|
چهارشنبه 16 تير 1389 ـ 7 جولای 2010 |
آیا من سبزم؟ و اجازه هست که سبز بمانم؟
حسین جعفری
آقای نوری علاء
با سلام من این مطلب را برای «جرس» نوشته بودم و در پاسخ به عطاء الله مهاجرانی. اما از قرار چاپ نکردند. اگر خواستید، شما در سایت سکولاريسم نو یا هرجایی که دوست داشتید چاپش کنید که شهید نشود. باسپاس
***
در سایت بالاترین، به نقل از دکتر عطاء الله مهاجرانی آمده بود که: «بالاخره از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند.»
با خواندن این حرف، جدالی در درون من آغازشد که هنوز ادامه دارد و من به نتیجهء روشنی هم نرسیده ام. دلم می خواست به آقای مهاجرانی دسترسی داشتم و پرسش خود را رودرو و مستقیم با ایشان در میان می گذاشتم و اگر ایشان، بعنوان سخنگوی جنبش سبز یا یکی ازارکان جنبش سبز، یا حتی یکی از پیروان سادهء جنبش، این اظهار نظر را کرده اند، از ایشان می پرسیدم من با داشتن اعتقاداتی که آنها را شرح خواهم داد آیا: یک سبزم؟ هوادار سبزم، مدعی جنبش سبز می توانم باشم؟ از جنبش سبز میتوانم حمایت کنم؟ با سبزها می توانم همدردی کنم؟ با سبزها می توانم محشور شوم؟ در راهپیمایی های آنها میتوانم شرکت کنم؟ در نشریات آنها می توانم مقالاتم را بنویسم؟ با آنها می توانم احساس دوستی داشته باشم؟ می توانم خود را از آنان و آنان را از خود به حساب آورم؟ یا با این خطی که شما کشیدید و خودی و ناخودی را مشخص کردید، باز من و امثال من شدیم "نخودی" و باز این جنبش هم مثل انقلاب اصیل ایرانی در سی و یک سال پیش جنبهء انحصاری پیدا کرد؟
اما برای آنکه آقای مهاجرانی و کسانی که مثل ایشان فکر می کنند بتوانند به این پرسش یا پرسش های من پاسخ صریح و دقیقی بدهند ابتدا می خواهم تا جایی که در این مقاله میتوان گنجاند، از اعتقادات و عقاید خودم قدری باشما صحبت کنم و بعد انتظار دارم که آقای مهاجرانی و همفکرانش من و افرادی را که من هم مانند آنان فکر می کنم روشن کنند که به اعتقاد ایشان و همفکران شان، جایگاه ما کجاست؟ تا روشن شوم که چرا از ابتدا که این جنبش به راه افتاد من احساس کردم که من هم یکی از آنان هستم، با آنان بسیار همدردی کردم، با آنها فریاد کشیدم و شاد شدم و با آنها غمگین شدم و گریستم. درحالیکه من اصلاً رای نداده بودم. از ابتدا هم به دوستان و آشنایانم توصیه می کردم که در این انتخابات شرکت نکنید، رای ندهید، چون اینها رای شما را به حساب نخواهند آورد، تنها می خواهند به میزان آرای داده شده، به تجمع مردم، بنازند و بالاخره کسی را که می خواهند به مسند ریاست جمهوری خواهند رساند. و حتی وقتی دوستانم ازمن می پرسیدند رئیس جمهورآینده چه کسی است؟ با قاطعیت می گفتم "محموداحمدی نژاد". دلیل بسیار منطقی و برنده و قوی هم داشتم. می گفتم مگر وقتی احمدی نژاد در یکی از سخنرانی هایش با قدری ناامیدی اظهارکرد که به پایان دورهء ریاست جمهوری رسیده ایم و باید رفته رفته دست و بال خود را جمع کنیم، "آقا" در یکی از سخنرانی هایشان نفرمودند «خیر، اصلاً اینگونه فکر نکنید و به فکر دورهء بعدی باشید»(نقل قول به مضمون). به همین جهت ایشان رئیس جمهور آینده اند و بقیه بی جهت خود را خسته می کنند. هنگامی که مهندس موسوی به عنوان نامزد انتخابات جانشین محمد خاتمی شد، به ویژه هنگامی که اعلام کرد من پیش از آنکه خود را نامزد ریاست جمهوری اعلام کنم، حتی به ملاقات مقام رهبری هم نرفتم (باز نقل به مضمون) به دوستان و آشنایانم اطمینان دادم که آقای مهندس موسوی مگر خواب ریاست جمهوری را به بیند. از این روی بود که دوستان، پس از اعلام نتیجهء انتخابات، مدتی مرا به شوخی "امام حسین" می خواندند که توانسته بودم اینگونه آشکار و روشن و دقیق نتیجهء انتخابات ریاست جمهوری را پیش بینی کرده باشم. حتی این مطلب را من در پاره ای از نوشته هایم هم که چاپ شده آورده ام و اگر لازم باشد در مقالهء بعدی آن را نیز با ذکر ماخذ و تاریخ چاپ نقل خواهم کرد.
اما صحبت امروز من مطلب دیگری است. آیا کسانی که امروزه برای جنبش سبز تلاش می کنند و هر یک به سهم خود با قلمی و قدمی و کلامی و سخنی این جنبش را پویا و سبز و سرحال نگه میدارند، افرادی مانند شما آقای مهاجرانی، باید حکم آب باران را داشته باشند که بهر چه میزند سبز و خرم می سازد یا آب ناودان، که بین دو همسایه اختلاف ونفاق می اندازد. کسانی که در راه جنبش تلاش می کنند و احیاناً داعیهء رهبری و سردمداری آن را دارند، یا مردم فکر می کنند که آنها جزو حلقهء مرکزی هستند، باید تلاش کرده و قوهء جاذبهء خود را بکار گیرند که یاران بیشتری را به جنبش جذب کنند، یا قوهء دافعه خود را بکار انداخته روز بروز مطالبی بنویسند و سخنانی بر زبان رانند و اعتقاداتی را القاء کنند که این جنبش تراشیده شده و تبدیل به یک فرقه و گروهگ گردد؛ فرقه ای انحصاری و مطلق گرا؟
اما برگردیم به کسانی که دارای پاره ای از عقاید زیرهستند و به این جنبش سبز هم دلبستگی دارند و به آن امید بسته اند:
- آنها به انقلاب مردم ایران اعتقاد دارند، یا بهتراست بگویم داشتند، البته تا زمانی که این انقلاب انحصاری نشده و توسط عده ای "مال خود" نشده بود. در آن از راست راست تا چپ چپ راه داشت و جایگاهی داشت و امید و آرزویی داشت. مسلمان، مسیحی، یهودی، بهایی، زرتشتی، با اعتقاد، بی اعتقاد، باخدا، بی خدا، ایرانیان داخل، ایرانیان مقیم خارج، همه و همه گرد آمده بودند و طالب ایرانی بودند آزاد، مستقل، با حکومتی که عادل باشد. می خواستند رژیمی داشته باشند که درآن رژیم انسان ها دارای ارزش مساوی باشند. قانون برآنان حکومت کند. هزارفامیل بر سر پست های کلیدی نباشند. ضابطه جای رابطه را بگیرد. نمایندگان مجلس یا مجلس هایش را مردم با رای خود انتخاب کرده باشند. آراء مردم به راستی شمرده شود. هر رای برابر با رای دیگر باشد. دارای قوهء قضاییهء منصف و مستقل باشد. قوهء مجریه اش مردم را بصورت مساوی به بیند، از دید این قوه جوان دهاتی فلان آبادی با بچهء وزیر و آقازاده و معمم و مکلا و فکلی... فرقی نداشته باشد، کسانی وارد دانشگاه شوند که بالاترین نمرات را در آزمون دانشگاه آورده باشند، فرقی بین زن و مرد نباشد. زن و مرد بتوانند مصدر تمام مشاغل باشند و ضابطهء انتخاب آنان یا انتصاب آنان به آن مشاغل شایستگی و کفایت آنان و در صورت لزوم آرائی باشد که از سوی مردم به آنان داده شده است، مجلس در برابر ملت جوابگو باشد، این سه قوه ـ یعنی مجریه و مقننه و قضاییه آ دارای اختیارات کافی باشند و به صورت کاملاً مستقل و بدون توجه به خواست و توصیهء این و آن عمل کنند، آقا بالاسری بالای سر مردم، بالای قوای سه گانه نباشد، اغلب پست های کلیدی با رأی مردم بوسیله اشخاصی که شایستگی دارند اشغال شده باشد و اگر مردم آنها را نخواستند بلافاصله و بدون مقاومت یا گردن کشی خود را کنار بکشند اما عزت واحترام شخص برکنار شده برجا باقی بماند، پس ازبرکناری، استعفا، یا صدور رای عدم صلاحیت و کفایت، شعار مرگ بر او سر داده نشود، خانه اش محاصره نشود، اموالش غارت و مصادره نشود، از بقیهء مشاغلی که دارد محروم نشود، از تدریس یا تحصیل در دانشگاه محروم نشود، بتواند به آزادی در اجتماع زندگی کند، اگر خطایی کرده است، در یک دادگاه عادله به خطاها و جرایم او رسیدگی شود.
نيز هرکس آزاد باشد هر دینی را که می خواهد انتخاب کند ولو مسلمان یا مسیحی و یهودی به دنیا آمده باشد. هرکس آزاد باشد هر نوع لباسی که می خواهد بپوشد منتهی لباسی که شایستهء جامعهء متمدن و آبرومند باشد. هرکس بتواند هر عقیدهء سیاسی داشته باشد و در نشریات یا باشگاه های خود از آن آزادانه دفاع کند و کسی جرات نداشته باشد مزاحم او شود و قوای انتظامی حافظ سلامتی و امنیت آنان باشند. اگر کسانی با داشتن عقاید، مخالف حتی مخالف با رژیم بر سر کار، رای کافی آوردند بتوانند به عضویت مجلس یا مجلسین درآیند. کسانی را به اتهام لیبرال بودن، دموکرات بودن، ملی گرا بودن، شاه دوست بودن و..... نتوان مارک زد و متهم کرد.
نيز ثروتی که در این مملکت وجود دارد متعلق به مردم ایران و نسل های آتی باشد و برای این مردم و تامین آتیهء آنان و خوشبختی نسل های آینده هزینه شود. هرکسی، ولو شاه این مملکت، ولو رهبر این مملکت، ولو رئیس جمهور و معاون اول و دوم و سوم ریاست جمهوری، هم که باشد در برابر سازمانی که مامور حسابرسی است جوابگو باشد و گردن کشی نکند. نفرماید «من رئیس جمهورم، من رهبرم، حسابرسی برای افراد عادی است». اگر کسی دزدی کرد، ولو آنرا خرج انتخابات کرده باشد، ولو امامزاده یا دانشگاه ساخته باشد، باید به اتهام او رسیدگی شود.
"حکم حکومتی" و "قسم شرعی" و "نظریات من با نظرات این شخص بیشترهمخوانی دارد"، در آن رژیمی که دلخواه ما بود، جایی نداشت. اگرمیزان ذخایر ارزی مورد سوال قرار گرفت فلان شخص پشت هم انداز اظهار نکند «ما میزان آن را اعلام نمی کنیم مبادا کشورهای خارجی برای غارت آن تله گسترده باشند!» رئیس مجلس آن، که جای کسانی مانند میرزا حسین خان موتمن الملک نشسته اند که آن جواب دندان شکن تاریخی را به سردارسپه رئیس الوزرای گردن کلفت داد»، حرفی نزند که مورد تمسخر جهانیان قرارگیرد. مجلسی نداشته باشیم که امروز آن را مجلس آیت الله خمینی بدانیم و فردا مجلس آیت الله خامنه ای باشد و.... مجلس، مجلس مردم باشد و نمایندگان نمایندگان مردم باشند و حرف دل مردم را بزنند و از بیم حذف شدن و عدم صلاحیت در دوره بعدی خفه خون نگیرند.
در راس قوهء قضاییه کسی را داشته باشیم که اولاً تحصیلات قضایی داشته باشد، تجربهء قضایی داشته باشد، انسانی باشخصیت باشد، شخصیتی مستقل داشته باشد، با سرافرازی بگوید «من رئیس قوه مستقل قضاییه هستم و احدی جرأت آن را ندارد که برای من تعیین تکلیف کند، حتی کسی که حکم مرا امضاء کرده که امضايش تنها جنبهء تشریفاتی داشته است. من نوکر و برگزیده و خدمتگزار و فرمانبر هیچ کسی نیستم مگر قانون وملت، من تا زمانی که مصدرقوهء قضا هستم، "قاضی ایستاده" ام و احدی نمی تواند به من دستور دهد یا حتی مرا از کارم برکنار کند». ما انتظار داشتیم که این قوهء قضاییه سلیقه ای عمل نکند، هیچکس را نتوان بیش از بیست و چهار ساعت بازداشت کرد بدون آنکه جرم او به وی ابلاغ شود. پس از ابلاغ جرم نیز با وثیقهء عادله او را آزاد کنند تا روز محاکمه که خود را به دادگاه معرفی کند. درست مانند تمام کشورهای متمدن جهان.
در رأس قوهء مجریه رئیس جمهوری باشد که از مردم بوده و توسط مردم و برای خدمت به مردم انتخاب شده باشد. اگر لازم بود، دست مردم را ببوسد نه دست کسی را که مرهون اوست. او باید مرهون رای مردم باشد و بتواند بی ترس و واهمه وظایفش را انجام دهد و تره برای کسی خرد نکند.
رادیو تلویزیون ملی باشد نه میلی و با میل این و آن نگردد و تغییرسیاست ندهد. رسانه های گروهی مستقل باشند و بی پروا مفسدین را معرفی و رسوا کنند اما از بیم قوهء قضاییهء مستقل و قوی و با جربزه، جرات بازی با حیثیت کسی را نداشته باشند. هیچکس جرات تعطیل نشریه ای را به صورت سلیقه ای نداشته باشد.
و اگر منشور سازمان ملل را امضاء کرده ایم که کرده ایم، باید به مصوبات آن احترام بگذاریم. شکنجه را مجازات ننامیم. انسان ها را حیوان فرض نکرده و به شلاق نبندیم.
آیا شما خودتان تا حال شلاق خورده اید؟ همسر و خواهرتان شلاق خورده اند؟ آیا میتوانید احساس کسی را که اینگونه شخصیتش خردشده در ذهن خود مجسم کنید؟ ما هرگز انتظار نداشتیم که میزان اعدام در کشورما به اندازه ای باشد که بطور نسبی رتبهء اول را در جهان داشته باشیم و از نظر کمیت مقام دوم را پس از کشورچین با جمعیتی بالای یک میلیارد. ما انتظار نداشتیم که کودکان کارتن خواب در شهرهایمان داشته باشیم که هر روز و هرشب از نظرجسمی و جنسی و حقوقی و مالی به آنان و حق و حقوق آنان تجاوز شود. ما تصورنمی کردیم که در زندان های ما به زندانیان، حتی به زندانیان سیاسی، به زندانیان مرد سیاسی، تجاوزجنسی کنند و دروغ مثل آب خوردن رایج باشد و از بزرگترین مقامات این کشور تا زیردست ها، بی دغدغهء خاطر دروغ بگویند. مردم را در زندان ها و درخیابان ها بکشند و بعد طلبکار هم بشوند و ادعا کنند که آنها "مننژیت" داشته اند، یا با خوردن "سالاد" مسموم شده و درگذشته اند، يا با صحنه سازی به قتل رسیده اند. نه اينکه آدم کش از لبنان استخدام کرده و استادی را جلو خانه اش با بمب قطعه قطعه کنیم و مدعی باشیم که استکبارجهانی او را "چنین زار" کشته است.
آقای مهاجرانی! آن هنگامی که انقلاب در ایران آغاز شده بود من تصور می کنم اغلب مردم آروزهایی را که پاره ای از آنها را برشمردم از آن انقلاب انتظار داشتند، نه این گونه اعمال و رفتار و گفتار را که سال هاست شاهدش هستیم و هرگز کسی حتی تصور آن را هم نمی کرده.
مردم به جان رسیده چالهء شاه را پرکردند، اما انتظارنداشتند که درچاه جمکران "شیخ" سرنگون شوند. گمان نکنم آنها می خواستند شاه برود و ولی فقیه، ولو آیت الله خمینی، جای او بنشیند و او، به جای قولی که به مردم داده بود، به گونه ای دیگر عمل کند؛ و یا کسی مانند آیت الله خامنه ای بر سر کار آید که خدا را بنده نباشد و از همه ملت طلبکار بوده و خود را اختیاردار جان و مال و ناموس مردم بداند و از سرنوشت و سرگذشت پادشاهان قدرقدرت و بینوای تاریخ ایران عبرت نگیرد که، با تمام دیکتاتوری ها و ظلم ها، غباری از آنان بر جای نمانده و نام ننگی به درازای تاریخ از خود به یادگارگذاشته اند.
مردم انتظاراتی اینگونه از انقلاب داشتند. نه آگاهی نسبت به شک بین دو سه و آداب وضو گرفتن و خلا رفتن. مردم می خواستند کسانی را انتخاب کنند که مشهور به درست کاری باشند نه آنانی را که پینهء بزرگ تری بر پیشانی آنان نقش بسته باشد و «والضالین» را با لهجه ای غلیظ ادا کنند.
آن هنگامی که آیت الله خمینی آن مطالب را در فیضیهء قم ایراد کرد به جسارتش، به شجاعتش، به شهامتش آفرین گفتم؛ با آنکه با اصلاحات ارضی، برابری حقوق زنان و مردان، حق رای و... موافق بودم اما از اینکه شخصی پیدا شده که با این بی پروایی در مقابل قدرت مطلق ایستاده است، بسیار او را تحسین کردم. هنگامی که سال ها بعد قد برافراشت و نهضتی را رهبری کرد که قصد آن استقلال و آزادی و عدالت اسلامی بود (باورکنید ابتدا عدالت اسلامی بود و بس، نه صحبت ازجمهوری اسلامی بود و نه ولایت فقیه) من هم به او دل بستم. هنگامی که گفت «من هیچ توقعی از این انقلاب ندارم و مثل یک طلبه به قم خواهم رفت» به او دل بستم، هنگامی که ... اما بعد که کارها قبضه شد و رفته رفته خفقان بوجود آمد و گفته شد "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر" یا "اگر بیست میلیون هم بگویند آری من می گویم نه" یا "بشکنید این قلم ها را" و آن بی حرمتی ها نسبت به افراد گوناگون، به کسانی که حتی کاری نکرده بودند، خطایی مرتکب نشده بودند، حتی توهین به خود روحانیت، به آیت الله شریعتمداری که برای نجات جان آیت الله خمینی قدم پیش گذارده بود و کاری کرده بود وقتی آن کارها شد و آن بی احترامی ها شد، آن حرف ها پیش آمد و بعد مملکت دربست سپرده شد بدست عده ای معمم بدون توجه به صلاحیت آنان، تنها با توجه به مهر روی پیشانی و عمامه و لباس و... و بعد مکتب جای تخصص را گرفت و بعد گفته شد "اقتصادمال خر است" و بعد گفته شد "ما برای خربزه انقلاب نکردیم" و بعد" گروگان گیری" پیش آمد و بعد وقایع سال شصت و هفت و خاوران و کشتارهای دسته جمعی.... آری من که ازکسی باک ندارم، از این رهبری هم که آن همه در ابتدا به او دل بسته بودم بریدم و مخالفش شدم.
جنگی با عراق پیش آمد که می توانست پیش نیاید و حتی اگرتحمیل شد، می توانست بدون لجبازی بموقع تمام شود. اما هنگامی که با لجبازی تمامش نکردند و بعد با خرید تجهیزات از هر کشوری، حتی اسراییل، اعلام کردند که با شکست صدام یزید عفلقی می خواهند از راه کربلا به بیت المقدس بروند، بله از این رهبر دلخور شدم و بریدم. وقتی آن نامه های دلسوزانه و از سر خیرخواهی آیت الله منتظری را خواندم و پی بردم که این مرد چه جسارت و شهامتی دارد که بی اعتنا به جیفهء دنیوی، بدون ترس و بیم از دست دادن جان و مقام و موقعیت، آن حقایق را بی پرده و عریان می نویسد و بعد سرنوشت او را دیدم، بله آقای مهاجرانی، حقیقتاً از آن رهبر دل کندم و بسیارناراحت شدم و بسیار دلخور شدم. و پس از او، وقتی دیدم در عرض یک شب، با یک نشست و برخواست، یک حجت الاسلام را آیت الله العظمی کردند و مرجع تقلید و ولی فقیه، و بعد دیدم با یک نشست و برخواست ولایت فقیهی را که اصلاً از ابتدا حرفی از آن نبود و به زور بما حقنه کرده بودند، یک شبه تبدیل کردند به "ولایت مطلقهء فقیه" و تمام اختیارات را دادند دست یک نفر و به تمام این کارها نیز جنبهء الهی دادند، بله آقای مهاجرانی، بسیار از این انقلاب و سردمداران آن خشمگین شدم و ناامید. دردها بسیار است اما من اینجا درز می گیرم و می روم به آنچه قصدنوشتن آن را دارم.
در طول همهء این سال ها اما مهرایران و ایرانی ازدلم بیرون نرفت. هر جا رفتم و هر جا بودم، مهر وطن از دلم بیرون نرفت. همواره اخبار و جریان های ایران را دنبال کردم. هرجا لازم شد صدایم را برای حق طلبی بلندکنم، بلند کردم و آخرین بار... هنگامی که میلیون ها نفر به خیابان ها ریختند و عقدهء سی و یک ساله را در شعارهایی چون "رای من چه شد؟" ، "استقلال، آزادی جمهوری ایرانی" و"نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" فریاد زدند و به آن صورت با آنان مقابله شد، آنجا دیگر بکلی از استحاله و اصلاحات و تبدیل به احسن شدن رژیم بریدم. دیگر به کلی ناامید شدم و از صمیم دل فریاد زدم «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»، زیرا اطمینان دارم که از آن میلیون ها نفری که به خیابان ها ریختند شاید نیمی هم به آن انتخابات رأی نداده بودند که در رأس آنان سمبل این تظاهرات جنبش سبز یعنی "ندا" قرار داشت که به اعتراف و اقرار خانواده اش او در این انتخابات رأی نداده بود اما برای هدفش و آزادی ایران جان داد و مصداق این بیت حافظ عزیز شد:
مــکش آن آهــوی مــشکــین مــرا ای صیــاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
آقای مهاجرانی! آن نگاه آخرین ندا را، که یک دنیا سخن و پیام و درد و ناله و نفرین و آه درآن بود دیدید؟
حال، با این اعتقادات، آقای مهاجرانی بفرمایید که من و افرادی که من مانندشان فکر می کنم سبز هستیم و جزو جنبش سبز هستیم و حق داریم از جنبش سبزها حمایت کنیم و در کنار آنها باشیم؟ یا شما نیز مانند آن انحصار طلبان و آنانی که پادگانی سلطنت می کنند و شعارشان"هر که با ما نیست بر ماست" ما را از خودتان نمیدانید؟ هنوز انک های ناجور و وصله های ناجور به ما می چسبانید و فراموش می کنید که ایران، فارغ از نژاد، دین، زبان، قومیت های گوناگون، اعتقادات سیاسی، از آن همهء ایرانیان است و آسمان هم به زمین فرود نخواهد آمد اگر شما از سبزهای تیره تیرهء جنبش سبز، باشید و ما ازسبزهای بسیار روشن روشن و قدری کم رنگ تر از شما و همفکران تان. اما ما هم دلمان می خواهد جزو جنبش سبز باشیم و روزی فرا رسد که همهء مردم ایران طرفدار جنبش سبز باشند؛ حتی آن بسیجی ها و پاسداران هم، که امروز برادران و خواهران خود را می کشند، به پیام شجریان عزیز گوش فرا داده و "تفنگ خود را زمین گذارده" با فریادی شادمانه به جنبش سبز بپیوندند. آیا در آن روز می توانیم بگوییم «تو از ما نیستی که روزی برادران و خواهران ما را کشته ای؟»
دلمان می خواهد روزی برسد که ما آزادانه نمایندگان خود را به مجلس آتی بفرستیم، شما هم نمایندگان خود را. اما در یک مورد اگر توافق کنیم که ما خواهان ایرانی هستیم آزاد، مستقل، طرفدارحقوق بشر، احترام به ادیان گوناگون، محترم شمردن همهء عقیده ها و برگرداندن دین به جایگاه اصلی خود که دل های مردم است نه نشاندن آن بر روی تخت شاهی یا ردای رهبری، باور کنید ـ آقای مهاجرانی ـ در آن صورت است که همه سبزیم و جنبش سبز پیروز خواهد شد.
باورکنید من بیش از شما غم دین اسلام را می خورم که در طول چهارده قرن تاریخ وطنم تا این اندازه مورد بی مهری مردم قرارنگرفته بود که دسته دسته از آن خارج شده به ادیان دیگر بپیوندند؛ و باور کنید در طول یکهزار و چهار صد سال، هیچ حکومت عرفی به اندازهء حکومت دینی جمهوری اسلامی این اندازه لطمه به اسلام نزده و این اندازه مراجع تقلید و رهبران دینی را مورد ایذاء وآزار واذیت و بی حرمتی و بی احترامی قرار نداده بود.
آقای مهاجرانی!
به نظرشما با این اعتقادات، من سبزم؟ آیا من می توانم سبز باشم؟ اجازه هست من هم سبز باشم؟ ندا آقا سلطان چه؟ آیا به باور شما او سبز است؟ یا سبز تنها در انحصار شما و همفکران شماست؟
سن حوزه
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|