|
چهارشنبه 5 خرداد 1389 ـ 26 مه 2010 |
میخواهم مرد همکلامم به چشمهایم نگاه کند
مریم بهنام
راستی آن جمعیت میلیونی که در سکوت در خیابانها قدم میزدند از کجا آمدند؟ هنوز نمیدانم چرا دولت در انتخابات 88 ناگهان نقاب روشنفکری بر چهره زد و مناظره راه انداخت و در برابر تجمع پر شور مردم، خم به ابرو نیاورد، اما میدانم که کنترل اوضاع پس از اعلام نتایج دروغین، از دست دولت خارج شد و دلیل آن، فقط اتحاد ناگهانی یک ملت بود. آن جمعیت میلیونی روزنه ای از امید را مشاهده کرد و بی اعتنا به تفاوتها، به خیابان آمد.
من یکی از کسانی هستم که در این دوران ناگهان سیاسی شدم، پس از جانب خود مینویسم و بس.
در دوران انتخابات، من حق پیدا کردم که در خیابانهای شهرم سرود "ای ایران" را بخوانم، از راه شعار حرفم را به دولت بگویم و اعلام کنم که جمهوری میخواهم . ناگهان انگار بیدار شدم.
چرا سی سال هیچ نکردم. چرا نجنگیدم تا بتوانم آزاد باشم. نمیدانم اما امروز میدانم که من دیگر نمیترسم و میدانم که مثل من، بیدار شده بسیارند. در این که نظام به بنبست رسیده شکی نیست اما در این وانفسا من از که باید دادخواهی کنم را نمیدانم، فقط میدانم که دیگر راه تازهای برای زیستن یافتهام و میخواهم اینگونه زندگی کنم. وقتی فکر میکنم که در این سی سال چگونه چشم بر بی عدالتی بستم و بی اعتنا از کنار اعدامها گذشتهام تعجب میکنم. چگونه میشود ندایی را بکشند ومن فقط نگاه کردهباشم، چطور ممکن است جوانهای شهرم را بی اطلاع اعدام کنند و من دم نزده باشم. چگونه زندگیام را تفتیش کردند و من هیچ نگفتم.
من دیگر نمیترسم و جنبش سبز از درون آدمهایی چون من بر آمده که بیدار شدهاند. دیگر از هیچ چیز واهمه ندارم. دیگر از بیحرمتی، اختلاف طبقاتی، بیکاری، زیر سئوال بردن شعورم حتی دروغ و آدم کشی رویم را برنمیگردانم. انگار ناگهان متوجه شدهام که میشود بدون اینهمه افتضاح هم زندگی کرد. سی سال زنده بودم و حال میخواهم زندگی کنم. میخواهم در سرنوشت مملکتم شریک باشم. انگار ناگهان هدفی برای من روشن شده و به من نیرو میبخشد تا با تمام وجود حقم را بخواهم. هر روز و هر ساعتی را به مملکتم اختصاص دهم و بخوانم و درک کنم که حریف کیست. با کمال میل در تظاهرات شرکت کنم، دست بند سبزم را با افتخار بر مچ داشته باشم و از نگاه های تیز بعضی از عابران نهراسم.
قانون زندگی قانون باور است و دیگر من باور دارم که میشود جور دیگر زیست. من به چشم خود دیدم که چگونه میرحسین ۶۷ رفت و میر حسین ۸۸ آمد. اتحاد مردم را در تظاهرات حس کردم. من تا قبل از این شاید حتی با خیلی از مردمم حتی همکلام هم نمیشدم، اما امروز برای ماندگاری این اتحاد آستینهایم را بالا میزنم و میخوانم تا بدانم مردمم چه میگویند. مینویسم تا به مردمم بگویم من هم همان عطش را برای آزادی دارم که شما دارید.
دیگر نمیخواهم بهزور قرآن بخوانم. دیگر نمیخواهم جدای از مردان در صفوف حاضر شوم. دیگر نمیخواهم تنها برای چند تار مو، فاحشه خوانده شوم. دیگر نمیخواهم از اینهمه بلا آگاه باشم و فقط نگاه کنم. دیگر نمیخواهم فقر و فحشا ببینم و دم نزنم. دیگر نمیخواهم مادران بر سر ناحق خاک فرزندانشان بگریند. دیگر نمیخواهم ببینم تمدن چند هزار ساله ایرانم فراموش میشود و مردمم در زندانی بهوسعت مساحت ایران در بندند. دیگر نمیخواهم هر روز در گوشم آیه ترس بخوانند. دیگر نمیخواهم مردم بهدلیل اعتقادشان اعدام شوند.
اندازه یک تاریخ حقم را خورده اند. من یک انسانم و امروز حقم را میخواهم. میخواهم دولتم از دل ملتم بیرون آید. میخواهم به سربازان شهرم گل هدیه کنم نه سنگ. میخواهم وقتی مردی با من همکلام است به چشمهایم نگاه کند. میخواهم صدای گفتگوی احزاب مملکتم را در رسانه ها بشنوم. میخواهم نوجوانهای کشورم در محیطی طبیعی عقلرس شوند نه اینکه زیر زور و ترس عقل خود را از دست بدهند. میخواهم هنگام اذان، حق داشته باشم تا انتخاب کنم که نماز بخوانم یا، نخوانم. میخواهم خبرنگاران شجاع مملکتم از خبرنگاری خود لذت ببرند و نهراسند از اینکه خبر میدهند. میخواهم نویسندگان ایرانی طعم خوش نشر آزاد نوشته هایشان را مزه کنند. دیگر نمیخواهم زندانیان به زور توبه کنند. میخواهم دوباره افتخار کنم که من یک ایرانی هستم.
دولت زندانی میکند، تجاوز میکند، شکنجه میکند و میکشد، اما جنبش سبز هنوز نفس میکشد چون من و امثال من بیدار شده ایم؛ و از نفس نمیافتد چون من و امثال من بیشماریم.
برگرفتهء ايران امروز از سایت جمهوریخواهی
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/22635/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|