|
جمعه 10 ارديبهشت 1389 ـ 30 آوريل 2010 |
همراه با توضيحی از اسماعيل نوری علا
جرس و داستان ماشین دودی!
حسن یوسفی اشکوری
با دکتر شریعتی در سال 1348 آشنا شدم. با کتاب «اسلام شناسی» چاپ مشهد او. تا آن زمان هیچ شناختی از نویسنده آن نداشتم. حتی نام او را تا آن لحظه نشنیده بودم. وقتی کتاب را باز کردم، در صفحه نخست کتاب آمده بود « کتابم را همچون طه حسین به کسانی تقدیم می کنم که خود کاری نمی کنند، اما وقتی دیگران کاری کنند، آزرده می شوند ». واقعیت این است که در آن زمان (بیست سالگی) نه هنوز طه حسین را می شناختم و نه شریعتی را و طبعا از این سخن چندان سر درنیاوردم. اما با گذشت زمان و اندوختن تجربه و به ویژه مواجهه شدن با زندگی پرمناقشه خود شریعتی، به تدریج معنا و مفهوم عمیق این جمله را در طلیعه کتاب وی دانستم. «کسانی که خود کاری نمی کنند اما اگر دیگران کاری کنند آزرده می شوند»! چه سخن عمیقی و چه تجربه تلخی!
حال به نظر می رسد داستان برخورد برخی منتقدان چپ و راست جرس با این رسانه همان داستان است.این رسانه از ماههای آغازین جنبش سبز ایران با همت چند شخصیت فکری – سیاسی و مذهبی نام آشنای ما بنیاد نهاده شد و خدا را سپاس که تا کنون پاییده است. گرچه دوستان این رسانه اهداف و برنامه های بلندپروازانه ای برای ساماندهی جنبش تحت فشار و سانسور و بی رسانه داخلی در نظر داشته و دارند، اما به دلیل موانع و مشکلات کم و بیش شناخته شده تا کنون نتوانسته اند به غایت مطلوب دست پیدا کنند.
مهم ترین مشکل همان امکانات مالی بوده و هست که هنوز برقرار است. چه کسی است که نداند در خارج از کشور تدارک و مهم تر تداوم یک رسانه و یا نهاد فرهنگی و سیاسی مستقل و غیر وابسته به فرد و یا نهاد گروهی و یا دولتی و حتی نهادهای حقوق بشری، دارای چه مشکلاتی است و حتی باید گفت در ازای استقلال و ملی بودنش چه تاوانی باید بپردازد؟ به تعبیر قدیمی خودمان « درم داران عالم را کرم نیست / کرم داران عالم را درم نیست ». انبوه علاقه مندان و کاربران چنین رسانه ای غالبا یا اصلا جیب ندارند و یا جیبشان تهی از درم است و درم داران هم . . . ؟!
با این اوصاف همین اندازه که رسانه جرس حدود ده ماه دوام آورده و امروز با عنایت ذات باری و همت دوستداران ایران و اسلام و کمکهای مادی اندک اندک کاربرانش و نیز همکاری بخش قابل توجهی از اهل قلم و فرهنگ و سیاست حداقل یکی از چند رسانه مهم و اثرگذار و ملی جنبش مدنی ایران است، جای شکر و سپاس دارد و باید از دست اندرکاران و همکاران این رسانه تشکر کرد و به آنان خسته باشید و دست مریزاد گفت.
اما در این میان چیزی که چندان قابل فهم و درک نیست، این است که چرا از روز نخست این رسانه ملی و فعال به طور مداوم و روز افزونی مورد بی مهری و نقد و نفی پیاپی قرار گرفته و می گیرد؟ به گونه ای که اخیرا کار به پرونده سازی های رسوا و اهانت های زشت و اتهام های ناجوانمردانه کشیده شده است.
از همان آغاز نهادهای مطبوعاتی – امنیتی بدنامی چون کیهان و نهادهای امنیتی دولتی در داخل با ادبیات خاص و شناخته شده شان پرونده سازی و تخریب و تهدید مستقیم و غیر مستقیم خود را علیه بانیان و مدیران جرس آغاز کردند، که البته این جای امیدواری داشت چرا که از نقش آفرینی این نهاد نوپا در اطلاع رسانی جنبش و تحولات جاری و بیدارگری گسترده و مؤثر آن حکایت داشت.
