|
دوشنبه 3 خرداد 1389 ـ 24 مه 2010 |
می دانم چند سال پیش آفساید پناهی در جشنوارۀ فیلم برلین جایزۀ خرس نقره ای را ربود
اما اجازۀ نمایش در ایران راپیدا نکرد. یادم نمی آید چه سالی بود که در برلین جایزه
گرفت. جعفر پناهی را سرچ می کنم و سری می زنم به ویکیپدیا. بطور عادی در ویکیپدیا
می شود در یک نگاه همۀ این اطلاعات را بدست آورد.
صفحه را باز می کنم نگاه سر سری به تمام صفحه می اندازم و نزدیک است شاخ در بیاورم.
بلند بلند و گله مندانه به خودم می گویم "انگار به سایت یک هنرمند مطرح جهانی سر
زده ام ها!" هیچ خبری و اثری از جوایز نیست . بیشتر دقت می کنم جملۀ ای در پیشانی
صفحه نوشته شده
"بسیاری از فیلم های او تصویری صریح و انتقادی از مشکلات جامعه ایرانی ارائه می
دهند که این امر سبب اعمال محدودیت هایی برای نمایش آثارش شده است"
دو سطر پائین تر بخشی است با عنوان "بازداشت"
پائین عنوان نوشته شده : بار اول، پناهی در روز پنجشنبه 8 مرداد ماه 1388 هنگامی که
به همراه گروه دیگری از فیلمسازان برای گرامیداشت
کشتهشدگان اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری
دهم، به بهشت زهرا رفته بود به همراه مهناز محمدی مستند ساز بازداشت شد
و پس از چند روز آزاد شد
بعد بازداشت دوم را شرح می دهد که در شامگاه 10 اسفند بود و در خانۀ وی. بعد نوشته
شده قرار بازداشت دو ماه تمدید شد چون پناهی به یارانش در کن نامه ای نوشته!
در عنوان بزرگ بعدی باز هم خبری از آفرینش های هنری او و جوایزی که به پناهی تعلق
گرفته نیست. نوشته نشده که
آفساید پناهی در سال 2007 نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی شد
بلکه نوشته اند
بخش بعدی مربوط است به
"اعتصاب غذا در زندان"
این عنوان ها هرکدام تیری هستند که با هر نگاه تنم را می لرزانند .
دلم می سوزد بحال سرزمینی که بجای جوایز و پیروزی های هنرمندانش، مهمترین خبری که
از ایشان می رسد همان بازداشت ها و پیامد های آن یعنی خبر های مربوط به پشتیبانی از
شخص هنرمند است
دلم می سوزد برای سرزمینی که روشنفکرانش بجای اینکه برگزاری نمایشگاه ها و چاپ زیبا
ترین آثارشان و دریافت جوایز ادبی، باعث شهرت شان شود، زندان رفتن است که باعث
محبوبیت و کسب آبروست و اگر ترور یا اعدام بشوی که هیچ، قطعا جاودانه می شوی.
دلم می سوزد که فقط به این دلیل که مجنونی در برنامۀ بیست و سی چند جمله دروغ سر هم
کرده در این یکی دو روز 20 نفر به من زنگ زدند و یا ایمیل نوشتند و پیام تبریک
گذاشتند که یعنی آفرین بر تو که مورد غضب قرار گرفته ای!
دلم می سوزد برای سر زمینی که امروز یک هنرمند جوانش برایم نوشت انگار روشنفکران در
این روز ها به خواب جمعی فرو رفته اند و من می گویم، هر که بیدار است شک نکنید یا
زنده نیست، یا زندان است یا زندانی بوده یا زندانی خواهد شد.
دلم می سوزد برای سرزمینی که امروز هم نمایشنامه نویسش این بیت شاملو را قرض می گیرد "هراس من از مردن در سرزمینی است که در آن مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر باشد" و نمی شود بر او ایراد گرفت که؛ حرفی نو بزن! تکرار تا کی......
http://www.iranologie.org/2010/05/blog-post_21.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|