|
چهارشنبه 19 خرداد 1389 ـ 9 جون 2010 |
حضانت یا حق حضانت، شما می دانید؟
ناهید میرحاج
همیشه درونم یک صدا بلندتر از هر صدایی شنیده می شود. صدای مادرم. صدایی که همیشه و همواره با من بوده است. مادرم زنی که گاهی تصویرهایش خیلی نزدیک است و گاهی خیلی دور. در این دور و نزدیک فکر می کنم نمی توانم جای ثابتی برای او در نظر بگیرم. چرا؟ آیا چرخش هایی که او در ذهنم ایجاد می کند ناشی از موقعیت سختی است که در زندگی داشته است؟ با خودم می گویم موقعیت سخت یعنی چه؟ موقعیت سخت که نمی تواند لرزان باشد. مانند همین تصویرها که می روند و می آیند. موقعیت سخت یعنی ثابت یا دشوار یا نمی دانم چه. همیشه دلم می خواست که موقعیت او را در زندگی تشخیص دهم . همان موقع که دخترکی نوجوان بودم، رنجهای فشرده شده در صورت مادرم را می دیدم و جرات نمی کردم از او بپرسم برای چه این قدر از زندگی می نالد. مفاهیمی مانند زن بودن، زنانگی ، سرنوشت زن همگی برایم ناشناخته بودند.
با چشم خود می دیدم که پدر همه کاره خانه است و چون فرمانروایی حکم صادر می کند. در آن دوره های بی خبری فکر نمی کردم که حالت دیگری نیز می تواند وجود داشته باشد. یعنی همه چیز برایم آن قدر طبیعی بود که حالتی دیگر را نمی توانستم تصور کنم. پدر هرکاری که اراده می کرد انجام می داد. دلش می خواست سرکار می رفت، دلش نمی خواست، شب ها به شادخواری می گذراند و روزها تا لنگ ظهر می خوابید. در این میان مادر که از بی قیدی و بی احساسی پدر رنج می برد، تنها زیر لب نارضایتی اش را بیان می کرد. کار دیگری نمی توانست بکند. سرنوشت من و برادر کوچکترم برای او مهمتر بود. همیشه برای مادرها سرنوشت بچه مهمتر از خودشان می شود.
روزگار می گذشت و کم کم چیزهایی آموختم. یعنی زندگی به من چیزهایی می آموخت. زنانگی، زن بودن. دردهای یک زن در یک جامعه سنتی می توانست چه باشد؟ به همین علت است که امروز تصویرهای مادرم در ذهنم جایگاه ثابتی ندارد. گاهی می رود آن دور دورهای تاریخ ، جایی که مادران مادرم بوده اند و گاهی می آید نزدیک ، که خودم مادر می شوم و جای او نشسته ام. در این میان، همیشه زن یک یا چند قدم عقبتر از مردش ایستاده است، پشت پرده یا در صندوقخانه ، یا اندرونی یا دیوارهایی که هیچ روزنی به جهان روبه خود ندارند.
جای او نشسته ام، اما احساس می کنم که هیچ چیزی نسبت به زمانی که مادرم بود و پدرم ارباب و بزرگ خانه بود، عوض نشده است. یعنی آن چنان که من و امثال من تصورش را می کردیم عوض نشده است. علت چیست؟ چند وقتی می شود که برای یافتن جواب های این پرسش ، می روم کتاب های تاریخ را زیر و رو می کنم. هر چیزی که درباره نقش زنان در تاریخ نوشته است را با دقت می خوانم. مادرسالاری، با خودم می گویم مادرسالاری یعنی چه؟ یعنی شرایطی درست متفاوت با امروز ما که پدرسالاری است؟ پدر سالاری را می فهمم ، اما نه از لای کاغذها و کتابها، بلکه با بندبند وجودم. لمسش کرده ام. روز به روز. از پدرم و از مردان دور و برم. پدر سالاری را می فهمم هنگامی که پدرم توی خیابان های شهرمان که می رفت، باید چند قدم از مادرم جلو می رفت و مادر و ما به دنبال او. معنی راه رفتن و قدم زدن شانه به شانه وجود نداشت. شانه به شانه ! چه مفهوم و ایده جالبی. هنگامی که به آن فکر می کنم بی اختیار پشتم می لرزد. حسی از زنانگی که تنها برای ما زنها آشناست، از مهره های پشتم حرکت می کند و تا شانه هایم می رسد. لرزش، لرزش و نرمش ، وای خدا می شود روزی واقعاً زنان و مردان شانه به شانه هم بروند. یعنی حقوق برابر داشته باشند؟ ممکن است؟ با آن چیزهایی که می بینم ، می شود، اما برای مادرم و مادران مادرم وبرای امثال من نشد، اما ممکن است برای دختر دختر من بشود. خوب مهم نیست.
همان گونه که روزگاری در هنگام مادرسالاری لابد زنان در خیابان که می رفتند ، جلو می رفتند و مردانشان پشت سر آنها! آیا واقعاً این طور بوده است. نمی دانم. از هرکسی هم که می پرسم چیزی می گوید. آنها که اهل علم و تحقیق هستند می گوید خانواده به این مفهوم نبوده که این چیزها در آن مطرح باشد، زنان فرمانروای خانه ها و قبیله هایی بوده اند که گروهی زندگی می کرده اند و مردان فرمانروای دشتها و جنگلهایی که درآن شکار می کردند. اما آنها که ساده تر هستند، می گویند شاید آن موقع که ما زنان قدرت داشتیم با مردان عادلانه تر ازاین رفتار می کردیم که آنها امروز با ما رفتار می کنند. آیا زنها همان ظلم هایی را به مردان می کردند، که امروزه مردان به زنان می کنند. به راستی در دوران مادرسالاری چکار می کردند؟ شاید مادران که آن زمان باید بی رحم تر بودند، به گونه همین تصویرهایی که در ذهن من می آید عمل می کردند. بازهم یکی به من نهیب می زند که آن زمان که خانواده این طوری نبود. خانواده ای وجود نداشت. مردم به شکل گروهی وار با هم زندگی می کردند. اگر بچه ای وجود داشت، این بچه مال همه بود. آیا در آن زمان طلاق و جدایی وجود داشت؟ کسی نیست به من جواب دهد. طلاق و جدایی. وضعیت بعد از طلاق، حضانت ، مفهومی که برایم همیشه همچون تصویری چون گره ای شوریده و درهم رفته که بازهم نمی شود، دیده می شود.
خیلی پرسشها در ذهنم است. کسی نمی تواند به من جواب بدهد. این جواب نگرفتن، به یک فشار روانی مداوم روی من تبدیل شده است. این فشار روانی را هم روی مادر احساس می کردم. راستش این فشار روانی از وقتی در من شکل گرفت که رابطه بین پدرم و مادرم شکرآب شد. ترسی پنهان درونم به وجود آمد. می ترسیدم که در این وضعیت که آنها می خواهند از هم جدا شوند، هر کدام از آنها بخشی از وجودم را بردارند. مادرم یک دست و پایم و پدرم هم یک دست و پایم. اما با سرم چکار می کردند. چشمهایم. خب چشمهایم هم دوتا بود. مشکل آن هم حل می شد. گوشهایم همینطور ، اما دهان چه ؟ شاید برای شما عجیب باشد که بچه هایی مانند من گاهی چنین هراسهایی از خود نشان می دادند. این هراسها به گونه ای در زندگی ام تنیده شده است که هنوز هم وقتی پی می برم که زنی و مردی می خواهند از هم جدا شوند بی اختیار با خودم می گویم، بچه هایشان را چطور می خواهند قسمت کنند؟ اگر مرد گفت من فقط دو دستش را می خواهم و پاهایش را نمی خواهم! وای چه تصویرهای وحشتناکی. این تصویرها از کودکی تاکنون به روح و روان من چسبیده است و هرکاری می کنم نمی توانم از آن جدا شوم. بچه ها به این تصویرها فکر می کنند و ما متوجه نمی شویم. حتی اگر تصویرهایی بهتر ازاین داشته باشند، به جدایی از خواهرها یا برادرهایشان فکر می کنند. پدر می گوید طبق قانون برادر یا خواهر بزرگتر از من است، بچه کوچک هم از تو ی مادر یا همسر، تا بتوانی شیرش دهی ، کثافت زیرش را جمع کنی و بشویی و و از این حرفها. تا روزی باز بیایم و او را هم از تو بگیرم.
این همان تصویر حضانت در ذهن من است. هربار هم که تلاش کرده ام ریشه آن را در ذهنم کندوکاو کنم و بفهمم به جای روشن شدن تیره شده است. شاید به سبب این که این قدر اطراف این مفهوم ، تعریف ها و تفسیرهای جوراجور چیده شده است که سخت می شود اصل ماجرا را از میان آن درآورد. شاید این هم از سیاست مردانه باشد. گاهی که می خواهند یک موضوع ساده را که به طور طبیعی حق هر زنی است، از او سلب کنند، این قدر دور وبرش ماده و تبصره و تفسیر و قانون عرف و شرع می چینند که از دیوارهای یک قلعه هم حجیمتر می شود و خراب کردنش کار سال ها و دهه ها و سده ها می شود. با این همه ، وقتی که می خواهم معنی حضانت را کشف کنم ، معنی اش زیاد مرا نمی ترساند. به نظرم طبیعی می رسد. یعنی این معنی خیلی با طبیعتش نزدیک است. چنانکه دهخدا در لغتنامه می گوید: «حضانت . [ حِ ن ] (ع مص ) حضن . در کنار گرفتن کودک را. پرورش دادن کودک را. پروردن بچه را. پروریدن طفل را. در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در بغل گرفتن صبی را. بچه پروردن. || دایگی کردن. (دهار) (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). دایگی . تربیةالولد. (تعریفات جرجانی ). پرستاری». و صاحب کشاف الفنون گوید: «بکسر حاء حطی و ضاد معجمه ، در لغت مصدر حضن الصبی است ، یعنی کودک را پرورید، چنانکه در قاموس گفته و در شرع، پرورش دادن مادر یادایه یا غیر آنهاست کودک یا دوشیزه ای را که کودک باشد. کذا فی جامع الرموز. دایگی کردن و بچه غیری را شیر دادن . (از لطائف و کنز و منتخب ، بنقل غیاث ). دایگی و محافظت در تربیت و حفاظت . حضانت طفل (پسر یا دختر) در مدت دو سال شیرخوارگی با مادر است ، در صورتی که بهمان شرایط که دیگران حاضر به نگهداری از طفل هستند او هم قانع باشد. و بعد از این تا سن هفت سالگی نیز حضانت مادر باقی است اگر طفل دختر باشد. در صورت مرگ پدر تا سن بلوغ طفل حق حضانت مادر باقی خواهد ماند اعم از اینکه طفل دختر باشد یا پسر».
تاوقتی که عرصه تعریف و معنی است ، هرچه فکر می کنم ، چیزی که من مادر را آزار دهد در آن نمی بینم. پروریدن یا پرورش دادن. این ها همه حضانت است. با خودم می گویم پس مشکل کجاست. چرا این مفهوم این قدر تو را می ترساند، عصبی می کند. اما در انتهای همین معنی ها و تعریفها همان چیزی که مرا می ترساند وجود دارد. برای حضانت مادر مدت گذاشته شده است. یعنی تا این مدت مادر حق دارد که فرزندش را داشته باشد و پس از این مدت قانون و تکلیف است که می گوید کجا حق مادر تمام می شود. و البته می دانم این روزها به سبب مبارزه بی امان جنبش های زنان و نیروهای مدنی قوانین حضانت با اما و اگرهایی تا حدودی وضع بهتری پیدا کرده است، اما این برای من زن یا مادر کافی نیست.
مقاله ای پیدا می کنم به نام حق سرپرستی و نگهداری کودک (حضانت). مقاله ای نسبتاً جامع است که اصل آن در مجله فقه درآمده و در یکی از سایتها هم منتشر شده است. این مقاله را به دقت می خوانم. کم کم متوجه می شوم که خود مفهوم و معنای حضانت ترسناک نیست، اگرچه به گوش ما غریب است. اما آنچه که این مفهوم را پیچیده و ترسناک کرده است، حق حضانت است.
حق را که به حضانت می چسبانیم ، وضع فرق خواهد کرد. با دقت مقاله را می کاوم می رسم به این که: منظور از «حق » در این جا، همان اقتدار اعتباری است که از سوی قانونگذار به شخص واگذار می شود و منظور از «تکلیف »، وظایفی است که قانونگذار بر عهده مکلف می گذارد و به او امر و نهی می کند. حق نگهداری و سرپرستی کودک، از حقوقی است که احکام تکلیفی ویژه ای را به دنبال دارد. این حق، از یک سوی، به کودک تعلق می گیرد و از دیگر سوی به مادر و از سوی دیگر، به پدر تعلق می گیرد. نگهداشت این سویهای سه گانه، احکام خاصی را به دنبال می آورد، در مثل، کسی حق ندارد کودک را از شخص نگهدارنده و تیمارگر بگیرد. گاه آن کس که وظیفه تیمارگری و نگهدارندگی دارد، به این کار واداشته می شود و باید آن را انجام دهد، و یا این که مادر می تواند از سرپرستی و نگهداری کودک سرباز بزند، ولی پدرنمی تواند. از اینجا ماجرا کمی سخت می شود. اقتدار اعتباری چیست؟ باید بروم سراغ اقتدار اعتباری تا باقی قضایا دستگیرم شود. یا می توانم به خودم بگویم آن را فهمیده ام و بروم سراغ تکلیف که گفته می شود وظایفی است که قانونگذار برعهده مکلف می گذرد و به او امر ونهی می کند.
امر و نهی . این دو کلمه کمی هوشیارم می کند. بله چیزی که برایم همیشه سخت بوده است، همین دو کلمه است. اینجا است که می فهمم حضانت با حق حضانت فرق دارد. و این حق را کسی یا کسانی که اسمشان گوناگون است از فقیهان تا قانونگزاران برما تکلیف کرده اند. ما مکلف هستیم که آن را انجام دهیم. یعنی هم زن و مرد مکلف هستند این تکلیفها را انجام دهند. اما می دانید اینجا فقط یک اشکال کوچک وجود دارد. چون آنها که این تکلیفها را برعهده من زن و اوی مرد گذاشته اند، خودشان مرد بوده اند، هوای جنس خودشان را داشته اند. از نگاه آنها همیشه زن جنس دوم بوده است. همانگونه که پدرم به مادرم نگاه می کرد و بعد هم که کم کم بزرگ شدم و شناخت بیشتری پیدا کردم فهمیدم که شوهرها یا مردها وقتی که با هم هستند، گاهی که حرف زنها پیش می آید، نجواهایی می کنند و ریزریز می خندند. « این بیچاره ها ناقص العقل اند! نباید با آنها مشورت کرد! مگه مرد اختیار عقلش را می دهد دست زنش!» و از این جور حرفها. خب اکنون هم پس وقتی این مردان محترم برای ما قانون شرعی و عرفی وضع می کردند، نگاهی این گونه به ما داشته اند. حق حضانت را به گونه ای تعریف کرده اند و مرزهایش را مشخص کرده اند که مبادا بچه ها اختیارشان همیشه دست زنان باشد و مغزشان آسیب ببیند.
آنجا مادر حضور دارد که مرد نمی تواند وظایف یا تکالیفش را انجام دهد. شیردادن، زیر بچه را تمیز کردن ، همه اینها مال مادر است. اما هنگامی که سن بچه بالاتر رفت، آنجا مرد است که حق دارد، تصمیم بگیرد. جدا کردن بچه از مادر، یا این که حق اجازه دیدار با بچه از سوی پدر، اینها همان کابوسهایی بوده است که از کودکی مرا رها نکرده است. این کابوسها در ذهن من مادر امتداد داشته است و هنوز هم وقتی که بحث حق حضانت پیش می آید و در اینجا یا آنجا می شنوم یا می خوانم که زنی فریادش از این گونه تفسیر حق به هوا می رود ، گریان و نالان می شود، همان تصویرهای تکه پاره کردن کودکان در ذهنم تداعی می کند. شاید به خاطر اینکه به قول مردان ما زنان احساساتی هستیم، شاید به خاطر اینکه ما زنان جنس دوم هستیم، شاید به خاطر این که ما زنان هیچگاه در لباس فقیه یا قانونگزار نبوده ایم. اگر بودیم ، اگر بودیم این حق را به گونه ای تعریف و تفسیر می کردیم که حق هردو جنس به تساوی و برابری و عدالت تعریف شود و دیگر هیچ مادری درکابوسهایش تکه پاره کردن فرزندش را نبیند.
http://www.1millioncampaign.info/spip.php?article6027
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|