|
منشور متناقض و جنبش متنوع
الاهه بقراط
استفاده از دین اسلام تا کنون دست کم سه بار به ایران ضربات مرگبار و ویرانگر وارد آورده و رنج و اندوه عظیم و پیامدهای روانی ناشی از سرکوب بیامان را بر ایرانیان تحمیل کرده است. یک بار توسط اعراب و هنگامی که پیروانش قصد گسترش آن را به زور شمشیر داشتند و دو بار دیگر توسط خود ایرانیان که همچون کاسه داغتر از آش و کاتولیکتر از پاپ یک بار در زمان صفویه و آنگاه از دوران مشروطه تا به امروز آن را دستاویز کسب و حفظ قدرت سیاسی و اقتصادی قرار دادند. برای اطلاع از آن دو بار باید به گزارشهای آن دوران و تاریخی که از دیدگاههای گوناگون نوشته شده و همچنین به ادبیاتی مراجعه کرد که مستقیم و نامستقیم آن دوران را تصویر کردهاند. برای درک و بررسی ضربه نابودکننده سوم اما نه تنها منابع بیشتری در اختیار داریم، بلکه خود همچنان و هنوز شاهد زنده آنیم.
نه «ایران اسلامی»
جدایی دین و دولت به مثابه نخستین شرط لازم برای برقراری دمکراسی و احترام به آزادی عقیدهء همگان، دستاورد جهان مدرن است. این جدایی را آتهئیستها، بیدینان، خداناباوران، کمونیستها و یا آنارشیستها به ارمغان نیاوردند. اصل جدایی دین و دولت که از درون جنایات متکی بر مسیحیت از درون قرون سیاه وسطا شکل گرفت و پدید آمد، توسط فلاسفهای پرورده و تدوین شده است که خود از مسیحیان مؤمن بودند. این فلاسفه مؤمن به مسیحیت بودند که برای نجات دین و دولت خود به درستی دریافتند باید آن دو را از یکدیگر جدا نگاه داشت تا پیوند قدرت دوگانه دین و دنیا به هیولایی فرا نروید که قرون وسطا را پدید آورد. در میان آن همه نامهای آشنا و مشهور دوران روشنگری و خرد تنها «ولتر» بود که رام هیچ دینی نمیشد.
آیا ایران باید آزموده را دوباره میآزمود تا سرانجام به نقطه جدایی دین و دولت برسد؟ آیا مؤمنان مسلمان ایران که خود را به غلط و به تحریف «روشنفکر دینی» میخوانند و هنوز صدها سال فکری از درک تفکر مؤمنان مسیحی چون امانوئل کانت فاصله دارند، باید خود به داغ و درفش دچار میشدند تا دریابند که با انقلاب اسلامیشان چه به روز این مردم آوردهاند؟ نقش آنها در روشنگری جایگاه دین و دولت بسیار اندک بوده است و هر بار که آنها را بتکانید، همچنان گرد و غبار دین سیاسی از آنها بر میخیزد و هر بار که فرصتی در فراغت مییابند، باز هم دین را، این بار به بهانه «جامعه مذهبی» علم میکنند.
مؤمنان مسلمان ایرانی گمان میکنند اگر به دنباله هر مفهوم فلسفی مدرن یک «اسلامی» یا یک «دینی» و یا یک «توحیدی» بیفزایند، آنگاه مفهوم جدیدی کشف یا اختراع کردهاند که میتواند به آنها در حل مشکلی که بر اثر وقوع انقلاب اسلامی و شکلگیری یک جمهوری شترگاوپلنگ به آن گرفتار آمدهاند، یاری رساند. حال آنکه آنها با این اختراعاتی که به هیچ زبانی قابل ترجمه و درک نیست، تنها دستاوردهای تئوریک و عملی جامعه بشری را تحریف میکنند. آنها با اتصال زائدههای دینی به این دستاوردها، مرز و محدودیت میآفرینند و آنها را از معنای واقعی خویش تهی میسازند چرا که آن مفاهیم اتفاقا برای از میان برداشتن مرزها و علیه اعطای امتیاز به یک گروه معین به بهانه تعلق به یک دین یا طبقه و یا نژاد و قوم و جنسیت به وجود آمدهاند.
