|
جمعه 1 مرداد 1389 ـ 23 جولای 2010 |
سبزاللهیها و سرطان تعصب
ف.م. سخن
به نظر غریب میآید بدیهیّات را انکار کردن و بر واقعیّات چشم بستن و خود را به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن زدن، آن هم بدیهیّات و واقعیّاتی که اگر وجودشان را نادیده بگیریم، در نهایت باعث نابودی خود ما خواهد شد. بیماری سرطان را همگی ما میشناسیم. کسی که دچار سرطان میشود، اگر بیماریاش را به موقع شناسایی کند، وجود آنرا بپذیرد و نفی نکند، درصدد معالجهی آن برآید، در صورتی که بیماری در مراحل اولیهی رشد باشد، از میان میرود و بیمار بهبود مییابد و عُمرِ طبیعی میکند، اما اگر بیمار به انکار بیماری خود برخیزد، اگر واقعیت بیماریاش را نپذیرد، اگر درصدد معالجه برنیاید، سرطانْ آرام آرام تمام وجودش را در بر میگیرد و او را خیلی زود از پا میاندازد. پسوند «اللهی» وقتی به کلمهای میچسبد، معنای تعصب ورزیدن "در آن کلمه" میدهد. این پسوند از کلمهی «حزباللهی» ریشه گرفته که نماد تعصب ورزیدن و به انکار منطق و عقل برخاستن است. آنکه به دنبال ناماش پسوند «اللهی» میآید، کسیست که به جای قلم از چماق استفاده میکند، به جای منطق از سفسطه بهره میگیرد، چشماناش را میبندد و با قاطعیت میگوید من عاشق فلان رهبرم، عاشق فلان مکتبام، عاشق فلان مسلکام، و در راه این رهبر و مکتب و مسلک حاضرم دست به هر کاری بزنم و اگر کسی این رهبر و مکتب و مسلک را نقد یا نفی کند، با تمام وسایل موجود او را از سر راه بر میدارم. به چنین کسی –هر که باشد- یک پسوند «اللهی» میچسبانند تا تفاوتاش با کسانی که «اللهی» نیستند ولی صاحب آن مرام هستند مشخص شود. به طور خلاصه، آنکه پسوند «اللهی» دارد متعصب است، و متعصبْ نادان است و نادان جز تخریب و نابود کردنِ منتقد یا مخالف خود کار دیگری انجام نمیدهد. فهمیدن این مسئله چقدر سخت است که بسیاری از سبزها، به محض شنیدن کلمهی «سبزاللهی» دچار آلرژی میشوند و خود را در صفِ دارندگان این پسوند قرار میدهند و با چشم بسته، مثل کسانی که موضوعی را اشتباه فهمیدهاند و به خاطر این اشتباه به جنگ و دعوا برخاستهاند، با عصبانیت به مقابله میپردازند؟
باز خیلی روشن و صریح و واضح میگوییم و مینویسیم که «...اللهی» یعنی متعصب. جای این سه نقطه هر مکتب و مسلک و شخصی را میتوان قرار داد. سرخِ متعصب؛ سکولارِ متعصب؛ سلطنتطلبِ متعصب؛ مذهبیِ متعصب... و بالاخره سبزِ متعصب. چرا سبزی که متعصب نیست از شنیدن این کلمه خشمگین میشود و زمین و زمان را به هم میدوزد که سبزاللهی وجود ندارد؟ آیا واقعا سبز متعصب وجود ندارد؟ اگر وجود دارد پس چرا آن را نفی میکنیم و منتقدانِ افرادِ متعصب را به چهارمیخ میکشیم؟
تعصبْ سرطان است. سرطانی که سرخ و سبز و مذهبی و سکولار برایش فرقی نمیکند. از نقطهای کوچک، شروع به تخریب و رشد میکند و آرامآرام سلولهای سالم را از میان می بَرَد تا بیمار زودتر از موعد از پا درآید و از میان برود. در طول تاریخ، بسیاری از مسلکها و مکتبها و رهبرانشان دچار این سرطان مخوف شدند و از میان رفتند. سرخهای شوروی را همین سرطان از پا انداخت. مذهبیهای ایران را هم همین سرطان از پا خواهد انداخت.
نیروهای تازه نفسِ سبز و سکولار، باید در همین آغاز کار به شناسایی این بیماری خطرناک بپردازند و اگر در جایی سلولی ناسالم یا مشکوک دیدند بلافاصله از میان بردارند. داروی سرطانِ تعصب و «...اللهی» بودن، نقد است. اگر میخواهیم بمانیم و سالم بمانیم و عمر طولانی و پُر نشاط داشته باشیم، بر این بیماری خطرناک چشم نبندیم و اجازه بدهیم نویسندگان با نوشتن نقدهای خود سلولهای ناسالمِ سرطانی را به ما نشان دهند.
خودنویس باید کلینیکی باشد برای شناسایی سرطان تعصب؛ برای نشاندادن سلولهای معیوب؛ برای چکآپ مداوم و درمان تمام کسانی که در عرصهی سیاست و جامعه فعالاند. برای خودنویس، بیمارِ سبز و سرخ و سیاه فرقی ندارد. او با هر چه «اللهی» –به معنای تعصب- است مخالف است و سعی میکند غیرِ اللهیها را از خطرات «اللهی»ها آگاه کند.
26 تير 1389
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|