|
جمعه 10 ارديبهشت 1389 ـ 30 آوريل 2010 |
اکبر گنجی و جایزهء پانصد هزار دلاری اش
تقی مختار
هفتهء پیش اعلام شد «بنیاد میلتون فریدمن» که هر دو سال یکبار شخصیتی برجسته در زمینه «فعالیت برای کسب آزادیهای حقوقی انسانها، بازار آزاد و صلح» را برگزیده و، ضمن تجلیل از وی، جایزهای نقدی به مبلغ پانصد هزار دلار به او اعطا میکند، امسال اکبر گنجی را شایسته این گزینش دانسته و با تقدیر و تمجید از او نیم میلیون دلار هم نقدا تقدیمش کرده است. خبر مسرت بخشی بود و من شخصا از ته قلب خوشحال شدم.
البته آقای گنجی از ماه مارچ سال 2006 میلادی به این سو، در فاصله این چهار سالی که ایران را ترک کرده و غربتنشین شده است، خوشبختانه در خارج از کشور قدر بسیار دیده و بر صدر خیلی از محافل روشنفکری و سیاسی غربیان ـ و نیز هموطنان ـ نشسته و ملاقاتهایی با متفکران مشهور جهانی و استادان نامدار و آزادیخواهان صاحبنام جهان داشته است. علاوه بر این، بسیاری از کشورها به او حق شهروندی افتخاری اعطا کردهاند، معتبرترین جوایز حقوق بشری به نامش ثبت شده، و همچنین توانسته است بطور مداوم مقالاتی به فارسی و انگلیسی نوشته و در سایتهای فارسی زبان و نشریات معتبر غربی منتشر کند و کتابی هم به زبان انگلیسی تحت عنوان «مسیر دموکراسی ایران» فراهم آورده که توسط ناشری معتبر چاپ و منتشر شده است. ولی این تقدیر و تجلیل اخیر، به نظر من، اهمیت بیشتری دارد چون از محدوده ارجگذاری خشک و خالی و زبانی ـ گرچه آن هم مهم است ـ فراتر رفته و با پرداخت وجه نقد قابل ملاحظهای همراه شده است که میتواند گرهگشای خیلی از مشکلات و یا مایه تحقق خیلی از برنامههای معوق مانده آقای گنجی باشد.
در طول هفته گذشته، برخی از خوانندگان ما، که خبر مربوط به اهدای این جایزه به اکبر گنجی را در شماره قبلی «ایرانیان» خوانده بودند، و حتی تنی چند از روشنفکران و فعالان سیاسی و حقوق بشری، از طریق تلفن یا ایمیل، با من تماس گرفته و گوشه و کنایه میزدند که «باید دید بنیادی که یک چنین جایزهای را به آقای گنجی داده چگونه بنیادی است و بند نافش به کجا وصل است» و «چرا این روزها هر چه جایزه و تقدیرنامه و تشویقنامه است به اصلاحطلبان (یا به گفته برخی به نواندیشان دینی) تعلق میگیرد و سازمانهای مختلف غربی اینطور برای اهدای جایزه به آنها به رقابت پرداخته و با هم کورس گذاشتهاند؟»
جواب من به پرسشهایی از این دست این بود، و در اینجا هم تکرار میکنم، که اینها همه از مواهب جنبش و رستاخیر اخیر مردم ماست و چه خوب که گرد و خاک آن هنوز فروکش نکرده و سازمانها و نهادها و بنیادهای مختلف غربی با گزینش پی در پی فعالان حقوق بشری، روزنامهنگاران، کنشگران حقوق زنان، و دیگر نمادهای جنبشهای مختلفی که در ایران جریان دارد، به آنها روحیه داده و تشویقشان میکنند که به مبارزه خود ادامه بدهند. اما این که بند ناف بنیادهایی که این جوایز را میدهند به کجا وصل است و چرا همه این جوایز فقط به اصلاحطلبان تعلق میگیرد، البته، جای تامل است و میشود مساله را تجزیه و تحلیل کرد ولی از تخطئه و نفی آن چیزی در شرایط موجود حاصل ما نمیشود جز این که مجموع کوشندگان خودمان را دلسرد و ناامید کنیم. عبدالله مومنی، مجید توکلی، حنیف مزروعی، شادی صدر، ژیلا بنییعقوب، اکبر گنجی و دیگرانی که ظرف همین چند ماه اخیر جوایزی از نهادهای مختلف بینالمللی دریافت کردهاند، انصافا همهشان زندگی و تمام توش و توان خودشان را بر سر مبارزهای که آغاز کردهاند گذارده و هزینه زیادی را در این راه متقبل شدهاند.