هر سخن و بیانیه و منشور آنجا که بر نظر و منافع گستردهترین لایههای مردم تکیه میکند و وحدت همگانی میآفریند، کاری جز انجام وظیفه نکرده است و به راستی باید از آن پشتیبانی نمود. لیکن در آن نکاتی که متفرق میکند و برای گروهی امتیازی قائل میشود که درون خود حذف کسانی را میپروراند که این «امتیاز» از آنان دریغ گشته است، باید ساکت نماند و آن را در برابر چشم همه نمایاند. «ایران اسلامی» در ذهن مؤمنانی وجود دارد که خود و دینشان را محور وجود و بقای ایران قرار میدهند. آنچه اما در واقعیت وجود دارد ایرانی است با اسلام و زرتشت و مسیح و یهود و بهایی و دهها فرقه مذهبی دیگر در کنار ایرانیانی که به هیچ دین و مذهبی اعتقاد ندارند. «ایران» شامل همه است. حال آنکه «ایران اسلامی» شمار زیادی از ایرانیان را خارج از دایره خود قرار میدهد. هیچ کشوری اصرار به تبدیل دین اکثریت مردم خود به دنباله نام سرزمین خویش ندارد، جز اصولگرایان و اصلاحطلبان جمهوری اسلامی در ایران. آلمان مسیحی؟ ژاپن بودایی؟ حتی اندونزی اسلامی؟ همگی به همان اندازه «ایران اسلامی» تنها در ذهن میتوانند وجود داشته باشند و اگر قرار باشد به واقعیت تبدیل شوند، قطعا مانند آنچه در ایران روی داد، فاجعه و جنایت خواهند آفرید.
نه «خرد جمعی توحیدی»
با توجه به اینکه «سحام نیوز» سایت رسمی حزب اعتماد ملی منسوب به مهدی کروبی یکی دیگر از «سران جنبش سبز» که همه بیانیههای پیشین موسوی را منتشر کرده، هنوز (27 خرداد) بیانیه هجدهم و «منشوری برای جنبش سبز» را که موسوی به عنوان «همراه کوچک جنبش سبز» در 25 خرداد منتشر نمود، منتشر نکرده است، واکنش به این «منشور» از دو زاویه کاملا متفاوت قابل بررسی است: این منشور برای گرد آوردن اکثریت همگان یا کم بوده است یا زیاد!
این منشور، گذشته از حواشی آن که مهم نیز هستند، از برخی جهات بسی فراتر از نظرات مدافعان «اصلاحطلبان» در خارج از کشور و تئوریپردازان به اصطلاح چپ «خط امام» که هنوز قصد رها کردن آن را ندارند، رفته است! منشور موسوی این چپهای «اصلاحطلب» را که به ویژه در خارج از کشور بار تُف و لعنت حفظ و نگهداری چهارچوب نظام جمهوری اسلامی را بر دوش میکشند، به سرعت پشت سر مینهد. برای این عده و امثالهم این منشور بسی زیاد است.
زاویه دیگر آن است که گمان شود میرحسین موسوی و کروبی باید مانند مخالفان، در برابر نظامی بایستند که آنچنان که خود بارها گفتهاند به دلیل احساس خطر و برای حفظ آن به صحنه آمدهاند. اینکه تغییر و تحولات اجتماعی و جنبش سیاسی عملاً آنها و رژیم را به کجا کشانده و خواهد کشاند، موضوعی خارج از اراده هر دو است. برای این گروه، منشور موسوی بسیار کم است.
گذشته از توقع کم و زیادی که نسبت به «سران جنبش سبز» وجود دارد، به کار بردن مفاهیمی چون «مطلقنگری شرکآلود»، «استمرار حضور دین رحمانی»، «تقویت ارزشهای دینی»، «تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام»، «ایجاد پیوند میان میراث ایرانی- اسلامی»، «عقلانیت توحیدی» و «هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار میآید» با بسیاری از ادعاهای خود این منشور در زمینهء حقوق بشر و عدم تبعیض تناقض دارد. این همه به پیروان یک دین امتیاز ویژه میدهد. آنها را برتر از دیگران قرار میدهد که این خود نوعی «استفاده ابزاری» از دین است.
کسی نمیتواند از میرحسین موسوی و یا فردی دیگر بخواهد چنین نیندیشد. ولی ورود این مسائل اعتقادی در یک «منشور» سیاسی، شمول آن را محدود میکند. دست و پای مخاطبان را میبندد. درست همان گونه که یک آتهئیست معتقد به آزادی و عدالت نمیتواند در یک منشور سیاسی تکیه خود را بر انکار خدا بگذارد و از بقیه متوقع باشد دین و آیین خود را وا نهند و از این راه برای هم عقاید خود امتیازی ویژه قائل شود.
عین همین تناقض اعتقاد دینی و برنامه سیاسی، به شدتی به مراتب بیشتر در قانون اساسی جمهوری اسلامی و، به تبع آن، در خواست «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» دیده میشود. در این نکات است که «جنبش سبز» آنگونه که از سوی «سران جنبش سبز» تعریف میشود، از جنبش اعتراضی و آزادیخواهی مردم فاصله میگیرد و از آن عقب میماند. این جلوهای بیهمتا از نبرد بین سنت و مدرنیته در ایران است.
من در فوریه گذشته در مقالهء «این بار انقلاب پیروز میشود» نوشتم: «جلوههای نبرد تاريخی بين مشروطه و مشروعه، بين سنت و مدرنيته را میتوان در تفکر و بيان "سران جنبش سبز" نيز يافت. اساساً آنچه در ايران به "اصلاح طلبی" معروف شد، حامل همين نبرد است و اصلاح طلبان تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. گمان آنها بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل میکنند. حال آنکه آنها يکديگر را نفی میکنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همانگونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور میانجامد».
در آن مقاله بر این نکته مهم نیز تأکید کردم که «هرچه جلوتر میرويم، اين تناقض بيشتر آشکار میشود. آنهايی که به "سران جنبش سبز" اميد بستهاند و از اين دلخور میشوند که چرا موسوی و کروبی مانند آنها حرف نمیزنند، بايد بدانند دليلاش خيلی ساده است: برای اينکه موسوی و کروبی مانند آنها فکر نمی کنند پس نمی توانند مانند آنها حرف بزنند! موسوی و کروبی نخست بايد تکليف خود را با اين تناقض روشن کنند تا بتوانند يا مثل حکومت و مدافعان نظام و يا مثل مردم و مخالفان نظام حرف بزنند. چه آن گروهی که فقط بخش متجدد و آزادیخواهانه سخنان آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس خاک در چشم مخاطبان خود میپاشد، و چه آن گروه که فقط بخش سنتی و واپسگرای آنها را میبيند و آن را بزرگ میکند و بر اين اساس رشته اميد مخاطبان خود را از هر گونه ظرفيت مثبتی در آنها پاره میکند، هر دو تنها نيمی از واقعيت را میبينند و بيان میکنند: آن بخشی که مورد پسند و تمايل آنهاست. اين نصفه و نيمه ديدن سبب میشود که با هر چرخش موسوی و کروبی، از يک سو دشنام و ناسزا و از سوی ديگر قربان و صدقه نثار آنان گردد! چه بسا موسوی و کروبی و هر شخصيت سياسی ديگری در نظام جمهوری اسلامی با همين تناقض تاريخی در فکر و عمل، عمرش را به نسل بعدی بدهد. چه بسا همراه با جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به سوی آنها و يا به سوی نيرويی که آنان را سرکوب میکند، بغلتد. اين همه نه به نيکی يا پليدی آنها، بلکه به درجه آگاهی ايشان نسبت به اين تناقض و تلاش آنان برای حل آن به سود يک طرف بستگی دارد. تا ابد نمیتوان بر روی دو صندلی نشست! »
موسوی در «منشور» خود نه تنها نسبت به زمان نامزدی خود در یک سال پیش ـ که تردید ندارم مطلقاً گمان نمیکرد امروز در چنین موقعیتی قرار داشته باشد ـ بلکه نسبت به آخرین بیانیههایش گامی بلند به سوی جنبش آزادیخواهی مردم برداشته است بدون آنکه توانسته باشد بر تناقض فکری و سیاسی خویش غلبه کرده باشد. سرنوشت «سران جنبش سبز» بیش از آن به حل این تناقض بستگی دارد که سرنوشت جنبش آزادیخواهی مردم ایران به آن.
اگر «سران جنبش سبز» بتوانند این تناقض را به سود تنوع موجود در جنبش آزادیخواهانه مردم حل کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به «رهبران» یک جنبش تاریخی فرا خواهند رویید و اگر نتوانند، باید از یک سو ایستادگی را وانهاده و در بهترین حالت به حبس خانگی تن دهند و از سوی دیگر شاهد آن شوند که «جنبش سبز» آنها زیر چکمه و چماق سپاه و بسیج برای همیشه مدفون میگردد.
جنبش آزادیخواهی مردم نیز چون آتش زیر خاکستر در کمین فرصت مناسب و رهبران شایسته در انتظار میماند تا به روز و رنگی دیگر سر برآورد. رؤیای اقتدار و سلطه همه رژیمهای خودکامه به کابوس آزادی مردم میانجامد.
17 ژوئن 2010
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |