیز، تقریباً حادث شد و بهگونهای مکانیکی، بر شمار «ملتزمان به ولایتِ فقیه» افزوده شد].
اما یقیناً برای «تحلیلگران، تصمیمسازان و تصمیمگیران دستگاه دیپلماسی ایالاتمتحده» [که «موضوع منافع و امنیت ملی ایالاتمتحده» اولویت دارد نه منافع ملی ایران یا جمهوری اسلامی ایران] این میزان از تغییر «کافی و متقاعدکننده» نخواهد بود تا «تغییر در ایران» (و به قول آنان: «تغییر رفتار رژیم») را بپذیرند و باور کنند. تا آنگاه از رویکرد و راهبردِ دیگر خود، یعنی «تغییر رژیم» دست بردارند، گزینهی «تهاجم نظامی» را بهکلی از روی میز بردارند و به «گفتگو و مذاکرهی مستقیم» رو آورند.
پس (درست یا نادرست؛ اخلاقی یا غیراخلاقی) در انتظار «تحولاتِ عمیقتر و گستردهتری در رفتارهای جمهوری اسلامی» هستند تا بتوانند متکی بر آن، در راهبردهای خود از جمله «تغییر رژیم» تجدیدنظر کنند.
بدینترتیب که مثلاً: اگر در داخل کشور منتظرند تا «رویارویی جریانهای رقیب نتیجهی ملموسی داشته باشد» (تا آنگاه بتوانند طرفِ نهایی خود برای مذاکره را بشناسند)؛ در خارج کشور نیز مایلند «حسن همکاری ایران در برخی کشورهای همسایه» را بهطور عینی و ملموس مشاهده کنند. از جمله: منتظر بودند که در عراق، جریانهای تحتالحمایهی ایران (حکیم، صدر و مالکی) به نتیجهی انتخابات گردن گذاشته و به «نخستوزیری علاوی» (شیعهی سکولار تحتِ حمایت آمریکا) تن دردهند.
که گرچه در ابتدا چنین مینمود و اظهارنظر «حجتالاسلام حکیم» مبنی بر «پذیرش نتیجهی انتخابات و شناسایی دولت علاوی» تعجب و حیرتِ همهی ناظران را برانگیخت؛ اما در ادامه، همکاری مزبور «نتیجهای واقعی» در بر نداشت و کار اینک به جایی رسیده است که مالکی میگوید حتا به قیمتِ جانش، پستِ نخستوزیری را واگذار نخواهد کرد!
بنابراین؛ اگر دقت کنید: تقریباً از همان زمان است که رفتارهای ایالاتمتحده نسبت به «جمهوری اسلامی ایران»، حالتِ تهاجمیتری پیدا کرده و امریکاییها، حتا برخلافِ موافقت و خواستِ پیشین خود (مبنی بر میانجیگریِ ترکیه و برزیل درخصوص معاهدهی تحویل اورانیوم) نهفقط چنان معاهده و همکاری سهجانبهای را نپذیرفتند [آنچنانکه خشم و ناراحتی داسیلوا و اردوغان را نیز برانگیخت] بلکه «قطعنامهی تحریمهای سختگیرانه» را نیز به رأی گذاشته و تصویب نمودند.
حتا در اقدامی جدیتر و «آشکارا تهدیدکننده»؛ مجموعهای از بزرگترین ناوهای هواپیمابر و اتمی خود را (به انضمام یکیدو زیردریایی اتمی اسرائیل) به منطقهی خلیج فارس اعزام نموده و حتا به «تسلیح و استقرار گروههای شبهنظامی مخالف جمهوری اسلامی در مناطق مرزی» از جمله کردستان عراق (و حتا گفته میشود «جلب موافقت و همکاری طالبان» در افغانستان) اقدام نمودهاند.
که میتواند ناشی از چهار موضوع باشد:
1) احتمالِ وقوع اتفاقاتی از همان نوع که در یکسالونیم گذشته (مبتنی بر دریافتِ وعدههایی از داخل یا گمانهزنی تحولاتِ قدرت) منتظرش بوده و هنوز هم کموبیش احتمال آن را میدهند [که حضور چنان سطحی از نیروهای آمریکایی و غربی در خلیجفارس و منطقه را اجتنابناپذیر میکند تا بتوانند دامنهی چنان وقایع محتملی را کنترل و به خودِ ِایران محدود نمایند].
2) احتمالِ وقوع شورشها و اعتراضاتِ اجتماعی (اینبار در سطح ملی و در لایههای فرودستِ اجتماعی) درنتیجهی «آشکارشدنِ نتایج تحریمهای سختگیرانهی جدید»، به ضمیمهی «نارضایتیهای ناشی از اجرای طرح حذفِ یارانهها» [که علاوه بر موردِ قبل؛ تسلیح و استقرار گروههای شبهنظامی مخالف جمهوری اسلامی در مناطق مرزی را نیز ضروری میسازد تا بتوانند بر دامنهی آن بیفزایند و به آن سرعت دهند].
3) لزوم تحتِ کنترلداشتن ایران بهدلیل «بروز جنگ و درگیری داخلی در عراق» یا «جنگ اسرائیل و حزباله در لبنان» (یا هردو).
4) «ضرورتیافتن حملهی نظامی» درصورتِ «به سرانجامنرسیدنِ مذاکراتی که اروپا آن را پیشنهاد داده» اما «دولتِ ایران، آن را تا شهریورماه به تأخیر انداخته است» تا به گفتهی خود، غرب را بهخاطر نپذیرفتن معاهدهی سهجانبهی تحویل سوخت هستهای، تنبیه کرده باشد.
حاشیه: بهنظر نگارنده؛ تأخیر مزبور نه برای تنبیه غرب، بلکه برای آن صورت گرفته است که هنگامی مذاکراتِ مزبور آغاز شوند که «تحولاتِ احتمالی در عراق یا لبنان» (اگر بنابه رخدادنشان هست) رخ داده باشند و جمهوری اسلامی در موقعیتی واردِ مذاکراتِ احتمالی شود که درکِ صحیحتری از موقعیتِ خود و توانائیهایش برای «تاثیرگذاری بر روند و نتایج مذاکراتِ مربوط به خود» داشته باشد.
بهاینترتیب؛ از دید نگارنده و مبتنی بر قرائن و اماراتی که از مشاهدهی «ظاهر صحنهی سیاست در ایران و منطقه» بهدست میآیند: احتمالِ «رخدادی تعیینکننده در سطوح فوقانی قدرت»؛ «رخدادی تعیینکننده در سطوح اجتماعی»؛ «رخدادهایی در کشورهای حوزهی نفوذِ جمهوری اسلامی» و نهایتاً «تهاجم خارجی»؛ بهیکاندازه برآورد میشوند.
اما همچنانکه پیداست:
دستکم 3 رخدادِ محتمل از میان 4 احتمالِ بالا؛ مستقیماً به صحنهی داخلی مربوط بوده و نمایانگر «تغییرات و تحولاتِ بیثباتکننده در صحنهی سیاسی ایران» هستند. آنچنانکه هرکدام که رخ دهند؛ صحنهی سیاست در ایران، همان نخواهد بود که اکنون هست.
پیش از این هم، در همین باره نوشتهام که:
حتا اگر بیشتر آنچه در صحنهی سیاسی میبینیم ناشی از «توافقات و همکاری پشتپردهی بازیگران اصلی» باشد (یعنی منازعات و تحولاتی که میبینیم واقعی نباشند بلکه نمایشی باشند)؛ کمترین اهمیتی در سرنوشتِ نظامها و دموکراسی شدنِ اجتناب ناپذیر آنها ندارند. چرا که بازیسازانِ چنین بازیهایی هربار ناچار هستند تا «نمایشهای رادیکالتر»ی به صحنه بیاورند تا بتوانند پایگاه اجتماعی خود را حفظ یا ترمیم کنند.
کمااینکه اگر «دوم خرداد» را یک بازی و «بیست و دوی خرداد» را یک بازی دیگر (بههدفِ جلب رای مردمان) برآورد کنیم؛ درخواهیم یافت که بازیسازان و بازیگران، برای کشاندنِ مردمان به صحنهی مشارکت، تا چه اندازه، ناچار از «اتخاذ مواضع رادیکالتر»ی (نسبت به یکدیگر، یا نسبت به گذشته) هستند.
بااینحال؛ هنوز برآورد من این نیست که آنچه شاهدش هستیم، نمایشی از اختلافات است. و هنوز هم معتقدم: «محمود احمدینژاد» اسب تروآی عموم عدالتطلبان و برابریخواهان، در دلِ «نظام الیگارشیکِ پیش از سوم تیر» است. که «خواسته یا ناخواسته»، «آگاهانه یا ناآگاهانه»؛ با سخنان، تصمیمات یا مواضعی که اتخاذ میکند؛ درحالِ «مضمحملکردنِ مناسباتِ طایفهسالارانه» است. مناسباتِ غیرمنصفانهای که «عمدهترین مانع دموکراسیشدن ایران» محسوب میشوند.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|