|
چهارشنبه 13 مرداد 1389 ـ 4 اگوست 2010 |
نگاهی گذرا به عکس العمل افراطی موسوی
نسبت به قطعنامۀ تحریم ایران توسط جامعۀ جهانی
فریدون نیکبین
تیتر این مقاله در واقع تحریکی است و نقدی بر تمام ما که به اجبار هنوز باید مهندس موسوی را تحمل کرده و زیر ذره بین قرار دهیم تا یکوقت معضل خمینی دوباره حادث نگردد. امیدوارم روزی برسد که وقت ما بیشتر از اهمیت دادن به بیانیه های این رهبر مجازی جنبش ایرانی سبز که البته از زعم ایشان ایرانی اسلامی است، معطوف شناخت ارزش های واقعی آزادیخواهی گردد.
به امید آن روز، گریزی کوچک می زنم به ریشۀ اصلی واقعیتی بسیار تلخ بنام اتاق فکر آقای موسوی و نیز روشنفکران غیر سکولار عزیز ما که کاسۀ داغتر از آش برای فلسطین بوده و آن دسته از پیروان مهندس موسوی که هر نوع نقدی را نشانۀ تفرقه سازی دانسته و این فکر را چنان نهادینه کرده اند که دیگر کسی جرات انتقاد از این آقایان "تازه به دوران رسیدۀ روشنفکری" را ندارد و در هر محفلی به محض اینکه خبر دار می شوی " موسوی پسند" است باید خفقان بگیری و هر حرف موسوی را به هزار شکل معنی کنی و علاقۀ او به خمینی را استراتژی او فرض کنی و خلاصه خود سانسوری کرده به انواع ابزار ریا مسلح بشی که چی؟ که: «این موسوی آدم خوبیه» و یا «هیچی توی پروندش پیدا نکردند وگرنه!..» من این ریشه را (که در ميان این سه گروه شکل گرفته و البته نمی دانم کدامیک روی دیگری تاثیر گذارتر بوده است) معضل اصلی جنبش آزادیخواهی امروز ایران می دانم.
وقتی با اقشار مختلف ایرانی های داخل و خارج صحبت می کنی، اکثراً از «گذر از موسوی» برای تو می گویند، و البته چه شیرین و واقعگرایانه می گویند، ولی امان از روزی که مطبوعات غرب و یا شبهه سیاسیون غرب با منافع کلان شان بخواهند از ماهیت جنبش سبز با خبر شوند. آنها يک راست و سریع به سراغ اتاق فکر آقایان همکار عقیدتی و مکتبی موسوی می شتابند. دلیل دلبستگی این غربی ها به صدور نسخۀ "آمیختن دین در حکومت برای ایرانیان یا شرقی ها بطور کل و جدایی ظآنها از هم برای خودشان" (انگار که ما چهار پایانی خانگی باشیم) هر چه باشد، برای ما ایرانیان منفور و منزجر کننده است.
در واقع، اگرچه خود ما این حکومت دینی را نمی خواهیم و این از شعار های ما مبرهن بوده است اما «غرب» و «اتاق فکر موسوی گرايان رگ گردن سیخ کن»، بر استمرار این حکومت دینی مصر اند و بدتر از همه اینکه بسیار اثر گذار تر از مردم رنج کشیدۀ ایرانند که می دانند آنچه را که نمی خواهند يا می خواهند.
این گروه که بی هيچ تردیدی و با اطمینانی خارق العاده در تحریم رژیم اسرائیل بیانیه صادر می کنند، بعنوان مثال، "خرد جمعی توحیدی" آقای مهندس را به هیچ وجه زیر سوال نمی برند مبادا که "تفرقه" ایجاد شود! حال آنکه خطر تزريق «توحید» در «خرد جمعی» ملغمه ای از اضداد را بوجود می آورد که منجر به ذهنیت دیکتاتورمآب شده و ریشۀ هر جامعه ای را می سوزاند، بسا بدتر از صدها اسرائیل (اگر فرض کنیم که واقعاً اعمال اسرائیل اینقدر که این افراطی های رژیم جمهوری اسلامی می گویند بد و در خور انتقاد است).
اما چرا موسوی را افراطی می پنداریم:
مهندس موسوی حرکتی افراطی را با انقلابی گری خود در 1357 آغاز کرد و تا به امروز هم جزو مهمی از این مجموعهء به اصطلاح انقلابی بوده است. از سال گذشته هم، که محیط اجتماعی ایران چنان تحول يافت که می توانست بهترین بستر رشد آزادیخواهی باشد و در این بستر مقولۀ دموکراسی خواهی و تدوین قانون اساسی سکولار به بهترین شکل خود انجام پذیرد، او و همرزمانش تمام مجراهای بروز افکار را با مطرح کردن خواست بازگشت به دوران طلائی امام و اجرای بی تنازل قانون اساسی چنان بستند که نطفۀ وحدت در کثرت شکسته شود. مصداق بارز اين امر اینکه ايشان در «منشور سبز» خود نمی گويد که حکومت بايد از مذهب و حوزه ها مستقل شود بلکه خواهان استقلال حوزه ها شده است! و همين حرف را هم در لفافهء عدم تصریح و باز گذاشتن مجاری شک بيان می کند، حال آنکه ما ایرانیان در مقطعی هستیم که بیشتر از هر وقت دیگری به کلام آشکار نیاز مبرم داریم.