همین آقای گنجی ـ گرچه از شمار بچه مذهبیهای دوران قبل از انقلاب بود و بعد از آن هم تا ده دوازده سالی از مهرههای حکومت اسلامی به شمار میرفت ـ حالا تقریبا حدود دو دهه است که در حال جنگ و گریز با رژیم اسلامی است و در این کار از خودش شجاعتها نشان داده و تا پای مرگ هم رفته است. همین او بود که در سال 1999 با انتشار مقالاتی در مورد قتل پنج نویسنده، شاعر، مترجم و فعال سیاسی که کشتار آنها به «قتلهای زنجیرهای» موسوم شد، جان خودش را به خطر انداخت و بعداً به این هم بسنده نکرد و با نوشتن کتاب «تاریکخانه اشباح» به نقد روحانیون بلندپایه نظام و در راس آنها اکبر هاشمی رفسنجانی پرداخت، و کمی بعدتر وقتی پایش به کنفرانس برلین رسید افشاگریهای دیگری کرد که باعث شد به محض بازگشت به تهران به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» به شش سال حبس محکوم بشود و مدت زیادی از آن را در سلولهای انفرادی بگذراند و در آنجا اعتصاب غذا بکند و تا پای مرگ برود.
ادوارد کرین، رییس «انستیتو کاتو»، در توضيح جایزه اخیر به اکبر گنجی گفته بود: «او از جان خودش برای آزادی ایران مایه گذاشت، او به معنی کلمه از جان خود برای بهبود شرایط زندگی مردم ایران گذشت. اکبر گنجی سال آخر زندانش را با اعتصاب غذای طولانی سپری کرد. فعالان حقوق بشری تلاشهای فراوانی برای رسیدگی به وضعیت او انجام دادند اما سانسور شدید جمهوری اسلامی مانع از بهبود وضعیت او شد... گنجی از نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت سلطانی یاد میکند و ضمن مخالفت با تحریم و حمله نظامی به ایران، معتقد به لزوم پیگیری قضایی سران جمهوری اسلامی است.» از ماه مارچ سال 2006 که اکبر گنجی از کشور خارج شده و به آمریکا آمده و مقیم نیویورک شده، در همه جا تکرار کرده است که «با اسلحه و جنگ نمیتوان دموکراسی را در هیچ کجا مستقر کرد. ایرانیان دموکراسی میخواهند و نه جنگ و آشوب.»
این حرف گنجی را، البته، برخی که از سر استیصال و تنگی حوصله ـ و مهمتر از آن عدم باور واقعی و نهادینه شده به دموکراسی ـ خواهان حمله آمریکا یا اسراییل به ایران و واژگون کردن حکومت اسلامی هستند تا کار هرچه زودتر یکسره شود، نمیپسندند و او را غیرمنصفانه متهم میکنند به این که هنوز هم کارگزار جمهوری اسلامی و از قماش آخوندهای بر سر کار است و به خارج آمده تا کشورهای غربی را گمراه کرده و مانع از عمل تند آنها نسبت به حکومت اسلامی بشود.
من یک چنین حرفی را قبول ندارم و معتقدم این اکبر گنجی که امروز میبینیم به هیچ وجه آن اکبر گنجی دهه اول انقلاب اسلامی نیست و بکلی عوض شده و عوض شدنش هم از سر رنگ و ریا نیست و حقیقتی در آن نهفته است که اگر «شیشه کبود» را از جلو چشممان برداریم بطور واضح و روشن میتوانیم آن را ببینیم. اما آیا اگر کسی متحول شد و تغییر کرد و عقاید و نظراتش دگرگون شد، حتما باید مثل ما شده باشد تا ما تغییراتی را که در او بوجود آمده بپذیریم؟
اکبر گنجی و خیلی از همفکران و همکاران قدیمی او فعلاً تا اینجا آمدهاند که حکومت اسلامی ـ و به تبع آن ولی فقیه ـ را قبول ندارند و معتقد شدهاند به این که حکومت آینده کشور ما باید حکومتی سکولار باشد تا حکم مردم به جای حکم الله بنشیند. آیا این تغییر کمی است؟ و آیا ما نمیبینیم که در صف قدیمی همین اکبر گنجیها و به اصطلاح «نواندیشان دینی» هنوز کسانی مثل محسن کدیور (و در ته صف عطاءالله مهاجرانی) حضور دارند که گرچه آنها هم «اصلاحطلب» خوانده میشوند و خودشان را متولی «جنبش سبز» میدانند ولی درست از پس از اوج گرفتن جنبش و پیوستن نیروهای مختلف، و به ویژه ایرانخواهان و سکولارها، به آن، دچار نگرانی نسبت به آینده حکومت فقاهتی و سرنوشت ناخوشآیند خودشان شده و در نتیجه تمام هم و غمشان را بر سر این گذاشتهاند که حکومت را به همین شکل اسلامی آن حفظ کرده و فقط با ایجاد تغییراتی در نمای ظاهری آن و باز کردن فضایی برای بازگشت خودشان به دامن ولی فقیه، مردم را قانع کنند که اصلاحاتی انجام گرفته و کشور امن و امان شده و نیازی به در هم ریختن بساط موجود نیست؟
چرا، فرق این دو نوع «اصلاحطلبی» خیلی زیاد است؛ و از این روست که یکی خواهان اصلاحات ساختارشکن (یعنی دگرگون کردن ساختار حکومت) و دیگری خواهان اصلاحات در درون حکومت (به منظور حفظ نظام موجود) است. اکبر گنجی و برخی از دوستان همفکر او دارند ظاهراً هم از این سو چوب میخورند و هم از آن سو. هم ما نمیتوانیم آنها را دربست بعنوان معتقدان واقعی سکولاریزم سیاسی و حکومتی بپذیریم و هم اصلاحطلبان درون حکومت دیگر آنها را، بخاطر جبههگیریهای روشنشان در مقابل حکومت اسلامی، بعنوان «اصلاحطلب» قبول ندارند!
در همین زمینه بد نیست اشارهای بکنم به مقالهء اخیر مسعود بهنود، یار متعهد اصلاحطلبان درون حکومتی، تحت عنوان «جایزه گنجی از دو چشم» که در جایی از آن، به دنبال تحسینها که از گنجی میکند، مینویسد «اصل آن است که گنجی به هزار حسن و ده عیب که دارد، اما راستگوست؛ حتی زمانی که تکروی میکند و دافعه دارد باز صداقتش قابل انکار نیست؛ دلبستگی عمیقش به رستگاری جامعهای که از آن برآمده جای تردید ندارد. گاه فغان دوستان و همراهانش از گفتهها و نوشتههای او به هوا رفته، زمانی سخنش را نابهنگام و دور از مصلحت دیدهاند اما نشنیدهام کسی وی را متهم کرده باشد که ریا میکند یا قصد بازار گرمی دارد.» معنای این حرفها روشن است: گنجی گاه با گفتهها و نوشتههایی که «دور از مصلحت» رفقای اصلاحطلب و همراهان قدیمی اوست «فغان» آنها را در میآورد. و این همان گنجی است که، به نوشته و شهادت مسعود بهنود در همان مقاله، «به حق یکی از پایداران بر سر عهدی است که از بیست و چند سال پیش گروهی از بچه مذهبیها با خود و خدای خود بستند تا ظلم را تحمل نکنند؛ حتی اگر از جانب همراهان سابقشان باشد و از سوی نظامی که در ابتدا و در نوجوانی خواستارش بودند.»
گرفتاری آقای بهنود و دوستان و رفقا و همفکران او در این است که تحول فکری و دگرگونی گنجی در ظرف این چهار سال اخیر اقامت او در خارج از کشور را نمیتوانند درک بکنند. آنها میدانند که از بیست و چند سال پیش گروهی از «بچه مذهبیها» با دیدن آنچه در حکومت اسلامی میگذرد چشمهاشان باز شد، تحول پیدا کردند و عهد بستند که ظلم را تحمل نکنند، ولی نمیتوانند بفهمند که گنجی حالا دیگر از جلد «بچه مذهبی» خود خارج شده (و این به مفهوم خروج او از دین نیست) و بخاطر همان دیدارها و گفت و شنودها و نشست و برخاستها با «نامداران عرصه علم در جهان» چیزهای تازه آموخته و زندگی و سیاست از نوعی متفاوت را تجربه کرده و به همین لحاظ دریافته است که دخالت دین در زندگی روزمره انسان امری است نامبارک و حاصلی جز تباهی دین و نیز تباهی انسان ندارد. آقای بهنود مینویسد: «پس از آن که اکبر گنجی، با همه اکراهی که داشت، به خواست سیاسیون و اهل اصلاح در خارج ماند... کوشید فضایی بسازد که در داخل کشور محدودیتهای امنیتی و پلیسی از دسترس اصلاحطلبان و آزادیخواهان دور میدارد.»
آقای بهنود و رفقای اصلاحطلب او از اکبر گنجی انتظار دارند حالا که «به خواست سیاسیون و اهل اصلاح» به خارج آمده و در اینجا ماندگار شده است با تلاشها و کوششهای خودش «فضایی» بسازد که بخاطر رفتار امنیتی و پلیسی حکومت در داخل کشور از دسترس «اصلاحطلبان و آزادیخواهان» دور مانده است. مفهوم سر راست و روشن این حرف این است که «اصلاحطلبان» فقط در پی «فضایی» هستند که در شرایط موجود از دسترس آنان به دور است و، پس، اصلاحاتی لازم است تا «فضا»ی مورد نظر آنها در اختیارشان قرار گیرد. اما حالا، در خارج از کشور، یک مرتبه اکبر گنجی درآمده و میگوید این «فضا» باید در اختیار همه باشد و نه فقط «اصلاحطلبان خودی» و یا «بچه مذهبیها» و معتقدان و قسم خوردگان به «نظام مقدس جمهوری اسلامی». و از آنجا که گشایش فضا و یا ایجاد آن فضایی که همه در آن سهیم و شریک باشند، خود به خود به معنای تعطیل و انحلال حکومت اسلامی است، پس طبیعی است که حرفهایی که امروز اکبر گنجی میزند «فغان» رفقای اصلاحطلب ملتزم به نظام اسلامی و قانون اساسی آن را در میآورد.
مشکل مخالفان صریح نظام موجود، انحلالطلبان و آرزومندان برافتادن و برچیده شدن بساط حکومت اسلامی با اکبر گنجی، اما، این است که چرا او و همفکرانش بجای درخواست محاکمه سران حکومت اسلامی و دور کردن دست دیانت از حکومت و تداوم بخشیدن به شکل جمهوری نظام، یک باره از رفراندومی سخن نمیگویند که طی آن میتوان هم محتوی و هم شکل حکومت آینده ایران را تعیین کرد؟
پیشتر گفتم و اشاره کردم که گنجی فعلا تا اینجای راه را آمده و از گفتار و کردار و رفتارش چنین به نظر میرسد که توانایی برداشتن قدم سرنوشتساز آخر را ندارد. او که در دوران جوانی خود، با نفرتی کور و نشأت گرفته از تعالیم مذهبی «خدعهکاران» روحانی، بساط حکومت چندین هزار ساله پادشاهی را برانداخته و از پی آن سی سال از بهترین سالهای عمر خود را با نظامی دیگر سر کرده است، اکنون به سختی میتواند در کنار یک کمونیست تحول یافته، یک سوسیالیست، یک ناسیونالیست، یک لیبرال پیرو آرمانهای «جبهه ملی» و رهبر فقید آن دکتر مصدق، یک مشروطهخواه، یک دوستدار نظام پادشاهی، و یا یک سلطنتطلب بنشیند و به حرف آنها هم ـ هر چقدر دموکرات منشانه، آزادیخواهانه و توام با پذیرش حقوق بشر باشد ـ گوش کند و آنها را هم در آینده ایران «به شمار» آورد.
گنجی و دوستان و همفکران او، با همه سیر و سیاحتی که در عالم آزادی و دموکراسی کردهاند، هنوز چنین میپندارند که آنها که سی و یک سال پیش در جریان انقلاب، بیرحمانه و سبعانه، از عرصه فعالیت اجتماعی حذف شدند و یا به خارج از کشور گریزانده شدند، دیگر «حضور» و «وجود» و در نتیجه «وزنی» در عرصه اجتماعی و سیاسی امروز ایران ندارند و از این رو به محاسبه در نمیآیند و به زبان گفته یا ناگفته در شمار مردگان و فراموش شدگاناند. اما، واقعیت ـ چه در درون و چه در بیرون از کشور ـ چنین نیست و گنجی و همفکرانش روزی بالاخره ناگزیر خواهند بود بر در خانههای همه این به ظاهر فراموش شدگان دقالباب کنند و ضمن طلب بخشش از آنها، دستشان را گرفته و بار دیگر آنها را به میانه میدان دعوت کنند.
اکنون که همه این حرفها را زدم و درباره موقعیت خاص اکبر گنجی و کسانی چون او به موشکافی پرداختم، لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که همین «موقعیت خاص» است که توجه نهادها، سازمانها و موسسات مختلف غیردولتی، بظاهر غیردولتی، و کمتر دولتی کشورهای غربی را که سالهاست با رژیم جمهوری اسلامی مشکل دارند به خود جلب کرده و آنان را واداشته است که با اهدای جوایز گوناگون به کنشگران حقوق بشری، دموکراسی خواهان، و روزنامه نگاران آزادی خواه ایرانی، به تقویت روحیهء آنان و ترویج دموکراسی، حقوق بشر و آزادیخواهی در میان مردم بپردازند.
تحلیل من از سیاست فعلی آمریکا ـ بر اساس آنچه در ظاهر و باطن میگذرد، و تا آنجا که من شاهدم و میبینم و میفهمم ـ این است که فعلاً امید این کشور، در رابطه با معضل ایران، به رستاخیز اخیر مردم و آنچه تحت عنوان «جنبش سبز» شناخته شده بسته است. تصمیمگیران کاخ سفید و سیاستمداران استخواندار آمریکا ظاهرا بر این باورند که بجای بر هم زدن پر هزینه و پر دردسر کل نظام موجود در ایران، بهتر است از مبارزه و مقاومت مردم، به هر شکل ممکن، حمایت کرد تا آنها خود اصولگرایان و روحانیون بنیادگرا و متحجر را از اریکهء قدرت بزیر بکشند و همین جمهوری را با ایجاد فضاهایی برای زندگی آزادتر مردم و برقراری یک نظم قابل اعتماد سیاسی و اقتصادی ـ بطور سکولار یا حتی غیرسکولار ـ حفظ کرده و بار دیگر به دامن نظام جهانی سرمایهداری برگردند.
از این روست که میبینیم:
- همهء توجهات معطوف به اصلاحطلبان و مخالفان درون حکومت و کسانی است که به نحوی و به شکلی در درون «جنبش سبز» فعالند و یا اینطور وانمود میکنند که در آن نقش و تاثیری دارند تا از دایره این «توجه» بیرون نمانند. (سفر عطاءالله مهاجرانی به آمریکا و حضور او در یکی از «اتاقهای فکر» واشنگتن و نیز حضور پی در پی برخی دیگر از اصلاحطلبان و نواندیشان دینی در دانشگاههای مختلف و سخنرانیهای آنان در این مراکز را از همین زاویه میتوان ارزیابی کرد).
- و نیز، به همین جهت است که چهرههای سرشناس و فعال در رستاخیز اخیر، کوشندگان سیاسی، روزنامهنگاران، هنرمندان و همه کسانی که به نوعی حامی و پشتیبان «جنبش سبز» هستند، یکی پس از دیگری مورد تقدیر و تجلیل مجامع بینالمللی، نهادهای حقوق بشری، سازمانها و انجمنهایی که در زمینههای گوناگون فعالیت دارند، قرار گرفته و جوایزی به آنها تعلق میگیرد.
- همچنین، از همین روست که سیاست رادیو و تلویزیون «صدای آمریکا» و «رادیو فردا» بکلی تغییر یافته و برنامههای روزانه آنها به عرصه حضور و فعالیت اصلاحطلبان تبدیل شده و نه فقط دیگر از کوشندگان دگراندیش در آنها خبری نیست بلکه میدان را برای گویندگان و برنامهسازان غیراصلاحطلب نیز تنگ کرده و شمار زیادی از آنان را به پشت صحنه تبعید کردهاند.
در یک چنین شرایطی است که نهادی مثل «بنیاد میلتون فریدمن» که چیزی حدود ده سال پیش توسط میلتون فریدمن، اقتصاددان سرشناس آمریکایی، برنده جایزه نوبل اقتصاد و یکی از موثرترین اقتصاددانان قرن بیستم که طرفدار کاهش نقش دولت در امور اقتصادی است، پایه گذاری شد، تصمیم به اهدای جایزهای همراه با پانصد هزار دلار وجه نقد به اکبر گنجی میگیرد؛ که پیشتر گفتم از شنیدن خبر آن به واقع خوشنود شدم.
ا اما این که فکر کنیم نهادی مثل «بنیاد میلتون فریدمن» که اساسا در مشارکت با وزارت اقتصاد آمریکا، دانشکده اقتصاد و مدرسه حقوق دانشگاه شیکاگو، بوجود آمده و هدف اولیهاش «تحقیق در اقتصاد» اعلام شده و در دو نوبت اولیه اهدای جوایز خود نیز، در سالهای 2002 و 2004 میلادی، جایزه ویژهء خود را به دو اقتصاد دان داده و سپس تغییر مسیر داده و در سالهای 2006 و 2008 این جایزه را به ترتیب به نخستوزیر استونی و رهبر جنبش دانشجویان دموکراسیخواه ونزوئلا اهدا کرده، گزینش امسال خود را بدون هیچ ایما و اشاره و یا پیشنهادی از سوی محافل سیاسی آمریکا کرده باشد، فکری است که پذیرش آن برای من جای شک و شبهه دارد.
این شک و شبهه، اما، هیچ از ارزش انتخابی که شده نمیکاهد. آنچه میخواهم بگویم این است که صلاح سیاست فعلی آمریکا در این است که فعلا از کسانی چون اکبر گنجی و آن دیگران که نام بردم حمایت شود؛ علیرغم این که تلاش و کوشش آنها از نظر ما هم ـ که خود را سکولار و جدا از اصلاحطلبان حکومتی میدانیم ـ قابل تحسین و تقدیر باشد یا نباشد. به هر حال اهدای جایزه «بنیاد میلتون فریدمن» به اکبر گنجی، آن هم در سالگرد خروج او از زندان، پیروزی بزرگی برای دموکراسی خواهان و آزادی طلبان ایرانی و همهء کسانی است که جمهوری اسلامی را به عنوان ناقض بزرگ منشور حقوق بشر میشناسند و برای به زانو درآوردن آن یک لحظه از تلاش و کوشش دست بر نمیدارند. آنچه روشن است این که جامعه ایران، علیرغم این که چهرههایی مثل اکبر گنجی در گذشته چه خطاهایی کرده و یا در اثر جوانی مرتکب چه اشتباهاتی شدهاند، امروز به آنها نیاز دارد. برای برقراری یک آشتی ملی و رسیدن به وحدت و برپایی نظم مورد نظرمان، ما در آینده نیاز به امنیت و آرامشی قابل اطمینان داریم. و از این رو بد نیست، با کنار گذاشتن خودخواهیها و کینههایی که در دل داریم، بکوشیم ـ همانطور که گنجی چندی پیش در مقالهای که سر و صدای زیادی هم بر پا کرد نوشت ـ خطاکاران را ببخشیم بی آن که خطاهاشان را فراموش کنیم.
اما، راستی، اکبر گنجی با این نیم میلیون دلاری که به دست آورده چه خواهد کرد؟ اینطور که از ظاهر امر بر میآید او کسی نیست که این پول را صرف خرید خانه یا تامین نیازهای روزمره خود بکند و حتما تا به حال نقشهای برای آن کشیده است.
تنی چند از دوستان و فعالان سیاسی، در دیداری که در این هفته با آنها داشتم، ورقهای به دستم دادند که روی آن نوشته بود: «جناب آقای تقی مختار، سردبیر محترم هفتهنامه «ایرانیان». خواهشمندیم، در صورت امکان، مطلب زیر را در نشریه خودتان برای آگاهی عموم چاپ نمایید. ما عدهای از طرفداران حقوق بشر در منطقه واشنگتن بزرگ از جناب آقای اکبر گنجی تقاضا داریم که جایزه پانصد هزار دلاری میلتون فریدمن را که دریافت کردهاند در اختیار مبارزان مهاجر ایرانی در ترکیه که در شرایط بد اقتصادی به سر میبرند قرار دهند. باشد که از این طریق ادامه مبارزه این مبارزان مهاجر را هر چه بیشتر تضمین نمایند.»
البته، من به این دوستان گفتم که یک چنین انتظاری از آقای اکبر گنجی انتظار نامعقول و نادرستی است چون یاری رساندن مالی به مبارزان مهاجر یا فراری ـ آن هم با یک چنین رقم درشتی ـ فقط وظیفه اکبر گنجی نیست و ما همه باید مشترکا در حد توان مالی خودمان به آنها کمک بکنیم؛ ضمن این که این پانصد هزار دلار را میشود صرف کارهای دیگری کرد که تاثیر مهمتر و عمیقتری میتواند روی جامعه داشته باشد. دوستان از من پرسیدند مثلا چه؟ گفتم آیا به یاد دارید وقتی گنجی تازه از ایران آمده بود اینجا و آنجا، در محافل ایرانی، متمولین و ثروتمندان را تشویق و ترغیب میکرد به این که سرمایهگذاری بکنند تا یک تلویزیون مستقل راهاندازی شود برای پخش از ماهواره و دیده شدن در ایران تا بتوان از آن برای رساندن اخبار واقعی و پیامهای فعالان سیاسی به داخل کشور استفاده کرد؟ وقتی گفتند بله، ما یک چنین حرفی را بخاطر داریم، گفتم ولی کوشش گنجی در این راه به جایی نرسید. حالا که او خودش یک چنین پولی دارد، اگر با صرف آن در این راه پایه کار را بگذارد من مطمئن هستم که خیلی از متخصصان و اهل فن کمکش خواهند کرد و ثروتمندان و متمولین هم در ادامه کار به یاریش خواهند آمد. این، البته، فقط یک پیشنهاد خام است و امیدوارم آقای گنجی اگر آن را پسندید و مایل شد پروژه تلویزیون خود را عملی کند، خوب همه جوانب را بسنجد تا خدای نکرده با حرف این حقیر، که جز نیت خیر ندارم، یکوقت به چاله نیفتد و این نیم میلیون دلار بیزبان را تلف هیچ و پوچ نکند!
برگرفته از نشريهء «ايرانيان» چاپ واشنگتن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|