اما در این میان افراد و یا گروههای رنگارنگی نیز در خارج از کشور (البته من از داخل چندان با خبر نیستم) سر برآوردند و در اشکال مختلف و از زوایای گوناگون و با ادبیات متفاوت اما هماهنگ با داخل به اصطلاح دست به نقد زدند که کم و بیش از همان شیوه های کیهانی و سرداران وطنی خودمان پیروی می کردند و می کنند.
واقعا ماجرا چیست؟ چرا چنین؟ مگر جرس در کار حرفه ای خودش مرتکب چه خطای نابخشودنی شده است که چنین مستوجب عتاب و خطاب از جناح های متضاد قرار می گیرد؟ از همین آغاز بگویم در این گفتار نه دعوی عصمت کاری برای دوستان جرس مطرح است و نه نفی حق انتقاد برای افراد و یا شخصیت های حقوقی، چرا که اولا نفی آزادی نقد به معنای نفی آزادی و آزادی خواهی و عدالت و دموکراسی و پایبندی به حقوق بشر و نیز نقض قانون و مقررات خاص حرفه رسانه است و کارنامه مدیران جرس نشان می دهد که آنان هرکدام حداقل در سطحی به این آرمانها و قوانین حرفه خود وفا دارند و تا کنون نیز نشان داده اند که اهل نقدپذیری و انصاف اند و می کوشند در حد توان و تشخیص به حق و عدل و انصاف و قانون عمل کنند. بنابراین کسی تصور نکند که من برای مسئولان جرس عصمت قائلم و یا آنان را در کارشان مصون از خطا می دانم و یا حق نقد و نقادی را از منتقدین دریغ می دارم.
شاید تفکیک این منتقدین و خرده گیران با معیار انگیزه مشکل باشد، اما من بیشتر به استناد تجارب مکرر شخصی ام، می توانم یک طبقه بندی از این گروهها ارائه دهم:
نخست باید بی برو برگرد گفت که قطعا بخش قابل توجهی از منتقدان جرس از یاران و همدلان و خیرخواهانند که با دیدن خطایی و اشتباهی، ولو با معیارهای خاص خودشان، به طور خصوصی یا عمومی نقد و ایراد خود را مطرح می کنند. تا آنجا که من به عنوان یک خواننده و همکار قلمی این رسانه می دانم، چنین نقدهایی همواره مورد توجه بوده و اصولا همین نوع انتقادات و تذکرات مداوم از آغاز تا کنون به بهتر و غنی تر شدن این رسانه اثرگذار یاری رسانده است. از جمله جرس به شکل دموکراتیک اداره می شود و در انعکاس نظریات مختلف و حتی متضاد و یا بعضا مغایر با افکار و سلایق مدیران و مؤسسان جرس، این رسانه از آزاد ترین و بازترین رسانه های موجود فارسی زبان است. این دعوی را با یک مقایسه بین رسانه های مشابه می توان نشان داد.
اما دیگر منتقدان چه می گویند و سنخنانشان چیست؟ نمی خواهم نیت خوانی کنم اما اکنون که بی پروایی ها اوج گرفته است، ناگزیر و به اکراه به چند انگیزه در این نوع خرده گیری ها اشاره می کنم. تا آنجا که من خود به تجربه دریافته ام و از گفته ها و نوشته های شماری از منتقدان نیز قابل استنباط است، برخی خرده گیران یا با مسائل و مشکلات خاص چنین کاربزرگی آشنا نیستند و یا دچار توهم اند، از این رو در عین حسن نیت، گاه یک اشتباه عادی را چنان بزرگ می کنند و یا بزرگ می بینند و در نتیجه واکنشهایی نشان می دهند که تناسبی بین جرم و مجازات دیده نمی شود.
برخی نیز صرفا و یا عمدتا به انگیزه هژمونی طلبی شخصی یا گروهی و سازمانی و به اصطلاح روشن تر رقابت مسلکی و یا سیاسی به تخریب و تحریف واقعیت ها و صد البته زیر پوشش زیبای نقد دست می زنند. این در حالی است که رسانه جرس صرفا در خدمت آگاهی دادن به مردم زیر سانسور ایران است و جای کسی را تنگ نکرده و داعیه رهبری و هژمونی هم ندارد.
گروهی هم هستند منفی باف و مصداق همان سخن شریعتی که به هردلیل خود کاری نمی کنند ولی از کار دیگران آزرده می شوند.
اما در این میان به گمان من اتهام و شاید بتوان گفت جرم بزرگ جرس این است که «مذهبی» است و هویت دینی آشکاری دارد و بالاتر از آن یک روحانی (هرچند دانشگاهی) هم از چهره های شاخص و مؤسس آن است. اگر در گفته ها و نوشته های شمار قابل توجهی از هژمونی طلبان و یا گویندگان غیر مذهبی، که خود را سکولار می خوانند، نگاه کنید، به روشنی دین ستیزی بیمار دلانه و یا روحانی ستیزی عامیانه را می بینید.
نمونه آشکار این نگرش بیمارگونه را در ماجرای انتشار بیانیه پنج نواندیش یا روشنفکر دینی دیدیم. با این که از آن پنج نفر فقط سه تن از اعضای شورای جرس بودند و آنان نیز به صفت فردی بیانیه را امضاکرده بودند، اما بیشترین حمله و انتقاد و تخریب متوجه جرس شد. عده ای فریاد «واسکولارا» سر دادند و یکی از این سکولارهای بنیادگرا، که از قضا پرچمدار «سکولار نو» هم هست، فریاد برآورد که سکولارهای وطن چه نشسته اید!، این مذهبی ها داخل کشور را که در اختیار داشتند و اکنون خارج از کشور را، که سی سال در دست ما بود، نیز در اختیار می گیرند.
در پی آن جنبشی پدید آمد و امضا پشت امضا و بیانیه پشت بیانیه و سایت پشت سایت راه افتاد تا خطر مذهبی ها را خنثی کنند! همین شخص اخیرا در مقاله اش نوشته است تکلیف خامنه ای و احمدی نژاد روشن است، این نواندیشان دینی اند که از آنها خطرناکترند.
در حالی که این یکسره توهم است، نه کسی ردای رهبری دینی و به طریق اولی سیاسی بر تن کرده و نه در اندیشه تنگ کردن جای کسی و یا جریانی است. چنین است که جرس هم از تهاجم و تخریب این افراد و جریانها در امان نیست. یعنی واقعیت این است که بنیادگرا در هرحال خطرناک و مخرب است، مذهبی و سکولار فرق نمی کند. وگرنه چرا مذهبی بودن این همه حساسیت برانگیز است؟
البته قابل فهم است که نظام منسوب به دین در ایران موجب این همه ستم بر همه، دینی و غیر دینی، شده است و این امر موجب مذهب گریزی و دین ستیزی شده است. اما از گروه مدعی روشنفکری و آزادی خواهی و دموکراسی خواهی بعید است که به دلیل « گنه کرد در بلخ آهنگری »، «به شوشتر زنند گردن مسگری »! یا للعجب! در سکولاریسم آقایان، همه حق حرف زدن و فعالیت دارند حتی بنیادگراهای مذهبی، اما تنها نواندیشان مسلمانند که حق سخن گفتن ندارند و باید با توسل به هر وسیله ای از میدان اندیشه و سیاست و حتی دموکراسی خواهی اخراج شوند. دلیلش جز هژمونی طلبی و قدرت پرستی و احتمالا توهم و سوء تفاهم چه می تواند باشد؟
گرچه در این مدت نه چندان بلند، سوژه و بهانه برای تخریب جرس کم نبوده است، اما آخرین بهانه به کار بردن چند جمله در انتشار خبر درگذشت یکی از دانشوران ایرانی ( شجاء الدین شفا ) در سایت جرس است. گرچه من هم مانند دیگران با دیدن چند جمله نامناسب آن هم در مقام بیان خبر درگذشت، آن را نادرست و خارج از سنت جرس و نیز خارج از شأن کار رسانه اخلاق محور شمردم و در نظر داشتم در اولین فرصت به دوستان تذکر دهم، اما این همه هیاهو برای چیست و آیا انصافا و اخلاقا تناسبی بین آن خطای کوچک و این همه تخریب و جنجال بزرگ وجود دارد؟
یکی در بوق های جهانی آن را کیهانی می شمارد و دیگری آن را موجب تفرقه در جنبش سبز تفسر می کند. ظاهرا دوران، دوران آزادی خواهی و حقوق بشری و وحدت گرایی است و هر مدعی تازه از گرد راه رسیده ای می کوشد از روی دست دیگری کپی برداری کند و گوی سبقت از اقران برباید! گرچه شهرت دارد که ما ایرانیان اهل افراط و تفریط هستیم اما اگر این نسبت به تمام مردم ایران روا نباشد، قطعا در مورد شمار قابل توجهی از ماها صادق است. به ویژه در به اصطلاح نخبگان ما این خصلت بسیار دیده می شود. یا از آن طرف بام در می غلطیم و یا از این سوی بام. یا صفریم یا صد. یا سفیدیم یا سیاه. منطقه میانی و خاکستری چندان با مزاج ما سازگار نیست.
در این میان می خواهم از دوست فاضل و خوب مان جناب دکتر حسین کمالی، که از نیکان است و بی گمان در شمار هیچ یک از این افراد و گروههای یاد شده نیستند، گله کنم که چرا نا باورانه به این کاروان پیوستند و بر جدایی ها دامن زدند. در اصل اعتراض حق را به ایشان می دهم، اما انصافا این ایراد چندان مهم و بزرگ بود که از همکاری قلمی با رسانه جرس خود داری کنید؟ قبول می کنید که فندق را با بمب ناپالم نمی شکنند و به خاطر دستمالی قیصریه را به آتش نمی کشند؟
دفاع از حق دگر اندیشی درست و مقبول، اما چگونه و با چه منطقی می توان پذیرفت که شما ذیل عنوان دفاع از حق کسی که نه در عالم پژوهشگری نه چندان پژوهشگر منصفی بود و نه چندان مقید به مداراگری و رعایت حق دگراندیشی، حق همفکران و دوستان دیرین خود را فرو گذاشتید و آن هم به شکل تبلیغی به راهی رفتید که جز تضعیف یک رسانه مفید و اثرگذار و متهم کردن دوستان فرزانه ای که آنها را به خوبی می شناسید، نتیجه ای نداشته و ندارد. بالاخره اصل «هزینه – فایده» یک اصل عقلی و خردمندانه است. فکر نمی کنم انکار کنید که حق هم بزرگ و کوچک و اهم و مهم دارد و باز هم به تعبیر زیبای شریعتی نمی توان به بهانه حق کوچکتر، حق بزرگتر را نادیده گرفت. عقل می گوید جایز نیست که برای احیای حق کوچکتر حق بزرگتر را قربانی کنیم. به گمان من این اقدام شما مصداق ضرب المثل قدیمی مان «آفتابه خرج لحیم» کردن است یا مصداق کور کردن چشم به بهانه زیر ابرو بر داشتن.
به هرحال به نظر می رسد که داستان جرس هم مصداق سنگ پراندن بچه ها به ماشین دودی عصر قجر باشد. می گویند که قطار بین تهران و شهر ری ( شاه عبدالعظیم )، که نخستین قطار در ایران بود و گویا به انگیزه اخذ مشروعیت مذهبی برای پدیدة نوظهور قطار و جلوگیری از مخالفت برخی علما با آن در راه یک مرکز مذهبی به راه افتاده بود و به آن « ماشین دودی » می گفتند، زمانی که متوقف بود کسی به آن کاری نداشت، اما به محض اینکه حرکت می کرد، بچه ها و شاید هم بزرگترها دور ماشین دودی جمع می شدند و بر آن سنگ می پراندند. این شاید یک تفریح و یا عادت بود اما به هرحال با «حرکت» ارتباط داشت. در تاریخ معاصر این نوع مواجهه بارها رخ داده و هنوز هم می دهد. بی گمان بخشی از خرده گیری ها و شبه نقدهای شبه کیهانی و مخرب همراه با پراکندن کینه و نفرت، ناشی از همین رفتار کودکانه و گاه مغرضانه است.
برای مدیران جرس شکیبایی و توفیق بیشتر و برای همکاران این رسانه همراهی و نقد سازنده و برای مخالفان انصاف و برای بیماردلان شفای عاجل آرزو می کنم.
http://www.rahesabz.net/story/14502/
از آنجا که آقای اشکوری در اين مقاله، و البته به رسم آدم های ادب نياموخته، بی آنکه نام مرا آورده باشند، نوک پيکان حملهء خود را متوجه من کرده و چند نيش غولی بی محتوا نثارم کرده اند، می خواهم اين نکته را بگويم که اگر در گذشته ذره ای ارزش و احترام برای اين آقای آخوند مکلا شده (و ظاهراً يک وجب از قرون وسطی بيرون آمده) قائل بودم، اکنون در روياروئی با اين لحن خصمانه و نفاق افکنانه و آلوده به غلو و دروغ، آن ذره را نيز بر باد رفته می يابم.
من هرگز دربارهء نشريهء «جرس» نکته ای بر قلم نياورده ام و گردانندگان آن را هم نمی شناسم. اما، در عين حال، هرگز مخالفت عميق خود را با نقشی که اصلاح طلبان مذهبی در بازی های قدرت طلبانهء خويش عليه منافع ملت ايران بازی کرده اند کتمان نمی کنم و يقين دارم سفرها و سخن پراکنی های اخير کسانی همچون آقای اشکوری و همفکرانش در خارج کشور نيز هدفی جز محدود کردن مبارزات مردم ايران به چهارچوبهء حکومتی اسلامی ندارد و در نتيجه ايشان و يارانشان را در ميان خود و خصم اصلی مان (که حکومت پادگانی ولايت فقيه است) بيشتر همچون آتش بياران معرکه می بينم تا مددرسانان به مردم ستمديدهء کشورم.
همچنين اگر خواستاری انحلال حکومت اسلامی در کليت و اشکال مختلف آن، و کوشش برای استقرار حکومتی غير مذهبی ـ غير ايدئولوژيک، مرا تبديل به يک «سکولار بنيادگرا» می کند از اين برچسب خوردن باکی ندارم. لابد حجةالاسلام مکلای ما با «نوع ديگری» از سکولارهای مليح نيز آشنائی و حشر و نشر دارند که «بنيادگرا» نيستند و خواستار نابودی بنيادی حکومت اسلامی هم نمی شوند.
نيز گفته باشم که مشکل ما و من با «مذهبی بودن ِ» اينگونه اشخاص و نشريات شان نيست، بلکه ما با دخالت فضولی مذهب آنان در امر سياست و حکومت است که مبارزه می کنيم و می کوشيم از ادامهء رنجی که ملت ايران از اين تداخل ديده بکاهيم. از نظر ما، هرکس که به نحوی از انحاء خواستار ادامهء حکومت اسلامی در اشکال مختلف و ممکن آن باشد خائن به منافع ملت ايران (و بخصوص اکثريت مسلمان آن) است و بايد دست اش از رسيدن به قدرت کوتاه شود.
و بالاخره اينکه اگر امضاء کنندگان مذهبی ِ آن بيانيهء پنج نفری قصد فتح ميادين خارج کشور و نابود کردن ماهيت سکولار اين جبهه از مبارزه ای سی ساله را ندارند بايد توضيح دهند که هدف شان از اقامت در خارج کشور چيست و چرا عده ای از آنها يکباره اينگونه شتابزده مشغول برگزاری سمينار و کنفرانس در مورد «سکولاريسم» شده اند؟!
کسی که مدعی سکولاريسم است در قدم اول بايد وجود هرگونه حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک را نفی نمايد نه اينکه بخواهد برايش جانشين بزک کردهء مذهبی ديگری پيدا کند. اين مطلب بديهی را آقای اشکوری يا نمی فهمد و يا خود را به چيزی که «کوچهء علی چپ» هم نام دارد زده است.
باری، در مورد آقای اشکوری حرف و سخن های ديگری هم دارم که بوقت اش مطرح خواهم کرد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|