مشابه چنين وضعی را می توان اينگونه که مجسم کرد که در بهبوحهء نهضت مشروطهء ایران شیخ فضل الله نوری بیاید و بگوید که «آزادی چیز خيلی خوبیست اما تحقق آن از فیلتر مذهب می گذرد» و با مسئله آنچنان افراطی برخورد کند که راه بسیاری از آزادیخواهان را ببندد و طرفداران قسم خوردهء او هم بگویند که آقای شیخ بخاطر محیط سرکوب لیاخف و محمد علی شاه مجبور است این حرف ها را بزند وگرنه او خواهان آزادی بدون شرط است و، بدين ترتيب، عملاً حرف های او را به قلمرو اهداف نهضتپيوند بزنند.
آقای مهندس مشغول قلع و قمع همه هم هست. مثلاً، در صحبت با خاتمی بار دیگر مجاهدین را تروریست می نامد که باید طرد و محو گردند و یا بارها سلطنت طلب ها را مطرود اعلام کرده است و
خانم فرح پهلوی را تکفیر و رضا پهلوی را منفعت طلب خوانده، دل خوشی از سکولار ها ندارد و دین را اصولاً از سیاست جدا نمی داند و بدعت امام گونهء خود را به جایی رسانده که می گوید منظور او از استقلال نهاد دین و حوزه ها از دولت یعنی اینکه حوزه نباید دولتی باشد ولی شاید دولت می تواند حوزوی فکر کند، خرد جمعی او از نوع توحیدیست اما، در عمل، در تبیین آن به تفکیک مخاطب ایرانی و فرنگیدست می زند و در متن انگلیسی منشور خود اعضای گروه بزرگ جنبش سبز را همۀ ایرانیان می داند حال آنکه در متن فارسی این اعضا را افرادی با عقلانیت توحیدی معرفی می کند.
از نظر او قانون اساسی رژیم اسلامی، که ام الفساد بدبختی های ماست، اشکالی ندارد و فقط در مواردی به دست اندازهائی قائل می شود بدون اينکه به توضیح آنها بپردازد.
و عملاً تفسیر های بقول او " من درآوردی " شورای نگهبان را محل اشکال میداند حال آنکه این نهاد بر اساس همین قانون اساسی اختیارات نا محدود دارد از آنجاییکه هر آنچه که انجام میدهد بر اساس موازین اسلام است که البته هیچ تعریفی در هیچ جای این میثاق از این موازین نیامده که خود محل تحریکی است بر تکثر تفسیر و نهادینه کردن بی قانونی.و باز تئوری توطئۀ او که بسیار خنده دار است واز نقشه های " پلید " "دشمنان" برای دست اندازی به تمامیت ارضی ایران صحبت میکند. من مجموعۀ این عناصر را بنیاد گرایی و اافراطی بودن میدانم؛ این هنگامی است که ذهن، اصول انسانی و قانونی را با محوریت تک صدایی مذهبی قاطی کرده و زندگی را به مراتب از آنچه که هست به شکل بیهوده ای بغرنج نماید، مطلق گرایی و تک بعدی مذهب زده در سخن این شخص مشهود بوده و کارزار جدید او بازخوانی از خمینیزم و طالبانیزم زمان حاضر است.
این بنده هر چه در این قطعنامۀ جامعۀ بین المللی تامل کردم به هیچ وجه نفهمیدم که منظور موسوی و موسوی چیها از تحریم این قطعنامه چیست و بسیار گیج شدم وقتی هشدار وار به غرب و شرق به سیرۀ امام راحلش از منظر قدرت به شیوۀ احمدی نژاد و خامنه ای باز برای غرب خط و نشان میکشد و در جای دیگر تعامل با غرب را درست میداند و دشمن تراشی را صفت لاینفک تنها اصولگرایان میداند در حالیکه اصولا ادبیات ضدیت با غرب از مسلک انقلابی گری او آمده و هنوز هم به شدت زنده و افراطی در شخص خود او یافت میشود.
خلاصه این بندۀ حقیر هر چه فکر کرد تفاوت فاحشی بین مهندس موسوی و خامنه ای پیدا نکرد و اصولا اعتقاد دارم که تا اینجای کار موسوی از ذهنیت افراطی ضد غرب و توطئه زده و متزور و توحیدی و ضد ایران و ایرانی نه تنها دور نشده که حتی با بدعت های جدید عملا ثابت کرد که فرزند خلف خمینی است و زوب در ولایت او.
من بعنوان یک جوان ایرانی که بسیار به سرنوشت میهن خود تعلق خاطر دارم از تمام روشنفکران واقعی می خواهم که این امثال شیخ فضل الله نوری امروز ما را افشا کنند و به غرب و شرق هر چه بیشتر بگویند که حقیقت مطالبات ما در چیست ومخصوصا در اثر گذاری ندای واقعی آزادی مردم ایران که همانا سکولاریزم و حقوق بشر بی تبعیض میباشد و 18 تیر نمادی بنیادین از تبلور آن است، هر چه بیشتر بکوشند، همانطور که مردان بزرگ مشروطۀ ایران نگذاشتند اراجیف شیخ نوری ها بر کرسی قانونمندی ایرانیان قرار گیرد.
با تشکر
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|