|
نامه ای به دوستی دگر انديش
شکوه ميرزادگی
در سفر دو هفته ای ام به واشنگتن، به قصد حضور در شب انتشار دو کتاب تازه اسماعیل نوری علا، و به شوق تازه کردن دل و جانم از ديدار دوستان قديم و جديد ـ مثل همه ی ايرانی هايي که عشق به ايران و رنج میليون ها تن انسان زندانی در سرزمين مان را در دل دارند ـ شاهد و درگیر در بحث های زيادی در ارتباط با مسايل اخير ايران و آينده ی سرزمين مان شدم و این نامه پاسخ به گفته ی دوستی در يکی از شب های گفتگوست.
***
دوست عزيز من،
در دو هفته ای که از نيوجرزی تا ويرجينيا و مريلند و واشنگتن، شهر به شهر می رفتم و با دوستان و آشنایانی اهل فرهنگ و سیاست، يا درگير در سياست، به گپ و گفت می نشستم يک موضوع تازه در برابر بیست و نه سالی که در خارج از ايران بوده ام نظرم را جلب کرد: تقريباً بيشتر افرادی که با من سخن می گفتند، و تو هم يکی از آن ها بودي، همه به «ضرورت با هم بودن» در چارچوب مبارزه با حکومت موجود در ايران تأکيد می کردند و معتقد بودند که بايد روند حذف يکديگر را کنار گذاشت. در واقع اين جمله که «ما جز تحمل يکديگر و همبسته شدن در مسیر مبارزه با اين حکومت چاره ی ديگری نداريم» بر همه ی زبان ها جاری بود.
البته، برخی از اين افراد، و از جمله خود تو، اگرچه اين نياز با هم بودن را با حسن نيت تمام مطرح می کردند، و مرتب از اين که «وقتش رسیده که تعصب هامان را کنار بگذاريم» سخن می گفتند، آن زمان که به اوج سخن خود می رسيدند نشان می دادند که منظورشان از ضرورت همبستگی و کنار گذاشتن تعصب ها آن است که: «همه با هم بیاييد و به گروه يا جمع ما بپیونديد». يعنی، اتحاد يا اتفاق يا همیستگی خوب است اگر با محوريت ما باشد؛ و نداشتن تعصب خوب است اگر که تعصب نسبت به اعتقادات ما را کنار بگذارند.
اما آنچه بيش از همه ی اينگونه تضادها مرا تکان داد و نگران کرد آنچه هایی بود که در يکی از شب ها از تو شنيدم؛ وقتی که با حرارت تمام گفتی: «ما دو هزار و پانصد سال تاريخ شاهنشاهی و پرچم شير و خورشيد و هر چه به آنها تعلق داشت را در سال 57 شستيم و دور ريختيم». اين حرف از آنجايي برای من عجیب بود که تو بيش از ديگران از بدی تعصب و زيان های آن برای آينده ی سرزمين مان سخن می گفتی و اکنون متعصبانه کل سرگذشت تاريخی سرزمين مان را به دور می ریختی.
من آن شب نظرم را در مورد سخن تو در جمع کوچک مان گفتم اما، از آنجایی که باور دارم هر عقیده و نظری نمی تواند تنها حرف يک شخص يا يک گروه باشد بلکه ديگرانی نيز (کم يا زياد) هستند که آنگونه فکر می کنند، با اجازه ات می خواهم اين نگاه تو به تاريخ يک ملت و پاسخ خود به آن را با همگان در ميان بگذارم. زير ما ايرانی ها اکنون در شرايطی به شدت بحرانی و حساس زندگی می کنيم؛ شرايطی که چون ايستادن بر لبه ی پرتگاه است، و شاهد خطر واقعی فرو افتادن و تا سال های سال بلند نشدن و، يا نجات يافتن و از برزخ سقوط گذشتن بودن. و در چنين شرايطی به سادگی نمی توان از هر گفته ای گذشت، به خصوص که اين گفته از زبان کسانی جاری شود که از فعالين فرهنگی، يا اجتماعی و سياسی ما هستند.
در اين جا، برای کوتاه کردن سخن، از ميان آن همه موضوع گوناگون می خواهم تنها به اين مساله بپردازم که چگونه می شود دو هزار و پانصد سال تاريخ را با يک انقلاب سياسی بدور ريخت؟ و کاری هم به خوب يا بد آن تاريخ ندارم و بحثم فقط بر سر بود و نبود تاریخی است که ملتی در آن زيسته و خوب و بدش را ساخته است.
من فکر می کنم که تو، و همه ی آن کسانی که در اپوزيسيون حکومت اسلامی قرار دارند و خود را جمهوری خواه می دانند اما، در عين حال، جمهوری خواهی برایشان مساوی با حذف هزارها سال تاريخ و تمدن سرزمين مان شده، گرفتار مشکلاتی اساسی هستند که کوتاه به مهمترين آنها اشاره می کنم.
1ـ شما با حکومتی در حال مبارزه اید که اگر چه در برخی مسائل با شما تفاوت دارد اما در اين فکر با شما همراه است که: «عمر ايران واقعی با عمر انقلاب ضد پادشاهی اسلامی که در بهمن 57 به پيروزی رسيد يکی است». يعنی، هر دو معتقديد که دوران پيش از انقلاب اسلامی دورانی مربوط به شاهان بوده است و لذا از کورش هخامنشی گرفته تا محمدرضاشاه، همه را، همانطور که خودت گفتی، بايد دور ريخت. تفاوتی هم اگر وجود دارد آن است که گردانندگان حکومت اسلامی و مذهبی های وابسته به آن فکر می کنند که اين 31 سال را بايد به دوران پيامبر اسلام و خلفای راشدين وصل کرد و هر آن چه که ايرانی است را دور ريخت. به اين ترتيب آنها مختصری از گذشته ای را که به ايران ربطی ندارد و در قلب عربستان اتفاق افتاده به اکنون وصل می کنند اما شما فکر می کنيد که ایران از وقتی متولد شده که «انقلاب ضد سلطنتی» در آن اتفاق افتاده است. يعنی، در واقع، هر دو متعلق به کشور غریبی هستيد که فقط 31 سال عمر دارد و آن کشوری که دارای مجموعه ی عظيمی از تجربیات بشری، از معماری گرفته تا سياست و علم و ادب ـ است که نمونه ها و نشانه هايش در سراسر دنيا در موزه ها و کتابخانه ها منبع و مايه ی مناسبی برای پژوهش های جامعه شناسان و اهل فکر و انديشه بشمار می رود وطن شما نيست. شما با انقلاب بهمن 57 همه ی آن تاريخ را با شاهان، پرچم و بزرگانش به آب شسته ايد
2ـ به نظر من شما گرفتار تفکر کهنه شده ای هستيد که ابتدا به وسيله ی حکومت به اصطلاح سوسياليستی کشور شوراها گسترش يافت و تبليغ شد و سال هاست که ميراث آن تبليغات به طرفداران اسلام سياسی رسيده است. يعنی انقلاب نقطه ی پايانی بر عشق به وطن خوانده می شد و میلغین طرفدار شوروی کار را به جايي کشانده بودند که وطن دوستی را با فاشيسم يکی می دانستند. و، طبعاً، وقتی وطن نباشد همه ی گذشته ها و میراث های تاريخی وطن نيز ارزش و اعتبارش را از دست می دهد. اما جالب اين جاست که خود آنها نه تنها همه ی نشانه های تاريخی و فرهنگی شان را حفظ می کردند و موزه ها و کتابخانه هاشان را از آن ها می انباشتند بلکه وقتی که در مقابل جنگی که فاشيست ها شعله اش را برافروخته بودند قرار گرفتند با توسل به همان عشق به وطن مردمان را در مقابل آن بسیج کردند؛ يعنی همان کاری که حکومت اسلامی در زمان جنگ با عراق انجام داد.
3ـ علاوه بر اين نوع تبليغات ضد تاريخ و ضد وطن دوستی، که هنوز ته مانده هايش در ذهن هايي چند وجود دارد، مشکل کل ما مردمانی که به کشورهای دیکتاتور زده تعلق داريم، يا در آنجاها رشد کرده و به فشار ديکتاتوری از وطنمان رانده شده ايم آن است که گذشته را با معيار امروز می سنجيم و چون برخی از ارزش های امروزی را در آن نمی يابيم، به خيال اينکه عملی روشنفکرانه انجام می دهيم، آن گذشته را به درد نخوردنی و دور ريختنی می يابيم. دوست داشتن ها و پسندهامان تنها با معيارهای تازه قالب زده شده ی اکنون و امروزمان می خواند نه با واقعيت های زمانی و مکانی تاريخ. چه بسيار افراد حتی تحصیل کرده ای را می بينيم که ایرادشان به پادشاهی در دو هزار سال پيش آن است که تفکر سوسیالیستی نداشته. آنها حتی از شخصیت های استوره ای توقع مدرن بودن دارند. باور کن، دوست من، که زنان فمنيستی را ديده ام که از شیر روی پرچم شير و خورشيد با اين استدلال که «شير نشانه ی مردسالاری است» بدشان می آيد و معتقدند که به جايش بايد «گوسفند را گذاشت که سمبل زن است»! و حتی به اين نکتهء آشکار توجه نمی کنند که که اگر شير نشانه ی قدرت و اقتدار (و نه مردانگی) است، گوسفند هم در بسياری از فرهنگ ها، از جمله فرهنگ ما، نشانه ی ضعف و بی ارادگی و دنباله روی است.
ما با اينگونه استدلال های سطحی و دقيقاً تعصب آلود نشسته ايم و يکی يکی از داشته های تاريخی مان را حذف می کنيم و «به دور می ريزيم» تا ديگرباره از صفر شروع کنيم. برخلاف انسان غربی که تاريخ برايش سرمايه ای بزرگ است؛ سرمايه ای که او را از شر تجربه های تکراری رها کرده است. در همين آمريکايي که ما هستيم، با فقط چهار صد سال تاريخ، همه ی تاريخ بشری را در کتابخانه ها و آزمايشگاه های خود جمع کرده اند و جوان های ما که با بی خبری از تاريخ هفت هزار ساله ی خود به اينجا می آيند در اين دانشگاه ها و آموزشگاه ها با بخش های بزرگی از تاريخ خودشان آشنا می شوند. چرا که در سرزمين ما رفته رفته هيچ آموختنی از بخش ايرانی و غیر مذهبی تاريخ چند هزار ساله مان وجود ندارد و تمدن بزرگ و فرهنگ تحسين برانگيزمان در چارچوب آموزشی تبعيض آلود با خوردن انگ «طاغوت» يا به بهانه ی همزمانی با تاريخ شاهان حذف شده است.
به اين ترتيب ما، در حال حاضر، با انکار تاريخ بلند خود، که بخش بیشتر مستندش در همين 2500 سال اتفاق افتاده، و با بی اعتنایی به بازمانده های مادی آن، مدام به سوی ساعت صفر می تازيم؛ به سوی فقير شدن و در فقر فرهنگی و تمدنی غوطه زدن.
اما، دوست من، نکته ی اصلی آن است که بدانيم به عنوان انسان هايي که در زمان سالاری و سروری «حقوق بشر» زندگی می کنيم، آيا حق داريم که، همچون انسان های قرون وسطی، گذشته های فرهنگی و تاريخی يک ملت را به دور بريزيم صرفاً چون آن گذشته باب سليقه ی ما نيست؟ و آيا چون اکنون از آن گذشته فاصله گرفته ايم و به مرحله ی ديگری از زندگی سياسی يا اجتماعی خودمان رسيده ايم، حق داريم که تيشه برداريم و همه گذشته تاريخی مان را به ويرانی بکشيم؟ مگر نه که اين درست همان کاری است که حکومت اسلامی می کند و مدام در حال پاک کردن بخش هایی از تاريخ ما از صفحات کتاب های آموزش تاريخ است؟
و مهمتر از همه، آيا ما ـ با هر نيتی که داشته باشيم ـ قادريم که در قرن بيست و يکم، که قرن اطلاعات و ثبت همه ی اکنون و گذشته تاريخ بشری است، دست به حذف و به دور ريختن بزنيم؟ نگاهی به عملکرد حکومت اسلامی به خوبی نشان می دهد که اين کار امکان پذير نيست. حکومتی با ثروتی عظیم، با لشگر و سپاه و توپ و تانک اش، و با خيل ويرانگران آثار فرهنگی و تاريخی اش، و با قدرت تبليغاتی و آموزشی تبعيض آلودش، 31 سال مدام بصورتی کلامی و عملی، با اين تاريخ 2500 ساله جنگيده و در حذف آن کوشيده اما نه تنها نتوانسته آن را دور بريزد بلکه رييس جمهورش اکنون با خفت و کوچکی ناچار شده پس از سی و يک سال طاغوتی طاغوتی کردن ها و هر نشانه ای از گذشته را نابود ساختن، برای بزرگ نشان دادن و پاک کردن خود از عقب ماندگی، به کورش بزرگ، آغازگر اين تاريخ 2500 ساله، بچسبد.
گذشته از همه ی اين ها، تاريخ نشان داده است که عشق به وطن، يا «وطن دوستی» مهمترين سلاحی است که می تواند يک ملت را از ميدان خطراتی چون جنگ، استعمار، و استثمار و ديکتاتوری نجات دهد؛ زیباترين معجزه ای است که می تواند به همبستگی مردمان در مقابل انواع بحران های اقتصادی و سياسی و فرهنگی ، برای برگذشتن از آنها، کمک کند.
اما اين وطن چيزی انتزاعی و خيالی نيست که به خودی خود معنا داشته باشد و بتوان عاشقش شد، يا دوستش داشت، و اگر در بند است برای رهايي اش مبارزه کرد، بلکه وطن مجموعه ای از تاريخ و فرهنگی است که مردمانی تاريخی آن را در سرزمينی با مرزهای مشخص جغرافيایی ساخته اند؛ همان سرزمينی، دوست من، که تو تاريخش را به سی و يک سال تنزل داده ای به اين خيال که آینده اش را تضمين کنی.
به راستی چه می خواهی با اين وطن سی و يک ساله ی فقیر از فرهنگ و بی ريشه از تاريخ بکنی؟ شايد فکر می کنی انقلاب تو آن را ديگر باره از زير بته می زاياند؟!
اما دوست من، به باور من حتی همين تاريخ سی و يک ساله ی شما ـ که جز مرگ و شکنجه و فقر و بيداد و تبعيض دست آوردی نداشته ـ نيز در فرداها بخشی از صفحات تاريخ چند هزارساله ی سرزمين ما خواهد بود و آيندگان مان نه حق خواهند داشت و نه خواهند توانست آن را پاک کنند يا دور بريزند. چرا که از يکسو در همين سی و يک سال فراوان زنان و مردانی را داشته ايم که صفحات درخشانی از آزادی خواهی و عشق به زادگاه را به تاريخ ما افزودند و، از سوی ديگر، بسيار درس ها است که آيندگان ما می توانند از همین دوران سياه بگيرند. تاريخ حافظه ی پر از نيک و بد ملت ها است و هيچ انقلابی نتوانسته و نمی تواند در جهت عکس نيکی های آن حرکت کند و برای مردمان نيکبختی بيافريند.
بیستم جون 2010
برگرفته از سايت نويسنده
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |