|
دوشنبه 10 خرداد 1389 ـ 31 مه 2010 |
در دادگاه فردا
هادی خرسندی
فردا، فردای آزادی، در جمهوری ايران، در جمهوری آزادی که لزومی ندارد هيچ پسوندی، حتی پسوند «آزاد» را يدک بکشد، در جمهوری سکولاری که ايرانی لائيک و مذهبی، در کنار هم، از خدمات دولتی فارغ از مذهب و ايدئولژی، برخوردارند، دادگاه محاکمهی جنايتکاران سی ساله و چند ساله برگذار مي شود. و در پی دفاعيات وکلایشان، متهمان رديف يک و دو و سه، به آخرين دفاع مي پردازند.
دفاعيات متهم رديف يک
به نام ملت بزرگ ايران. سرکار خانم دادستان! جناب آقای رئيس دادگاه جمهوری ايران! بنده فیالواقع حيرت ميکنم از جمعبندی عجيبی که سرکار خانم دادستان محترم فرمودند. موضوع انتخاب بنده را به رهبری، دشمن طور ديگری عنوان کرده ولی حقيقت را همگان عنداللزوم مطلع هستند. اين! آمد با به اصطلاح يادگار اون گور به گور شده. گفت من و احمد تصميم داريم بگوئيم اوشان قبلاً شما را جانشين خودشان تعيين کردند. بنده البته رعايت ادب کردم گفتم اوشان غلط زيادی فرمودند با هردوی شما. زود گورتان را از اينجا گم کنيد. احمد زد زير گريه. اين هم که حالا اينجا دارد به من لبخند ميزند شروع کرد توی سر خودش زدن. گفت اگر قبول نکنيد همه مان بر باد ميرويم. من هم برای اينکه يکپارچگی مملکت حفظ بشود و سرانجام حکومت مردمی برقرار بشود قبول کردم و الان خوشحالم که همانطوری شد که حسابش را کرده بودم. اما تا روز آخر کاره ای نبودم. اين اواخر طوری شده بود که رئيس جمهور خودش ديگر تلفن مرا جواب نميداد و هر روز معالواسطهی مجتبا پيغام ميداد که به بابات بگو غلط زيادی نکند. يک روز هم گفته بود به بابات بگو ترتيبش داده است!
سرکار خانم دادستان! جناب آقای رئيس دادگاه! بنده زياد معنی ترتيبش داده است را نمی فهميدم چون از اصطلاحات حوزوی نبود. از ترکيبات شاعرانه هم که من سررشته دارم نبود. نميدانستم چرا و در واقع به چه صورتی داده شده است. (ترتيب خودم را عرض ميکنم.) ولی بعد بنده به يک جمعبندی رسيدم که ترتيبم داده است. لذا از پيشگاه دادگاه ملت ايران استدعای عفو و بخشودگی دارم. من با اين جسم ناقصی که دارم و اين جان مفلوکی که دارم از ساحت مقدس دادگاه استدعای رحم و شفقت غيراسلامی دارم. بنده از اول هم از دخالت دين و مذهب در حکومت بيزار بودم و خنده ام ميگرفت که دوازده امام و چهارده معصوم حاکم بر سرنوشت ملتی باشد که بزرگانی چون محمد مصدق صل الله را داشته است.
باور کنيده بنده مبالغه نميکنم. از اول طرفدار نهضت ملی ايران بودم. اون هم شاخه لائيک و بلانسبت لامذهبش. من در مشهد هم که سالها بودم به زيارت امامرضا نميرفتم. دعانويسی هم که سرکار خانم دادستان فرمودند، فقط دو فقره در پروندهی جوانی حقير هست که يکيش مربوط به حاملگی خانمی بوده که دور نافش دعا نوشتم ولی شوهرش پاک کرده بود. معذلک آن خانم چند ماه بعدش زائيد. يکی هم دعای رفع بواسير بود که به لمبر عموی خودم نوشتم ولی سه هفته بعد خونريزی کرد مرد. جز اينها من هميشه طرفدار لائيسيته و برقراری حکومتی سکولار بودهام و خوشحالم که تلاشهايم در اين مورد بیثمر نمانده و امروز به نتيجه رسيده است.
اين را هم عرض کنم شبی که جعفر پناهی در زندان اعتصاب غذا کرد من هم در بيت رهبری اعتصاب غذا اعلام کردم هيچکس را نگذاشتم غذا بخورد. فقط خودم چون دوا میبايست ميخوردم يک پرسی خوردم. از اين بگذريم؛ مجيد توکلی را که گرفتند و در زندان چارقد سرش کردند و عکسش را پخش کردند خدا به سر شاهد است خانم دادستان، من هم چارقد سرم کردم نشستم. طوری بود که مجتبا وارد شد از من پرسيد مادر باباجان کجا تشريف دارند؟
راجع به استقبال از قاتل دکتر شاپور بختيار هم من گفته بودم وکيلی راد همينکه وارد شد بگيرند شلاقش بزنند ولی آقای رئيسجمهور ميخواست بره فرودگاه استقبالش. آخرش من گفتم معاون وزيرخارجه کافيست.
عليهذا استدعای بنده از ساحت مقدس دادگاه اينست که بنده را آزادم بفرمايند. از آنجا که تصادفاً محاکمهی اينجانب به شب جمعه افتاده، به ياد روح بزرگ حضرت آيتالله منتظری دعا ميکنم که در اين شب جمعه خداوند باريتعالا اموات سرکار خانم دادستان و رياست محترم دادگاه مردمی و يک يک آحاد ملت شريف ايران را غريق رحمت فرمايد. لطفاً در اين شب عزيز به اين روضهخوان عاجز و بدبخت رحم کنيد. باور کنيد بنده خودم هم با آن نظام مخالف بودم ولی از ترس اين! سکوت ميکردم.
البته من به گناهان خودم در دورهی رهبری انقلاب صاحبمرده معترف هستم و اگر در قوانين جزائی اين حکومت مردمی مجازات اعدام ممنوع نشده بود تقاضا ميکردم فیالمجلس همينجا به دار مجازات آويخته شوم تا موجب عبرت خونخواران حقهباز آينده باشم. البته قبل از من بايد اين! را اعدام بفرمائيد که همهی بدبختی رهبر و ملت زير سر اين روباه مارمولک بود که نميدانم در اين نظام هم چطوری خودش را بين شما جا کرده و چای برايتان ميآورد!
جناب آقای رياست محترم دادگاه! بدون اينکه سرکار خانم دادستان بشنوند به نام انسانيت و به دور از رأفت قلابی اسلامی و دروغهائی از اين قبيل، استدعا دارم مقرر فرمائيد عجالتاً در زندان کسی به بنده تجاوز نکند. جسارتاً عرض شد. ميدانم در اين نظام مردمی از اين خبرها نيست ولی چون با چند تا از سرداران و بسيجیهای خودمان در يک بند هستيم . . . . . . (هق ... هق ... هق ....) من (... هق ... هق) ... من ... از ... (هق ... هق) ... بيگانگان ... (هق هق) هرگز ننالم ... که با من .... (هق هق و الفاظ نامفهوم) ... آن آشنا ... (هق ... هق) ...... کرد!
دفاعيات متهم رديف دو
بنام جمهوری لائيک ملت ايران. زنده باد ملت سکولار ايران. بله. نه خير. نه خير. بله. نه خير. ابداً. حتماً. بله نه خير. جناب آقای رئيس دادگاه! سرکار خانم دادستان! قبل از هرچيز بنده در اين ساحت مقدس دادگاه حکومت مردمی مثل هميشه احترام خودم را نسبت به اين رهبر هميشه معظم، ابراز ميکنم!
سرکار خانم دادستان! جناب آقای رئيس! شما تمام حرفها و خطبهها و سخنرانیهای بنده را در اين سالها بررسی کنيد. حتی يک مورد پيدا نميکنيد که من حرف از رهبری نزده باشم و او را بالاتر از همه ندانسته باشم. البته ايشان خيال ميکرد من دارم به او حال ميدهم که مافيای اقتصادی خودم را نجات بدهم ولی منظور اصلی بنده اين بود امروز در اين دادگاه بتوانم از خودم دفاع کنم و بگويم که مسئول همهی آن فجايع، همانطور که هميشه اشاره کردهام، اين ملعون خبيث است. نوارش هست. ويديوش هست. يوتيوبش هست.
دادستان محترم! جناب اقای رئيس! اکنون که به من افتخار داده شده که مسئول آبدارخانهی اين دادگاه محترم باشم بايدعرض کنم اين مهمترين سمتی است که در عمر خودم داشتهام، وگرنه در رژيم قبلی من کارهای نبودم. يک بساز و بفروش بدبختی بودم که از وقتی رفتم توی حاکميت ديگر کسی اعتماد نداشت يک آلونک از من بخرد. اما چه رئيس مجمع تشخيص مصلحتی؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟ ما در بهرمان که بوديم روی کرسیمان يک مجمعه داشتيم من مصلحت اون را هم نميتوانستم تشخيص بدهم، چه برسد به تشخيص مصلحت نظام، که البته مصلحت همين بود که با اين افتضاح ور بيفتد و اين حکومت لائيک که شايستهی ملت سکولار ايران است شکل بگيرد.
در پاسخ ادعانامهی جناب خانم دادستان در بارهی قاتل فرستادن برای دکتر بختيار، همينجا بگم که ما اشتباه کرديم برای شاپور بختيار قاتل فرستاديم. برای همين من استقبال قاتلش نرفتم. اون دسته گل را هم توی رودرواسی فرستادم بيندازند گردنش. زياد هم گرون نبود!
شما ميدانيد که اين رژيم اسلامی دختر بنده را گرفت، نوهی بنده را گرفت، ولی نتيجه نتوانست بگيرد! من زيربار تأئيد شکنجهها و اعدامها نرفتم. من هميشه جزو مخالفان اون نظام بودم. من يک بدبخت اجارهنشينی بودم که همچنان با اجارهی عقبافتاده، شرمندهی روی صاحبخانه و زن و بچهام هستم. همين اواخر مهدی ما در خارج مانده بود پول اتوبوس نداشت که برگردد. وقتی آن مقام امنيتی گفت مهدی را خودمان به ايران برميگردانيم مادرش خوشحال شد که هزينهی آمدنش تأمين شده.
سرکار خانم دادستان! اين رهبر معظم سابق حالا ريش خودش را داوطلبانه تراشيده و کلاهنمدی سرخودش گذاشته که ترحم شما را جلب کند. مخصوصاً هم دارد با دست ناقصش، توی سر خودش ميزند و گريه ميکند. چقدر من به او تذکر دادم که از جنايت دست بردارد. از تاريخ درس بگيرد. من از ساحت مقدس دادگاه ملت ايران اشد مجازات اعدام را برای نامبرده تقاضا دارم. اگر دقت کرده باشيد خودش هم موافق است! با اينکه در اين رژيم مردمی مجازات اعدام ممنوع است پيشنهاد ميکنم استثنائا ايشان را خلاف قانون اعدام بفرمائيد تا دل امامزمان خنک شود. اين جواب خون فرزاد کمانگر و هزاران بيگناه ديگر را بايد بدهد. هم به شما هم به امامزمان.
البته بنده استغفرالله اعتقادی به امامزمان و خرافاتی از اين قبيل ندارم. اصلاً باور ندارم که استغفرالله يک آدمی اينهمه سال ته چاه زنده بماند. پسرعموی خود من خدابيامرز در بهرمان نيمساعت ته چاه مانده بود، نيمه جان شده بود. صدايش از ته چاه ميآمد که خاک نريز! خاک نريز! ولی بنده گوش نکردم، چونکه با لائيسيته و سکولاريزم مخالف بود.
جناب آقای رئيس! من برای روی کارآمدن اين نظام مردمی پسرعمو شهيد دادهام. من خيلی برای روی کار آمدن رژيمی که مذهب در دولت دخالت نکند تلاش کردم. از زمان موسوی و کروبی خانوادهی من در راهپيمائیها بودند تا بعدش که آنها هم رفتند و اين نظام مردمی شکل گرفت. من خيلی به خطر افتادن نظام اسلامی را جلو انداختم. خيلی برای لطمه به کيان اسلام تلاش کردم. اين! آمد پيش من و احمد گريه کرد گفت شما بگوئيد آن گور به گور شده وصيت کرده که من رهبر باشم. احمد قبول کرد. گفتم احمدجان سيانور توی کفشت ميريزه ها. گفت مجتبا از من قول گرفته. گريه کردم که نکن. احمد هم گريه کرد که راهی نداريم. مدتی گريه کرديم. اون بيشتر گريه کرد. احمد گريان بود نه. تسليم شدم. اين بیلياقت قاتل آدمکش را رهبر کرديم. احمد شريک جرم من بود وگرنه حاضر بودم الان مرا هم همينجا اعدام کنيد. (البته بعد از اينکه چای را دم کردم!) حالا ايشان حکايت را وارونه تعريف ميکند.
اکنون بیآنکه تقاضای جايزه و پاداشی داشته باشم استدعای عفو و بخشودگی از پيشگاه دادگاه دارم و اميدوارم فجايعی را که اين معظم حقهباز و آن انچوچک رئيسجمهورش مرتکب شدهاند به پای من ننويسيد. بنده از همون اولش بعله، نهخير، ابدا، بله، نهخير، احياناً، موقتاً، دائماً، در هرصورت منافعی در آن نظام نداشتم. زمان شاه وضع ما بهتر بود. برای همين فائزه را فرستادم سر قبرش.
حالا از خانمها و آقايان استدعا دارم اين کليپ ويديوئی "غلط کردم نامهی تصويری" که بنده دادهام آقای کيارستمی درست کرده ملاحظه فرموده و قلم عفو بر گناهان اين حقير بکشند.
دفاعيات متهم رديف ۳
بسم الله الرحمن الرحيم. دادستان خانوم ببين چی ميگم! جناب آقای رئيس، تو هم همينطور! راستش من وقتی میبينم اين متهم رديف ۲ چطوری تونسته خودشو توی اين دادگاه شريف و عزيز جا کنه و هم متهم باشه هم مسئول آبدارخونه تعجب ميکنم. اولاً که متهم رديف ۲ حق منه نه اين يارو. پاش بيفته رديف اولشم خودمم. اينا کين؟ اين رهبر معظم که اونجوری مثل موش کور کز کرده اون گوشه و اشکش با اندماغش قاطی شده، انگار يادش رفته که تا پريروز هی زنگ ميزد به من و دستور اعدام جوونارو ميداد. هی بهش ميگفتم سيد حيا کن، ميگفت بکش با من! تو که اونهمه اعتماد به نفس داشتی حالا چرا مثل مگس دست و پات توی نجاست گير کرده بدبخت خالیبند؟ پس چی شد کيان اسلامت؟
حيف، حيف، حيف که سرکار خانوم دادستان اين دادگاه محترم زنه. حيف که زنه. وگرنه شلوار متهمو ميکشيدم پائين ميگفتم با همين پروپاچين ميخواستی بری چين و ماچين عنينه؟ چی بگم والله. شما آخوندو نميشناسين. از خودش معظمتر خودشه. از خودش قدسسرهتر خودشه. از خودش رحمتاللهعليهتر خودشه. من که اون يارو سردستهشونو که نديده بودم. ميگن ميخواسته شاهو برگردونه ايران بپزه و بخوره. اينجوری شنيدم. الانم همهی آتيشا از گور آخوند اولی بلند ميشه.
همين معظمه به من تکليف کرده بود برم فرودگاه پيشواز قاتل بختيار. گفتم نميرم ولی معاون وزارتخارجهمو ميفرستم. خب قاتل بود ديگه، خوبيت نداشت. خوبيت نداشت هيچکی نره پيشوازش. بالأخره بختيار آدم مهمی بوده. قاتلشم پس باهاس مهم باشه. با اين حال من فرودگاه نرفتم. خدا بيامرزه بختيارو. کاش زنده بود و ميديد اون حکومتی که مسلمون و ارمنی و يهودی و زرتشتی و بهائی و همه و همه ميتونن کنار هم زندگی کنن و آخوند و مذهب هم توی حکومت نباشه، امروز درست شده و دادگاهشم ميخواد منو ببخشه!
دادستان خانوم!، رئيس آقا! همهتون ديدين. اين دفعه آخری که داشتم رئيس جمهور ميشدم، يارو دستشو آورد جلو ماچ کنم جاخالی دادم براش. فيلمش هست. ضبط شده. دوباره پيچيد از اون ور که دستشو ماچ کنم، دوباره من پيچيدم از يه طرف ديگه تا اينکه از رو رفت. منظورم اينه که ديگه آدم حسابش نميکردم چونکه آدمکش بود. جنايتکار بود.
من به امامزمون هم گفتم پريشب. حضرت اومده بود به سلولم. گفتم من اين جنايتهائی که کردم يک مقدارش واسه شخص شوما بوده. حضرت قبول نکرد. گفتم ببين امام، نداشتيم! دبه نداشتيم. خب من عقدههای خودمم بود که باعث آدمکشی بود ولی به شومام اعتقاد داشتم نه. همينجور سيکيمخياری نيستش که.
خلاصه ميدونم که حضرت امامزمون الان توی همين دادگاه تشريف دارن. من از خواهر دادستان ميخوام که يه چيزی سرش کنه. خوبيت نداره، امام ميره ديگه نمياد ها. حالا کاری هم نداريم به امام. ميخواد بياد ميخواد نياد. فقط من ميخوام اين دادگاه محترم بدونه که اون رهبر معظمی که اون گوشه داره ميره زيرصندلی چه نامرد خونخوار جنايتکار قصابالقلب آدمکشيه که تازه اولهاش تار هم ميزده، پيپ هم ميکشيده. چشمم روشن. سينما هم ميخواستی بری! اعدامش کنين بره اين يارو رو.
من از اين دادگاه محترم ميخوام منو ولم کنن. من رقمی نيستم. من يک پاسدار زحمتکشی بودم که اينا که زورشون ميومد تيرخلاص به شهدا بزنن، منو مجبور ميکردن. کمر درد گرفتم به قرآن بسکی دولا و راست شدم. حالا ميفهمم اونا هيچکدوم مهدورالدم نبودن بلکه شهدای عزيز بودن.
همين معظمه سر مجيد توکلی قسمم داد گفت جون چاوز اينو خلاصش کنين بره. من زير بار نرفتم. گفتم چاوزو کفن کنم اينو و جعفر پناهی و همهی بیگناهای ديگه باهاس آزاد بشن. اونوقت با من چپ افتاد. منم زورم نميرسد بهش. آخه جونشو نداشتم. من يک خس و خاشاکی بودم که اگر هرکدوم از آحاد ملت شريف ايران ميگوزيد منو باد ميبرد.
دادگاه جون! شما نمیفهمی چی ميگم. من آلت دست رهبری و سپاه بودم. حالا در محاکمهی نظاميا ميام شهادت ميدم ولی اينا منو بهمديگه پاس ميدادن. سر همين رحيم مشاعی مقام معظم رهبری چپق منو کشيد. سر همين مسائل اتمی کونم پاره شد. من مجبورم احترام اين دادگاه محترمو نگهدارم و عفت کلامو رعايت کنم به امامزمون وگرنه ميگفتم چی کشيدم.
خلاصه راستش گـــُـــه خوردم. ديگه به چه زبونی بگم. از همه ميخوام که منو ببخشن. دادگام منو بذاره برم ونزوئلا. چاوز يک تيرخلاصزن تحصيلکرده لازم داره ....
(دادگاه ادامه دارد!)
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|