|
چهارشنبه 9 تير 1389 ـ 30 جون 2010 |
به دنبال چه میگشتند؟
(يک کتابگزاری)
الاهه بقراط
رمان «آخر هفته» نوشته یک نویسنده حقوقدان است. برنهارد شلینک 66 ساله استاد حقوق دانشگاههای آلمان است و بیهوده نیست که مسائل سیاسی و پلیسی در رمانهای او نقش عمده بازی میکنند.
ر رمان کمحجم «آخر هفته» که در سال 2008 منتشر شد، درباره گروهی از بازماندگان گروه چپگرا و تروریستی «فراکسیون ارتش سرخ» در آلمان است که به نام بنیانگذارانش «بادرماینهوف» مشهور شد. شکلگیری این گروه در سال 1970 با «جنبش 67» و اعتراضات دانشجویی آن دوران گره خورده است.ه
اینک چندین دهه از آن دوران گذشته است. گروه بادرماینهوف به تاریخ سپرده شد و برخی از اعضای آن که به اتهام ترور و قتل دستگیر و محاکمه شده بودند، به زندانهای طولانی محکوم گشتند. در دو سه سال گذشته برخی از آنان طبق قانون، مشمول عفو و کاهش مجازات شده و از زندان آزاد شدند. آزادی یکی از آنان به نام کریستیان کلار که پس از 27 سال در دسامبر 2008 از زندان آزاد شد، الهامبخش نویسنده «آخر هفته» است. آزادی کلار که به اندازه دیگران از اعمال تروریستی خود ابراز پشیمانی نکرده بود با اعتراضات بسیار روبرو شد ولی قانون پاسخ حقوقی برای آنها داشت: کلارِ تروریست در برابر قانون درست مانند هر قاتل دیگری است و مشمول همان امتیازاتی در زمینه آزادی میشود که دیگر جنایتکاران از آن بهرهمند میشوند.
«آخر هفته» توسط عباس طاهری نژاد به فارسی ترجمه شده و چندی پیش از سوی انتشارات فروغ در کلن به چاپ رسید. کاش مترجم و ناشر هم در ترجمه و هم در حروفچینی حوصله بیشتری به خرج میدادند و دستی به سر و روی آن میکشیدند تا کتاب با ترجمه و نگارشی بهتر در دسترس خوانندگان فارسیزبان قرار گیرد.
اولین قتل، اولین ترور
یورگ شخصیت اصلی «آخر هفته» که عضو گروه تروریستی «فراکسیون ارتش سرخ» بود، در برابر زندان مورد استقبال خواهرش قرار میگیرد که از کودکی مواظبت و مراقبت یورگ را بر عهده داشت. خواهر در راه باغی روستایی که با یکی از دوستانش در آن زندگی میکند، به او میگوید که برای آخر هفته چند تن از دوستان قدیمیاش را دعوت کرده است تا آزادی وی را جشن بگیرند.
برنهارد شلینک نویسنده «آخر هفته» نکاتی مانند عفو و ابراز پشیمانی و ملاقات رییس جمهوری آلمان با یورگ را از رویدادهای مربوط به تروریست واقعی، کریستیان کلار، گرفته است که در سال 2007 و 2008 بحثهای بسیاری در آلمان برانگیخت بدون آنکه هنوز برای این پرسش که در «آخر هفته» هم موضوع اصلی است، پاسخی یافت شود: «به راستی، آنها به دنبال چه میگشتند؟»
مهمانی «آخر هفته» به صحنه تبادل و تقابل دو زندگی تبدیل میشود: یک زندگی که از ترور به زندان انجامید. و زندگی دیگر که در جامعه با کار و خانواده و رفاه و آسایش ادامه یافت. بیست سال زندان برای هدفی که هنوز به صورت پرسش مطرح است، بسیار زیاد است. در این بیست سال که رفقای سابق به زندگی آرام و مرفه خود ادامه میدادند و جامعه نیز دیگر به یاد تروریستهایی که خود را نجاتبخش آلمان میپنداشتند نبود، در زندان «بدترین چیزها چه بود؟ اینکه زندگی در جای دیگری جریان دارد و تو از آن بریده شدهای و داری میپوسی و هر چه بیشتر صبر میکنی، لحظات بعدی برایت کم ارزشتر میشوند».
یورگ بار سنگین قتل چهار نفر را بر دوش میکشد. دوستانش میخواهند بدانند چگونه با این مسئله کنار آمده است: «بگو ببنیم، برای تو اولین قتل، اولین ترور چه جوری بود؟» ولی وقتی این پرسش به دلیل رعایت حال زندانی تازه آزاد شده با اعتراض روبرو میشود، نمیتوان در برابر این اعتراض صدا را بلند نکرد: «شما اسمش رو چی میگذارید؟ بانک زدن، ترور کردن، انقلابی بودن و زندان. این زندگی او بوده. این زندگیای بوده که خودش انتخاب کرده و شما میگویید که من اجازه ندارم از او بپرسم که این زندگی چه جور بوده؟ آدم ها درباره گذشتهشان با هم گفتگو میکنند و حکایت میکنند که چه کردهاند و چه بر آنها گذشته است».
بین آن گذشته و امروز اما یک عنصر دیگر نیز هنوز حضور دارد. نسل جدید اما نحیفی که در دورانی به دنیا آمده که یورگ در زندان بود. نسلی که حاضر است برای مبارزه با «امپریالیسم و کاپیتالیسم» با «رفقای مسلمان» و «راستهای افراطی» همپیمان شود. نسلی که میخواهد این یورگ «اتوریته» خود را در «جنبش چپ» تشخیص دهد و با «صلابت» به یاریش برخیزد. حال آنکه این انقلابی دهه هفتاد حتی توان جنسی هم برایش نمانده است و تنها به دنبال شغلی میگردد که بقیه عمرش را سپری کند.
هیچ چیز نبود
پرسش اما تکرار میشود: «آیا کسی که انسانی را نه از روی شور و شوق لحظهای و یا یأس، بلکه با خونسردی و از روی منطق و برهان به قتل میرساند بیمار نیست؟ چگونه آدمی میتواند روح سالمی داشته باشد وقتی راه بهتر شدن جهان را قتل و کشتار بداند؟»
«آخر هفته» در باغ روستایی، در داستانی موازی که یکی از مهمانان از یک حادثه واقعی در سر میپروراند و در تقابل سه نسل ادامه مییابد. پسر یورگ که خود را به مهمانی رسانده و زندگی پدر را ننگ خویش میشمارد این تقابل را خطاب به پدر چنین تصویر میکند: «تو در برابر واقعیت و درد و تألم همانقدر بیکفایتی که نازیها بودند. تو ذرهای بهتر نیستی به خاطر این که مردمی را کشتهای که کاری به تو نداشتهاند. و بعد از آن هم درنیافتهای که چه کردهای. شماها در برابر نسل والدینتان برآشفتید و آنها را نسل قاتلان خواندید اما خودتان دقیقا همانطور شدید. تو باید میدانستی بچه یک قاتل بودن چه معنایی دارد اما خودت یک پدر قاتل شدی، پدر قاتل من. این طور که تو حرف میزنی و میبینی، از کرده خودت متأسف و پشیمان نیستی. تو فقط متأسفی که جریانات غلط پیش رفته و تو دستگیر شدی! تو خودت، خودت را بخشیدی. ولی فقط دیگران قادر به بخشش آدم هستند و آنها این کار را نمیکنند.»
منطق پسر کوبندهتر از آن است که همدردی دیگران را برانگیزد. پسر فقط یک توقع از پدر دارد: «یا پای هر چه کرده بایستد و از آن دفاع کند و یا اینکه همه گذشته خود را به نقد بکشد و از کردهاش ابراز پشیمانی کند. من با هر دوی اینها کنار میآیم. اما با این بهانههای شکوهآمیز که من یادم رفته و یا تاوان همه را پس دادم و ...» این بخشی از بهانههای تکراری همه کسانی است که شهامت اعتراف به اشتباه را ندارند و وقتی هم بخواهند چنین کنند میگویند: «من میدانم که زور [قهر] را اشتباه به کار بردیم. اما مقاومت در مقابل سیستمی که بر اساس زور و ظلم استوار است، بدون کاربرد زور محال است». پسرش با شنیدن این سخنان چه فکر میکند: او «مثل سخنرانان سی سال پیش حرف میزد و امروزه مردم دیگر اینگونه صحبت نمیکنند و این ناگوار و خجالتآور بود». با چنین سخنانی فقط میتوان در ذهن آن جوانک چپ افراطی به قهرمان تبدیل شد که برای مبارزه با امپریالیسم و کاپیتالیسم در فکر «ائتلاف» با «جهادگران مسلمان» است و این را نمیفهمد که: «تروریستهای ما خودشان را بخشی از جامعه میدانستند. در واقع اینجا جامعه آنها هم بود. می خواستند که آن را تغییر دهند و فکر کردند که این فقط با توسل به زور ممکن است. مسلمانان قصد تغییر جامعه ما را ندارند بلکه قصد نابودی آن را دارند».
باز هم تروریسم؟ آن هم «یک ائتلاف بزرگ تروریستی» از چپهای افراطی و جهادگران مسلمان و راستهای افراطی؟!
چه دردناک است یک زندگی طولانی، نیمی در «مبارزه تروریستی» و نیمی در زندان که به گفته قهرمان رمان برنهارد شلینک «هیچ چیز نبود. هیچ چیز به ارمغان نیاورد، چه بیرون و چه توی زندان».
ژوئن 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|