|
پیروزی دانشگاه بر «انقلاب فرهنگی»!
درست 30 سال از شروع فاجعه ی برزگی به نام «انقلاب فرهنگی» در سرزمين مان می گذرد؛ فاجعه ای که به فرمان آیت الله خمینی و با نیرویی هراس انگیز در مقابل فرهنگ ایرانی و همه ی دست آوردهای مدرن و علمی بشری قد برافراشت تا میليون ها انسان را در آستانه ی قرن بیست و يکم از حرکت طبیعی خود به سوی پیشرفت بازدارد. شايد اگر «انقلاب رسانه ای جهانی» اتفاق نمی افتاد و آگاه سازی مردمان، و به خصوص جوانان ايران به دور از دایره ی قدرت حکومت اسلامی قرار نمی گرفت، اين حکومت می توانست ما را به قرن های واپسماندگی انسان بازگرداند؛ اما خوشبختانه، به مدد پيشرفت های تکنولوژيک که مرزها و سدها و عايق های خبر رسانی را بی معنا کرد، چنين اتفاقی نیافتاد. با اين همه، در پی آغاز جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه ی اخیر ملت ایران، و پس از سی سال، باری ديگر، و این بار به فرمان آیت الله خامنه ای، هیولای عقب ماندگی فرهنگی به حرکت افتاده تا دوباره شانس خود را در این راه آزمایش کند.
انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی چیست؟
شورای انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی در دی ماه 1357؛ يعنی یک ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی (و همزمان با بیرون رفتن محمدرضاشاه از ایران) به خواست آیت الله خمینی به صورت محرمانه فعالیت خود راآغاز کرد. اساس اين انقلاب به اصطلاح فرهنگی، و در اصل ضد فرهنگی، که از انقلاب فرهنگی مائو تسه تونگ الهام گرفته و بوسيله ی استالينيست اسلامی شده ابتدا به آيت الله تلقين شده بود، در جریان انقلاب تبدیل به فکر «نه شرقی، نه غربی، حکومت اسلامی» شد. توجه کنيد که می گويم «حکومت اسلامی» چرا که اصل فکر آيت الله از ديرباز چنين بود اما در جریان انقلاب عنوان «حکومت» فرصت طلبانه به «جمهوری» تبدیل شد بی آنکه آنچه انقلابيون اسلامی در سر داشتند، ربطی با خواست ها و اهداف جمهوری خواهانه داشته باشد.
اهداف انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی، با تعریفی ساده، از يک سو نابودی فرهنگ ایرانی (به عنوان فرهنگی غیر اسلامی و رنگارنگ) بود و، از سوی ديگر، جداکردن مردم ایران از تحولات پیشرفته جهانی و بازگشت دادن جامعه به «ارزش ها!» ی تشیع اثنی عشری. راه رسیدن به این هدف ها به وسیله ی ثروت های برآمده از منابع طبیعی ما که به چنگ انقلابيون اسلامی افتاده بود ظاهراً هموار به نظر می رسید.
جدا از خمینی، دو تن از مهمترين کسانی که در برآيش پایه های انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی اثر گذار بودند، يکی آيت الله مطهری و ديگری آيت الله مفتح بودند که از مدت ها قبل از انقلاب و تا زمان مرگشان ( يکی در اردیبهشت 58 و ديگری در آذر 58 ) در راه پیوند بین حوزه و دانشگاه تلاش می کردند؛ پيوندی نه برای امروزی کردن حوزه که در جهت دینی کردن دانشگاه ها و بیرون راندن علومی که مذهب را در آنها راهی نيست.
ماجرای انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی چگونه علنی شد؟
در فروردین 1359، يعنی يک سال پس از انقلاب اسلامی، آیت الله خمینی در پيام نوروزی خود اعلام کرد که دانشگاه ها باید از وجود اساتیدی که در ارتباط با شرق يا غرب هستند تصفيه شود. او تاکید کرد که: «باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاه های سراسر ایران به وجود آید و محیط سالمی بشود برای تدوین علوم عالی اسلامی».
