|
خطر روی دروازه ایران
روزهای جام جهانی فوتبال است و کم نیست مواردی که میتوان سیاست را با ورزشهایی مانند فوتبال و یا کُشتی، و حتی مانند آنچه در جمهوری اسلامی جریان دارد، با بُکس ـ البته از نوع «پراید» ـ مقایسه کرد که بر آن هیچ قاعده و قانونی جز «زور» حاکم نیست.
رؤیای سلطه
در آن سال های دور که مفسران ورزشی محبوبی مانند بهمنش و روشنزاده مسابقات فوتبال را که بین تیم ملی ایران و تیمهای کشورهای دیگر برگزار میشد، گزارش میکردند، اصطلاح «خطر روی دروازه ایران» نفس طرفداران تیم ایران را در سینه حبس میکرد. به ویژه آنکه پخش مستقیم تلویزیونی هنوز مثل امروز ساده و همگانی نشده بود و اکثریت کسانی که به فوتبال علاقه داشتند، مسابقات را از طریق رادیو دنبال میکردند و تنها این جمله و لحنی که بیان میشد بود که میتوانست میزان خطر را به شنونده منتقل کند.
امروز ورزش ایران، درست مانند سیاست و فرهنگ و هنر و حتی محیط زیست و میراث ملی، نتوانسته است خود را از فساد سیاسی و اقتصادی رایج در جمهوری اسلامی دور نگاه دارد. این ورزش نه تنها در عرصه جهانی بلکه در همان محدوده منطقهای نیز نقش و اهمیتی ندارد و مانند گوشت قربانی در دست گروههای حاکم و رقیب لت و پار میشود.
لیکن همان فساد همه جانبهای که ویروس آن در عرصه تفکر نیز رشد یافته است، ایران را به بازیگری در عرصه بینالمللی تبدیل کرده است که سال هاست بیشترین توپ پیرامون دروازه آن رد و بدل میشود. این خطر، به دلیل بیکفایتی حکومت جمهوری اسلامی، از روی ایران نه تنها رفع و دفع نمیشود، بلکه روز به روز افزایش مییابد. تحریمها که جای خود دارد، کافیست بار دیگر به جابجاییهای نظامی در منطقه و تحریکاتی که از جمله از سوی خود جمهوری اسلامی صورت میگیرد، توجه کنیم.
اگر بخواهم برای بیان منظور خود باز هم از فوتبال یاری بگیرم، فکر نمیکنم کسی در این واقعیت تردید داشته باشد که ایران یک بار با وقوع انقلاب اسلامی و حکومت دینی برآمده از آن، به خودش گل زد. گلی که چنان باختی را برایش به همراه داشت که هنوز از پس جبران آن بر نیامده است. بخش بزرگی از این باخت، بر اساس یک توهم شکل گرفت. هر چه زمان گذشت و ملت به تدریج از توهم به در آمد، به همان اندازه حکومت بیشتر در توهم فرو رفت. نقطه تقابل این دو توهم، در یک سال اخیر شکل گرفت و مشخص شد.
توهماتی که «مقام معظم رهبری» و مسئولان جمهوری اسلامی در زمینه اقتدار داخلی و منطقهای و بینالمللی به آن دچارند و ترویج و تبلیغ آن را به مطبوعات سرسپرده و صدا و سیمای خویش واگذار کردهاند، یک پیامد مهم دارد و آن اینکه آنها را از درک واقعیت آن گونه که هست باز میدارد. این توهم به سود جنبش اعتراضی مردم است، زیرا سرکوبکنندگان آنها را از ارزیابی موقعیت واقعی خویش عاجز میکند. این توهم مانند مواد مخدر عمل میکند و سبب نشئگی سیاسی حکومت میشود. لیکن از سوی دیگر آن را به خطری تبدیل میکند که جامعه جهانی خود را ناچار از مقابله با آن میبیند. حکایت جمهوری اسلامی، حکایت همان دیوانهای است که جهان فکر میکند ممکن است سنگی در چاه بیندازد که صد عاقل نتوانند آن را در بیاورند.
توهم جمهوری اسلامی و رژیمهای مشابه، رؤیاگونه و آرمانی است: رؤیای سلطه بر جهان. این رؤیا، سرکوب و فشار میآفریند. جنگ میزاید. لیکن تنها چیزی که قادر به تحقق و رسیدن به آن نیست، همان است که آن را هدف خویش قرار داده است: سلطه!
در سخنان بنیانگذاران و رهبران و مسئولان جمهوری اسلامی اعم از اصولگرا و اصلاحطلب بسیار نمونه میتوان یافت که مستقیم و غیرمستقیم بیانگر این توهم هستند. حتی در میان توده ناآگاه سپاه و بسیج و اراذل و اوباشی که جمهوری اسلامی به عنوان لباسشخصی و مأموران امنیتی و اطلاعاتی راهی تجسس و سرکوب مردم میکند، توهم «سلطه» به شدت به چشم میخورد. اگر در قد و قامت رهبری نظام جمهوری اسلامی، این سلطه در افاضات آن چنانی نسبت به چرخه جامعه جهانی نمود پیدا میکند، در آن سپاهی و بسیجی و لباس شخصی باید «سلطه» را در زبان فحاش و ناسزاگو و چماقی دید که به وی قدرت میبخشد و بر سر مخالف و معترض فرود میآورد. این «سلطه» از «پایین» را که مورد پشتیبانی «مقام معظم رهبری» سلطهجو نیز قرار دارد، در آن شعار دست نوشتهای میتوان دید که به سوی خبرنگاران بلند شده است و خطاب به رییس مجلس اسلامی خودشان میگوید: «لاریجانی، تو غلط کردی حکم ولی فقیه را به رأی گذاشتی»! استراتژی یا پروژهء «فشار از پایین، چانهزنی در بالا»ی اصلاحطلبان که معلوم نیست از روی کدام نسخه وارداتی رونویسی کرده بودند، تبدیل شد به «سلطه از پایین برای حفظ سلطه از بالا!»
توهم ماندگاری
این است که «سلطه» در داخل ایران، رؤیا به شمار نمیرود. واقعیت است. جمهوری اسلامی سی و یک سال است بر جامعه ایران مسلط است و این سلطه را به شدیدترین شکل ممکن و به هر قیمتی اعمال میکند. دورههایی وجود داشت که این سلطه به چالش کشیده شد. تازهترین آن، همین یک سال اخیر است. یک سالی که چنان لرزهای بر جمهوری اسلامی انداخت که برای ترمیم سلطه خود به هر آنچه روی آورد که در یک شرایط عاقلانه جز اقدام خود نظام برای نابودی آن ارزیابی نمیشد: دستگیریهای گسترده، اخراج وسیع، توقیف و ممنوعیت و محرومیت، فاجعه زندانها که در صدر آنها کهریزک قرار دارد، تجاوز، اعدام، به خون کشیدن تظاهرات خیابانی، حمله به خانه و کلاس و سخنرانی مراجعی که خود از بنیانگذاران و مدافعان این نظام بودهاند.
