|
او اشتباه نکرد...
الاهه بقراط
نوجوان بودم ولی آهنگها، بیپروایی و نقدی که در زبان تندش وجود داشت، مرا به برنامههایش جذب میکرد. این بود که وقتی برای اجرای کنسرت به کاخ جوانان ساری آمد، خودم را به خواهران و برادرم که بزرگتر از من بودند، تحمیل کردم تا مرا هم با خود ببرند. مطابق مد آن زمان، پیراهن تنگ و کمر باریک نارنجی به تن داشت و با دستمال سفید عرق صورت و پیشانی اش را پاک میکرد. وقتی پس از اجرای برنامه در سالن غذا خوری کاخ جوانان با همان زبان تند شروع کرد همه چیز را دست انداختن، نمیشد فهمید شوخی میکند یا جدی میگوید، آن هم با ذهن هنوز کودکانه و بیتجربهء من.
آن سال ها
روز ششم اوت 1992 فریدون فرخزاد، هنرمند آگاه و آزادهء ایران، با ده ها ضربهء چاقو در خانهء خود در شهر بُن به قتل رسید. فکر میکنم در یادآوری خاطرهء هنرمندی که امروز «هنرمندان» کشورش را به آسانی میتوان خرید و فروش کرد، هیچ سخنی گویاتر از حرفهای خودش نیست که نه از تعهد و وام هنرمند به مردم، بلکه فقط از خود و تعهد خویش به مردمی سخن میگوید که با «پول» آنها، اگرچه کوتاه، ولی خوب زندگی کرد:
«سال ها قبل، وقتی که در کشور یونان حکومت پادشاهی یونان سرنگون شد، روشنفکران یونانی و در صدر آن روشنفکران، هنرمندان معروف یونان مثل تئودراکیس، و خانم ملینا مرکوری که امروز وزیر فرهنگ دولت یونان است، که دولت سوسیالیستی هم هست، به دور دنیا راه افتادند و مشغول مبارزه شدند برای آزادی کشورشان و مردم کشورشان. این یک مثال کوچک است برای اینکه بدانید چرا من به به دور دنیا راه افتادم.
«من فکر میکنم که هنرمند، معلم اخلاق اجتماع اش نیست و هنرمند وظیفهء خاصی هم ندارد که تکلیف ملتی را روشن کند. ولی فکر میکنم که وظیفهء هنرمند، هنرمندی که به خاطر مردم بالا رفته، از مردم بهرهء مالی گرفته، و خیلی خلاصه و ساده بگویم، با پول مردم، اگرچه با کار هنریاش، ولی با دستمزدی که از مردم به دست آورده خوب زندگی کرده، وظیفه دارد در زمانی که ملتی گرفتار میشود و کشوری در بند است راه بیفتد و حداقل کاری که میتواند بکند این است که حرف بزند.
«من نمی گویم که اگر من حرف زدم، مردم ایران باید حرف های مرا حتما گوش بکنند و قبول بکنند. نه، من انسان آزاده ای هستم و فکر میکنم که فقط باید بگویم. شما میخواهید حرفهای مرا گوش بکنید، قبول بکنید یا میخواهید نکنید. ولی وظیفهء یک هنرمند گفتن مطالب و گفتن واقعیت است. بنا بر این از همه چیز بریدم، از پدر، مادر، خواهر، برادر و سگ و گربه، از همه چیز که داشتم بریدم، از تمام مادیات، از تمام مسائل روحی، عشقی، غذایی، از هر چه که فکر میکنید بریدم، دور دنیا راه افتادم برای اینکه برای مردم کشورم قدمی بردارم. ممکن است که بعضیها به این قدم من ارج نگذارند وآن را نپسندند، آن مسئلهء بعضی ها هست. اما وظیفهء من است به عنوان انسان زندهء ایرانی که به دور دنیا بروم و این قدم را بردارم. بعدها مردم خواهند گفت که آیا درست قدم برداشتم یا اینکه اشتباه کردم.
«خوشبختانه همیشه انسانی سیاسی بودم. اگر که من در گذشته سلطنت طلب می بودم و یا وزیر می بودم، یا وکیل می بودم یا منافع بخصوصی می بردم از حکومتی که سابق بر این در کشور ما وجود داشت و امروز میآمدم و به خاطر آن حکومت مبارزهء سیاسی میکردم خیلی ها، بخصوص گروههای چپی میتوانستند به من بگویند که تو وزیر بودی، وکیل بودی، منافع خاصی داشتی، صاحب صنایع بودی، نمیدانم، مدیر عامل بودی و به خاطر منافع شخصیات آمدی و داری از چیزی دفاع میکنی. خوشحال هستم که نه از صاحبان صنایع بودم، نه هرگز وزیر بودم، نه وکیل بودم، بلکه انسانی آزاد بودم و آزاده. اما سیاسی بودم. و اگر امروز از چیز خاصی اینجا دفاع بکنم، هیچ کسی، بخصوص گروه های چپ نمیتوانند به من لکهای بچسبانند که داری از رژیمی دفاع میکنی که خودت در آن شغلی و سهامی و منفعتی داشتی. من امروز هم که در آمریکا هستم، اگر همین الان به یکی از کابارههای لس آنجلس بروم چنان منافعی خواهم داشت که هیچ چپی در دنیا آنقدر منفعت به دست نخواهد آورد؛ ولی نه هرگز دنبال منافع بودم و نه هستم. منفعت من، منفعت ملت ما هست و بهرهای که من از کارم می برم بهرهای است که نصیب کشورمان و ملتمان خواهد شد. من این طور فکر میکنم، شاید اشتباه بکنم. من قانون ساز نیستم و هیچ کدام از حرفهایی که می زنم قانون نیستند. میتوانید آنها را راحت رد بکنید.
«من انسان سیاسی بودم. از ده دوازده سالگی سیاسی بودم. چپ بودم. به جناح چپ علاقه شدیدی داشتم. خیلی زود به اروپا رفتم. در آلمان غربی درس خواندم. در آنجا طبیعتاً با احزابی که وجود داشتند نزدیکی سیاسی پیدا کردم، بخصوص با حزب سوسیال دمکرات که ویلی برانت، و این اواخر هلموت اشمیت، رهبران آن حزب بودند. علاقهء شدیدی به این حزب داشتم. شدیداً چپ گرا بودم. رشتهء تحصیلیام مارکس شناسی بود. یکی از معدود مارکس شناسان ایران هستم. دکتر حقوق هستم در رشتهء مارکس شناسی و طبیعتاً وقتی کسی مارکس را میشناسد حتماً نمیتواند طالب آدولف هیتلر هم باشد. مثل تمام جوانهایی که در کشورهای کاپیتالیستی زندگی میکنند چپگرا بودم و اتفاقاً تمام جوانانی هم که در کشورهای سوسیالیستی زندگی میکنند، غربی فکر میکنند. وقتی در آنجا بلوایی میشود، شورشی میشود، نیمچه انقلابی میشود، جوان ها احساس غربی بودن دارند. لهستان بهترین نمونهاش است. جوانها اکثراً غربی فکر میکنند و از چیزهایی دفاع میکنند که به مارکس اصلاً ربطی ندارد. بنابراین، آدم سیاسیای بودم و تحصیلاتم سیاست بوده. وقتی هم که به ایران برگشتم، آدم بسیار سیاسی بودم و همیشه هم دلم میخواست که استاد دانشگاه یا دیپلمات باشم. اما از هنرم استفاده کردم، هنری که در من نهان بود و من اطلاعی از آن نداشتم. به ناچاری دنبال شغلی رفتم در تلویزیون، و خُب، گفتند که من هنرمند هستم. شاید هنرهای دیگری هم میداشتم آن موقع که خودم از آن خبر نداشتم. که بعد در این دو سه سال [فعالیت در تلویزیون] کشف کردم آنها را. مثلاً نویسندگی، مثلاً شعر گفتن، و در این مدتی که در ایران خمینی زندگی کردم، دو سه جلد کتاب فارسی، هم ترجمه کردم، هم سرودم.»
و سال های بعد
در توضیح فکر و عمل فرخزاد، چیزی بر سخنان بالا که سال ها پیش، در یک گفتگوی تلویزیونی مطرح کرد، نمیتوان افزود؛ سال هایی که اردوگاه سوسیالیسم در هم فرو میپاشید و هنوز کسی نمیخواست باور کند بسی بیش از آنکه جوانان کشورهای کاپیتالیست به «چپ» علاقه داشته باشند، جوانان کشورهای موسوم به «سوسیالیسم واقعاً موجود» به غرب و دستاوردهای آن علاقه نشان میدهند تا این که سرانجام پردهء آهنین را دریدند و دیوار میان دو بلوک شرق و غرب را فرو ریختند. زمانی که فریدون فرخزاد از خود و گرایش جوانان دو قطب سخن میگفت، تازه لهستان بود که گردنکشی را در برابر برادر بزرگ آغاز کرده بود. فرخزاد اما چند سالی بعدتر، درستی ادعای خود را دربارهء علاقه جوانان پشت دیوار به جهان باز تجربه کرد، اگر چه پس از آن دو سه سالی بیش زنده نماند تا در طول سالیان گذشته، این علاقه را در جوانان و نسل جدید ایران نیز ببیند و در خرداد 88 شاهد جنبشی گردد که وی به خاطر آن به دور دنیا راه افتاده بود و «حرف» میزد تا نه تنها «وظیفه» ی خود را به عنوان یک «انسان ایرانی» انجام داده باشد، بلکه بر سر آن حتی جان ببازد.
گذشت زمان نشان داد که فرخزاد، چه آن زمان که به عنوان «شومن» دریچهء جدیدی را در برنامه های سرگرم کنندهء تلویزیون ایران گشود و چه زمانی که زبان تند و تیزش را علیه انقلاب اسلامی و حکومت دینی برآمده از آن به کار گرفت، اشتباه نکرد.
فرخزاد نخستین خواننده و هنرمند ایران بود که در شوهای خود از زنان و حقوق آنها، از مسائل جهان آن روز مانند جنگ ویتنام، از لزوم گسترش آگاهی و علیه برخی سنتهای دست و پاگیر اجتماعی سخن میگفت و به سود معلولان و کودکان پرورشگاه کنسرت برگزار میکرد و میکروفن به دست در خیابانها به راه میافتاد تا چهرهء واقعی ایران را در محدوده امکانات اندکی که در اختیار داشت به نمایش بگذارد و جامعه را به نقد خود بنشاند.
روند رشد طبیعی جامعهء ایران اما با انقلاب اسلامی با انسدادی تاریخی روبرو شد؛ انسدادی که گویی از سر گذراندن پیامدهای فلاکت بار آن، تنها شرط وداع ایران با گذشته و گذار ایرانیان به آینده بود. فرخزاد بلافاصله دور دنیا راه افتاد تا با هنری که داشت و وظیفهای که برای خویش قائل بود، از این انسداد بگوید، و بگوید که اختلاف این حکومت با حکومت پیشین بر سر آزادی و آزادگی نبود (کنسرت لندن 1362) بلکه بر سر «توضیح المسائل» و بر سر این بود که آیا باید با پای چپ وارد خلا شد یا با پای راست!
ولی سال ها باید میگذشت تا مردم کوچه و بازار نیز در ایران، همان زبانی را به کار بگیرند که وی در کنسرت های خود به کار میبرد؛ زبانی که در دههء سیاه شصت که «روشنفکران» مورد انتقاد فرخزاد، برای شکوفایی انقلاب شکوهمندشان، همچنان چشم بر خونهایی میبستند که در زندانها جاری بود. او حقیقتگوتر از آن بود که جمهوری اسلامی بتواند اجازه دهد همچنان بماند و بگوید.
فریدون فرخزاد در به دور دنیا راه افتادن و حرف زدن و روشنگریهایش که سرانجام مخاطبان خود را در میان نسلهای جوانتر یافت، بیتردید اشتباه نکرد. اشتباه او در این بود که درنیافت نباید فریب خورد و هر کس و ناکسی را به خانه و حریم خصوصی خویش راه داد، و به این ترتیب مانند بسیاری از مخالفان شناختهشدهای که توسط رژیم به قتل رسیدند، راه نابودی خویش را بر جمهوری اسلامی هموار ساخت.
30 ژوییه 2010
---------------------------------------------------
گفتگوی تلویزیونی فریدون فرخزاد را که از یوتیوب حذف شده است، میتوانید از طریق سایت کیهان لندن در این نشانی ببینید و بشنوید:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/Postchi/Music/Farrokhzad.wmv
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |