|
ايران در آرزوی استقلال!
شکوه ميرزادگی
اين روزها آمريکایی ها به استقبال جشن های استقلال خود، در چهارم جولای، می روند. همه جا مردمان برنامه های خاصی تدارک دیده اند و جوان ها و نوجوان ها شهرها را از صدای ترقه و آتشبازی پر کرده اند. شادمانی ديدن چنين تصاويری برای ما که سرزمين مان سال هاست در آرزوی استقلال و آزادی آه می کشد، تنها يک شادمانی انسانی است؛ شادمانی برای خوشبختی مردمانی که از اين موهبت برخوردارند، و شعله ور شدن آتش اين پرسش سرشار از امید که: «پس نوبت آزادی و استقلال ما کی می رسد؟»
"ویل دورانت" کتابی دارد به نام "دفاع از هند"، که در آن به چند و چون استعمار بريتانيا در آن کشور می پردازد. و من فکر می کنم که بازديدی ديگرباره از اين کتاب می تواند روايتی تازه را از آنچه که اکنون در کشور ما می گذرد (و کسی نام «استعمار» بر آن نمی نهد) در ذهن بيدار کند.
بنا به تعريف "دیکشنری مفاهيم مدرن "فونتانا": «استعمار نوعی از روابط امپریالیستی است که بر اساس تفاوت گذاری دقيق و آشکار بین بیگانگان حاکم و مردمان محکوم، یا استعمار شده، ی یک سرزمين برقرار می شود. اين تفاوت گذاری يا تبعيض گاه به صورت عملی است و شکلی قانونی ندارد و گاه از مشروعيت قانونی هم استفاده می کند. »
پس از قرون اوليه ی تاريخ بشر، و در قرن های هفده تا نوزده میلادی، پيدايش مجدد چنين "رابطه" ای نتیجه ی فتح سرزمين هایی به دست قدرت های نوين اروپایی بود که مردمان آن، از لحاظ فيزیکی و فرهنگی، با فاتحان متفاوت بودند. اما بعدها، در قرن بیستم، اين تفاوت ديگر مضمون اصلی «استعمار» شناخته نمی شد چرا که، مثلاً، استعمار نازی های دوران هيتلر در اروپای شرقی خود را بر بنياد تفاوت های ساختگی و مصنوعی نژادی تعريف می کرد و تصرف اين کشورها را با اتکای به وجود «نژاد برتر ژرمن» موجه می ساخت.
در هر صورت، و جدا از مسئله ی تفاوت های نژادی و فرهنگی ملل غالب و مغلوب، استعمار امپرياليست های همه ی قرون، و بخصوص قرن های جديد، ايجاد کننده ی «تفاوت های اقتصادی» بوده که در دوران مدرن شکل بسيار مشخص تری بخود گرفته است. اين «تفاوت گذاری»، که بخصوص در مورد فاتحان اروپایی و مردمان کشورهای فتح شده ی افريقایی و آسيایی و خاورميانه ای اعمال می شده، بدین گونه عمل می کرده که سرزمين های مغلوب سرچشمه مواد خام بودند و کشورهای غالب سرچشمه ی محصولات توليدی و کارخانه ای. به این ترتيب، تفاوت گذاری اقتصادی نحوه ی برتری فاتحان و استعمار گران را کاملا محسوس و مشخص می کرده است. مردمان کشورهای استعمار زده، اگرچه صاحب منابع و ثروت هایی طبیعی هستند اما خودشان، بزعم استعمارگران، «عقل و شعور و توانايي» به دست آوردن دانش و تخصص لازم برای استفاده درست از آن منابع را ندارند، در حالی که فاتحان، با دانش ها و تخصص های گوناگون شان، امکان استفاده از اين منابع و توليد آنچه هایی را که زندگی مدرن و پيشرفته ممکن می سازند دارند.
از ميانه ی قرن بيستم نوع ديگری از «استعمار»، که می توان آن را «استعمار نامريي» خواند، نيز برقرار بوده است که نتیجه و حاصل سازش يک حکومت ديکتاتوری در کشوری عقب افتاده با کشور يا کشورهای ديگری که «پيشرفته» خوانده می شوند بوده است. در اين نوع استعمار، که بعلت غيبت فيزيکی استعمار کننده، معمولاً بيشتر مردمان از آن بی خبرند، حکومت بر اساس قراردادهای ظاهراً رسمی، منابع و ثروت های مردمان خود را در اختيار قدرت های بزرگتر قرار می دهد تا پشتيبانی آن ها را برای ادامه ی حيات حکومت خود بخرد. اين نوع سازش ها که بريتانيا مبتکر اوليه ی آن بود از پايان جنگ دوم جهانی و در دوران «جنگ سرد» در بين دو قدرت امپريالیستی قرن بیستم، يعنی آمريکا و اتحاد جماهیر شوروی، اشکال مختلفی بخود گرفت. يعنی ديکتاتورهای طرفدار هر کدام از اين دو قدرت، برای گرفتن پشتيبانی از «ارباب» های خود، انواع بذل و بخشش ها را از کيسه مردمان خود می کردند؛ که نتيجه اش هميشه به فقر و عقب مانده نگاهداشتن مردمان اين سرزمين ها می انجاميد.
اکنون هم رقابتی که بین اتحاديه ی اروپا و آمريکا از يک سو، و چين و روسيه، از سوي ديگر، برای جذب «همکاری» کشورهای ديکتاتور زده و ثروتمند وجود دارد، و بهره برداری ارزان از منابع آن ها، و صدور گران «توليدات» خود به آن کشورها نشانه ای از استمرار بی وقفه ی اين نوع از استعمار است.
اما من می خواهم در اين جا بگويم که به باور من، با بوجود آمدن پديده ای به نام «جمهوری اسلامی»، جهان ما، در سی ساله ی گذشته، با نوع جديدی از استعمار ـ آن هم به هراس انگيزترين و زشت ترين شکل آن از لحاظ ارزش های حقوق بشری ـ روبرو شده، که در اوايل قرن بيست و يکم، نمايانگر استعمار و استثمار روشن و رسمی یک سرزمين و تحقير دایم میليون ها تن از مردم آن است. این نوع استعمار شباهت کم نظیری دارد با ابتدايي ترين نوع استعمارها در جهان و، مثلاً، می توان ديد که به شدت شبیه استعمار امپراتوری بريتانيا در هندوستان است با اين تفاوت که:
1 ـ متجاوزين و استعمارگران امروز در ايران هم از ميان خود مردم اين سرزمين برخاسته اند اما رفتارشان از استعمارگران قرن هفدهم بريتانيا با مردم هند به مراتب غیر انسانی تر، و خشن تر است.
2 ـ اين «نوکران استعمار پنهان» فقط نقش دلال هایی را بازی می کنند که منابع و ثروت های يک سرزمين را چپاول کرده و آن را به سرزمين های ديگری که ربطی به آن ها ندارد منتقل می کنند.
3 ـ آنها، بدون دريافت فرمان از اربابان خود حتی، با پول مردم اين سرزمين، مزدورانی را تربيت کرده و از آن ها در راستای سرکوب مقاومت های مدنی و ملی سرزمينی که ظاهراً ملک خود آنها است استفاده می کنند.
4 ـ آنها، بر خلاف استعمارگران بريتانيایی قرون پيش که کاشف گوشه های تاريکی از فرهنگ و تاريخ سرزمين های استعمار زده بودند، يکسره به تخريب عمدی فرهنگ و تاريخ سرزمين ما مشغول اند.
و ... اين قصه سر دراز دارد.
جدا از اين تفاوت ها کافی است با نگاهی کوتاه به دوران استعمار بريتانيا در هند و از زبان "ویل دورانت" که شاهد جنايات انگلیسی ها در هند بوده، شباهت هایی عجیب را بين رفتار آن استعمارگران و رفتارهای حاکمان جمهوری اسلامی در ايران خودمان کشف کنيم.
"ویل دورانت"، در کتاب "دفاع از هند"، پس از شرح اين که هندوستان چگونه توسط «دزدان دریایی انگلیسی و فرانسوی» مورد تهاجم و غارت قرار گرفت و استعمار و استثمار چگونه بر این کشور غلبه یافت و مردم این سرزمین را در کام خود کشيد، می گوید: «انگلیسی ها همه چیز را در هندوستان به فروش می رساندند. آنها حتی حاکمان ایالت ها را با دریافت رشوه به قدرت می رساندند، و هندوها را وادار می کردند گران بخرند و ارزان بفروشند و این سیاست امپریالیستی بود که سبب گردید ۳۰ میلیون هندی در کلکته به اوج بدبختی برسند.»
آيا اين همان کاری نيست که حکومت اسلامی با مردم ايران می کند؟ و همه چيز را به فروش می رساند ـ حتی گنجينه های فرهنگی و ملی مردم را؟ نمايندگان و رؤسای ادارات محلی را با رشوه سر کار می گذارد، و بنجل های کشورهای ديگر را گران می خرد و منابع طبيعی مان را ارزان می فروشد و گاه ثروت های طبیعی مان را به کشورهای ديگر می بخشد؟
ويل دورانت می گويد که انگليسی ها با ماليات های مردم هند سربازان هندی را اجیر می کردند تا سلطه ی خودشان را بر اين شبه قاره ممکن کنند و، در حقیقت، از خود هندی ها برای آزار و اذيت و شکنجه هندی های ديگر بهره می بردند. آيا اين همان کاری نيست که حکومت اسلامی با ايجاد نهاد های بسيج و پاسداران انجام داده است که با پول مردمان ایران فربه شده اند و اکنون قاتل خود اين مردم هستند؟
کشاورزی هند رو به نابودی گذاشت زیرا انگلیسی ها معتقد بودند که هند باید به کشوری وسیع برای بازار کالاهای ماشینی انگلیسی تبدیل گردد. آنها، طرف دیگر، تلاش کردند تا فقر مردم این کشور را ناشی از خرافات رایج در این کشور نشان دهند و نه مالیات های سنگین و سیاست های استثماری حاکم بر این کشور را. ويل دورانت می نویسد که، در واقع، «از چنین فقری است که نادانی، خرافات، بیماری و مرگ زاده می شود.»
و مگر در کشور ما نيز کشاورزی رو به نابودی نيست و بی توجهی به محیط زيست زمین و خاک و آب را غیر قابل استفاده نکرده است؟ و حکومت برای اين همه چه دليلی دارد جز اينکه بکوشد تا فقر و بدبختی مردم ايران را به گردن آمريکا و اسراييل و ضد انقلاب و منافق و فتنه ساز و غيره بياندازد؟ و، در عين حال، بهر وسيله که شد تلاش می کند تا بر زمينه ی اين فقر گسترده، به توسعه نادانی، خرافات، بيماری و مرگ نيز کمک کند. اگر بخواهيم نمادی برای اين سياست روشن و عمدی فرهنگی پيدا کنيم، چه جایی بهتر از «چاه جمکران» می تواند ما را ياری کند؟
ويل دورانت همچنین به گستردن عمدی استعمال تریاک و سایر مواد مخدر و فحشا و غیره در هند اشاره دارد که نتیجه ای جز انهدام اجتماعی برای این کشور در بر نداشته است. و ما نيز شاهديم که حکومت اسلامی، کشورمان را با پخش ارزان و دستياب مواد مخدر و آزاد گذاشتن تن فروشی و صیغه در نقاط مختلف و حتی در هتل هایی که تبديل به مناطق اينگونه تباهی ها شده اند، در فساد غوطه ور ساخته است؛ فسادی که جز ايران در هیچ کجای دنیا جنبه های قانونی و مذهبی به آن داده نمی شود.
و مهمترين نزديکی بين استعمارگران هند و استعمارگران کنونی ايران در تحقير مردمان استثمار شده است. آن ها هندی ها را لايق تصمیم گیری و شرکت در سرنوشت سياسی و اجتماعی و اقتصادی خودشان نمی دانستند و در همه چيز به جای آن ها تصمیم می گرفتند و در حکومت اسلامی نيز اين ولايت فقیه و دنباله هایش هستند که ما را فاقد شعور و عقل می دانند و برای ما تصمیم می گيرند و خواسته های خودشان را بر ما که نام «امت» داریم تحمیل می کنند.