او پس از آن به صورتی مداوم و علنی از انقلابی فرهنگی سخن گفت که قرار بود حوزه و دانشگاه را در بهم نزديک کرده و ارتباطی تنگاتنگ و آموزشی بين اين دو نهاد بوجود آورد.
همزمان با اين جريان، شورای انقلاب فرهنگی، که هنوز کسی از هويت اعضای آن خبر نداشت، دست به تصفيه ای گسترده در دانشگاه ها زده و در فاصله ی اندکی به اخراج اساتید و دانشجويان «غیر اسلامی»، يعنی آن دسته از استادان و دانشجويان مترقی و امروزی که پس از یک سال هنوز نمی توانستند حضور يک حکومت مذهبی را پذيرا باشند، اقدام کرد. بهانه ی اخراج آنها «ضدانقلابی» بودن يا «همکاری با آمریکا» و يا «طاغوتی» بودن عنوان می شد. تشخيص شورا آن بود که اين افراد در همه ی دانشگاه ها و مناطق آموزشی پخش اند و حضورشان آگاهی دهنده هایی است که به حکومت اجازه نمی دهد تا در فرو بردن مردمان به اعماق ارتجاع موفق شود. شورای انقلاب فرهنگی به صدها تن از استادان دانشگاه ها سه روز مهلت داد تا دفاتر خود را تخلیه و دانشگاه را ترک کنند. در عین حال، اخراج تعداد زيادی از دانشجویان نيز ادامه داشت.
اما، از آنجا که از همان فروردین 59 در دانشگاه ها روز به روز مقاومت در مقابل اين اقدامات گسترش می يافت و حتی چند تنی کشته و تعداد زيادی مجروح شده بودند حکومت و شورای انقلاب فرهنگی اش راه ديگری را انتخاب کردند که چیزی جز بستن دانشگاه ها نبود. سه ماه بعد، در خرداد 1389، خمينی وجود «شورای عالی انقلاب فرهنگی»را با اين سخنان اعلام يا ـ در واقع ـ علنی کرد:
«مدتي است ضرورت انقلاب فرهنگي كه امري اسلامي است و خواست ملت مسلمان مي باشد، اعلام شده است و تا كنون اقدام مؤثر اساسي انجام نشده است و ملت اسلامي و بخصوص دانشجويان با ايمان و متعهد نگران آن هستند و نيز نگران اخلال توطئه گران كه هم اكنون گاه گاه آثارش نمايان مي شود و ملت مسلمان و پايبند به اسلام خوف آن دارند كه خداي نخواسته فرصت از دست برود و كار مثبتي انجام نگيرد و فرهنگ همان باشد كه در طول مدت سلطه رژیم فاسد كار فرمايان بي فرهنگ، اين مركز مهم اساسي را در خدمت استعمارگران قرار داده بودند... بر اين اساس به حضرات آقايان محترم محمدجواد باهنر، مهدي رباني املشي،حسن حبيبي، عبدالكريم سروش، شمس آل احمد، جلال الدين فارسي و علي شريعتمداري مسؤوليت داده مي شود تا ستادي تشكيل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد، از بين اساتيد مسلمان و كاركنان متعهد و دانشجويان متعهد با ايمان و ديگر قشرهاي تحصيل كرده، متعهد و مؤمن به جمهوري اسلامي دعوت نمايند تا شورايي تشكيل دهند و براي برنامه ريزي رشته هاي مختلف و خط مشي فرهنگي آينده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامي و انتخاب و آماده سازي اساتيد شايسته، متعهد و آگاه و ديگر امور مربوط به انقلاب آموزشي اسلامي اقدام نمایند.»
آنچه که هدف شورای انقلاب فرهنگی خوانده می شد عبارت بود از «تعیین خط مشی فرهنگی جامعه ی ایران، به طور کلی، و خط مشی نظام آموزشی کشور، از دوره ی قبل از ابتدایی تا سطح آموزش عالی، در چارچوب اسلام و حکومت اسلامی».
در حال حاضر از ميان هفت تنی که به فرمان خمینی اداره ی ستاد انقلاب فرهنگی را بر عهده گرفتند دو تن (ربانی املشی پدر زن احمد خمینی و محمدجواد باهنر، ) از دنیا رفته اند. شمس آل آحمد و جلال الدین فارسی همچنان از سرسپردگان حکومت اند. حسن حبیبی، که نويسنده ی متن پيش نويس اول قانون اساسی جمهوری اسلامی هم بود، رییس بنیاد جهانشناسی است. علی شريعمداری، که وزیر فرهنگ دولت بازرگان بود، در حال حاضر نيز همچنان عضو شورای انقلاب فرهنگی است. و عبدالکريم سروش، به عنوان يک نوانديش مذهبی و اصلاح طلب سياسی، اکنون در جمع مخالفان بخش اصولگرای حکومت اسلامی قرار دارد. جز عبدالکريم سروش، هيچ کدام از اين افراد درباره آن چه که آن روزها در داخل ستاد انقلاب فرهنگی می گذشت سخنی نگفته اند. سروش بارها گفته است که وظيفه ی محوله به اين شورا نه بستن دانشگاه ها بلکه اسلامی کردن دانشگاه ها برای بازگشايي آن بوده است. افراد زيادی سروش را مغز متفکر این شورا و طراح اسلامی کردن دانشگاه ها می دانند. اما بنظر می رسد که خود آيت الله خمينی در دقايق اين کار دخالت مستقيم داشته است.
با نگاهی به سخنان آيت الله خمينی در سال 1359، و در جمع اعضای اين شورا، می توان با اهداف و برنامه های اين شورا آشنا شد. او در این سخنرانی خطاب به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی گفته است:
«الان كه شما بخواهید دانشگاه را برای پذیرفتن معلم، پذیرفتن شاگرد، مهیا كنید، یك عده زیادی چهرههایشان را از آنی كه هستند بر می گردانند به یك چهرههای اسلامی، و خودشان را در دانشگاه به عنوان معلم ، به عنوان - مثلاً - شاگرد، جا میزنند. این را باید یك فكری برایش بكنید. همه مسلمانند و همه متقی، همه با این نهضت اسلامی موافق، لكن سوابقشان را باید الان ملاحظه كرد؛ یعنی، بنا بر این باشد كه یك گروه هایی [باشند] برای رسیدگی به سوابق معلم ها، به سوابق اینهایی كه می خواهند مثلاً وارد بشوند، تا دوباره این مركز تجمع افرادی [نشود] كه آنجا بیایند و قضیه ی تحصیل نباشد و قضیه ی جهات سیاسی باشد و اینطور چیزها... از اولی كه بناست دانشگاه باز بشود و بناست معلم پذیرفته بشود، مهم این است این معلم [هایی] كه الان میآیند و اظهار چه می كنند و شهادت میدهند و میگویند ما مسلمان و چه و چه هستیم، به این اكتفا نشود؛ سوابق این دیده بشود كه این چطور آدمی بوده است؛ چكاره بوده است؛ در دانشگاه كه بوده چه می كرده، چه درس میداده؛ چه جور برخورد می كرده با جوان ها؛ و چه توطئهها داشته یا نداشته. این مسائل خیلی باید بررسی بشود كه دانشگاه وقتی باز میشود، یك دانشگاهی باشد كه حالا صد در صد نشد، [طوری] باشد كه اشخاصش اشخاص صحیح باشند. و بعد هم كه باز میشود، یك بازرسیهایی لازم است به اینكه در همه جا حاضر باشند؛ برای اینكه معلمین با دانشجوها چه جور برخورد دارند و غیر برنامه ی درسی شان چه حرف ها آنجا هست؛ چه چیزها آنجا مطرح می كنند. اگر دیدند چیزهایی انحرافی است، اطلاع بدهند. و یك سازمانی باشد برای اینكه اگر هر یك از معلمین یك همچو كاری بخواهند بكنند [بررسی] بشود. اگر - مثلاً – گروه ها بخواهند در دانشگاه باز این بساط را درست كنند، حاضر باشند یك اشخاصی برای اینكه مانع از این امور بشوند.»
اين دستورات در مورد آمادگی دانشگاه برای بازگشائی ـ که انسان را یاد برنامه های دستگاه های امنيتی دوران نازی ها و يا گروه های تفتیش عقايد دوران استالین می اندازد ـ مانع از آن نشد که بستن دانشگاه ها بيش از دو سال به طول انجامد. در اين مدت انقلاب فرهنگی در شکل علنی خود تنها توانست در بستن دانشگاه ها و تصفیه ی اساتيدی که تن به اسلامی شدن دانشگاه ها نمی دادند موفق باشد. اعتراض های گسترده، شورش های دانشجویی، و در عين حال کشته شدن و مرگ تعدادی از اعضای شورای انقلاب (چون آیت الله طالقانی، آيت الله مطهری، جواد با هنر، قرنی، و آيت الله بهشتی) نيز سبب شد تا عمده ی کارهای اين شورای ضد فرهنگ دوباره به شکلی محرمانه انجام شود: محتوای بسیاری از کتاب های درسی و علمی (از دبستان گرفته تا بالاترین رده های دانشگاهی) به دستور شورا تغییر پيدا کرد، و بسیاری از متون غیر علمی اما اسلامی در کتاب ها جای گرفت؛ بخش های زيادی از تاريخ ايران و جهان از کتاب ها حذف شد، و توجه به جهان بينی عقب افتاده و ارتجاعی و «ارزش ها» ی شريعت مندرج در توضيح المسائل آيت الله ها در دانشگاه ها به مواد درسی تبديل شد.
شورای عالی انقلاب فر هنگی
ستاد انقلاب فرهنگی از سال 1364 بتدريج گسترش پیدا کرد و بعدها با نام «شورای عالی انقلاب فرهنگی» به کار مشغول شد. اهداف اين شورا اکنون به اين شکل در مراجع رسمی توضيح داده می شود:
1ـ گسترش و نفوذ دادن فرهنگ اسلامی در شئون جامعه و تقويت انقلاب فرهنگی و اعتلای فرهنگ عمومی.
2ـ تزكيه ی محيط های علمی و فرهنگی از افكار مادی و نفی مظاهر و آثار غرب زدگی از فضای فرهنگی جامعه.
3ـ متحول ساختن دانشگاهها، مدارس و مراكز فرهنگی و هنری بر اساس فرهنگ صحيح اسلامی، گسترش و تقويت هر چه بيشتر آنها برای تربيت متخصصان متعهد، اسلام شناسان متخصص، مغزهای متفكر و وطنخواه، نيروهای فعال و ماهر، استادان، مربيان و معلمان معتقد به اسلام و استقلال كشور.
4ـ تعميم سواد، تقويت و بسط روح تفكر و علمآموزی و تحقيق و استفاده از دستاوردها و تجارب مفيد دانش بشری برای نيل به استقلال علمی و فرهنگی.
5ـ حفظ و احيا و معرفی آثار و مآثر اسلامی و ملی.
6ـ نشر افكار و آثار فرهنگی انقلاب اسلامی، ايجاد و تحكيم روابط فرهنگی با كشورهای ديگر، به ويژه با ملل اسلامی.»
و البته در طول سال های اخیر مسایل ديگری مثل مساله زنان و محدود کردن هر چه بیشتر حقوق آن ها به اهداف اين انقلاب فرهنگی اضافه شده است.
از آغاز تا کنون، در اين شورا تقريبا همه ی شخصیت های نام آور حکومت اسلامی، از آيت ها گرفته تا روسای جمهور و نخست وزيران و رؤسای مجلس نقش داشته اند و چهره هایی چون آقایان خاتمی، موسوی، حداد عادل، لاريجانی، احمدی نژاد، مهدوی کنی و... در بین شان وجود دارند که هر کدام مدتی عهده دار وظيفه ی تحميل فرهنگ اسلامی بر دانشگاه ها، مراکز آموزشی ـ از کودکستان گرفته تا دانشگاه ها ـ، و کتاب های درسی و غیره بوده اند. در واقع، آن چه اکنون ساخته و پرداخته شده و ما شاهد و ناظر بر آن هستيم از دست آوردهای همه ی اين آقایان بوده است.
اوج گیری دوباره سخن انقلاب فرهنگی
در این سی و يک ساله، دست آورد تمام تلاش ها برای تحقق اهداف برنامه ای به نام «انقلاب فرهنگی» حکايت از آن می کند که مفهوم انقلاب فرهنگی در نزد اين حکومت چیزی نیست جز ویران کردن فرهنگ ایرانی و جدا شدن از جهان پیش رونده ی متکی بر حقوق بشر و فرو بردن مردمان ايران، و در نهایت خاورمیانه، در منجلاب حکومت های مذهبی و در نهایت ايجاد یک امپراتوری اسلامی. اين اهداف، در واقع و آشکارا، معنا کننده ی همان شعار «نه شرقی، نه غربی، حکومت اسلامی» صدر انقلاب اند. اکنون کاملاً روشن شده که آن «شرقی» که منظور نظر آيت الله خمينی و نيز افرادی چون جلال آل احمد بوده تنها به حکومت شوروی مربوط نمی شده و فرهنگ هایی چون فرهنگ ماقبل اسلام ايران را هم ـ که برآمده از شرق است ـ و فرهنگ های دیگر موجود در شرق را نیز در خود جا می داده است.
اما در همین سه دهه که از عمر «انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی» می گذرد، و با اين که همه ی ارکان حکومت اسلامی، از نهادهای آموزشی و پرورشی گرفته تا سازمان هایی چون میراث فرهنگی، و در واقع همه ی نهادهای سياسی، با تمام قوا و با پشتوانه ی ثروت عظیم برگرفته از منابع طبیعی کشور، بر اساس اهداف و خواست های انقلاب فرهنگی سرچشمه گرفته از تفکرات آيت الله خمینی، کار کرده و به خرمن دانش و فرهنگ سرزمين مان آتش بی خردی و خرافات زده اند، امروز، در پی ظهور جنبش آزادی خواهانه ی مردم ايران در سال گذشته، روشن شده است که زمانه ی ما نه زمانه ی خلفای عباسی است و نه حتی دوران امپراتوری عثمانی. چرا که رهبری جهان اکنون در دست های بی تبعیض رسانه هایی است که با مغزهای سرشار از خرد و انديشه و با اصول برگرفته از حقوق بشر کار می کنند و می توانند از فراز سر انقلاب های مسخره ی فرهنگی آقایان چنان بگذرند و بر جان و روان و انديشه های جوان چنان فرود آيند که کارایی اش برای ذهن های منجمد گردانندگان حکومت اسلامی قابل درک نیست.
و چنین است که امروز ـ سی سال از آن انقلاب گذشته ـ رهبران حکومت اسلامی تازه وحشت برشان داشته است. آنها فکر می کنند که شايد تا کنون در کار بستن درهای آگاهی و دانش به روی مردمان چنان کوتاهی کرده اند که ناگهان میلیون ها پیر و جوان و زن و مرد به خیابان ها ريخته و ابتدا از حق طلبی و سپس از آزادی و حکومت ایرانی ِ مبنی بر جدایی حکومت از مذهب سخن می گويند. و به دنبال اين وحشت است که رهبر حکومت اسلامی، در چهارم شهريور 88، رسماً اعلام کرده است که آموزش علوم انسانی را بايد از لیست آموزش دانشگاه ها حذف کنند. او تحصیل سه میلیون و نیم دانشجو در رشته های علوم انسانی را «نگران کننده» توصیف کرده و آن را موجب تردید در مبانی دینی و اعتقادی دانسته است. بلافاصله رییس قوه قضائیه نیز علوم انسانی را با آموزه های دین اسلام مغایر دانسته و تاکید کرده که «وجود علوم انسانی با پیش فرض های غیر الهی در کشوری اسلامی بی معناست.»
به راستی چه چیز اين جماعت را می ترساند؟ اين که اسلام در خطر است؟ و اصولاً آيا براستی مساله انقلاب فرهنگی از روز اول برای حفظ اسلام يا گسترش اسلام بوده يا برای بوجود آوردن امپراتوری اسلامی؟ هراس آخوندها و دانشگاهیان طرفدار حکومت اسلامی هر دو نشان می دهد که چگونه عاقبت پس از سی سال زدن و کشتن و تزريق خرافات سرهاشان به سنگ خورده است.
نگاه کنید به گفته های اين دو نمونه از طرفداران حکومت اسلامی؛ يکی «شهریار زرشناس»، استاد دانشگاه و تربیت شده در ستاد انقلاب فرهنگی، که با کلماتی مهجور جنبش آزادی خواهانه را اين گونه توصيف می کند: «به نظر من، جريان فتنه در حوادث اخير اضلاع مختلفي داشت، ضلع اول آن جاسوس ها و عوامل بيگانه بودند که نهايت تلاش خود را در به آشوب کشاندن و حمايت مالي و نظامي از اين جريان به خرج دادند. ضلع ديگر آن خواص فريب خورده بودند که البته بعضي از ايشان همچنان بر رفتار خود لجاجت مي کنند. اما اکثر خواص از جريان فتنه فاصله گرفتند. ضلع سوم، هجوم همه جانبه و تمام عيار نظام رسانه اي امپرياليستي بود که در تمام تاريخ پيدايي رسانه مدرن کاملا بي سابقه بود» و سپس به اصل مطلب که پیدایش طبقه ی متوسط مدرنی است که به جدایی مذهب از حکومت رسیده پرداخته و می گويد: «اما به نظر من مهمترين ضلع اين مربع ظهور يک طبقه ی سرمايه داري سکولار و نيز تقويت و گسترش فوق العاده ی کمي و کيفي طبقه ی متوسط شبه مدرن است. اين طبقه ی متوسط شبه مدرن (به ويژه لايه هاي مرفه آن) زير چتر سرمايه داري سکولار عملاً به پياده نظام فتنه بدل شدند.»این گفته ها يک نکته ی اساسی را هم ثابت می کند و آن اينکه نه تنها انقلاب فرهنگی آقایان با شکستی سخت مواجه شده است بلکه خود انقلاب اسلامی شان هم اکنون در خطر فروپاشی به دست کسانی است که در دبستان ها و دبیرستان ها و دانشگاهی زیر پوشش «انقلاب فرهنگی» بزرگ شده اند و اکنون منکر کلیت این نظام هستند.»
استاد دانشگاه همراه حکومت حتی تاب تحمل اولین کوشندگان ستاد انقلاب فرهنگی خودشان را هم ندارد و می گويد که: «خیانت کسانی چون سروش به انحراف کشاندن مسیر حرکت انقلاب فرهنگی، ساختار فرهنگی غربزده شبه مدرن، مجدداً بر نظام آموزش عالی کشور حاکم شده و از انقلاب فرهنگی چیزی بر جای نمانده است» و سپس می فرماید که تنها راه نجات از اين وضعیت يک فرمول عملی دارد و آن اينکه بايد «به مهمترين سنگر اسلام که ولايت فقیه باشد متوسل شد و در پاسداری و تقويت آن کوشيد»
همچنين، محمد صادق حائری، عضو مجلس خبرگان رهبری و تربیت شده ی حوزه، به نوعی همین حرف را، با زبان حوزه ای، تکرار می کند: « «امروز شیطان و یهود از راه علوم انسانی وارد دانشگاه میشوند و مسائل را علمی میکنند و از این راه فساد خودشان را عملی میکنند... این که اروپا لائیک را انتخاب میکند چارهای ندارد چون نمیتواند اختلافات مذهبی را حل کند و انتخاب لائیک برای عبور از اختلافات مذهبی است، آنها که نمیتوانند حکومت مذهبی داشته باشند.» و او نيز راه حل را در چسبیدن به مقام رهبری می بیند و می گويد: «باید به فرموده ی مقام معظم رهبری علوم انسانی ما از قرآن نشات بگیرد و همه باید کمک کنیم تا این کار انجام شود». یعنی برای طرفداران انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی چه ملا و چه فکلی تنها راهی که باقی مانده است خشونت است، و سرکوب کردن و دیکتاتوری ولایت فقیه.
اما آنچه که پیش می رود و متوقف نمی شود سيل خروشان میليون ها دانشجو و متخصص و دانش آموخته ای است که از همين دانشگاه های زير تسلط «انقلاب فرهنگی » بیرون آمده و در خیابان ها جاری می شوند تا درس هایی را که خود، و به دور از ارزش های تحمیلی حکومت اسلامی، از جهان پیش رونده آموخته اند به جهانیان پس بدهند و پیروزی گريزناپذير دانشگاه را بر انقلابی از بن پوسیده و عقب افتاده اعلام کنند.
24 جولای 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |