|
رفع سوء تفاهم!
شهباز نخعی
سرچشمهء «سوء تفاهم» را باید در سال ها پیش از زمانی که آیت الله خمیمی در نوفل لوشاتوی پاریس زیر درخت سیب نشسته بود و مصاحبه های فریبنده و "خدعه" گرانه می کرد، جستجو نمود ـ يعنی زمانی که محمّد رضا شاه از بی تفاوتی و سکون و سکوت مردم ایران در جریان کودتای 28 مرداد 1332 به این نتیجه گیری شگرف رسید که می تواند، و چون می تواند پس حق داردف که خواست و ارادهء خود را بر همگان تحمیل کند.
در گذر زمان این تحمیل اراده روندی رو به تزاید یافت. با همه پرسی فرمایشی برای اصول ششگانه انقلاب سفید شکل گرفت، با "پیوند ناگسستنی شاه و ملّت" تداوم یافت، و سرانجام کار خودشیفتگی، توهّم و خود بزرگ بینی به جایی رسید که اعلام شد هرکس با سیاست ها و رهبری خردمندانهء اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر موافق نیست، گذرنامه بگیرد و از ایران برود!
امّا، سکّهء سوء تفاهم محمّد رضا شاه و پیامدهای آن، روی دیگری نیز داشت و آن رفتار مردم ایران در برابر خودکامگی و سلب حقوق خودشان بود. مردمی که حدود 25 سال نشسته و نظاره گر آن شده بودند که یک نفر به تدریج همهء حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی را از ایشان سلب کند، بناگاه با دیدن عکسی در ماه و مویی در لای قرآن، به یاد حقوق پایمال شده خویش افتادند و همهء آنها را یکجا و یکدفعه مطالبه کردند. در آن روند ویرانگر، به روشنفکران خرده گرفته می شد که چرا به جای روشنگری و آگاهی بخشی، خود نیز جوگیر وضعیت هیجانی جامعه شدند. این انتقاد می تواند تا حدودی درست باشد، امّا از یاد نباید برد که در گردبادی که هیجان عمومی برپا کرده بود، و خمینی و یارانش با همیاری رسانه های بیگانه به آن دامن می زدند، صدای شمار اندک روشنفکرانی نیزکه خواستند به مردم هشدار دهند پژواکی درخور نیافت و در هیاهوی برپا شده به گوش ها نرسید.
همین روی دوّم سکّهء سوء تفاهم، یعنی رفتار دور از تعادل مردم، موجب شد که آیت الله خمینی بتواند با زیرکی و سهولتی شگفت انگیز بر قدرت چنگ اندازد و به سرعت پایه های آنرا نیز محکم سازد. جانشین او نیز از همان روزهای اوّل رسیدن به قدرت کوشید تا به زعم خود به استحکام بیشتر پایه های قدرت فردی خویش بیفزاید. به موازات استحکام قدرت فردی – که نتیجهء طبیعی آن نمی توانست چیزی جز سلب حقوق و آزادی های مردم باشد – سوء تفاهم در شکل های گوناگون ادامه یافت. هشت سال آن صرف شنیدن یاوه ها و دروغ پردازی های "سردار سازندگی" شد، هشت سال دیگر در توهّم اصلاح پذیری نظام و تحقق "مردم سالاری دینی" سپری شد، و چهار سال نیز مردم سرخود را با گزافه گویی های ملیجک دربار سیّدعلی خامنه ای گرم کردند.
شنبه آینده، 22 خرداد و سالگرد روزی است که این روند مملو از خودفریبی و سوء تفاهم متوقّف شد. مردمی که در مقیاس 85 درصد – که بسیاری از دموکراسی های بزرگ دنیا خواب آنرا هم نمی توانند ببینند – پای صندوق های رأی رفتند تا به خیال خود از دیگ بزرگ به اصطلاح انتخابات، آش نذری مردم سالاری دینی دستپخت ولی مطلقه فقیه را بخورند، ناگهان با تلخکامی دریافتند که دیگ و آشی درکار نبوده و آنچه به آنان وعده داده شده بود، چیزی جز خیمه شب بازی و شعبده نبوده است. پی بردن به این حقیقت تلخ بار دیگر شرایطی همانند سال 1357 را بوجود آورد، با این تفاوت که سیّدعلی خامنه ای به عکس محمّد رضا شاه برای حفظ قدرت از دست زدن به هیچ جنایتی رویگردان نبوده و نیست.
دریافت حقیقت و شناخت ماهیت واقعی حکومت تنها به عامهء مردم محدود نماند و بزودی به حلقهء خواص حکومت و ذوب شدگان در ولایت نیز سرایت کرد. یکی از این خواص، محمّد نوریزاد، نویسندهء روزنامهء ولایتمدار "کیهان" و فیلمساز سرسپرده ولایت، بود که درجریان رویدادهای فجیع پس از به اصطلاح انتخابات، با انتشار سه نامهء مودّبانه و مشفقانه کوشید تا مقام عظمای ولایت را به راه راست هدایت کند. انتشار این نامه ها کار او را به بازداشت، محاکمه و محکومیت به سه سال و نیم زندان و 50 ضربه شلّاق کشاند. پس از این محکومیت، نوریزاد نامهء سرگشادهء چهارم خود را از داخل زندان خطاب به سیّدعلی خامنه ای منتشر کرد. او در آن نامه نوشت: «من با همهء اطمینانی که سابقاً در جانبداری از شما می نوشتم، اکنون نیز در جانبداری از شما می نویسم: ما به روزهای پایان آزمون خویش رسیده ایم... ما و شما مردم خویش را از دست داده ایم. اگر سکوت و آرامشی در آنان می بینید به ضرب و زور اسلحه است... برخلاف ظاهر تلخ نوشته ام، با صدای بلند و آوازی که همه ی عالم را درنوردد اعلام می دارم که: ما شما را دوست داریم و به پایان خوب سرنوشت شما سخت علاقمندیم».
"جانبداری"، "دوست داشتن" و "علاقمندی" مانع از آن نشد که نوریزاد در زندان مورد ضرب و شتم قرارگیرد و به شدّت کتک بخورد. هفتهء گذشته پنجمین نامهء سرگشادهء محمّد نوریزاد نیز از درون زندان خطاب به خامنه ای، که او را همچنان "رهبر گرامی ام" خطاب می کند، منتشر شد. او در بخشی از این نامه نوشته است: «یک سال از ظهور "فتنه" در کشور ما سپری شد؛ فتنه ای که به قول رسانه های رسمی و شخصیت های شاخص نظام، هم آبروی ما را مضحکه جهانی ساخت و هم خون و مال جمعی از هموطنان ما را تباه ساخت، و هم شکاف هراسناکی در ساختار ملّی و حیثیتی ما ایجاد کرد».
نوریزاد در بخش دیگری از نامهء خود به تحلیل کارنامهء نظامی که سخت دلبسته آن بوده – و هنوز نیز هست – پرداخت: «قبول می فرمایید که ما و شما در این آزمون سی ساله، کارنامهء درخشانی از عمل به وعده های انقلاب اسلامی نیاراسته ایم. اگر که با خود صادق باشیم، صدای شکستن اقتدارمان را خواهیم شنید. متاسفانه آسیب و جراحتی که همهء ما به اسلام و به گرایش دینی مردم وارد آورده ایم، فراتر از آسیب و جراحت همه طول تاریخ است».
در این نامه، محمّد نوریزاد بریدن خود از فلسفهء وجودی ولایت مطلقه فقیه و پیوستن اش به اردوگاه سکولاریزم را نیز به نمایش می گذارد: «ای کاش مراجع تقلید و روحانیان ما می دانستند که محدوده آگاهی و دانش آنان، محدود به علومی است که ارتباط چندانی با حساسیت های کشوری و جهانی ندارد، و می دانستند که جامعه، مردم، تاریخ و سنّت های الهی برای خود مختصات و قواعدی دارند و ورود ناآگاهانه به هریک از این حوزه ها، و دخالت ناشیانه در سیر عالمانه آنها، جامعه را به آشفتگی حتمی فرومی برد».
پس از این هشدار آگاهی بخش، نوریزاد آب پاکی را روی دست مقام معظّم رهبری می ریزد: «رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم و چه نخواهیم، شکست خوردهء جولان تاریخی خویشیم» و سپس او را سرزنش می کند که: «چرا چنان چهرهء مخوف و نامبارکی از اسلام آراسته ایم که فرزندان بلافصل خودمان نیز از آن می هراسند و بدان تمایلی ندارند؟ و یا چرا با سرمایه های پولی سرزمین خویش به آنچنان غارتی درافتاده ایم که دزدان گردنه، فردا، از ما طلبکار آبروی رفتهء خویش خواهند شد؟»!
و سرانجام، محمّد نوریزاد نامهء خود را با این عبارات به پایان می برد: «باورم براین است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما و شما اکنون باید به مردم خود "پاسخ" می گفتیم که مسئول این همه عقب ماندگی و کارنابلدی، و رواج گر این همه بی کیاستی و بی لیاقتی، و به باد دهنده این همه فرصت و ثروت، و بدیهی کنندهء این همه دروغ و حرامخواری، و بانی این همه خنده دار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست. اگر سران فتنه نبودند، ما و شما باید هر روزه به مردم خود پاسخ می گفتیم که چرا سپاه در روز روشن، سهام مخابرات را بالا کشید؟ وچرا سپاه و نیروی انتظامی، با واردات میلیاردها کالای قاچاق، همچنان سلحشور و غیور و مردمی اند؟»!
بی تردید، نوریزاد در حلقه خواص و ذوب شدگان در ولایت، نه یک نمونهء مجرّد بلکه نمایندهء طیفی است که روز به روز پرشمارتر می شوند. و باز بدون تردید، ادامهء این روند ریزش، در نهایت کار را به جایی خواهد کشاند که از سرسپردگان و دوستداران باورمند به مقام عظمای ولایت کسی باقی نماند و زمینه برای کسانی که شیفتهء قدرت در تمامیت آن هستند آماده شود و به حذف مقام معظّم رهبری که عملاً دیگر سود و خاصیتی برای آنان ندارد بیانجامد.
در این میان، مسیر آینده رویدادها هرچه که باشد، در نهایت به سود رستاخیز مردم ایران خواهد بود زیرا هیچ خودکامه و قدرت پرستی نمی تواند در برابر نیروی مردمی که می دانند چه می خواهند و از خود رفع سوء تفاهم کرده اند تاب آورد!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |