|
هويت ملی در خطر فرهنگ انحصاری
شکوه ميرزادگی
برگرفته ای از سخنرانی سیزدهم جولای 2010 در ساکرومنتوی کاليفرنیا
و به مهدی و دنیز به پاس تلاش های فرهنگی و مهربانی های ايرانی شان
از دهه های اول قرن بیستم به بعد، به خصوص پس از تصویب اعلامیه حقوق بشر، خیلی از مفاهیم کهنه در جهان رنگ باختند، يا تغییر شکل دادند، و یا بکلی از بین رفتند. در همین قرن بود که تبعيض های نژادی به طور قانونی از ميان برداشته شدند، زنان به حقوقی مساوی با مردان رسیدند، حقوق کودک به رسمیت شناخته شد، و در اواخر همین قرن هم بود که مساله ای به نام «چهار دیواری اختیاری» ـ که حاکمان برخی از کشورها مدعی آن بودند و به تبع آن هر بلایی را بر سر مردم خود می آوردند ـ غیرانسانی شناخته شد و به جايش مفهومی به نام «جنايت علیه بشريت»، چه در جنگ و چه در زمان صلح، جدی گرفته شد و در برخی از کشورها برايش مجازات های قانونی هم تعيين کردند.
در پی جنگ دوم جهانی و در کمرکش قرن گذشته نيز بود که توجه به میراث های طبیعی و فرهنگی و تاريخی، به عنوان میراث بشری، و نيز ضرورت حفظ و نگاهداری از آن ها مورد توجهی خاص قرار گرفت و، در کنار آن، توجه خاص به مفاهيم مربوط به «هويت فرهنگی» موجب شد که خرده فرهنگ های بومی به مليت رسمی مردمان گره خورند. اکنون، در اوايل قرن بیست و يکم، ديگر اين يک پديده عام و عادی است که همه ی کشورها خود را صاحب هويتی فرهنگی يا بومی خاص خود می دانند و برای حفظ و نشان دادن ارزش های آن به ديگران تلاش می کنند.
اين هويت چنان اهمیتی دارد که همین ماه پیش، وقتی رهبران کشورهای «بزرگ» جهان در تورنتوی کانادا گرد هم آمده بودند تا راه حلی برای مشکلات اقتصادی آینده جهان پيدا کنند، مخالفان جهانی شدن، يا «گلوبالیسم»، به خیابان ها ریختند تا، با توسل به حقوق انسان امروز، فرهنگ های بومی را از نابودی نجات دهند؛ چرا که در تصور اين افراد ـ که کم هم نیستند ـ هويت فرهنگی هر ملتی قابل احترام است و نبايد مسيری اقتصادی ـ اجتماعی را طی کرد که به نابودی فرهنگ های بومی بيانجامد. (و البته بايد توجه کنيم که موضوع حفظ فرهنگ های بومی بر اساس اعلاميه ی حقوق بشر با آنچه که دیکتاتورهای کشورهای اسلامی مدعی آنند فرق دارد؛ چرا که آنها می خواهند تفاوت های فرهنگی مخالف حقوق بشر خود را با استفاده از «تئوری نسبیت فرهنگی» حفظ کنند، حال آنکه حقوق بشر امری عام ـ يونيورسال ـ است که فرهنگ ها را در معرض پالايشی انسانی قرار داده و ارزش هایی را قابل حفظ و نگاهداری می دانند که نافی اين حقوق نشوند و من قبلاً در مطلبی ديگر به اين موضوع پرداخته ام.)
هويت یا شناسنامه فرهنگی
همه می دانيم که فرهنگ مجموعه ای است از ادبیات، علم، شناخت، تاريخ، زبان، مذهب، آیین، سنت و ... در جغرافیای مشخصی که مردمانی صاحب تاريخ و سرنوشتی مشترک را در خود گرفته است. اين فرهنگ مادر و زاينده ی هويت تک تک مردمان آن سرزمين است؛ شناسنامه ی آن مردم است. و از طريق اين شناسنامه است که تفاوت ها و رنگارنگی های انسانی جوامع مختلف به ما معرفی می شوند. تفاوت هایی که نبايد موجب سلب حقوق آن ها شوند.
ما صاحب انواع شناسنامه ها (يا کارت های هويت) هستيم. مثلاً، وقتی رانندگی می کنيم و پلیس ما را متوقف می کند، اولین چیزی که از ما می خواهد کارتی است که هویت مان در آن مشخص باشد. ما هم گواهینامه ای را به پلیس نشان می دهیم که در آن نام و نام خانوادگی و عکس مان وجود دارد.
اما وقتی می خواهیم وارد کشور خودمان يا کشوری بيگانه شويم کارت هویتی را از ما می خواهند که، علاوه بر نام و نام خانوادگی و عکس و غیره، ملیت ما نيز در آن نوشته شده است. يعنی، اين که ما اهل چه کشوری هستيم، «هويت ملی» ما را تعیین می کند و می گويد که من يا شما ايرانی هسيتم يا ايتاليایی و یا آمريکایی.
در واقع، ما با نشان دادن کارت يا پاسپورتی که ايرانی بودن يا ایتاليایی بودن ما را اثبات می کند هويت خودمان را مشخص و ثابت می کنیم. ملیت تنها هويت اجتماعی مردمان است که اعتباری جهانی دارد. مثلاً، اگر در يک فرودگاه، در کل کره خاکی، من در جواب پرسش مامور اداره ی گمرک که از «هويت» من می پرسد بگويم من فاطمه هستم و مسلمانم، يا فرانچسکا هستم و مسیحی ام، يا ژوليت هستم و یهودی ام و غیره، طرف فکر می کند که من يا خیلی پرت هستم و معنای هویت را نمی فهمم يا اشکالی روانی پيدا کرده ام چون برای گذر از مرزها آنچه اهميت دارد «هویت ملی» من است و نه «هويت مذهبی»من، چرا که هويت مذهبی ما از ديد قوانين بين المللی مساله ای شخصی است و ربطی به هويت اجتماعی مان ندارد.
اما، از مرز که بگذريم و به درون جامعه ی ميزبان برويم، هويت ملی ما شکل تفصيلی بخود می گيرد و زبان و مذهب و باور و آداب و ترتيب نيز مطرح می شوند و هويت ملی خود را در هويت فرهنگی ما متجلی می سازد.
اگر جغرافیای يک سرزمين مادر مادی يک ملت باشد، يعنی اگر آن «گربه خانم زیبا»، با رودها و کوه ها و دریاها و درخت ها و خورشید و ماهش مادر فيزیکی ما باشد، فرهنگ ایرانی ما روح و جان این گربه خانم است. مجموعه ی این جغرافیا و فرهنگ ایرانی است که نام «مادر وطن» بخود می گیرد. هویت فرهنگی يا فرهنگ ایرانی همان مادری است که يک فرزندش مسلمان است و ديگری زرتشتی، یکی مسیحی است، یکی یهودی، و ديگری بهایی. عمو نوروز هم فرزند اين مادر است، یلدا و میترای بزرگ هم، چهارشنبه سوری و کورش بزرگ و منشور نام آورش هم، و حضرت علی و تعزیه هم فرزندانی ديگر از او... همه ی اين ها در حافظه ی سرزمینی ما، در حافظه ی فرهنگی ما، جایی خوش کرده اند و هويت فرهنگی ما را ساخته اند.
اما مواقعی هم پيش می آيد که ما در معرض از دست دادن اين حافظه ی فرهنگی قرار می گيريم. همانگونه که وقتی شخصی در اثر تصادف دچار ضربه ی مغزی شده و بخشی از حافظه اش را فراموش کند و پزشکان می گويند که اين شخص اختلال حافظه پيدا کرده و بايد تحت مداوا قرار گیرد، اين هم ممکن است که ما حافظه ی فرهنگی خود را نيز طی جريانی از دست بدهيم و يا کسی بخش هایی از اين حافظه را ويران کند، يا ما را وادارد که آن را کنار بگذاريم، بی آنکه ظاهراً دچار ضربه ی مغزی شده باشيم. در اين وضعيت، ما حکم همان شخصی را داريم که تصادف کرده و ناقص شده است. و در اينجا نقص ما به معنی بی هویت شدگی ما است.
فرهنگ و تاريخ در خطر ما
متاسفم که بگويم حکومت اسلامی در ایران، از آغاز حکومتش تا اکنون، درست همین کار را با ما کرده است؛ يعنی مداوم و به سرعت دست به کار تخريب فرهنگ ايرانی و تاريخی ما بوده و، با انحصاری کردن فرهنگ مان به نفع بخشی از آن، قصد داشته است تا ما را به دامان يک فراموشی تاريخی ببرد و هويت مان را دگرگون کند.
و به دليل چنين کارکرد فرهنگ کشی از جانب حکومت اسلامی است که ما اکنون گرفتار «بحران فرهنگی» شده ايم؛ يعنی هويت فرهنگی ما گرفتار بحران شده است. حاکمین بر ايران يک بخش از فرهنگ و هويت ما را، که تشيع اثنی عشری باشد، از دل کل فرهنگ ما بیرون کشيده، آن را بر صدر نشانده، زیر نورافکن گذاشته و محتويات فرهنگی آن را مدام از طريق تبليغات رسانه ای و آموزشی در سر مردمان می کنند و از اين طريق بخش های ديگر فرهنگ ما را، به جرم عدم تطابق با ارزش های شيعی، به ذلت و فقر و بدبختی کشانده، و یا به حذف و نابودی می کشند. اکنون کار به جایی رسیده که بخشی از اين حکومت بکلی منکر ارزش های تاريخ قبل از اسلام شده و بخش ديگری از آن ـ که تازه سر و کله اش پيدا شده ـ معتقد است که ايران اصلاً از زمان صفويه و حضور تشيع در آن بوجود آمده است.
تک فرهنگی و هويت ملی
بياییم و ، بدون هیچ تعصبی، ببینیم که آيا اين حذف فرهنگی، يعنی کوچک کردن فرهنگی که مجموعه ای متنوع و گسترده بشمار می رود، و تبدیل آن به جزیی از کل می تواند برای جامعه ای مفید باشد؟
از نظر من، و طبعا، پاسخ منفی است؛ چرا که تجربه های علمی و عملی نشان داده اند که هر چه يک فرهنگ متنوع تر و بزرگتر باشد اهمیت و ارزش و اعتبار بیشتری دارد. یعنی اگر در يک فرهنگ ده گونه دین و مذهب و ده آئين و زبان وجود داشته باشد آن فرهنگ به مراتب متنوع تر و زیباتر است. همچون گلستانی است که از مجموعه ی گل هایی رنگین تشکيل شده باشد. در حالی که اگر جامعه ای تنها يک مذهب داشته باشد و يک زبان و يک نژاد، جامعه ای در بسته و در خود فرو رفته ای است که مدام در خود می تند، و نه تنها امکان رشد فرهنگی، که امکان رشد اجتماعی و اقتصادی اش نیز اندک خواهد بود.
گذشته از اين، مهم ترين مشکلی که يک جامعه خالی شده از تنوع باورها و نژادها و سنت ها و مذاهب مختلف پيدا خواهد کرد مشکل ضرورت اعمال زور بر ايجاد و نگاهداری اين تک رنگی است که خود مادر انواع تبعيض محسوب می شود. به باور من، در يک جامعه ی تک مذهبی يا تک نژادی تبعيض به بدترين شکل خود رخ می کند. جامعه ی آلمان نازی را در نظر بگيريم که در آن فقط نژاد آريایی «آلمانی» به حساب می آمد؛ يا جامعه ی دوران استالین را که در آن تنها تفکر وابسته به قدرت رسمیت داشت؛و يا حکومت کنونی ايران را که به هر کسی که شيعه ی اثنی عشری نيست (حتی اگر مسلمانی متعلق به ديگر مذاهب اسلامی باشد) به ديده ی شهروند درجه دوم نگاه می کند. در واقع، در حکومتی که بر اساس يک ایدئولوژی خاص، يا مذهب خاص، اداره می شود همه ی آزادی هایی که بشر امروز قرن ها به پايش زندگی داده نابود خواهند شد و انسان به دوران سياهی برگردانده می شود که مصلحان اش فرياد می زدند: انسانم آرزوست!
بحران هويت فرهنگی ما
باری، ما اکنون گرفتار بدترين نوع بحران فرهنگی يا بحران هويتی هستيم. حکومتی مذهبی فرهنگ زيبا و رنگارنگ ما را گرفتار بحران کرده است و، پس، تنها راه گذر از بحران برگذشتن از اين حکومت مذهبی و روی کردن به فرهنگ ايرانی و سکولار خودمان است؛ چرا که فرهنگ ايرانی ما مادر مهربان مجموعه ای از مذاهب، سنت ها، زبان ها و رنگ های مختلف است و آنها را همچون جان شيرين خود در آغوش گرفته و، اگر بيگانه مداران دشمن او بگذارند، می تواند چون رنگین کمانی از رنگ ها و نورها به سرزمین توسری خورده از تبعيض و بيداد و عقب ماندگی ما جانی تازه و روشن ببخشد.
شانزدهم جولای 2010
برگرفته ار سايت نويسنده
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |