|
جمعه 18 تير 1389 ـ 9جولای 2010 |
هراس از پیروزی
رامین كامران
هر گاه صحبت از براندازی نظام می شود هراس از فروریختن كل دستگاه حكومتی، پیدایش خلاء سیاسی و خطر تجزیهء مملكت نیز خود نشان میدهد. البته نظام اسلامگرا هم كه بقای خود را در گرو احتراز مردم از براندازی می بیند به این هراس دامن میزند ولی مشکل فقط از تبلیغات حكومتی برنمی خیزد. سؤالی كه اخیراً یكی از دوستان با من در میان گذاشت دلمشغولی بسیاری است: اگر این نظام به ناگاه سقوط كند چه خواهد شد؟ آیا سرنوشتی نظیر یوگوسلاوی و تجزیهء مملكت در انتظار ما نیست؟
مشكل در این است كه هر چه به هدف اصلی كه براندازی است نزدیك تر بشویم، این هراس می تواند قوت بیشتری بگیرد و در عمل مردم را از پیروزی بترساند. هراس از پیروزی هیچگاه با چهرهء واقعی خود ظاهر نمی شود بلکه خود را به شکل دیگری درمی آورد ، پس باید دقیق مطلب را حلاجی كرد، از هراس بیجا خلاص شد، و مخاطرات واقعی را شناخت و با توجه بدانها عمل نمود.
از چه نگرانند؟
از یادآوری نكته ای اساسی شروع كنیم كه احتمالاً از فرط بدیهی بودن از چشم برخی پنهان میماند: موجودیت ایران به معنای معمول كلمه (كشور ایران) مترادف موجودیت دولت ایران است. آنهایی كه برای این موجودیت شرط های دیگری قائلند از ایران تعریفی دارند كه سیاسی نیست، فرهنگی یا مذهبی یا... است. نگرانی ما از نابودی ایران باز می گردد به تضعیف یا نابودی اقتدار دولت ایران، نه محدود شدن حوزهء زبان فارسی یا از رواج افتادن مینیاتور...
هول تضعیف و بخصوص از بین رفتن دولت ایران (تحت تأثیر عوامل داخلی یا خارجی) در بین مردمان این سرزمین سابقهء قدیم دارد چون ممكن است، و واقع شده، و برای آنها مترادف سیاه ترین تیره روزی تاریخی بوده است. آخرین مورد مثال این امر مورد سقوط صفویه است كه متأسفانه اكثر اوقات به نادرست به عنوان «حملهء خارجی» از آن یاد می شود كه نیست چون افغان ها بعد از دورهء نادری بود كه از ایران جدا شدند.
به هر حال سقوط صفویان دوری از جنگ های داخلی و خارجی را در تاریخ ایران افتتاح كرد كه از جمیع جهات، و بالاخص از نظر جمعیتی، برای این مملكت بسیار گران تمام شد و در نهایت با برآمدن سلسلهء قاجار ختم گردید. ولی این هم ختم مصائب نبود. ایران کمرشکسته از این جنگ ها طی قرن نوزدهم عقب ماندگی را (به تناسب دول غربی كه با آنها تماس مستمر پیدا كرده بود) تجربه كرد و نیز ضعف شدید دولت مركزی را كه ناچار شد به دو همسایهء قدرتمند شمالی و جنوبی دائم امتیاز بدهد و از حاكمیت بر بخش هایی از مملكت صرف نظر نماید. این نیز به نوبهء خود باعث گشت تا هراس از تجزیهء ایران و نابودی اش ادامه پیدا كند، بخصوص که همسایگان شمال و جنوب تا مرز تقسیم کشور پیش رفتند و در دو جنگ جهانی ایران اشغالش هم نمودند. اضافه كنم كه ماجرای آذربایجان خیلی از ما دور نیست و رفراندم قلابی بحرین كمتر دور است.
تسلط دولت بر ایران
گفتیم که برپا ماندن ایران یعنی برپا ماندن دولتش ولی این دولت همیشه استحکامی را که ایرانیان خواستار بوده اند نداشته است. من در اینجا فقط به دو دلیل بارز این امر می پردازم.
