پیش از آغاز، توضیح آنکه این مقال به منزله مجادله و مباحثه با استاد دانشی چون
آقای نوری علا نمی باشد و صرفاً حاشیه ای متأثر از مطلب اخیر ایشان می باشد که به
ذهنم متبادر شده است.
در جدال اندیشه مابین جریانات فکری نخبگان، به گمان این حقیر آن چیز که مغفول مانده
شرایط حاکم بر افکار عمومی و موقعیت زندگی ایرانیان داخل بوده است.
بنده به نوبه خود بسیاری از استدلالات آقای نوری علا را پسندیده و همچنین پاره ای
مواضع آقایانی چون سروش ، گنجی ، کدیور را می پذیرم.
آن چیز که انگیزهء اساعهء ادب شده این است که در خلال مباحث هر کدام از آقایان رگه
هایی از انطباق بر منطق و تناسب با واقعیات را می بینم اما گویی در یک نقطهء عطف
نامحسوس به یکباره کلام بی مناسبت با شرایط حرکت و خواست عمومی جنبش به فضایی
انتزاعی
می غلطد.
دلیل این را شاید می توان در ذهنیت آقایان از افکار عمومی و باور های مردم جست. هر
کدام از آقایان بواسطه محدودیت های خاص موقعیتی امکان ارتباط با توده را نداشته و
شناخت شان از فضای عمومی محدود به رسانه هایی بوده که آنها نیز به نوبه خود در
تنگناهای ارتباطی با مردم منتشر می شوند و آینه تمام نمایی از افکار عمومی نمی
توانند باشند.
آن چیز که در مطالب اخیر محل برخورد اندیشه ها شده هر چند به نظر در تعبیر های خاص
از لغات و اصطلاحات بر می گردد اما به نظر من ناشی از بی توجهی به شرایط حاکم بر
زندگی مردمان می باشد.
از سویی به این کلام اعتقاد دارم که آقای نوری علا در نقد نامه اخیر آقای سروش طی
مطلبی منتشره در گویا نیوز می فرمایند:
«فرستادن جمعی از مراجع تقليد به
عراق
مآلاً يا موجب تسليم کامل ولايت فقيه و سازش آن با غرب می شود ـ که خسرانی از آن
بالاتر نيست ـ و يا به پيروزی آيت الله های مهاجر بر حاکميت فعلی می انجامد که در
آن صورت ترفند آقای دکتر سروش ما را به سی و يک سال پيش و آغاز يک حکومت اسلامی
جديد بر می گرداند و استقرار يک حکومت سکولار را برای چند دههء ديگر به عقب می
اندازد.»
و از سوی دیگر می بینم سکولار بودن در معنای خالص از آن سر لوحهء موضعی قرار گرفته
که بدان وسیله شاید حتی یک نفر ایرانی هم در قالب آن نمی گنجد و یا حداقل تمایلی به
گنجایش در آن ندارد.
می شود به آنجا برگشت که شاید واقعاً لزومی به گنجاندن جنبش سبز در قالب مفاهیمی
چون سوکولاریته و یا دیگر اصطلاحات ساختگی با پیشوند و پسوند از این عبارت نیست و
بهتر آن است که این جنبش را همان «جنبش سبز» بنامیم با ویژگی های منحصر به فرد
جامعه امروزین ایران.
ما در ایرانی زندگی می کنیم که خواه یا ناخواه دین نقشی کلیدی در زندگی غالب افراد
دارد و نمی توان از یاد برد که مثلاً روز عید فطر را مردم با نظر همین ولی فقیه
جائر به رسمیت می شناسند علی رغم نظر متفاوت بسیاری از مراجع تقلید به ظاهر مظلوم!
شاید دردناک باشد که اگر مدعی شوم در صورتی که اندکی به ساحت دین تعدی شده(!!!) و
دین باوری به چالش کشیده شود در بسیاری از مناطق ایران امنیت از جامعه رخت بر خواهد
بست! حال چه دین را به «مذهب اثنی عشری» تقلیل داده و یا داعیه دار حکومت کرده
باشند. نا امید از تصحیح این باورها نیستم اما معتقدم مجالی فراخ تر می طلبد و
آگاهی بسیط تر.
از سویی نیروهای سرکوب در خیابان های تهران نیز شهروندان همین سرزمین اند که با
شنیدن یک ناسزا به ولی فقیه چند بار استغفار از خدا می طلبند و باور کنید کم نیستند
(از نظر تعداد) کسانی که همچنان تقدس را متوجه «شهسواران
عرصهء دين»
می دانند.
باید پذیرفت که احساس نا امنی عمدهء مردم داخل ایران از فردای یک تغییر بزرگ آن ها
را در موضعی انفعالی در همراهی خواست یک دگرگونی نا گهانی عظیم قرار داده است.
واقعیت آنچه در سی و یک سال پیش اتفاق افتاد حاصل خواست عمومی نسلی بود که اینک به
اقتضای سن شان زمامداران قدرت و ثروت نه تنها در عرصهء حکومت و بازار بلکه حتی در
حریم خانواده هستند.
فارغ از قضاوت، کنش این نسل در سی و یک سال پیش و همچنین طی جنگ هشت ساله آنها را
واجد حقی کرده که ناخوداگاه احساس تعلق خاطر به نظام (نه به معنای حکومت) کنونی
دارند.
ساختار انسانی جنبش گروهی از همان نسل را نیز در خود دارد و از دگر سو می پذیریم
درصدی از مخالفان خواست دگرگونی کل این نظام و ارزش هایش را پی گرفته اند. با این
وجود به نظر می رسد انحصار حمایت، تبلیغ و اتکا به همان درصد که البته اکثریت قاطعی
نیز نیستند جدا از مقاومت های حکومت، انشقاق و تقابل میان اعضای جنبش را در پی
خواهد داشت و شکاف میان نسل ها هم در این میانه به جنبش ضربه خواهد زد.
جستجوی ظرفیت تغییر فراگیر درون جنبش سبز به نظر بی حاصل می رسد و کمترین آسیب اش
را اینک حداقل در تقابل نخبگان فکری خارج نشین می توان دید.
هر چند آرمان های بزرگان و آرزوهای خوبی که برای ایران دارند را باید ارج نهاد اما
جسارتاً فاصله بعیدی میان آرمان ها تا زمینه های رخ نمودشان در واقعیت می توان رصد
کرد.
باور کنید فارغ از قسمت زیادی از مردم حتی بسیاری از بدنهء جنبش سبز خود را مخاطب
این مباحث نمی دانند و به تجربهء شخصی دیدم در زمانی که هنوز آقایان کروبی و موسوی
لغات رفراندم و همه پرسی را استفاده نمی کردند علی رغم تقلای خود و دوستان حتی یک
بار هم خواست رفراندم را به عنوان شعار عمومی در میان جمعیت تظاهرات خیابانی نشنیدم
چه برسد به طرح مسائل روشنفکرانه ای که شما بسیار در آن کوشش و مباحثه نموده اید.
هر چند در پاره ای اوقات هم شعارهایی جز آنچه خواست علنی آقایان موسوی و کروبی بود
فریاد شد اما آنچنان که پس از آن دیدیم چون پشتیبانی قاطعی از سوی جنبش را با خود
نداشت خود سبب فشارها و تحمیل هرینه های مضاعف بر فعالین شد و جهت جبران انرژی
زیادی از جنبش برد.
به نظرم شاید به تمثیل بتوان موضع شما را اینگونه بر شمرد که مردم بر سر یک دو راهی
یکی سنگلاخی و پر پیچ و خم و دیگری با پیچ و خم اما مسطح برای طی مسیر آینده با
حکومت اختلاف نظر دارند و در مجادله اند اما شما با رد هر دو جادهء موجود طی مسیر
را تنها در آزاد راه امنی آرزو می کنید فارغ از آنکه اصلاً نه چنین آزاد راهی وجود
دارد و نه نیرویی برای احداثش در دسترس هست.
با وجودی که هیچ علاقهء کاریزماتیک و یا حتی شخصی به آقایان کروبی و موسوی ندارم و
ایشان را تنها قهرمانان مردم تا عقب نشینی حاکمان می دانم، اما بر آیند خواست عمومی
مردم را در سخنان و مواضع ایشان دیده ام و از شما بزرگان هم عاجزانه تمنای تقویت و
حمایت ایشان را دارم.
باور بفرمایید که در مسیر پاسداشت خون شهدای جنبش سبز و حرمت به خواست عمومی این
خیزش نیاز مبرم به تحمیل یک عقب نشینی محسوس از سوی رژیم دارد تا در سایهء تبلیغ آن
به ریزش در جبههء سرکوبگران و تقویت جبههء مخالفان دست یابیم.
ما خود می دانیم که سرنوشت محتوم ظلم زوال است اما در این نبرد سرعت در مسیر پیروزی
حتماً هزینه های تحمیلی به ملت را کاهش می دهد و کوتاه کردن عمر ستم تنها در سایهء
اتحاد و عملگرایی است.
بیم من تنها از آسیب بیشتر بر مردممان با طولانی شدن عمر نظام ظلم کنونی است،
خاموشی این خیزش را نامحتمل می دانم چون با وجود انگیزه های واقعی تحریک برای بپا
خواستن، سکوت در برابر ستم از سوی توده مردم بعید است.
اگر به تکرار بدیهیات پناه برده ام تنها مقصود یادآوری انتظار همچون منی از بزرگانی
چون شماست.
با ایمان به پیروزی و احترام به شهدای مبارزه، چشم انتظار اتحاد همهء ایرانیان می
نشینیم.
(باور بفرمایید محدودیت ها امکان ارجاع به هیچ سندی در راستای اثبات ادعاها نمی دهد
اما لااقل در این حد شک بفرمایید که شاید در جمع بندیتان از افکار عمومی جامعه
ایرانی خطایی رخ داده باشد)