این تصویر، نشانگر یک وضعیت عاقلانه و عادی نیست. جمهوری اسلامی بنا به ضرورت زندگی طبیعی هر پدیده اجتماعی در حال جان سپردن است به طوری که خود نیز از سرنگونی خویش سخن میگوید لیکن آن را در لفافه «سلطه» میپیچد. دست پیش را میگیرد تا پس نیفتد. پیشاپیش درباره «انتخابات» شوراها و حتی ریاست جمهوری یازدهم لاف میزند و خوب میداند با شیوهای که از بيست و دوم خرداد سال پيش در پیش گرفت، خود، طومار همان انتخابات انتصابی را نیز برای همیشه در هم پیچید. هیچ کس به اندازه خود جمهوری اسلامی نتوانست مضحکه انتخابات را در این نظام به این روشنی به نمایش بگذارد و یک شبه مردمی را آگاه کند که گویی سالها بود گوش به صدای کسانی فرو بسته بودند که میگفتند در این نظام انتخابات هیچ معنایی ندارد و آنها فقط به حضور مردم در صفهای رأیگیری نیاز دارند تا با آن لاف محبوبیت و مشروعیت بزنند. رژیم با از بيست و دوم خرداد سال پيش هنگامی که حتی حق انتخاب بین بد و بدتر را نیز از مردم سلب کرد، بر توهم خود انباشت و همزمان از یک ملت توهمزدایی کرد.
تازهترین نمود توهم حکومت را میتوان در سخنان سیدعلی خامنهای در روز چهارشنبه دوم تیرماه دید که با «اساتید نمونهء بسیجی» دیدار کرد. همین مجموعه و ترکیب «اساتید بسیجی» خودش توهم است چرا که بر اساس یک توهم شکل گرفته است. فکر میکنید اگر همین امروز شرایط تغییر کند، چند نفر از این «اساتید» حاضرند «بسیجی» بمانند و یا بروز دهند که «بسیجی» بودهاند؟! خامنهای به این اساتید گفت: «جمهوری اسلامی ايران داعيهء محو نظام سلطه را دارد». این «داعیه» دومین توهم در این دیدار کوتاه است. بعد گفت: «امروز کشور به "اتحاد کلمه" بسیار نیازمند است». کسی که بغل گوشش بر سر دانشگاه آزاد چنان غوغایی در کار است که عدهای راه افتاده و مجلس را به «انحلال» و «توپ» تهدید کردهاند و نمایندگانش هرچه «ادب اسلامی» داشتهاند نثار یکدیگر و رییس مجلسشان کردهاند، چگونه میتواند از «اتحاد کلمه» حرف بزند و متوهم نباشد؟! بعد گفت: «دیوارهایی را که پیروزی انقلاب اسلامی از میان مردم برچید، نباید دوباره بازسازی کنیم». این سخن نیز نشان میدهد توهم اعظم همانا خود «مقام معظم رهبری» است که گذشته از دیوارهایی که جمهوری اسلامی به دلیل مقررات تنگنظرانه دینی بین لایههای مختلف اجتماعی اعم از پیر و جوان، مرد و زن، ادیان و اقوام مختلف، ایران و جهان، کشیده است، آنقدر متوهم است که دیوار عظیم بین خودش و مردم را نمیبیند. این توهم به بزرگی توهم آن حجتالاسلام اصلاحطلب است که روز روشن و جلوی چشم میلیونها نفر دروغ گفت و مدعی شد مردم در ایران شعار میدهند: «هم غزه، هم لبنان». این توهم به بزرگی توهم «دمکراسی دینی»، «روشنفکر دینی»، «خرد جمعی توحیدی» و «ایران اسلامی» و همه آن توهماتی است که نه از واقعیت سیاسی و اجتماعی عملا موجود در جامعه، بلکه از خواستها و آرزوهای ایدئولوژیک و عقیدتی و همچنین منافع شخصی و گروهی سرچشمه میگیرند.
مجموعه این توهمها است که خطر روی دروازه ایران را چنان بزرگ کرده که تنها یک دفاع جانانه از سوی ایرانیان میهن دوست و دمکرات میتواند آن را رفع کند. اینجاست که یک پرسش اهمیت اساسی مییابد بدون آنکه بتوان پاسخی قطعی برای آن یافت: ایرانیان در این سی و یک سال تا چه اندازه آموخته و تجربه کردهاند و چقدر از توهمات سه دهه پیش به در آمدهاند که یک بار دیگر به خود گل نزنند؟!
24 ژوئن 2010
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |