|
دوشنبه 24 خرداد 1389 ـ 14 جون 2010 |
چرا فیلسوفان منفورند؟
علی رها
"وقتی که مفهوم مفقود است، کلامی بموقع علاج کار می شود."
گوته، «فاوست»
چند روز پیش «پرتال فرهنگی نیلوفر» از آقای رضا داوری اردکانی، فيلسوف طرفدار حکومت فقها در ايران، مطلبی منتشر نمود تحت عنوان «دشمنان فلسفه». به لحاظ اهمیت جایگاه فلسفه در رویارویی و پالایش «بحران فکری» جاری در ایران، ضروری دیدم که به اجمال نکاتی را در پاسخ ایشان به عرض حضور برسانم.
در آن نوشتار آقای اردکانی حکایتی را نقل می کند که آن را در اینجا از قول خودشان باز می گویم: «روزی که در مجلس جمعی از استادان علوم انسانی و اجتماعی سخن می گفتم، یکی از حاضران پس از پایان سخن بی مقدمه پرسید: چرا فیلسوفان منفورند؟» آقای اردکانی پس از اذعان به اینکه «انتظار چنین پرسشی را نداشتم»، به لحاظ آنکه «هیچیک از حاضران پرسش را بی جا نمی دانستند»، با حفظ خونسردی کامل، به اقناع پرسشگر مبادرت می ورزد. چکیدهء کلام ایشان ای است که «فلسفه می تواند به ما بیاموزد که مثلاً چه ادعاهای واهی و بیهوده ای داریم و چه بسیار چیزها را نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم.» و توضيح می دهد که: «پاسخ من در حقیقت تلخ تر از پرسش بود: زیرا او گفته بود فیلسوفان منفورند و من پاسخ داده بودم که این جاهلان اند که از فیلسوفان نفرت دارند.»
آقای داوری اردکانی حتی یکبار هم به مخیله اش خطور نمی کند که شاید آن پرسش خود ایشان را هدف گرفته باشد و بجای سؤالی رک و مستقیم، فرد را، که ایشان باشد، در منظری عام، که فلاسفه باشند، استتار کرده است تا از زهر بیان بکاهد. بهرحال آقای اردکانی، که بقول خودش "عمرخود را صرف فلسفه کرده است"، در مقام پاسخگویی با شامه ای برنده، پرسشگر را "جاهل" خطاب می کند. اما شگفتی در اینجاست که ایشان باکمال فروتنی، خود را به سقراط تشبیه می کند و از آن طریق حکم برائت خویشتن را صادر می نماید. ایشان در طی این شباهت سازی، مضامینی را به محکمهء سقراط منتسب می کند که از "صافی" ذهنیت خود ایشان عبور کرده که، یکم، فاقد سندیت تاریخی است، و دوم، به باژگونی حقایق جامعهء ایران منتهی می شود. این یک واقعیت ثبت شده و کتمان ناپذیر تاریخی است که «آتنی ها» سقراط را بجرم محاربه با خدا و افساد فی الارض بههلاکت رساندند. سامانهأ زندگی آتنی بر شالوده ای دینی، یعنی دین رسمی حاکم، استوار بود. در محکمهء سقراط راهبان، قاضیان و سناتورهایی حضور داشتند که او را ملحد، مرتد، آته ایست و فاسد کنندهء جوانان لقب داده بودند. آنها حاکمان دین و سیاست مرسوم بودند.
خود سقراط «فضیلت» را بر «سیاست» ارجح می دانست. افلاطون در دیالوگ «دفاعیه» ی سقراط بوضوح نشان می دهد که این فیلسوف 70 ساله، سال ها پیش بعنوان یک سناتور در سیاست شرکت کرده بود ولی واقعیت وجودی «سنا» را عاری از حقیقت و عدالت اجتماعی یافته و از دولت سیاسی فاصله گرفته بود. در عوض، در هر کوی و برزنی، حتی بدون دریافت اجرت، به آموزگاری پیر و جوان رو می آورده بود. برخلاف نظر اقای اردکانی، که شاید در عناد ورزی با «دموکراسی» سقراط را همکیش خود وانمود می سازد، سقراط «قدرت ستمگر» حاکم بر آتن را نه مظهر دموکراسی - حتی در چهارچوب دموکراسی آن زمان که بردگان را شامل نمی شد - که سمبول «الیگارشی» ارزیابی می کند، و فقر مادی خود و قدرت مالی اتن را چونان اضدادی منطقی ترسیم می نماید.
البته این داوری آقای داوری اردکانی صحت دارد که "فلسفه و سیاست به هم بسته اند"، اما نمی توان و نباید از این «وحدت اضداد» چنین استنباطی را اقامه کرد که گویی فلسفه باید خادم نظام های سیاسی حاکم و روبندهء ناهنجاری های ادیان رسمی باشد. «حقیقت» کش دار نیست بلکه «کنکرت» یا معین است. و وضعیت مشخص و معین فعلی ایران نه پاسدار آزادی اندیشه و نشانگر فضایی باز برای تعامل و تداخل افکار، که حاکی از تفتیش عقاید و سرکوب دگراندیشان است. حال آقای اردکانی در فراهم آوردن زمینه های نظری چنین جوی چه مقصر باشد چه نباشد، فرقی در واقعیت اوضاع کنونی نمی کند. لذا اگر کسی یا کسانی در مقام مقایسه با سقراط باشند، این نه آقای اردکانی، که آزاد اندیشانی هستند که به صرف برخورداری از دیدگاهی انتقادی به زندان می روند، شکنجه می شوند و حتی مجبور به «اعتراف» می گردند.
پس آیا این قیاس منطقی با زندگی و محاکمهء سقراط، سوای مغالطه ای منطقی، وجه تشابه دیگری با واقعیت وجودی آقای اردکانی دارد؟ من از شما می پرسم: زمانی که آزادی جان و جسم و روح به مسلخ می رود، وقتیکه ذهن پیراسته از قدرت تقبیح می شود، برای فلسفه ای که معطوف به نجات و رهایی نباشد، چه نام دیگری جز «خر مرد رندی» می توان برگزید؟ اینجا مساله بر سر مرگ و زندگی است. و فلسفه ای که نسبت به این مهم خود را «وارسته» جلوه گر کند،احتمالا «منفور» می شود!
سقراط، بعنوان اولین «شهید» فلسفی، بجای پذیرش خفت و خاری، تا پای جان از مقام «معرفت انسانی» در برابر «معرفت مافوق انسانی» و «مدعیان عقل» دفاع کرد و اعدام شد. اما پیش از مرگ هشدار داد که: "من نزدیک به مرگم و این آن وحله ای است که شما در مقام قاتلین من بلافاصله پس از مرگ من عقوبتی بسیار وخیم تر از آنچه برمن روا داشته اید درانتظارتان است."
پس گاهی فلسفه آموزگار زندگی می شود و گاهی زندگی به فلسفه آموزش می دهد. بدبختانه «فلسفه» ی رضا داوری اردکانی نه آموزگار زندگی است و نه از زندگی واقعی مردم ایران درس گرفته است؛ و دریغا!
«فاوست: تو که هستی؟
مفیستو: جزئی از نیرویی که پلید است اما هماره نیک نام
فاوست: و این مغلطهء الفاظ به چه معنی است؟
مفیستو: روحی که همواره انکار می کند! و بدرستی؛
چرا که همهء آن چیزهایی که بدست آمده است، لایق نیستی است.»
8 خرداد 1389
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|