بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهارشنبه 16 تير  1389 ـ  7 جولای 2010

 

تیم ملی فوتبال آلمان، با تبار ترک و تونسی

نسرين بصيری

راستش اصلا و ابدا به فوتبال علاقه ای ندارم و چیز هایی که مربوط به فوتبال است را دنبال نمی کنم. بازیکن های هیچ جای دنیا را هم نمی شناسم مگر کسانی که نامشان با بوق و کرنا آنقدر تکرار شود تا به گوش من هم برسد. اما وقتی بازی های جام جهانی انجام می شود و همه را تب فوتبال می گیرد من هم همرنگ جماعت می شوم و گاهی به یکی از کافه های برلین سر می زنم که در هر گوشۀ آن تلوزیونی گذاشته اند و یا پرده ای آویخته اند و جماعت دستجمعی به تماشای فوتبال مشغولند. اصلا محیط شهر را وقتی تابستان ها جام جهانی فوتبال است خیلی دوست دارم. مردم انگار در این هفته ها یادشان می رود که آلمانی و اروپایی هستند و آنقدر گرم بر خورد می کنند و با هم راحت تو خیابان حرف می زنند و به هم لبخند می زنند که غم غربت پاک یادم می رود و خیال می کنم تو ایرانم.

دیشب هم که آلمان و آرژانتین بازی داشتند با دخترم و دوست مشترکمان تو یکی از کافه های دلنشین برلین نشسته بودیم و بازی ها را تماشا می کردیم. من هیچوقت طرفدار تیمی نیستم و راستش اصلا نمی دونم کدام پاس چرا قشنگ است و از قواعد بازی هم چیزی سرم نمی شود. شاید برای همین واکنش آدمها و تشویق کردن ها و ناله هاشان وقتی تیم خودی دارد گل می خورد برایم از خود بازی هیجان انگیز تر است.

کافه ای که در آن نشسته ایم اسمش"پراتر" است و در محلۀ پرنسلاوئر برگ قرارد دارد؛ یکی از با حال ترین محلات برلین و حیاط بزرگی دارد به مساحت چند هزار متر . در هر گوشۀ حیاط یک تلوزیون بزرگ گذاشته اند و یا پرده ای آویخته اند و مردم همه جا لیوان آبجو یا نوشیدنی بدست با چهره های هیجان زده و چشم هایی که دو دو می زند تلوزیون ها را نگاه می کنند و یادشان می رود نوشیدنی هاشان را بنوشند.

وقتی می رسیم بازی شروع شده. در دور افتاده ترین جای حیاط بزور و زحمت دو سه جای خالی کشف می کنیم و غر و لند آدمها را بجان می خریم و از مردم خواهش می کنیم لیوان نوشیدنی شان را بردارند و یا کمی کنار بروند تا جایی خالی شود و ما بنشینیم. وقتی آلمان گل می زند همگی از جای بر می خیزند و جیغ می زنند و دست می زنند و در شیپور هاشان که صدای گاو می دهد می دمند. دست هایی که با مشت گره شده و به هوا پرتاب می شوند دوره ام می کند ، احساس می کنم سرم گیج می رود و دارم در دل موج گرما و گوشت که احاطه ام کرده و غیر قابل کنترل می نماید غرق می شوم . فکر می کنم هر آن ممکن است این امواج روی سرم خراب شوند. بر می گردم و به دخترم نگاه می کنم که چهره اش را چنان در هم کشیده که انگار کسی بزور یک مشت تمبر هندی به دهانش ریخته. نگران می شوم و می گویم این قیافه را نگیر! مبادا اطرافیانمان ببینند و به ما حمله کنند. جماعت آنقدر هیجان زده است که به تل باروت می ماند و کافی است جرقه ای بزند و تو ندانی وقتی منفجر می شود چند تکه ات می کند.

وقتی آلمان گل می زند جیغ می کشند و به هوا می پرند . بجای شوق و شادی ، هیجان و انرژی در هوا موج می زند.

دوست مشترک من و دخترم به نشانۀ همبستگی از پشت شانه ام را می گیرد و لبخند می زند. من و او و دخترم تنها کسانی هستیم که آرام روی نیمکت نشسته ایم . مردم و حتی نیمکت های چوبی، وقتی به نا گاه یکی به هوا می پرد، در حال زیر و بالا شدن و سر و صدا کردن هستند . گل دوم است یا سوم ؟ تلوزیون دور است و عدد ها را نمی توانم بخوانم، باید به سینۀ دخترکی نگاه کنم که شمارۀ گل های آلمان را با پارچه ای پشت چسب دار روی سینه اش زده و با هر گل جدیدی شماره را می کند و یکی دیگر جایش می چسباند. گل سوم است و می بینم مردم چنان به هوا می پرند و دست ها را هیجان زده تکان می دهند که کافی است ادا هایشان را تکرار نکنی تا همانجا بسرت بریزند و تکه تکه ات کنند. ما سه نفر هنوز سر جایمان نشسته ایم و در بازی هایی که در شعاع چند صد متری ما جریان دارد شرکت نمی کنیم. با اینهمه هیچ اتفاقی نمی افتد. کسی ظاهرا حواسش به ما نیست. شاید هم آلمانی های هیجان زده خاطرشان جمع است که برده اند و اعتماد به نفس شان در اوج است و کک شان نمی گزد که چند نفری در چند متری شان چندان هم خوشحال نیستند.

گل چهارم که زده شد و بازی که تمام شد از کافه بیرون می زنیم. خیابان پر است از پرچم آلمان و آدمهایی که روی صورت ها شان سه خط به رنگ سیاه و سرخ و طلایی کشیده اند که رنگ پرچم آلمان است .همه جا فریاد "دویچلند"! "دویچلند" ! طنین انداخته . دویچلند به معنای آلمان است به زبان خودشان.

 

اولین بار چندی پس از یکی شدن دو آلمان شاید حدود ده دوازده سال پیش در بازی های جام جهانی دیدم که پرچم آلمان را همه جا در خیابان ها تکان می دهند. تا آنموقع آلمانی ها به دلیل تازه بودن تصویر جنایت نازی ها دراذهان عمومی، شاید هم به دلیل حملۀ نئو نازی ها به کمپ های پناهندگان و کتک زدن سیاهپوستان در خیابان، نه پرچم خود را دست می گرفتند و نه آواز های میهنی می خواندند. اینکار را بیشتر خاص نئو نازی ها می دانستند و انگار از احساسات ناسیونالیستی خودشان شرم داشتند. حالا مردمی که می دانند بازیکنان تیم ملی شان 4 گل به حریف زده خوش و خوشحال و پرچم بر دوش از کافه بیرون می روند . از این قضیه خوشحالم. حالا دیگر پرجم آلمان مال نازی ها نیست و جوانانی که مثل مردم همه جا دوست دارند به سر زمینشان افتخار کنند، ناچار نیستند به صفوف نئو نازی بپیوندند.

وقتی سوار ماشین به سوی خانه می رانم با مردم زیادی در خیابان روبرو می شوم که همگی در پوست خود نمی گنجند. نمی دانم آلمانی ها چرا اینجوری شادی می کنند. یا بوق ماشین هاشان را به صدا در می آورند و یا در دو جور بوق می دمند یکی کوچکتر است و بسکه صدایش "زیق" است گوش را آزار می دهد و دیگری بوق درازی است و صدای گاو می دهد.

تا دیروز خوشحال می شدم که آلمانی ها در بازی پیروز شوند. امروز آنقدر واکنش های غریبی دیده ام که نمی توانم یا نمی خواهم طرف تیم قدرتمندی باشم که هوادارانش مارادونا را هو می کنند. بنظرم می رسد خیلی بی رحمند! حالا که اینهمه جلو هستند ، دیگر به بازنده چکار دارند؟ یک روزنامۀ زرد برلینی "ب زد" عکس مارادونا را چاق تر از خودش در صفحۀ اول گذاشته و زیرش نوشته "مارادونا را "گرد" می کنیم"

در همین فکر ها هستم و بسوی خانه می رانم. پلیس خیلی از خیابان ها را بسته. مردم بی خیال وسط خیابان راه می روند . دو مرد که پرچم آلمان را مثل شنل بر دوش انداخته اند جلو ماشینم را می گیرند و ازم می خواهند بوق بزنم. با اینکه مهربانند و لبخند به لب دارند ، ازشان حساب می برم و دو تا بوق می زنم. راضی می شوند و راه می دهند تا رد شوم. کمی آنسوتر یک مرد سیاهپوست و یک آلمانی کنار هم ایستاده اند . مرد سیاهپوست که موهای بلند و وز وزی اش از زیر کلاه گیس به رنگ پرچم آلمان بیرون زده با حرارت در بوقی که صدای گاو می دهد می دمد. مرد آلمانی که پرچم روی دوشش انداخته به او لبخند می زند. چند گام آنسوتر ماشینی در خط کنارمن تو ترافیک گیر کرده. وانت بار است با دو ردیف جا برای سر نشین. در ردیف پشت سه زن نشسته اند که همگی حجاب اسلامی دارند. زنان خیلی جوان هستند و روسری هاشان پر است از پولک دوزی و منجوق دوزی که زیر آفتاب بعد از ظهر برق می زند. بنظر می رسد عرب هستند. به گوشۀ وانت، کنار راننده پرچم آلمان وصل کرده اند. پسر بچه ای پنج شش ساله که کنار زن های روسری بسر ایستاده از میان پنجرۀ باز یک پرچم دیگر آلمان را در هوا تاب می دهد و با صدای زیقش "دویچلند" "دویچلند" فریاد می زند. خدا خدا می کنم زود تر راه باز شود و فریاد بچه گوشم را کر نکند. اما بزودی از آرزویم که حالا مستجاب شده پشیمان می شوم . یک بی.ام.و ی کروکی بجای وانت کنار دستم جای می گیرد. راننده پرچمش را تاب می دهد و بوق ماشین را به صدا در می آورد. مرد جوانی با ژستی تمام رسمی و با افتخار در شیپور های گاوی می دمد. عجب نفسی دارد.

به خانه که می رسم می روم سراغ اینترنت و اعضای تیم ملی آلمان را کالبد شکافی می کنم

در میان اعضای تیم ملی سه سیاهپوست بچشم می خورند. دنیس آوگو پدرش اهل نیجریه است، بوآتنگ، پدرش اهل غنا است. چا چاو هم سیاهپوستی است که در برزیل زاده شده. دو بازیکن بنام های سردار تاسچی و مسعود اوزیل که پاس معرکۀ گل چهارم را داد هر دو ترک تبارند و خانواده هاشان کارگرانی هستند که زمانی برای بچرخه انداختن اقتصاد آلمان راهی این دیار شده اند. مارکو مارین بازیکن تیم ملی در بوسنی هرزه گوین به دنیا آمده و دو ساله بوده که با خانواده به آلمان کوچ کرده است. پیوتر تروخوفسکی در 5 سالگی همراه پدر و مادرش به آلمان آمده ، پدر ماریو گومز اهل اسپانیا است و مادر میروسلاو کلوزه که گل دوم و چهارم را زد لهستانی است . سامی خدیرا هم همانگونه که از نامش بر می آید آلمانی تبار نیست و پدرش اهل تونس است.

به این ترتیب 10نفر از میان 23 بازیکن تیم ملی آلمان، تباری غیر آلمانی دارند.

http://www.iranologie.org/2010/07/blog-post.html

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com