بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دوشنبه 4 مرداد  1389 ـ  26 جولای 2010

 

مشکل حل نشدنی جمهوری اسلامی با علوم انسانی

محمدرضا نيکفر

ميرحسين موسوی از حملهء سازمان‌يافته به علوم انسانی انتقاد کرده است. اين حمله که از زمان "انقلاب فرهنگی" آغاز شده، در يک ساله گذشته تشديد شده است. علت بيم و بيزاری مقامات از علوم انسانی چيست؟

مقامات جمهوری اسلامی با تأمل بر تجربهء برآمدن جنبش اعتراضی در ايران پس از انتخابات رياست جمهوری در سال گذشته به اين نتيجه رسيده‌اند که دانشگاه‌ها از کانون‌های اصلی اعتراض هستند و علوم انسانی نقش مهمی را در برانگيختن افکار عمومی به سوی چالش با دستگاه ايفا کرده‌اند. بيانيهء داستانی در دادگاه جمعی دستگير شدگان پس از انتخابات در شهريور ماه سال گذشته کيفر خواستی عليه علوم انسانی بود. در آن کيفرخواست از کسانی چون ماکس وبر و يورگن هابرماس نيز به عنوان عوامل "فتنه" نام برده بودند.

حمله به علوم انسانی «سازمان يافته» پيش رفته است. صفت «سازمان يافته» را ميرحسين موسوی در توصيف يورش حکومت به علوم انسانی به کار برده، در سخنانی که خطاب به گروهی از استادان بيان کرده است (سايت "کلمه"، ۳۰ تير ۱۳۸۹).

رهبر جمهوری اسلامی، خود شروع ‌کنندهء دور جديد اين حملهء سازما‌ن‌ يافته بوده است. او در مهر ماه سال گذشته در خطابه‌ای که مشروعيت‌ بخش به اين يورش بود، اعلام کرد: «مبنای علوم انسانی غرب که در دانشگاه های کشور به صورت ترجمه ای تدريس می شود، جهان بينی مادی و متعارض با مبانی قرآنی و دينی است، در حالی که پايه و اساس علوم انسانی را بايد در قرآن جستجو کرد.»

همپای يورش به جنبش اعتراضی، يورش به علوم انسانی نيز بی وقفه ادامه يافته است. دورهء ديگری از "انقلاب فرهنگی" آغاز شده که همچون اصل آن گرد سه محور پيش رفته است: فشار بر دانشجويان معترض، به صورت اخراج آنان از دانشگاه، دستگيری آنان و منع فعاليت‌های تشکل‌های مستقل دانشجويی، فشار بر استادان دگرانديش و پروژه‌ای که وزير علوم از آن زير عنوان «برخورد با استادان سکولار» نام برده است، و سرانجام تعرض مدام به علوم انسانی.

 

علوم سکولار

يکی از آخرين حمله‌ها به علوم انسانی از طرف آيت‌الله صادق لاريجانی، عضو پيشين شورای نگهبان و رئيس کنونی قوه قضائيه، صورت گرفته است. او به تازگی (۲۳ تير ۱۳۸۹) در سخنرانی‌ای در مراسم "مسابقات بين‌المللی قرآن" اين پرسش را طرح کرد که «کشوری که مبنای آن توحيد و ايمان به حق تعالی است و بنای حرکت آن بر اساس قرآن است، آيا می‌تواند بر علوم انسانی اتکا کند که پيش‌فرض‌های آن به هيچ وجه ايمانی نيست؟»

پاسخ آيت‌الله به اين پرسش طبعاً منفی بود. او در اين سخنرانی تأکيد کرد که «هر علمی پيش‌فرض‌های خود را دارد. بايد توجه داشت که اين پيش‌فرض‌ها از کجا می‌آيند». به گزارش خبرگزاری ايسنا او در ادامهء اين سخن گفته است: «چه معنا دارد در کشورمان تئوری‌هايی در باب روانشناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی که بر پيش‌فرض‌هايی مبتنی است که به هيچ معنا با پيش‌فرض‌های دينی ما سازگار نيست، ترويج کنيم؟»

نکته اصلی در سخنرانی صادق لاريجانی طرح اين موضوع است که "علوم ايمانی" و "علوم انسانی" پيش‌فرض‌های متفاوتی دارند. گزارش‌هايی که در رسانه‌های جمهوری اسلامی دربارهء سخنان رئيس قوه قضائيه منتشر شده‌اند، در مورد اين پيش‌فرض‌ها تنها اين توضيح را ذکر کرده‌اند که علوم انسانی بنيادی «ايمانی» ندارند؛ اين علوم انسان را «مادی» می‌بينند، در حالی که از ديد ايمانی به گفته‌ رئيس قوه‌ی قضائيه «ما پايگاهی در اين عالم مادی داريم و در عوالم ديگری نيز وجودی داريم».

يکی از بدترين توصيف‌ها در قاموس حکومت دينی ايران، "سکولار" خواندن چيزی يا کسی است. مقامات و نويسندگان و خطيبان پيرو آنان از علوم انسانی با تأکيد بر سکولار بودن آنها نام می‌برند. "سکولار" در لغت، تعلق به جهان ‌زمان‌مند را می‌رساند. علم سکولار، علمی است که از منطقی اين-جهانی پيروی می‌کند و واقعيات اين جهان را در چارچوب خود اين جهان توضيح می‌دهد. هنگامی که آيت‌الله صادق لاريجانی به پيش‌فرض‌های علوم انسانی ايراد می‌گيرد، انتقاد او متوجه کيفيت سکولار اين علوم است.

 

علوم انسانی و فلسفه

علوم انسانی، محصول عصر جديد هستند. مجموعهء تفکيک ‌نشدهء آنها نخست زير عنوان‌هايی چون «دانش معنوی»، «دانش اخلاقی» و «دانش انسانی» شکل می‌گيرد. در ابتدا منظور از «دانش معنوی» يا «دانش روحی» همان فلسفه است. از فلسفه، به عنوان دانش مادر، علوم مختلف منشعب می‌شوند. انشعاب علومی که به روان و رفتار انسان و جامعه انسانی می‌پردازند، به تدريج انجام می‌شود. هر يک از شاخه‌ها ابتدا چسبيده به تنهء فلسفه رشد می‌کند. شکل ‌گيری دانشگاه‌های جديد و تقسيم کار در آنها (تقسيم دانشگاه به دانشکده‌های مختلف) انشعاب‌ها را به لحاظ نهادی تثبيت می‌کنند.

يکی از جلوه‌های عصرجديد در غرب، رونق فلسفه‌، زايايی آن و رشد دانشگا‌ه‌ها و کانون‌های علمی است. درست در هنگام برآمد و بارآوری فلسفه در غرب، در خطهء فرهنگی‌ای که با دين اسلام مشخص می‌شود، انديشهء فلسفی زوال يافته و از مدارس بزرگی که در گذشته حکمت و رياضيات و نجوم و پزشکی می‌آموختند، اثر چندانی نمانده است. بيگانگی "حوزه‌های علميه‌" ی سنتی، که علمای دينی را پروش می‌دهند، با علوم انسانی، به بيگانگی آنها با فلسفه برمی‌گردد.

فلسفه‌ بی‌رمقی که در حوزه‌های ايران به نوعی به بقای خود ادامه داده بود، از دنيا بريده بود؛ به جسم اگر می‌پرداخت، می‌خواست معاد آن را ثابت کند و به انسان اين- جهانی اگر می‌پرداخت، بدان ـ در نمونهء ملاصدرا ـ به چشم «قشر و غلاف انسانِ محشور در آخرت» می‌نگريست. اين نظرورزی معطوف به ماوراءالطبيعه، ديگر بسی دور از آن فلسفه‌ای بود که در نمونهء ابن‌سينا به رياضيات و طبيعيات و طب و علم النفس و اجتماع می‌پرداخت.

 

واقعيت و هنجار

نگاه امروزی حوزويان به علوم انسانی از همين نقطهء زوال فلسفه است. انتقاد آيت‌الله صادق لاريجانی به علوم انسانی اين است که چرا در آن به واقعيت دنيوی انسان به عنوان قشر و غلاف موجودی محشور در آخرت نمی‌نگرند. در اينجا واقعيت انحطاط فکر فلسفی دريافته نمی‌شود. اين موضع افول، در برخورد به واقعيت‌های دنيای مدرن، به صورت نوعی حق‌به‌جانبی ِ هنجارگرا در برابر واقع‌گرايی علوم انسانی نمود می‌يابد.

واقع‌گرايی جامعه‌شناسی را در نظر بگيريم. کار اين علم بازنمايی سامان واقعی جامعه است. جامعه‌شناس، هنگامی که پديده‌ای چون خودکشی را بررسی می‌کند، در بازنمايی عامل‌هايی می‌کوشد که انسان‌هايی را به سوی خودکشی سوق می‌دهد. او ارزش ‌گذاری نمی‌کند و آنچنان که در نمونه پژوهش کلاسيک اميل دورکيم دربارهء "خودکشی" (منتشر شده در سال ۱۸۹۷) می‌بينيم، به هنجارها و ارزش‌های اجتماعی نيز که می‌پردازد و بحران آنها را که بررسی می‌کند، به آن‌ها به عنوان عامل‌های مؤثر در چگونگی پيوستگی فرد به جامعه می‌نگرد و بر اين امر آگاه است که آن عامل‌ها در جامعه‌های مختلف و دوره‌های مختلف يکسان نيستند. روش تحقيق دورکيم بر پايهء اين اصل است که پديده‌های اجتماعی را بايد همچون اشياء ديد؛ يعنی همچون چيزهايی که مستقل از ذهن ما وجود دارند و در تحليل آنها تنها بايد به واقعيت‌ها توجه کرد.

در ايران، در آغاز قدرت‌گيری حکومت اسلامی، تا حدی توجه به واقعيات اجتماعی مجاز بود. نابسامانی‌ها به رژيم پيش از انقلاب برگردانده می‌شد و اين امکان وجود داشت که در چارچوب انتقاد از رژيم گذشته دربارهء آنها نوشت و از آنها انتقاد کرد. پس از مدتی طبعاً ديگر نگاه به سوی جامعه‌ای بود که وعده داده بودند سرشار از اخلاق و عدالت می‌شود. ايدئولوژی جمهوری اسلامی، مثل اکثر ايدئولوژی‌های ديگر نمی‌تواند واقعيت و هنجار را از هم تفکيک کند. نمی‌تواند ميان آنچه هست و آنچه آرزوست، آنچه موجود است و آنچه ارزش و ايده‌آل محسوب می‌شود، فرق بگذارد. هستی در پرتو بايستی ديده می‌شود.

 

بر اين قرار نمی‌توان دربارهء پديده‌ای مثل خودکشی، که نمودهايی چون خودسوزی زنان دارد، تحقيق کرد و همچون دورکيم عامل‌های واقعی‌ای‌ را برشمرد که انسان‌ها را به سوی مرگ خودخواسته می‌برند. دست گذاشتن بر روی محروميت و تبعيض روا نيست. اگر هم روا باشد، تا جايی ممکن است که وعده‌های ايدئولوژی حکومتی به عنوان چاره‌ای برای همهء بدبختی‌ها معرفی گردند. ايدئولوژی ايجاب می‌کند که واقعيت‌ها ديده نشوند و يا اينکه وجودشان به نفع ايدئولوژی و در راستايی ايدئولوژيک توجيه شوند. حاکميت ايدئولوژيک از علوم انسانی توقعی دوگانه دارد: نبيند و نگويد و هر گاه که می‌گويد توجيه کند.

 

نقش "مزاحم" علوم انسانی

دانشی که توجيه‌گر وضعيت نباشد، بهتر است نباشد. اين مبنای حمله به علوم انسانی است. چنين حمله‌ای بی‌سابقه نيست. علوم انسانی از ابتدای شکل‌گيری‌شان در همه جا با سانسور و تلاش برای سوق دادنشان به سوی توجيه‌گری مواجه بوده‌اند.

در سال ۱۹۹۶،‌ هفته‌نامه آلمانی "دی تسايت" (زمان) بحثی گشود زير عنوان "جدال بر سر جامعه‌شناسی". در مطالبی که در چارچوب اين بحث منتشر شد، از توقع فن‌سالاران و دولتيان برای اينکه علم در خدمت توجيه‌ سياست‌های آنان باشد، انتقاد شد. پير بورديو، جامعه‌شناس فقيد فرانسوی نيز در بحث شرکت کرد. عنوان مقاله‌ی او اين بود: «دموکراسی به جامعه‌شناسی نياز دارد». او در آن به خودخواهی فن‌سالاران، که می‌خواهند از جامعه‌شناسی نوعی فناوری اجتماعی بسازند تا نقشی چون تبليغ و بازاريابی ايفا کند، تاخت و تأکيد کرد که کار جامعه‌شناسی، بيان واقعيات است، آسيب‌شناسی است، افشاگری است.

بورديو نوشت: «پزشکی حقيقی در سنت بقراط با شناخت امراض پنهان، يعنی چيزهايی آغاز می‌شود که بيمار درباره آنها حرف نمی‌زند، چون متوجه آنها نيست يا فراموش می‌کند که از آنها نام برد. دانش اجتماعی نيز چنين است، دانشی که برای شناخت و درک علت‌های واقعی ناملايمات می‌کوشد.» اين علت‌ها آشکار نيستند و بايستی برای ديدن آنها با تلاش بسيار از سطح به عمق رفت. به نوشته بورديو در همين مقاله، «جامعه‌شناسی طبعا مزاحم است، چون پنهان را آشکار می‌کند». از اين نظر جامعه‌شناسی و بقيه علوم انسانی فرقی با علوم ديگر ندارند.

به علوم طبيعی می‌توان از زاويه فايده‌های عملی آنها پرداخت. بدين خاطر، جمهوری اسلامی مشکلی با آنها ندارد. ايمان را می‌توان با تکنيک ترکيب کرد. اراده به قدرت، اين دو را به هم متصل می‌کند. از علوم انسانی هم می‌توان استفاده‌های "فنی" کرد، برای تبليغ، بازاريابی و روان‌گردانی اجتماعی. اما آنها برای اين منظور، بايد همچون علوم طبيعی، موجود باشند و تا حدی رشد کرده باشند. ولی جمهوری اسلامی، آن سان که از زبان آيت‌الله صادق لاريجانی شنيديم، با اصل موجوديت و رشد آنها مشکل دارد. اين مشکل همچنان که گفته شد، به بيگانگی فلسفی با اساس اين علوم به دليل زوال فکر فلسفی برمی‌گردد، و نيز به ايدئولوژی حکومتی که نمی‌تواند ميان هنجار و واقعيت فرق بگذارد و از دانش انتظار قدرت‌افزايی بی‌واسطه و فوری دارد، در شاخه طبيعی‌اش به صورت صنعت‌گری و در شاخه انسانی‌اش به صورت توجيه‌گری.

برگرفته از سایت  بی بی سی

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com