|
من مدعی جنبش سبز هستم!
الاهه بقراط
روی سخن با آن اصلاحطلبان حکومت دینی ایران است که در اروپا و آمریکا جا خوش کردهاند و معلوم نیست به نمایندگی از طرف چه کسانی و اساسا به چه حقی مشغول امر و نهی و تعیین خط و مرز برای جنبشی هستند که هر کسی در شکلگیری آن نقش داشته باشد، دست کم آنها نمیتوانند مدعی چنین نقشی شوند. آن هم به یک دلیل ساده: اگر آنها اندکی به این احتمال فکر میکردند که تقلب در «انتخابات» ممکن است مردم را به گونهای به خیابان بکشاند که پایههای نظام جمهوری اسلامی را به لرزه در بیاورد و بحث «تغییر رژیم» را حتی به رسانههای سرسپرده حکومتی تحمیل کند، به هر ترفندی مانع آن میشدند. برای این حرف دلیل دارم: تجربه دست کم هشت سال «اصلاحطلبی» حاکم در برخورد با جنبش دانشجویی و جنبش زنان.
اعتراض گسترده و پیشبینی ناشده مردم پس از 22 خرداد 88 این اصلاحطلبان متکبر و خودبین را که اگر فقط از روی حرف بخواهیم ارزیابی کنیم، بسی عقبتر از آقایان موسوی و کروبی هستند، در برابر عمل انجام شده قرار داد و اینک آنها خود را موظف میدانند، درست مانند آن دورانی که قدرت دولتی را در دست داشتند، جنبش آزادیخواهی جامعه را که جنبش سبز نمودی از آن است، به مسیری که سود عینی و ذهنی آنها در آن نهفته است هدایت کنند.
اندیشه سیاسی
من در دهانکجی به همه آنهایی که خود را سخنگوی مردم میپندارند، از خود سخن میگویم و میدانم میلیونها ایرانی نیز چنین میاندیشند.
«من» با نظام جمهوری اسلامی مخالف بوده و هستم. من در همان جوانی آنقدر شعور و همچنین غریزه زنانه داشتم که با «مرحوم امام خمینی» مخالف باشم. من با دخالت «نهاد روحانیت» در حکومت مخالف بوده و هستم. من نه سی سال، بلکه درست به عمر روز و ساعت و ثانیه جمهوری اسلامی با آن مخالفت کردهام و حتی از درون گور، با همین نوشتهها که باقی خواهند ماند، به این مخالفت ادامه میدهم تا این نظام و هر نظام مشابه، جای خود را به یک ساختار دمکراتیک و متکی بر حقوق بشر بدهد. من در همه این مخالفتهاست که اتفاقا مدعی جنبش سبز هستم! جنبش آزادیخواهی در ایران هر رنگی که داشته باشد، من یکی از مدعیان آن هستم.
هیچ کس، مطلقا هیچ کس حق ندارد مرا از جنبشی محروم کند که زندگی من به پای آن و به امید بروز آن سپری شده است. بر اساس همه شواهد عینی و مباحث ذهنی که مطرح میشود، و به استناد همه جانهایی که در این راه باخته شده و میشود، جنبش سبز، یک جنبش آزادیخواهانه است. اگر جنبش سبز آقایان، از سرشت آزادیخواهی بیبهره است، و مانند گذشته در سال 57، در نخستین قدم میخواهد منِ مخالف را حذف کند، در این صورت پیشکش خودشان و نظامشان. فقط لطف کنند و برخلاف رهبرشان «مرحوم امام خمینی» دست به «خدعه» نزنند و برنامه و هدف خود را رک و صریح با مردمی که جنبش سبز را تشکیل میدهند در میان بگذارند تا معلوم شود آیا کسی دور و بر آنها خواهد ماند یا نه.
پیش از انقلاب اسلامی، من میخواستم خودم و همفکرانم آزاد باشیم تا تفکر ما با به دست آوردن قدرت سیاسی، مردم را به خوشبختی و رفاه و آسایش رهنمون شود. چه آرمانی والاتر از «خوشبختی مردم» وجود دارد؟
ایران خوشبختانه فرصت نیافت «تحقق» این «آرمان والا» را تجربه کند. انسانهای دیگر اما با همین اندیشه در کشور خویش جهنم آفریدند. قرعه آفریدن جهنم در ایران به نام مذهبیها و بنیادگرایان اسلامی از گردونه تاریخ بیرون آمد. چه بخت بلندی چپهای ایران داشتند که به جای تبدیل شدن به جنایتکارانی که ده سال بعد در پایان دهه هشتاد میلادی باید سرنگون میشدند و یا فاجعهای چون افغانستان را از سر میگذراندند، قربانی جنایتهای تازه به قدرت رسیدگان شدند.
از مذهبیون و طرفداران یک حکومت دینی، فرصت آموختن دمکراسی در کوره تاریخ دریغ شد ولی چپها این فرصت بیهمتا را یافتند تا بیاموزند و خود را برای ایرانی آماده کنند که در آن برای همه آزادی فعالیت سیاسی وجود داشته باشد. این است که اگر مجاهدین خلق ایران نیز میخواهند نقشی در آینده ایران داشته باشند، بهتر است یک خانه تکانی جدی در فکر و عمل خود بکنند وگرنه با حلوا حلوا کردن «دمکراسی» و «حقوق بشر» و «جمهوری دمکراتیک اسلامی» دهان کسی شیرین نمیشود. دفتر آزمون یک حکومت مذهبی دیگر، زیر هر پوشش و به هر نامی که باشد، برای همیشه در ایران بسته شده است حتی اگر همه قدرتهای جهان پشت آن باشند.
زندگی سیاسی
من، یک زن ایرانی، در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم. در دوران انقلابی که ضد حکومت پهلوی بود، دانشجو بودم. من نیز مانند بسیاری از ایرانیان مخالف حکومت وقت بودم. الان نیز مخالف هر حکومت دیکتاتوری هستم، با هر نامی که میخواهد باشد. من نمیدانم دیگران از تغییر حکومت وقت چه انتظاری داشتند و چه میخواستند. من اما به عنوان جوانی که رژیم شاه را به مثابه نماد نابرابری نمیخواست، عمدتا به دنبال عدالت اجتماعی بودم. آزادی در آن دوران برای من در رابطه با توزیع عادلانه ثروت و سرمایه و امکانات اجتماعی معنا مییافت. من درکی را که امروز از آزادی دارم، آن زمان نداشتم. به دلیل آنکه در کلیترین مفهوم، به جنبش چپ علاقه داشتم که دمکراسی را یک مفهوم بورژوایی میپنداشت و عمدهترین وجه جذاب آن برای من غیرمذهبی بودن آن بود.
من در رژیم شاه صاحب هیچ مقام و مسئولیتی نبودم. در این رژیم نیز هیچ مقام و مسئولیتی نداشتم. در آن رژیم دانشآموز و دانشجو بودم. در این رژیم مخفی! در ده سالی که پس از جمهوری اسلامی در ایران زندگی میکردم، در رابطه با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و پس از انشعاب، در آن بخشی که به اکثریت معروف شد، فعال بودم. من از زندگی چریکی چیزی نمیدانم. پس از انقلاب به این سازمان پیوستم آن هم با فکری که سرانجام منجر به جدایی من از آن شد.
من به جمهوری اسلامی رأی ندادم. این رژیم را نمیخواستم و نمیخواهم. در آن سالهای فعالیت مخفی، معتقد بودم امکانات ما در یک نبرد به شدت نابرابر علیه رژیم بسیار اندک است. برخی موضوعات را بیست سال پیش در «خطاب به کنگره» که در سایت من در دسترس است، مطرح کردهام. من نیز مانند دیگران نمیخواستم دستگیر شوم ولی پس از اعدامهای 67 با دو فرزند خردسال از سلول انفرادی سر در آوردم که خود ماجرایی جداگانه است.
در طول بیست سالی که در تبعید و خارج کشور هستم، از مشکلات پناهندگی تا گذران زندگی مانند هزاران پناهنده دیگر که نه اندوختهای همراه داشتند و نه، مانند امروز، دست حمایتی از سوی سازمانهای دولتی و غیردولتی کشورهای خارجی پشت آنها قرار داشت، دست و پنجه نرم کرده و میکنم بدون آنکه لحظهای از فکر کشورم غافل شده باشم.
ما بودیم و تنهایی. در دهه شصت، در تنهایی و سکوت به زندان افتادیم و اعدام شدیم. و بعد در تنهایی و سکوت به تبعید آمدیم. از این زندگی به ویژه برای جوانانی باید گفت که جز جمهوری اسلامی ندیدند و جز از طریق تحریفات رژیم از زندگی نسل جوان و سیاسی دهه پنجاه خورشیدی چیزی نمیدانند.
ادعای سیاسی
در طول این سالها، عنصر آزادیخواهی به معنای آزادی دیگران، بر آرمان عدالت اجتماعی افزوده شد که آن را مرهون زندگی و تحصیل در سرزمین تبعید خود هستم بدون آنکه بخواهم مدعی شوم این راهی است که الزاما همه میروند. اینک من با آن اندیشه و آن زندگی، مدعی جنبش سبز هستم.
من ادعاهای دیگری نیز دارم. مدعیام که اصلاحطلب جمهوری اسلامی کسی نیست که خواهان تغییرات سیاسی در نظام از طریق «اصلاح» است، بلکه کسی است که با اعتقاد به انقلاب اسلامی و «مرحوم امام خمینی» و نظام جمهوری اسلامی، خواهان آن تغییراتی در مناسبات حکومت است که سهمی از قدرت سیاسی و اقتصادی نیز به وی برسد.
من مدعیام جنبش سبز نه در روز 22 خرداد و با رأی، بلکه در انقلاب فرهنگی پی در پی، در حذف، در حجاب اجباری، در اخراج و بیحقوقی کارگران، در سرکوب طبیعیترین نیازهای انسان، در چوبههای دار و گلولههایی که بر سینهها نشستند و در سی سال اعتراض مداوم به ویژه دانشجویان و زنان شکل گرفت.
من مدعیام ضرورت اتحاد و یکپارچگی سیاسی (و نه فکری) تنها از لزوم ایستادن در برابر جمهوری اسلامی و قدرت جهنمی سرکوب ناشی نمیشود، بلکه بیش از آن، جهت مقابله با تحریم و جنگ است که اهمیت مییابد. علت تحریم و جنگ، چیزی جز جمهوری اسلامی و سیاستهایش نیست.
من با توضیح اندیشه و زندگی سیاسی خود، دلیل ادعای خویش را بر جنبش سبز، که آنرا یک جنبش آزادیخواهانه میدانم، توضیح دادم. آیا اصلاحطلبانی که مدعی جنبش سبز هستند و اصلاحاتشان تا کنون به اندازه یک انقلاب کشته و مجروح جسمی و روحی داده است، این توانایی و شهامت را دارند که به جای لاف و گزاف سیاسی و تئوریک به همین سادگی من قلم بردارند و از خودشان بنویسند؟ بنویسند که بودند و چه کردند؟ بنویسند در رژیم شاه چه به عنوان موافق و چه به عنوان مخالف چه کاره بودند و چه میکردند؟ در دوران انقلاب چه کردند؟ پس از انقلاب اسلامیشان کجا بودند و در چه مقام و مسئولیتی مشغول خدمت به نظامشان بودند؟ چه نقشی در شکلگیری این نظام و استحکام آن داشتند؟ در این مقام و آن مقام چه کاری به سود یا زیان مردم انجام دادند؟ چه خدمتی به اعتلای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه کردند؟ تا مخاطبان بتوانند دلیل ادعای انحصارطلبانه آنها را بر جنبش سبز دریابند و درک کنند که چرا آنها همواره خنجر حذف پشت خود پنهان کردهاند. این دلیل را تنها میتوان با شناخت اندیشه و زندگی سیاسی افراد دریافت.
یک ادعای دیگر هم دارم: نسل فکری ما، آن نسلی که آنقدر گشت تا سرانجام توانست عدالت اجتماعی را با آزادی پیوند دهد و آرزوی خود را در نسلهای جوانتر باز یابد، اگرچه در تنهایی به زندان افتاد و اعدام شد و در تنهایی به تبعید رفت، لیکن امروز آنکه بیشمار است، نه اصلاحطلبان جمهوری اسلامی و نه رقبای اصولگرای آنها، بلکه «منم»! «من» که جنبش سبز بدون او رنگ میبازد، تنها میشود، به زندان میافتد، راه تبعید در پیش می گیرد و اعدام میشود. مسئول این روند غمانگیز باز همانهایی هستند که گویی سی سال حذف، چشم و دل آنها را سیر نکرده است.
01 ژوییه 2010
-------------------------------------------------------------
یکی از اصلاحطلبان جمهوری اسلامی: «بالاخره از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند».
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |