|
جمعه 4 تير 1389 ـ 25 جون 2010 |
ندا آقا سلطان، سمبل غالب، سمبل مقلوب؟!
شادی صدر
همه ما آن تصویر را دیدهایم؛ لحظه جان دادن ندا را میگویم. بارها و بارها، آنقدر که حساب دفعاتش از دستمان در رفته است. با آن گریستهایم، خشمگین شدهایم و بسته به حال و هوای سیاسی و جبر جغرافیایی که در آن میزییم، ناامید یا امیدوار شدهایم. ندا شده سمبل خیلی از چیزها برایمان: خاطرات تلخ و شیرین روزهای داغ خرداد و تیر ۸۸، و کابوسهایمان در پس آن روزهای امید و جنون. حتی سمبل دادخواهی آن همه خونی که ریخته شده، بیشتر وقتها برایمان نداست: معلوم شدن قاتل ندا، محاکمه منصفانه او و آنهایی که پشت آن حکم تیر بودهاند، برایمان نشان روزی را دارد که ایران به دموکراسی و آزادی دست پیدا کرده است.
و حالا بعد از یک سال، تصویرهای دیگری جلو چشم ماست؛ تصاویری که ندا را در زندگی عادیاش، میان دوستان و خانواده، آنطوری که واقعا بوده، در اتاقی که زندگی کرده، کتابهایی که خریده و خوانده، لباسهایی که خریده و فرصت پوشیدنش را پیدا نکرده است، سبک زندگیاش، رقصیدنش در میهمانی و آرزویش برای زندگی در خارج از ایران، جایی که کمی آزادی داشته باشد، جنگیدنش با حجاب، چادر اجباری، از همان بچگی و در مدرسه، عاشق شدن، دوست پسر گرفتن، ازدواج و طلاق و ناامیدیاش از همان ابتدا به اینکه نتایج انتخابات، بدون تقلب و به شکل واقعی اعلام شود، نشانمان میدهد (۱). این، ندای واقعی است: تصویر واقعی از غالبترین سمبل مبارزه یک سالهمان.
من ندا را “سمبل غالب” میدانم از آن رو که در تمام یک سال گذشته، نام او بیش از نام همه شهدای جنبش اعتراضی پس از انتخابات تکرار شد، تصویرهایش بیش از هریک از آنها بر دستها در تظاهراتهای ایران و خارج از ایران دیده شد و … اما در این نوشتار کوتاه برآنم نشان دهم چگونه همین سمبل غالب، درست در همین روند یک ساله، و به طور هم زمان، تبدیل به سمبل مقلوب شد. میخواهم با تکیه بر واقعیات زندگی ندا که به یمن مصاحبه مادر او در سالروز تولدش (۲) و مستند “برای ندا”، حالا در دسترس همه است نشان دهم که چگونه واقعیت آنچه ندا بود، قلب میشود تا در خدمت یک تفسیر و یک تحلیل و یک نگرش سیاسی واحد، از جمعیت عظیمی که جنبش سبز را شکل دادند و به خصوص اکثریت زنانی که در صف جلو مبارزات مردمی حضور داشتند، قرار گیرد؛ و به طور خلاصه، بگویم چگونه یک سمبل غالب، در عین حال، مقلوب میشود؟ چگونه اپوزیسیون جدید، واقعیاتی را که نمیخواهد ببیند، به سادگی کنار میگذارد و در تحلیلهایش نادیده میگیرد و آن بخش از واقعیات را که متناسب با اهداف سیاسیاش است، پررنگ میکند. در واقع این نوشتهای است علیه قلب ندا و فراتر از آن، قلب جنبشمان.
اولین بار که به نظرم رسید تصویر ندا در حال قلب شدن است، وقتی بود که تصاویر ندا را بر سقف تاکسیها در نیویورک دیدم؛ و البته این آخرین بار نبود. گروه اتحاد برای ایران (United for Iran)، هم زمان با حضور احمدینژاد در مقر سازمان ملل در شهریور ۸۸، ترتیبی داده بود که تصاویر ندا بر سقف تاکسیها با این شعار، نشان داده شود: “در ایران شما به خاطر مخالفت با دولت کشته میشوید” (۳). دیدن تصویر ندا بر سقف تاکسیها در همان لحظه اول در ذهنم سئوال ایجاد کرد: چرا از میان همه تصاویر ندا، که در آن زمان به طرز وسیعی در اینترنت پخش شده بود، این تصویر انتخاب شده: تصویری که ندا را کاملا پوشیده در حجاب اسلامی نشان می دهد و در مقایسه با عکسهای معمولی ندا، کاملا مشخص است که برای پاسپورت یا ارائه به ادارهجات دولتی گرفته شده است و باز هم در مقایسه با تصاویر دیگری که از ندا، حتی در همان زمان موجود بود، هیچ نشانی از آنچه ندا واقعا بود، ندارد. دیدن این تصاویر در نیوریورک برای من این سئوال را پیش آورد که چرا وقتی میدانیم ندا در ایران، به اجبار، روسری را بر سر گذاشته و آن طور سفت و سخت رو گرفته است، در نیویورک، در دنیایی که حجاب اجباری وجود ندارد، باز هم اصرار داریم همان تصویر را از ندا نشان دهیم؟ آیا لازمه “اتحاد برای ایران” این است که چهره دیگری از سمبل جنبش ارائه شود؟ آیا ارائه چنین تصویر مقلوبی از ندا، به معنای این نیست که ما میخواهیم به جهانیان بگوییم: این است سمبل جنبش ما و این است سمبل زن ایرانی؟
اما همانطور که گفتم، این اولین بار، آخرین بار نبود. این اتفاق آن قدر و به خصوص در تصاویری که سایتهای موسوم به سایتهای سبز از ندا منتشر کردند و همینطور فعالیتهای جمعی آنان تکرار شد (۴) که توهم اتفاقی بودنش را برای من از بین برد. زمانی که یک مجسمه ساز زن آمریکایی از روی همان عکس ندا مجسمه ساخت، حداقل یکی از فعالان جنبش زنان در ایران، نامهای اعتراضی به او نوشت و یادآوری کرد که “این ندای ما نیست” … اگر تو این ندا را ندای واقعی بدانی میلیونها زن ایرانی را ناامید میکنی و به مبارزه صد ساله زنان ایرانی برای احقاق حقوق اولیهشان بیاحترامی میکنی.” اما آن مجسمهساز نوشته بود که حداقل ۶۰ نامه از ایرانیان دریافت کرده که از او تشکر کردهاند که ندا را به شکل یک قدیسه تصویر کرده است (۵). همین تصویر قدیسه را ما در بسیاری از شعرهایی میبینیم که در سایتهای “سبز” درباره ندا منتشر شده؛ ندایی تهی از ویژگیهای زنانه، بدن زنانه و ذهنیت زنانه است که مقاومت و استقامتشاش کاملا جنسیتزدایی شده است (۶).
و درست از همین جاست که روند مقلوب شدن سمبل غالب آغاز میشود: روندی که در انتهای آن، از واقعیت ندا، تنها همان تصویر لحظات جان دادنش میماند و قبل و بعدش مثل نقطه چینی است که گروههای سیاسی غالب، آنچه من اپوزیسیون جدید (۷) نام نهادهام، به دلخواه خود پر کردهاند. اما چرا واقعیت آنچه ندا بود، اینقدر مهم است و چرا نباید اجازه دهیم این سمبل، قلب ماهیت شود؟
اگر دوباره مروری به تصاویر و فاکتهایی که در دست داریم بکنیم، بدون پیش داوری، به این نتیجه میرسیم که ندا درست سمبل به حاشیه رانده شدهترین گروه زنان ایرانی است که سی سال است همه دستگاههای دولتی سعی در حذف تصویر آنها دارند. اگر بخواهیم ندا را براساس این واقعیات در یک جمله توصیف کنیم، باید بگوییم: “یک زن جوان مطلقه غیرمحجبه”. این توصیف، پس از یک سال از مرگ ندا و برساخته شدن ندایی “دیگر” از سوی رسانهها و گروههای سیاسی غالب، ممکن است خیلیها را خوش نیاید. خیلیهایی که ترجیح میدهند، ندا “قدیسه”ای باشد تا کلیشههای رایج آنها را از “زن خوب فرمانبر پارسای” زیر سئوال نبرد؛ اما به زعم من، خوشبختانه، ندا دختری عادی بوده که دوست پسر میگرفته، در مهمانیها میرقصیده، به محض اینکه پایش به خارج از مرزهای ایران میرسیده، روسریاش را بر میداشته و جسارت این را داشته که از مردی که دوستش نداشته طلاق بگیرد. این درست همان تصویری است که تمامی سیاستها و قوانین دولتی میخواهد موجودیت آن را به عنوان “زن ایرانی” محو کند و این همه طرح و برنامه و بودجه در تمام این سالها صرف آن شده است. مقصد و مقصود یک حکومت ایدئولوژیک از حذف اینگونه زنان از فضاهای رسمی و عمومی و نیز تصویرشان از رسانههای رسمی مشخص است. اما سئوال اینجاست: اپوزیسیون جدید برآمده از دل جنبش سبز، که دست بالا را در رسانه و در سیاست دارند، چرا اصرار دارند ندای واقعی حذف و مقلوب شود؟
ممکن است گفته شود برای ایجاد “اتحاد”، لازم است از ارائه چهره “تفرقهافکن”ای از ندا که ممکن است اعتقادات و باورهای مذهبیونی را که بخشی از این جنبش هستند، خدشه دار کند، خودداری شود. یا گفته شود اینقدر نباید مته به خشخاش گذاشت، بگذاریم هر گروهی، بسته به میل خود، آن بخش از “ندا” را که میخواهد ارائه دهد. اما به زعم من، درست با پذیرش چنین استدلالهایی، ما اجازه دادهایم که ندا، و آنچه او به خاطر آن جان داد، بیارزش شود.
بگذارید یک بار دیگر مرور کنیم: ندا، دختری که پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی به دنیا آمده، به قول مادرش از همان کودکی عاشق آرایش کردن و پوشیدن لباسهای زیباست، به مدرسهای میرود که چادر و مقتعه اجباری است و این، اولین مواجهه و مبارزه شخصی او با بنیادگرایی مذهبی است. او از چادر سرکردن خودداری میکند و فشارهای مدرسه بینتیجه میماند و ندا میشود تنها دختر غیرچادری مدرسه. به عبارت دیگر، در مورد موضوعی که دیگران ممکن است بگویند: “ولش کن! یه چادر سرکردن کسی را نکشته!” او مته به خشخاش میگذارد تا به نتیجه نسبی برسد و همین روند را در تمامی زندگیش ادامه میدهد.
بنابراین به شکل قاطع میتوان گفت ندا به خیابان نیامده بود تا قدرت سیاسی را به دست بگیرد، ندا به خیابان آمده بود تا مبارزه همه زندگیش را ادامه دهد. مبارزه برای حقوق فردی و حق رای، به معنای حق انتخاب، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب نوع پوشش و حق انتخاب سبک زندگی. به این معنا، شعار “رای من کجاست؟” برای ندا، به معنای اعتراضی بود به همه سالهایی که رای او نادیده گرفته شده بود. درست به همین دلیل، با وجود اینکه شخصا رای نداده بود، به خیابان رفت و در خیابان ماند تا مرد. و درست به دلیل آنچه بوده و در تداوم مبارزه او، نمیتوان صرفا با این استدلال که چون اکثریت مردم ایران مذهبی هستند، استدلالی که با ربط و بیربط امروز لقلقه زبان خیلیهاست، پذیرفت که باید تصویری از ندا ارائه شود که ارزشهای این اکثریت مذهبی را زیر سئوال نبرد؛ زیرا دموکراسی درست جایی شروع میشود که ارزشهای اقلیت، به رسمیت شناخته شود. تا کی میتوان پذیرفت ارزشهای یک زن جوان مطلقه غیر محجبه، که به خاطر تک تک این صفتها هزینه داده است، از سوی اکثریتی ادعایی زیر گرفته شود؟ در واقع سئوال محوری این است: چرا در حالی که غیر محجبهها و غیر مذهبیها، به همان اندازه محجبهها و مذهبیها، و حتی در برخی موارد بیشتر از آنها، در این مبارزه هزینه میدهند، دموکراسی پیشنهادی یا ایدهآلی اپوزیسیون جدید جمهوری اسلامی حتی تحمل به رسمیت شناختن هویت و فرهنگ و سبک زندگی آنان را ندارد؟ چرا همواره باید غیر مذهبیها و غیر محجبهها، به ارزشهای مذهبیها و محجبهها احترام بگذارند، انگار خود هیچ ارزشی ندارند که باید از سوی طرف دیگر مورد پذیرش و احترام قرار گیرد؟ آیا اتحاد با چنین اپوزیسیونی، مادامی که چرخ بر این مدار میچرخد، مصداق صرفنظر کردن از خود برای آیندهای نیست که باز هم تو در آن نه به عنوان یک آدم صاحب ارزش قابل احترام، بلکه به عنوان آدمی که همواره در حاشیه قرار خواهد داشت؟
اما تا آن تصاویر واقعی و این سئوالات ناگزیر، موجود است، نمیتوان روسری را که ندا در تمام عمر، در خیابانهای تهران برای سرنکردنش مبارزه کرده بود، در خیابانهای نیویورک بر سرش گذاشت و خود را طرفدار دموکراسی دانست؛ این خود، نوعی تقلب است، همان چیزی که این جنبش علیه آن مبارزه میکند. ندا، سمبل مبارزه ما، و بیش از آن، سمبل زن ایرانی است که خواستههایش، موجودیتش و هویتش در تمام سی سال گذشته قلب شده است. پیش از انتخابات، پیش از آرای شمرده نشده، زندگی ما زنان موضوع تقلب بوده است و اگر این جنبش، جنبشی برای احقاق حقوق شهروندی و علیه تقلب است، نباید اجازه دهد مهمترین سمبلاش تا این حد قلب شود. به نظر میرسد این فقط رایهایمان نیست که باید از جمهوری اسلامی پس بگیریم بلکه برماست که سمبلهای ربوده شده و مقلوبمان را هم از اپوزیسیون نوظهور جمهوری اسلامی پس بگیریم.
پانوشت ها:
(۱)اشارهام به فیلم “برای ندا” است که اخیرا از شبکه اچ بی او پخش شد و در یوتیوب قابل دسترسی است.
(۲)مصاحبه مادر ندا با رادیو فردا
(۳)تصویر به کار رفته در یادداشت
(۴) به عنوان مثال اینها را ببینید: + و + و +
(۵) برای
دیدن مشروح این بحث به این
پست
وبلاگ «تا رفع حجاب اجباری» مراجعه کنید. همچنین این
پست.
(۶)
به
عنوان مثال نگاه کنید به این مطالب: +
و +
و +
(۷)اطلاق وصف “جدید” به گروههایی از اپوزیسیون که اغلب خود را تحت هویت “سبز” طبقهبندی می کنند الزاما به این معنا نیست که همه آنها به تازگی به صف اپوزیسیون پیوستهاند؛ گرچه بسیاری از آنان چنیناند. تاکید من بیشتر بر جبهه تازهای است که از ائتلاف برخی از نیروهای قدیمی اما فاقد وصف گروهی اپوزیسیون (عمدتا هوادارن و اعضای سابق و گاهی فعلی حزب توده، سازمان فداییان خلق ـ اکثریت و جبهه ملی ایران) و اصلاح طلبانی که عمدتاً در پروسه ده ساله اخیر از گردونه حاکمیت بیرون انداخته شده اند.
http://shadisadr.wordpress.com/2010/06/19/neda/
توضيح سکولاريسم نو: خانم شادی صدر در اين مقاله بر نکتهء مهمی انگشت نهاده و نشان داده اند که چگونه اصلاح طلب هائی که ابتدا نمی خواستند ندا را به ريش بگيرند (مثلاً کروبی و موسوی و زهرا خانوم رهنورد به ديدار خانوادهء او نرفتند) در مقابل گريزناپذيری نمادی که از ندا ساخته شد کوشيدند آن را با بخش مذهبی جنبش سبز يکی کنند و اين کار را با تأکيد بر محجبه بودن او انجام دادند، حال آنکه ندا زنی مطلقه و بی حجاب بود که در ايران بزور تن به حجاب می داد. اما خود خانم شادی صدر هم از اين پرهيز کرده اند که بگويند ندا سمبل ماهيت سکولار جنبش سبز بود که يکی از نمودهايش مبارزه با حجاب اجباری بوده و هست. پرسش ما از خانم صدر آن است که پنهان کردن ماهيت زندگی، رفتار و اعتراض ندا خود نوعی از مقلوب ساختن اين نماد واقعی جنبش مردم ايران نيست؟ در اين مورد نگاه کنيد به مقالهء اسماعيل نوری علا>>>
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|