در نوشته ی ویل دورانت در مورد استعمار هند از اين شباهت ها بين رفتار استعمارگران بريتانيایی و غاصبان کنونی حکومت ايران بسيار می توان دید اما جالب ترين و دردناک ترین نمونه آنجاست که او به نکات مثبت حضور انگليس ها اشاره کرده و نشان می دهد که استعمار انگليس ـ بخاطر کارایی و حفظ سيستم استعماری خود ـ برای هندوستان، از نظر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی فوايدی هم داشته که می توان آنها را این گونه برشمرد:
۱- منسوخ شدن رسم «سوتی» (سوزاندن زنان بعد از مرگ شوهرانشان)
۲- وارد کردن تشکیلات سازمانی به نهادهای رسمی هندوها
۳- منسوخ کردن نظام برده داری (که هندوها بهای گزافی را برای آن پرداخته بودند)
۴- احداث راه آهن (برای اهداف تجاری و نظامی)
۵- وارد کردن علم و تکنولوژی غرب به هندوستان.
استعمارگران حکومت مذهبی در ایران اما، به جاي اينگونه دهش ها، سنگسار و دست و پا زدن و چند همسری و، به طور کلی، نظام برده داری را در سرزمين ما جاری کرده اند.
در عين حال، ویل دورانت معتقد بود که: «استعمار انگلستان این بدبختی را هم به هندی ها داده است که برای هر هدفی جز منافع خودشان و هندوستان می جنگند»؛ و اين بدبختی نتیجه ی هيچ چيز جر توأم شدن ديکتاتوری محلی و استعمار آشکار و پنهان نيست.
در واقع، نکته ی مهمی که در همه ی انواع استعمار در دنیا از ابتدا تا کنون وجود داشته و دارد حضور گريز ناپذير دیکتاتوری در اين کشورهای استعمارزده است. اين دیکتاتوری هم از سوی استعمارگران رسمی بیگانه در گذشته وجود داشته است و هم از سوی دست نشاندگان داخلی و خودی. و چنين است که در هر شکلی از شکل های رویارویی با استعمار خواست استقلال با خواست آزادی از جانب مردمان انساندوست و وطن دوست همراه بوده است؛ چرا که، در واقع، استقلال معنایی ندارد جز همان «به آزادی زيستن و بدون دخالت ديگران کار خود را اداره کردن و از قید و بندهای گوناگون رها بودن». در واقع استقلال، چه در آن زمان ها و چه هم اکنون، هميشه، همزاد و همسوی آزادی بوده است. آنجا که آزادی نبوده، استقلال هم نبوده و آنجا که استعمار بوده حتماً ديکتاتوری و خفقان هم وجود داشته است. و سرزمين ما اکنون هم گرفتار ديکتاتوری است و هم گرفتار استعمار و هم گرفتار حکومتی مذهبی که در مورد اين آخری بايد گفت که هر کجا مذهب بر صندلی حکومت بنشیند حاصل آن چيزی جز نوعی استعمار نامریی و خطرناک نيست.
ويل دورانت، با مشاهده ی آنچه در جريان مبارزات استقلال طلبانه ی هندی ها می ديد، اين آرزو را هم به قلم می آورد که هند، به رهبری گاندی، هر چه سریع تر استقلال خود را به دست آورد تا مردمش عزت نفس از دست رفته را بازیابند و، با نگاهداری از فرهنگ و میراث کهن خویش، به آبادانی سرزمین شان همت گمارند؛ آرزویی که عاقبت برآورده شد، هندوستان مستقل شد، به صورت قطب جديدی از توسعه سياسی و اجتماعی و اقتصادی درآمد و، در سايه ی مهاتما گاندی، زنجيره ای از رهبران و مديران لايق و دلسوز را آفريد.
اما برای ما هنوز نشانه های روشن فروپاشی استعمار حکومت اسلامی پيدا نيست، و ما هنوز رهبر و رهبرانی از جان گذشته و شريف و مردم گرای و وطن دوست چون گاندی و يارانش نداريم تا عزت نفس و استقلال و آزادی خودمان را به دست آوریم .
چهارم جولای 2010
http://www.shokoohmirzadegi.com/02.Articles/2010/Iran-dar-arezoyeh-esteghlaal.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |