|
چهارشنبه 15 ارديبهشت 1389 ـ 5 مه 2010 |
سود «من» در تغییر رژیم است
الاهه بقراط
گذشته از اشاره تأکیدآمیز بر خودآگاهی فرد که بنا به شرایط درونی و بیرونی در هر انسانی «میتواند» پرورش یابد، نزدیکترین «من» به هر انسان کسی نیست جز خودش که حامل هویتهای گوناگون است. به این ترتیب «من» در این نوشته بر اساس منافع چندین هویت، ازجمله اصلیترین آنها، یعنی انسان، زن، مادر، ایرانی، تبعیدی و روزنامهنگار سخن میگوید. کسی که بر این منافع آگاه نباشد و یا بر سر آن به تعارف بپردازد، در مقوله دیگری میگنجد.
کشف سادهء مارکس
صحبت «منافع» شد. بد نیست نقبی به کارل مارکس زد. آنچه به عنوان «مارکسیسم» به مثابه یک ایدئولوژی سیاسی، جهان را به خود مشغول ساخت، خیلی زود کاربرد خود را با تغییر مناسبات اقتصادی و اجتماعی که تکنولوژی در آن نقش بسیار مهمی بازی میکرد، از دست داد. برآمدن تفکری به نام «نئومارکسیسم» در واقع تلاش برای نو کردن «مارکسیسم» و تطبیق آن با شرایط جدید جهان بود.
اما عقاید مارکس به عنوان یک اقتصاددان برجسته که با پیگیری به کنکاش و کشف برخی مناسبات سرمایهداری پرداخت (و نه نظریهپردازی که رسالت خود را در این میدید که کمر به نابودی آنچه ببندد که کشف کرده بود!) نه تنها معتبر است، بلکه جهان سرمایهداری به مراتب بیشتر از آن بهره برد تا کسانی که با ادعای تعلق به «مارکسیسم» ظاهرا به دفاع از عقاید مارکس پرداختند. مارکس در این زمینه، تئوری نپرداخت بلکه آنچه را وجود داشت، عیان ساخت. از این نظر، وی نه مخترع یک تئوری، بلکه کاشف یک واقعیت است.
خدمت کارل مارکس به طبقه کارگر و زحمتکشان نه دعوت آنان به شورش علیه مناسباتی که وی کشفشان کرده بود، بلکه اتفاقا در خود همین کشفیات نهفته بود. کشفیاتی که پیروزمندترین شورش آنها، یعنی انقلاب اکتبر را هفتاد سال بعد به فروپاشی قطعی کشاند.
سرمایهداری اما بنا به سرشت سودجوی خویش از آنچه «دشمن» در وی کشف کرده بود، بهره گرفت. سرمایهداری لجامگسیخته بدوی که نمونهاش را هنوز در چین شاهد هستیم، در کشورهایی که با انقلاب صنعتی گام به مرحله دیگری از رشد میگذاشتند، دریافت که جهت سود و انباشت بیشتر لازم است برای حاملان نیروی کار و «تولیدکنندگان واقعی ارزش» چنان نقشی در مناسبات اقتصادی در نظر گرفت که چرخه سرمایهداری، یعنی دور تولید و مصرف (اقتصاد به طور کلی و اقتصاد سرمایهداری به ویژه چیزی جز این دو نیست!) با مشارکت وسیعترین لایههای جامعه به حرکت ادامه دهد.
حفظ چرخه سود و انباشت سرمایهداری به جز از راه بالارفتن سطح زندگی زحمتکشان ممکن نبود. یک رأس محدود و ثروتمند، قدرت مصرف محدودی نیز میداشت. خود تولیدکنندگان نیز باید میتوانستند به مصرف بپردازند. نکته مهم در کشف مارکس این بود که تأکید کرد نقش «منافع» و انگیزه، چه طبقاتی و چه فردی، در فعالیت انسان، جهانشمول است. همه را در بر میگیرد، حتی آن عارف گوشهنشین را که میپندارد از هر دو جهان آزاد است! مگر نه اینکه او «سود» خود و «انگیزه» زندگی را در این یافته است که از هر دو جهان، آزاد باشد؟!
باری، جهان سرمایهداری با بهرهداری از کشف مارکس (هم تئوری ارزش اضافی و هم نقش انگیزه و منافع فردی) به بهبود زندگی کارگران و زحمتکشان و گسترش لایههای متوسط جامعه پرداخت حال آنکه جهان سوسیالیسم با ادعای دفاع از منافع «پرولتاریا» جز شوربختی و ورشکستگی اقتصادی برای «میهن سوسیالیستی» به همراه نداشت. چنان که با ریختن دیوارهای «سوسیالیسم واقعا موجود» و پاره شدن پرده آهنین شوروی، راهی جز در پیش گرفتن سرمایهداری «غرب» باقی نماند. با این تفاوت که کارگران و زحمتکشان کشورهای مدافع «پرولتاریا» هنوز باید بدوند تا به رفاه و حقوق برادران طبقاتیشان در کشورهای سرمایهداری برسند. حتی در آلمان شرقی پیشین که پاره تن آلمان صنعتی است، پس از بیست سال فرو ریختن دیوار برلین، این تفاوت هنوز از میان نرفته است.
به این ترتیب، اگر تا نیمه قرن بیستم، شکل طبقاتی جوامع پیشرفته به شکل مثلثی بود که اندکی ثروتمند و سرمایهدار در رأس آن و طبقه متوسط در میانه، و خیل عظیم کارگران و مزدبگیران و تنگدستان در قاعده آن جای میگرفتند، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم این مثلث به لوزی تبدیل شد: دو لایه ثروتمندترینها و تنگدستترینها در دو رأس بالا و پایین قرار گرفته و لایههای وسیع متوسط از جمله گروههای بزرگی از کارگران و کارکنان در میانه این دو رأس جای گرفتند و بیشترین جمعیت این جوامع را تشکیل دادند. این تغییر کم و بیش در کشورهای در حال رشد از جمله ایران دهه پنجاه خورشیدی نیز روی داد و با وجود تغییر ساختار سیاسی در ایران همچنان ادامه یافت و امروز نیز با وجود یک اقتصاد بیمار، لایههای متوسط که کارگران متخصص و صنعتی را نیز در بر میگیرد، بیشترین جمعیت کشور را تشکیل میدهد. منافع ملی چیزی جز حاصل جمع منافع «من»های این جامعه نیست.
سود شما در چیست؟
در این که مناسبات و توزیع ثروت در جهان ناعادلانه است تردیدی نیست. سخن اما از محدوده کشورهای معین است. سخن از ایران است. ایرانی که قطعا مناسبات سرمایهداری بر آن حاکم است و معلوم نیست زمامداران جمهوری اسلامی بر اساس کدام مناسبات اقتصادی بهشتی و بیهمتا در نظامشان، مرتب «سرمایهداری» را به باد دشنام میگیرند. اسلام، دین سرمایهداری و سرمایهداران است. شاید بتوان در فرصت دیگری به بیمرزی مشترک بین سرمایهداری و اسلام که یکی از دلایل بنیادین مماشات غرب با کشورهای اسلامی البته نفتخیز است، پرداخت، اما فعلا سخن از «من» و منافع او (در واقع زیانهای او) در یک رژیم اسلامی است.
سود «من» بر اساس هر کدام از هویتهایش که در نظر بگیرید، در تغییر این رژیم است. این «من» به عنوان انسان در این رژیم از حقوق اولیه انسان مدرن که مشارکت سیاسی در سرنوشت کشور خویش است، بیبهره است. به قانون اساسی جمهوری اسلامی و از جمله و به ویژه به مقدمه آن مراجعه کنید.
حقوق و منزلت این «من» به عنوان یک «زن» در این رژیم زیر پا نهاده میشود. به مقررات حجاب اجباری و قوانین مدنی و کیفری جمهوری اسلامی مراجعه کنید.
حقوق انسانی این «من» به عنوان «مادر» زیر پا نهاده میشود. به زندانها و گورستانهای ایران مراجعه کنید. به نظام آموزشی کشور مراجعه کنید. به پرورش شخصیتهای چندگانه کودکان در این رژیم توجه کنید.
حقوق این «من» به عنوان یک ایرانی زیر پا نهاده میشود. به بنیه نحیف اقتصادی و اجتماعی کشور و هم چنین به افکار عمومی جهان و تصویری که سی سال است از ایران ارائه میشود توجه کنید.
این «من» به عنوان روزنامهنگار حق استفاده از ابزار اولیه شغل خود یعنی زبان و آزادی بیان را ندارد. به وضعیت انحصاری رسانهها و اخبار توقیف مطبوعات و زندانی شدن روزنامهنگاران توجه کنید.
این «من» حتی به عنوان تبعیدی نیز در معرض فشار و خطر و تهدید است. به آمار و چگونگی کشته شدگان تروریسم جمهوری اسلامی در خارج از کشور مراجعه کنید.
اگر سکولار و لائیک بودن را نیز بر این «من» بیفزاییم، آنگاه سود وی جز در تغییر این رژیم به یک نظام دمکرات و مبتنی بر حقوق بشر نخواهد بود. تازه آن وقت است که این «من» تمام توان خود را به کار خواهد برد تا همواره به «اصلاح» نظامی که مدافع آن است بپردازد!
بر این «من» اما روشن نیست کسی که سود خود را در «اصلاح» رژیم اسلامی کنونی میبیند، حقوق خود را به عنوان انسان، به عنوان ایرانی، به عنوان روزنامهنگار، به عنوان تبعیدی و یا یک شهروند داخل کشور، در کجای این رژیم، در کدام قوانین و در کدام رفتار نهادهای اجرایی مییابد؟! در دفاع از رژیم کنونی تنها رفتار کسانی قابل درک است که یا به خودآگاهی فردی و اجتماعی نرسیدهاند و یا دستی در مافیای سیاسی و اقتصادی رژیم دارند و یا خیلی ساده، تطمیع میشوند. «تطمیع» در ایران امروز یک واقعیت است. به گزارشهای متنوع خبرگزاریهای داخلی مراجعه کنید تا ببینید مارکس چقدر در کشف ساده خود حق داشت.
آیا در میان «اصلاحطلبان» که اصلاحاتشان تا کنون کمتر از یک انقلاب، خشونت و شکنجه و اعدام و کشتار و تجاوز به همراه نداشته است، کسی پیدا میشود که به همین روشنی «من» بگوید سودش در این رژیم و «اصلاح» آن چیست و آن را در کدام قوانین و مناسبات میتوان یافت؟ آیا این «اصلاحطلبان» از «رهبر» نمیخواهند که قانون اساسی نظاماش را زیر پا بگذارد و از اختیارات وسیعی که این قانون به وی اعطا کرده است، چشم بپوشد؟ آیا استفاده از این اختیارات و اجرای اصل «ولایت مطلقه فقیه» بخشی از «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» نیست؟! آیا نمیتوان به همین سادگی سود و زیان همه «من»ها را در بقا و یا تغییر رژیم سنجید و دید در شرایطی که ایدئولوژی «ناسیونال اسلامیسم» رژیم، افسار گسیخته است، واقعا منافع ملی را در کجا میتوان یافت؟ کسانی که سودشان در بقا و «اصلاح رژیم» است، چه خواهند کرد اگر مسیر تحولات به سوی تغییر رژیم پیش رود؟! (اصلاحات نام مستعار حفظ رژیم است!) در برابرش خواهند ایستاد؟ برای پاسخ به این پرسش به همان کشف ساده مارکس مراجعه کنید!
22 آوریل 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|