در مرکز ولی بی مركز
یكی از عوامل اصلی آسیب پذیری دولت ایران كه گاه به نابودیش نیز انجامیده است موقعیت جغرافیایی كشور است. امپراتوری های كهن اهمیت سیاسی را كه برای خود قائلند به زبان جغرافیا ترجمه می كنند و همه مدعی مركزیت جهان می گردند و جهان را به خود می سنجند نه خود را به جهان. طبعاً شاهنشاهی ایران هم از این اصل مستثنی نبوده است. ولی این هم هست كه ایران در محلی واقع شده كه كمابیش نقطهء تلاقی سه قارهء بّر قدیم است (آسیا، آفریقا و اروپا) و اگر به این اعتبار در «مركز جهان» قدیمش بدانیم خیلی از حقیقت دور نیافتاده ایم. فقط باید توجه داشته باشیم كه مركزیت جغرافیایی به خودی خود مایهء امتیاز كه نیست، هیچ، می تواند بسیار مشكل زا باشد و در مورد ایران بوده است.
آنكه در مركز باشد عملاً در محاصرهء دیگران است، در معرض حمله و گاه اتفاق آنها. باید توجه و نیرویش را به بیش از یك جبهه معطوف نماید و گاه در بیش از یك جبهه بجنگد. ایرانیان دائم گرفتار این مشكل بوده اند. كافیست موقعیت شان را با چین مقایسه كنیم كه فقط از یك سو در معرض حملهء بیابانگردان بوده است، همان سویی كه دیوار كشیده.
مشكل دوم جغرافیایی كشور این است كه مركزش قابل زیست و حتی قابل عبور نیست چون كویر است. به قول برخی جغرافیدانان ایران «مركز ندارد». حلقهء كوهستانی كه كشور را کمابیش احاطه كرده كار حمله بدان را مشكل می سازد ولی وجود كویر در میانهء آن از امتیاز اصلی موقعیت دفاعی كه بهره وری از خطوط داخلی مانور است، محروم اش می كند، چون اگر لازم شد نیرو از یك سوی ایران به سوی دیگر آن گسیل شود نمی توان از وسط كشور و راه كوتاه به مقصدش رساند؛ امری كه دفاع همزمان از مرزهای مختلف را مشكل می كند. موقعیت ایران را می توان كمابیش به دژی تشبیه كرد كه در میانش حفره ای عمیق قرار دارد و به همین دلیل برای دفاع از آن و رفتن از یك حصار به حصار دیگر باید دورش زد و نمی توان از میان صحن اش رد شد.
به طور گذرا بگویم كه رومیان نیز در روزگار خود با مشكل مشابهی دست به گریبان بوده اند: مركز امپراتوری آنها مدیترانه بود كه البته در آن کشتیرانی می شد ولی كار گسیل نیرو از یك سر امپراتوری به سر دیگر آن را جداً دشوار می كرد.
خشن ولی شکننده
نباید استبداد و گاه خشونت دولت نظام قدیم را مترادف وسعت، تسلط و یا استحكام آن گرفت. دستگاه دولت سنتی ایران، در عین استبدادی بودن، به دلیل قلت امكانات مادی و نیز نبود انگیزهء ایدئولوژیك که گسترش دادنش را ایجاب نماید، بسیار سبك بود و مانند شبكه ای ظریف و شكننده بر سراسر كشور گسترده شده بود. امكان اینكه این دستگاه بتواند با اتكای به خود تاب شرایط بحرانی را بیاورد، بسیار كم بود. در نتیجه، ساقط شدن سلسلهء پادشاهی مترادف ساقط شدن دولت بود، زیرا اعتبار و اقتدار دستگاه دولت از سلسلهء حاكم و حتی شخص پادشاه كه حكام را منصوب می نمود، اخذ می گشت. به حدی كه گاه حتی صرف مرگ شاه در تداوم كار حكومت اختلال می افكند و تا تكلیف جانشین او درست روشن نشده بود سامان امور باز نمی گشت.
وقتی حكام منصوب شاه اعتبار خویش و اتكای به قدرت مركز را از دست می دادند كار به دست كسانی می افتاد كه در مناطق مختلف از قدرت و اعتباری مستقل از مركز برخوردار بودند و تا دوباره مركزیت سیاسی سر و سامان پیدا بكند همه سرگردان و نگران می ماندند، ناامنی رواج می گرفت و امكان بروز جنگ داخلی هم بود. اگر سلسله ساقط می شد، در مسابقه برای احیای قدرت مركزی، برتری یكی از داوطلبان پادشاهی بر دیگران مستلزم دو امتیاز بود: پیروزی نظامی و كاردانی دیپلماتیك؛ چون هیچ كس قدرت این را نداشت كه تمامی مدعیان را صرفاً با اتكای به زور مطیع خویش نماید. هر قدر این كار بیشتر طول می كشید کشور بیشتر دچار آشوب می گشت. روشن است كه اگر این امر در اثر حملهء خارجی واقع می گشت كار صورت بسیار پیچیده تری به خود می گرفت، چون اقتدار دولتی غیر از دولت ایران بر مملكت برقرار می شد، ولی از آنجا كه بستگی به ایران در بین مردم این سرزمین وسیع و عمیق است كوشش در راه احیای ایران در برنامه قرار می گرفت و داستان صورت دیگری پیدا می كرد.
بالاتر اشاره ای به روم شد، اینجا هم می توان ادامه اش داد. از زمان سقوط این امپراتوری سایه اش بر اروپا سنگینی كرده و می كند. این سایه چند قرن مقام امپراتور را كه هیچكدام از مدعیانش نتوانستند قلمرو روم قدیم را به زیر نگین خویش بیاورند، از هر مقام سیاسی دیگر بالاتر قرار داده بود ولی هیچیك از كوشش هایی كه برای احیای این امپراتوری انجام گشت قرین موفقیت نگردید. برآمدن ملت های مدرن اروپایی برخاسته از این ناكامی است. در ایران، برعكس، موفقیت مكرر در احیای امپراتوری باعث شد تا یكدستی اجزای آن با گذشت زمان افزایش بیاید و كل آن تبدیل به ملت بشود.
بستگی مردم به ایران
دولت چارچوب عینی ایران است ولی در نهایت این علاقهء مردم است که کشوری را به هم پیوسته نگاه می دارد. ولی اگر از یك ایرانی بپرسید چه چیز ایران را دوست دارد فهرست عجیب و نامتجانسی به شما عرضه خواهد كرد كه احتمالاً نظیرش را نزد هیچ ایرانی دیگر نخواهید یافت و در آن از آلبالو خشكه تا شعر سعدی یافت خواهد شد. اما اگر از این جزئیات فراتر بروید و بپرسید دوست داشتن ایران یعنی چه؟ یعنی بستگی به چه چیز؟ احتمالاً اكثر مردم در درجهء اول از بستگی شان به خاك ایران خواهند گفت.
این حرف حتماً نادرست نیست ولی ناقص است؛ چون باید توجه داشت كه آنچه در نهایت به خاك ایران هویت و در نظر ایرانیان ارزش بی حد می دهد ایدهء ایران است و گرنه خاك به خودی خود معنای سیاسی ندارد. چیزی كه همیشه باعث شده تا از یك طرف داوطلبان صعود به برترین مقام سیاسی خواستار فرمانروایی بر «ایران» بشوند (و دنبال اختراع كشور جدیدی نروند)، و از طرف دیگر مردم این آب و خاك اقتدار دولتی غیر از «دولت ایران» را بر این سرزمین نپذیرند، «ایدهء ایران» است. این ایده تصویری سیاسی است از كشور ایران كه در طول زمان صیقل خورده و تحول یافته ولی نباید به این دلیل كه بر خلاف خاك (یا بسیاری پدیده های دیگر) انتزاعی محسوب است، دست كم اش گرفت یا در استحكام فوق العادهء آن تردید كرد.
بستگی به این ایده بود كه در صورت از هم پاشیدن دولت از یك طرف مردم را چشم به راه برآمدن «پادشاه ایران» یعنی نماد دولت ایران (و نه صرفاً هر پادشاهی) می كرد و از طرف دیگر قدرتمندان را برای اشغال این مقام بر می انگیخت. هیچیك از اجزای ایران (مناطق و اقوامی كه بر آنها می زیستند) از هویتی سیاسی كه حتی با فاصلهء زیاد با ایران قابل مقایسه باشد، برخوردار نبود (و نیست) و به همین دلیل هم هست كه اگر در عمل قدرتی در آنها برقرار شده و به اصطلاح بساط ملوك الطوایفی به راه افتاده، این وضعیت نه از سوی این ملوك و نه مردم تحت حكم شان صورت چارچوب نهایی حیات سیاسی را نگرفته است، چنین وضعیتی موقتی محسوب شده و همه به نوعی منتظر برآمدن پادشاه ایران مانده اند. وقتی او بر تخت نشسته تصویر كامل شده و حیات سیاسی چارچوب مقبولش را پیدا كرده است. این بازی، چنانكه می دانیم، در طی تاریخ بارها تكرار شده است، گاه با زحمت بیشتر و گاه كمتر و تا زمانی كه ایران دوباره حیات خویش را بازنیافته، طول كشیده است ولی بی استثنأ به ثمر نشسته.
اگر این ایده و دلبستگی مردم ایران بدان وجود نمی داشت مردم راضی می شدند تا تحت حكم هر دولتی بر همین خاك زندگی كنند و اصلاً ایران در فراز و نشیب تاریخ دوام نمی آورد و انگیزه ای وجود نمی داشت تا مردم را به قیمت فداكاری های بسیار، به حفظ و در صورت لزوم احیای این كشور وادارد. ایرانیان از وجود ایران فقط بهرهء مادی نبرده اند تا به تداوم آن از سوی هر كس راضی باشند، بلكه بدان دلبستگی معنوی داشته اند و به همین دلیل در راه مواظبت از آن این اندازه كوشیده و فداكاری كرده اند. اگر ایران، مگر از بابت قسمت هایی از خاكش كه در شكست های نظامی از دست داده، تجزیه نگشته است، باز به همین دلیل است كه مردم چهارگوشهء آن ایران را چارچوب ایده آل و شاید بتوان گفت «طبیعی» حیات سیاسی خویش می انگاشته اند و خواستار وحدت آن و زندگی در قالب آن بوده اند. این نكتهء كوتاه و بدیهی را هم یادآوری بكنم كه آنها كه هر گوشه از مملكت را از تجزیه شدن حفظ كرده اند در درجهء اول خود مردم محل بوده اند وگرنه معمولاً كسی از یك سوی كشور راه نیافتاده برود جلوی تجزیهء استانی در آن سو را بگیرد.
از آنجا که بسیار از اهمیت قدرت مرکزی صحبت شد یادآوری دیگری هم بی مورد نخواهد بود. بدگویی از قدرتمندان محلی از عصر پهلوی اول در بین مضامین اصلی تبلیغاتی حكومت اتوریتر جا گرفت تا توسعهء قدرت مركزی را، كه بسیار از حد اقتدار پادشاه سنتی فراتر می رفت، توجیه نماید. این اشخاص از هر گروه و دسته كه بودند یكسره «متمرد» و «تجزیه طلب» وانمود شدند تا سركوب و غارت بی محابای آنها، كه هم با قساوت و هم رذالت انجام گرفت، مشروع جلوه كند. آخرین خاندان بزرگی که هدف این قبیل اتهامات واهی واقع گشت خاندان قشقایی بود که تاوان پشتیبانی از نهضت ملی و وفاداری به مصدق را پرداخت. نباید به این گفتارهای تبلیغاتی ابتدایی دل سپرد. پایگاه مستقل از دولت مركزی داشتن و در راه حفظ آن كوشیدن نه تمرد است و نه تجزیه طلبی و در طول تاریخ نظام قدیم ایران اصل بوده است نه استثناء. این بستگی به کشور در عین استقلال در برابر دولت مرکزی در همه جای دنیا خصیصهء گروه های آریستوکراتیک است. باید روشن گفت كه اگر این افراد و بخصوص مردم هر بخش از ایران سودای جدا شدن از این كشور را می داشتند هیچكس قادر به جلوگیری از این كار نمی بود و تا وقتی هم این مردم نخواهند و نپذیرند كسی توانایی این كار را نخواهد داشت.
(تحلیل مفصلی از مقولهء هویت ایرانی در كتاب «ستیز و مدارا» روی سایت «ايران ليبرال موجود است. علاقمندان می توانند به آن مراجعه نمایند).
ایران سست تر شده یا محكم تر؟
حال برسیم به بخش آخر كار كه در حقیقت پاسخ سؤال اول مطلب است. براندازی نظام فعلی از چه بابت می تواند وحدت ایران را به مخاطره بیاندازد؟ روشن است كه وضع امروز ما با شرایط قبل از تجدد تفاوت بسیار دارد. ببینیم چه تغییر نموده و استحكام ایران با قبل چه توفیری كرده است.
بحثی نیست كه موقعیت جغرافیایی ما تغییر نكرده ولی رابطهء ما با آن عوض شده و تسلط مان بر محیط طبیعی حیات مان بسیار بیشتر شده است، به چند دلیل. اول اینكه جمعیت مان افزایش یافته. جمعیت ایران دورهء صفوی (كه البته وسعت اش بیش از خاك امروز كشور بود) حدود سی میلیون نفر تخمین زده شده است كه برای دوران خود قابل توجه است. همین تعداد جمعیت بود كه به نادر امكان داد تا سپاهی بسیج نماید كه، در دوران اوج، سر به سیصد هزار نفر می زد و بزرگترین لشكر روی زمین محسوب می گشت. مورخان چنین تخمین زده اند كه این جمعیت در دوران جنگ های داخلی و خارجی و تا برآمدن قاجاریه به حدود یك دهم تقلیل پیدا كرده بود. نمی توان این تخمین را دقیق شمرد ولی با توجه بدان می توان به ابعاد فاجعه ای كه در ایران واقع شده، آگاه گشت. از ابتدای قاجاریه تا به امروز جمعیت ایران كمابیش یكسره افزایش یافته است و بالا رفتن شمار ایرانیان تسلط شان را بر این خاك بیشتر كرده است. ولی فقط صحبت از فزونی شمار مردم در میان نیست. توانایی این جمعیت، به دلیل سواد آموزی، رواج فنون مدرن... افزون گشته و این نیز به نوبهء خود مایهء استحكام ایران شده است. به علاوه، میزان تماس مردم سراسر كشور با یكدیگر و بخصوص با مركز سیاسی مملكت و با حیات سیاسی ایران (استبدادی بودن یا نبودن نظام سیاسی در درجهء دوم اهمیت قرار دارد) بیشتر شده كه این هم باز بر استحكام ارتباط با دولت مركزی افزوده است.
عامل دیگری كه تغییر فراوان كرده و تمامی تغییرش مثبت است، دولت ایران است. این دستگاه با مدرن شدن بسیار گسترده تر از پیش شده و شمار خدمتگزاران آن با نظام قدیم قابل مقایسه نیست. ساختار سازمانی آن بسیار محكمتر شده است چون سلسله مراتب و تقسیم كارش بسیار بهتر از قبل شده (حتی اگر از استانداردهای جهانی عقب باشد) و، از اینها گذشته و از همهء اینها مهمتر، نسبت به حكام و حتی نظام سیاسی استقلالی پیدا كرده كه در گذشته نداشت. ظرف قرن بیستم دیده ایم كه این دستگاه چند بار دست عوض كرده ولی نه از هم پاشیده، نه تركیب و كاركردش تغییر عمده كرده و نه حتی لحظه ای از رشد بازایستاده است. در مشروطیت دگرگونی نظام سیاسی كار را تا حد جنگ داخلی پیش برد ولی انقلاب اسلامی، كه تغییری بسیار بنیادی بود، با نرمش خیلی بیشتری انجام گرفت و وقفهء كار نهادهای حکومی بسیار كوتاه مدت بود. دستگاه دولت مدرن در حقیقت میراث استبداد پهلوی است و سی سال هم هست كه به دست اسلامگرایان افتاده و به این دلایل نقائص بسیار دارد ولی محكم است و كار می كند و در همه جای مملكت ریشه دوانده و دیگر رقبایی در حد ملوك طوایف قدیم ندارد.
از اینها كه بگذریم می رسیم به آن نقطه ای كه در حقیقت كانون بستگی به ایران است. آنچه كه طبعاً از اساس تغییر نكرده كاركرد ایدهء ایران است در ذهن و دل مردم این كشور. هویت ایران و وجودش به عنوان یك واحد سیاسی در نهایت به این ایده بر می گردد، چه مسئلهء بستگی فردفرد مردم بدان مطرح باشد و چه هویت دولتی كه به كشور ایران موجودیت سیاسی می دهد.
بسیاری عادت دارند مردمان گذشته را، كه مساعی بسیار در راه حفظ وطن كرده اند و حكایت زحماتشان برای ما نقل شده، اصولاً وطن پرست تر از كسانی بشمارند كه امروز بر این سرزمین زندگی می كنند. البته اندازه گرفتن میزان میهن پرستی در نسل های متوالی كار مشكل وگرنه غیرممكنی است ولی با این همه می توان به چند نشانه توجه كرد كه خلاف این بدبینی رایج حكم می كند. از روز پیدایش حكومت اسلامی و علیرغم مساعی بسیار این حكومت برای برتری نهادن علقهء دینی بر بستگی ملی، نه تنها از این بستگی كم نشده است بلكه به طرق مختلف شاهد تشدید آن هم هستیم. از مورد مقاومت در برابر حملهء عراق گرفته تا ارج نهادن به نمادهای ایران قدیم كه پیوندشان با ایران به عنوان واحد سیاسی بسیار بارزتر است تا واحد مذهبی.
كماكان ایدهء هیچ واحد سیاسی دیگری، حتی با فاصلهء زیاد، با اعتبار و اهمیت و جذابیت ایدهء ایران قابل مقایسه نیست. دلیل امر هم روشن است، ایده های سیاسی با این قدمت و استحكام و اعتبار در تمام عالم چند تایی بیشتر نیست. سر و صداهایی كه گاه بر سر دعواهای منطقه ای بر پا می شود در نهایت بردی ندارد و اگر پشتوانهء خارجی نداشته باشد همین اندازه هم محل اعتنای كسی نمی شود.
تنها عاملی كه به نظر می آید تغییرش مثبت نیست میزان تحریك خارجی است كه تازه آنرا هم اگر با قرن نوزدهم مقایسه كنیم خواهیم دید كه اگر خودش هم تضعیف نشده باشد كارآیی اش به نهایت سقوط كرده است. این پشتیبانی، بر خلاف قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دیگر صورت سرمایه گذاری بر قدرتمندان محلی را ندارد و بر روی گروه های ایدئولوژیك متمركز شده است كه می كوشند تا به هر ترتیب كه هست از بین عامهء مردم عضوگیری كنند ولی موفقیت هیچكدام شان چشمگیر نیست و آنچه هم كه هست بیشتر از استبداد دولت مركزی است و سیاست های نادرستش در حق اقوام مختلف. رفع این عامل به هر صورت باید در دستور كار دولت دمكراتیكی باشد كه بالاخره در ایران روی كار خواهد آمد و خود این برنامه می تواند بر جذابیت آن برنامهء سیاسی كه ما خواستار به اجرا گذاشتن اش هستیم بیافزاید.
البته بی اعتنایی به اخلالگری دول خارجی شرط عقل نیست، باید به آنها توجه كرد و با آنها مقابله نمود ولی بیش از آن هم كه باید نمی بایست بدانها بها داد. باز تكرار می كنم، این را نیز نباید فراموش كرد كه حافظان اصلی هر منطقهء ایران در برابر تجزیه در درجهء اول مردم همان منطقه هستند.
ترازنامه
اگر بخواهیم، در جمع، ترازنامه ای از وضعیت كلی استحكام ایران به عنوان واحدی سیاسی كه موجودیت اش مترادف وجود و اقتدار دولت ایران است، و در نهایت متكی است به دلبستگی مردم به كشورشان، عرضه بكنیم، به تصور من، جای چندانی برای نگرانی نیست و استحكام كلی ایران اگر از قبل بیشتر نشده باشد، كه تصور می كنم شده، كمتر حتماً نشده است.
با در نظر گرفتن تمام آنچه كه آمد، تصور نمی كنم كه تغییر نظام سیاسی ایران از این بابت به هیچوجه مخاطره انگیز باشد. صحبت هایی هم كه در بارهء از هم پاشیدن ایران در صورت تغییر نظام سیاسی می شود چندان جدید نیست. سالیان سال پیش به ما چنین تلقین میكردند كه وجود شاه مایهء وحدت ایران است و اگر سلطنت از میان برود این مملكت از هم خواهد پاشید. در حقیقت پادشاه را، كه در نظام قدیم مظهر دولت ایران بود، به جای خود دولت و حتی ایدهء ایران به ما عرضه می كردند. دیدیم كه هم شاه رفت و هم سلطنت و از این بابت اتفاقی نیافتاد. امروز هم حكومت اسلامی از همان هراس كهنی كه در دل ایرانیان هست سوء استفاده می كند و می كوشد نقش شاه را بر عهدهء امام یا جانشینش بگذارد ولی همانطور كه شاه رفت اینها هم می توانند بروند و مملكت بر جا خواهد ماند.
فروافتادن نظام سیاسی الزاماً در مملكت خلاء ایجاد نمی كند. فضایی كه هنگام انقلاب از سوی حکومت مستقر خالی می شود باید به تناسب از طرف انقلابیان تصرف گردد. هر اندازه از یك طرف عقب نشینی باشد باید از طرف دیگر جایش پر شود و حتی می توان گفت كه این دو به هم بسته است و اگر انقلابیان قدرت اشغال فضایی را كه حكومت تخلیه می كند یا به زور از او ستانده می شود، نداشته باشند قدرت دولت عقب نمی نشیند تا خلائی ایجاد بشود و طبعاٌ انقلاب هم به جایی نمی رسد. موفقیت ما در پس راندن دولت و فتح حوزهء اختیارش به مقدار زیاد تابع برقراری رهبری كارآمد (فردی یا جمعی) بر حركتی خواهد بود كه نظام اسلامی را به زیر خواهد كشید. این را نیز باید اضافه كرد كه خلاء سیاسی فقط از غیبت قدرت سیاسی بر نمی آید، بلكه از نبود مشروعیت خود آن یا مدعی جایگزینی اش هم زاده می گردد. تا آنجا كه به رهبری مربوط است دیر یا زود شكل خواهد گرفت، بخصوص كه عمر سیاسی دو مدعی ناحق آن به سر آمده است و وقتی ختم شان برچیده شد راه برای یافتن جایگزین باز خواهد شد. در مورد مشروعیت هم می توان به حق امیدوار بود كه اقبال روزافزون ایرانیان به دمكراسی از بروز چنین خلائی جلوگیری نماید. البته باید متوجه مشكل بود و نمی باید كار را به حال خود رها كرد.
باید به این نكته توجه داشت كه ایدهء ایران تصویر شكل موجود این كشور نیست و همیشه یك بعد آن متوجه به آینده است و صورت برنامه و پروژه دارد. تصویر آرمانی ایران (نه به معنای رؤیایی از یك كشور افسانه ای و بی عیب و نقص) بلكه به عنوان طرحی برای تغییر دادن و طبعاً بهتر كردن همین كشور معین و ملموسی كه ما می شناسیم، همیشه راهنمای ایرانیانی بوده كه فراتر از سرنوشت فردی خود به سرنوشت كشورشان نیز می اندیشیده اند. امروز هم داستان تغییری نكرده و تصویر یك ایران دمكراتیك و لیبرال و لائیك تصویری است كه به نظر می آید برای بسیاری از مردم این كشور جذاب یا لااقل پذیرفته است. به این دلیل ساده كه راه را برای حل بسیاری از مشكلات زندگی جمعی آنها می گشاید و نیز برای بالا بردن اعتبار كشورشان در صحنهء بین المللی.
شاید کمتر ملتی را بتوان یافت که به اندازهء ایرانیان به نامیرا بودن وطن اش اعتقاد داشته باشد. ایران قبل از هر چیز ایده ای است كه استحكام آن به محك هزاره ای خورده و از این بابت نظایرش بر كرهء زمین انگشت شمار است، از طرف دیگر دستگاه دولتی است كه به واحدی سیاسی به نام ایران موجودیت عینی می دهد و، در نهایت، مردمانی هستند دلبسته به آن ایده و تابع این دولت. نامیرایی را به دو اعتبار می توان معنا كرد. یكی نچشیدن طعم مرگ و دیگری چیرگی بر آن و نوزایی. آنچه حیات اش هیچگاه منقطع نشده ایدهء ایران است که بی وقفه در ذهن و دل ایرانیان زنده بوده. مردم ایران نسلی پس نسل و دولت های ایران یكی پس از دیگری در طول قرن ها جا به یكدیگر سپرده اند ولی مرگ هر كدام مقدمهء زایش و رویش جایگزین شان بوده است. آنچه ایران دوستان جاودانگی ایران می خوانند با این دو خط بر صفحهء تاریخ نقش شده.
ژوئیه 2010
این مقاله برای سایت iranliberal.com نوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|