|
دوشنبه 30 فروردين 1389 ـ 19 آوريل 2010 |
هنگامی که ناسیونالیست های برتری خواه،
واقع بینی را فرصت طلبی می نامند!
(نقدی بر گفتگوئی پیرامون بیانات شاهزاده رضا پهلوی)
دکتر گلمراد مرادی
گاهی اوقات ناسیونالیسم افراطی، و برتری طلبی، انسان ها را به آن اندازه کور می کند که برخی از آنها تحمل دیدن و شنیدن واقعیت را ندارند. تا جائی که به مقابله با ولی نعمت خود، که فقط نمی خواهد سفسطه گر و دروغ پرداز باشد و با دیدن دنیای مدرن تر دگر جایز نمی داند که گرایش به دیکتاتوری و برتری طلبی افراطی نشان دهد، قرار می گیرند. شاهزاده رضا پهلوی از این دسته از انسان هاست که با زندگی در جهان متمدن، گویا دیگر بدرستی، مایل نیست بهرقیمتی قدرت را به دست گیرد و شاه شود و، بطوریکه در پاسخ به پرسش بعضی از خبرنگاران دیده و خوانده می شود، گرایشی به دمکراسی و احترام به رأی مردم دارد. لذا این را دیگر نمی توان نا دیده گرفت و برای مثال شخصیت او را با معیار دیکتاتوری قبل سنجید. یعنی چون مرحوم پدرش دیکتاتور بوده، خود او نیز دیکتاور است!
با بیان این جمله قصد دفاع از قطب مخالف خود را ندارم، اما دفاع از واقعیت را هم نمی توان انکار کرد و یا پشت گوش انداخت. این را نوشتم زیرا برخی از ما انسان ها باید یاد بگیریم که اگر واقعیت از دهان یا خامهء، به فرض مثال، دشمن هم بیرون آمد و یا تراوش کرد، واقعیت است نه چیز دیگر. یعنی نباید از بیان و تأیید آن خود داری ورزید. در هر حال، هیچ انسان معقولی، قلباً مایل نیست در مقابل هم وطنان حتا ناسیونالیست خود، اگر عوامفریبی نیز بکنند، موضع بگیرد و بین خود و آنها اختلاف بیاندازد. نمونه وار، خود بنده هیچ گاه نخواسته و نمی خواهم به نزاع دامن بزنم. هرکسی واقع بینی را معیار قرار دهد و مطالب گذشته بنده را بخواند، بدون شک، بر ادعای فوق صحه خواهد گذاشت. بنابراین آن هموطنان و خوانندگان عزیزی که تا کنون فرصتی داشته و نظرات و نوشته های منتشر شده ام را خوانده اند، می دانند که بنده بر این باور بوده و هستم که در دنیای امروزی دیگر نمی توان با زور گوئی و قلدری و دیگر ابزار کهنهء ناسیونالیستی کار سیاسی را با روش درست و دمکراتیک، به پیش برد. دیگر نمی توان با نوک سرنیزه و فشار بر سر مردم حکومت کرد.
اما این نکات در جامعهء ما و برای قشرجوان نیاز به توضیح بیشتر دارد. همین خود انسان را موظف می کند که در برابر مسایل مربوط به کل جامعه که به نادرستی مطرح می شوند و احتمالا به آینده مملکت زیان وارد آورند، بی تفاوت نباشد و آن را نادیده نگرفته و یا تحمل نکند. لذا انسان مجبور است و باید سکوت را بشکند و، برای ثبت در تاریخ هم شده، خود را موظف ببیند که از شخصیت هائی که وجه مشترکی با آنها نیز ندارد ولی واقعیت را بیان کرده اند، حمایت نماید و با نوشتن چنین مطالبی نکات را تا حد امکان روشن سازد و با سلاح منطق علیه عوامفریبی و فرصت طلبی به پا خیزد.
متأسفانه، برخی از منافع از دست داده ها و اعوانشان هنوز مردمان ملت های ایران را نادان و در نا آگاهی مطلق می بینند. بهمین دلیل، بدون توجه، به عوامفریبی در جامعه، ادامه می دهند. اینان در مورد نا آگاهی که به نظر من منبع آن بی تفاوتی است تا حدودی درست می گویند، زیرا همین باعث بوده که در طول تاریخ بر جامعهء ما دیکتاتوری حاکم باشد و اکنون هم به روش خشن تری حاکم است. این یک واقعیت است که در هر جامعه ای سطح نا آگاهی اجتماعی و سیاسی بالا باشد، دیکتاتوری در آن چنین جامعه ای خشن تر است. بدیگر سخن، اگر نا آگاهی دامن گیر جامعه ای باشد، سیستم های استبدادی شانس بیشتری برای ادامهء حیات دارند. زیرا سرکوب مردمان ملت های زیر سلطهء خویش، برای آنها آسان تر است و حاکمیت کم دغدغه تر. به تصور این حضرات چنین مردمی اصلا نمی خواهند حقوق خود را بشناسند و یاد بگیرند، بنا بر این باید همیشه زیر دست و تحت ظلم و ستم بمانند! گویا این نخواستن فرا گیری را نقطهء ضعف مردم می دانند، بهمین دلیل آن را مورد سوء استفاده قرار می دهند!
قلم به دستان این طرز تفکر، چون در حال حاضر، چرخش دروازه را بر همان پایهء زنگ زده سابق می بینند، لذا فکر می کنند که می توانند در آینده نیز با همان شیوه گذشته حاکم شوند و حکومت کنند! بنابراین دست پاچه شده و عجله می کنند که فرصت کم را از دست ندهند! تاجائی که نمی توانند و نمی خواهند واقعیت را ببینند. جالب است، این ناسیونالیست های برتریخواه دقیق می دانند که تحولاتی، برگشت ناپذیر، دراواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم بوجود آمده و ملت های منطقه بیدارتر شده اند و با تجربیات تلخی که، بوِیژه ملت های ساکن ایران، بدست آورده اند، دیگراین حضرات، میدان خالی برای سرکردگی خود باقی نمی بینند. چه بسا همین باعث شده که از عوامفریبی دست بر ندارند و به آن شدت بخشند. اکنون چون موفقیتی نمی بینند بوحشت افتاده و به دروغ پرادزی تاریخی دامن می زنند.
آنها حتا در برابر ولی نعمت خود ایستادن را تنها راه چاره می بینند. در واقع این تحول و حق طلبی و بیان واقعیت از طرف حتا خودی ها افکار آنها را متزلزل کرده و بسی نگران اند، تا جائی که هرکسی دهان باز می کند و حقوق خود را می خواهد، مهر نازدودنی تجزیه طلبی و تکه پاره کردن "گربه مقدس" ایران، بر پیشانی اش می چسبانند. آنها بیش از همه، مغز خیلی از جوانان احساساتی را با ارائهء تعریف های قلب شده، از لحاظ سیاسی مسموم کرده اند و می کنند.
در میان برخی از نشریات اینتر نتی که بعضی از سردبیران آنها گاهی نیز به این افراطی گرائی ملی گرایش نشان می دهند و بدنبال سوژه می گردند، تا با پخش آن به هدف خویش نزدیک شوند، از جمله دیده می شود که چگونه با تأسف به آتش بیار معرکه تبدیل شده اند. بدون آن که توجه داشته باشند، موضع گیری و تأیید بر این مطالب دامن ژورنالیسم را لکه دار می کند که این آرزوی هیچ دمکراتی نیست چون رسانه ها را بلند گوی خود می دانند. البته شکی در آن نداریم که گفتگوی بی طرفانه با هر شاخه ای حق طبیعی هر ژورنالیست است.
اکنون، با اجازهء سر دبیر محترم تلاشT نگاهی به مصاحبهء ایشان با آقای امینی، بنظر من دست راست داریوش همایون، می اندازم. بدین ترتیب و از همین جا، بنده خواندن مقاله یا مصاحبه، این هموطن مان، آقای امینی، را با تلاش، در رابطه با بیانات جدید شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک نمونه کلاسیک، توصیه می کنم که خواندنش بی فایده نیست.
در این مصاحبه آقای امینی از بیان واقعیتی انکار ناپذیر از دهان یک شخصیت ِ سابقاً مورد تأیید ایشان، آتش گرفته اند و بیان این چنین مطلبی را غیر قابل تحمل می دانند. به این جمله آقای امینی توجه کنید: "شوربختا که این سخنان شاهزاده ای که خویشتن را وارث تاج وتخت شاهی در ایران می داند، تکرار همان تُرهاتی است که آقای مایکل لدین و دیگر نیوکان ها و کارگزاران ایرانی ایشان سالیانی پیش در آن کنفرانس کذایی "ایران ناشناخته" با انگیزهء چندپاره کردن ایران می پراکندند؛ باز گویی همان اندیشه ای است که سال ها از سوی گروه هایی مانند حزب دموکرات کردستان آقای هجری و همپیمانان ایشان که در آن خیمه شب بازی "کنگره ایران فدرال" گردآمده اند، دنبال می شود".
خوب، از آقای امینی ِ، نمی گوئیم سفسطه گر و عوامفریب، بلکه یک ناسیونالیست دو آتشه انتظاری بیش از این نمی توان داشت که تحمل شنیدن واقعیت را نداشته باشد و از بیان واژهء کنگره ملیت های ایران فدرال وحشت و نفرت داشته باشد و آن را خیمه شب بازی بنامد و احتا بیانات شاهزاده رضا پهلوی را تکرار "ترهات" بگوید و غیره، و احترام و ادب نوشتاری زبان مادری را رعایت نکند. گرچه می گویند که ایرانی های صاحب قلم بیشتر مؤدب اند و چیزی بر خامه خویش نمی آورند که خاطر دگری را خدشه دار کند و مثلا به گفتار نه فقط ولی نعمت سابق، بلکه حتا دشمنان خود، اگر نا درست هم باشد "تره" نمی گویند، زیرا هیچ سخنی بیهوده نیست، بلگه "گفته ها" یا "بیانات" و غیره مناسب قلم یک متفکر است، اما هنگامی که مسئلهء برتری طرح شود، امثال آقای امینی همه چیز را فراموش می کنند، حتا ادب قلم را.
اگر چه شاهزاده رضا پهلوی تا کنون از خط معمولی سلطنت طلبان جدا نشده و می خواهد در ایران آینده نیز شاه شود، اما شاهی نه مانند مرحوم پدرش، بلکه یک شاه مدرن تر، آقای امینی، با کینهء خاص ناسیونالیستی، به ایشان حمله کرده، به دلیل آنکه، ایشان گفته اند: "برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یکپارچه، یک اشتباه ژرف است".
خوب، تازه این بیان یک گوشه از واقعیت است. من نمی فهمم که آقای امینی چرا نمی خواهد درک کند که من، گلمراد مرادی، دارای یک زبان و ادبیات و رسم و رسومات دیگری هستم غیر از زبان و ادبیات و رسم و رسومات آقای محمد امینی. من خود را متعلق به یک ملت دگر درایران چند ملیتی می دانم. ایشان از ملت فارس است و من از ملت کرد هستم و برای نمونه من یک جمله ی ساده کردی را بیان می دارم و اطمینان می دهم، گرچه جمله بسیار ابتدائی است، اما ترجمه آن برای آقای امینی به اندازه یک جمله فرانسوی یا انگلیسی باید سخت باشد: "ئه شی بیژم که ئه و به زمانی دایکیم، تی نه گه یشتووه وه له بناخه ی زمان و ئه ده بی کوردی به تایبه ت شتیک نه بیستووه"! بهتر است که برای دیگر خوانندگان عزیز این جمله ناقصم را ترجمه کنم: "باید بگویم که ایشان از زبان مادری من چیزی درک نکرده اند و از بنیاد زبان ادبی کردی بی اطلاع اند".
در هر حال دیکتاتوران بایستی یک ذره فکر کنند که چرا من ِ، بقول آقای امینی، باشندهء ایران، باید زبان دیگری را بهتر از زبان مادری بدانم؟ بنظرم این شرم آور است و لکهء ناجوری است بر دامان حکام مستبده در ایران.
اکنون به بینیم مسئله بر سر چیست؟ آقای امینی در پاسخ به پرسش سردبیر محترم تلاش، خود اعتراف می کند که در ایران اقوام مختلفی با زبان های گونا گون زندگی می کنند. به این جمله توجه کنید: "بیشینهء کسانی که از سد و اندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت–ملت ایران پرداخته اند، هرگز براین باور نبوده اند که مردم ایران همگی از یک تبار قومی و زبانی یکسان برخاسته اند". خوب، هرکسی این جمله آقای امینی را بخواند، و با تعریف واژه ها مقایسه کند، کاملاَ برایش روشن می شود که وجود ملت های ایران، با زبان و رسم و رسومات متفاوت محرز و انکار ناپذیر است و نمی توان حضور آنها را در صحنهء سیاسی و فرهنگی ایران نفی کرد. اما گویا مرغ آقای امینی فقط یک پا دارد و آن اينکه ایران "یک ملت" است و بس!
البته مثلی است معروف که گویند: تا توانی دست بالا بگیر که به حد اقل برسی. حالا مسئلهء آقای امینی هم این است. ایشان و همفکران ایشان دست بالارا گرفته اند که کردها و آذری ها و غیره به حد اقل خواست یعنی خودگردانی منطقه ای قانع شوند! متأسفانه این سیاست بیشتر مرکزیت گرایان بوده و هست. هنگامی که آنها در بن بست قرار می گیرند، کمی درب انبان را شل می کنند. در حالی که اگر ما ابتدائی ترین حقی که برای خود قایل هستیم به دیگران نیز روا بداریم، قضیه به طور خودکار حل است. آقای امینی به زور تعریف نادرست یک جمله که گویا ملت به گروهی از انسان ها گویند که یک دولت را تشکیل داده اند، می خواهد بگوید چون در طول تاریخ استبداد در ایران فقط یک دولت بوده، پس ایران یک ملت است اگر چه گروه هائی با زبان و رسم و رسومات مختلف در آن زندگی می کنند و به زعم ایشان همه باید تابع مطلق خلق تشکیل دهندهء دولت مرکزی باشند! پس اگر از ملیت ها سخن به میان آید، ایران دیگر تجزیه شده و آدم پیرو تئوری لدین و نیوکان ها خواهد بود!
وا مصیبتا! با تأسف باید گفت: افکار ناسیونالیستی کور به آقای امینی و نظایر ایشان این اجازه را نمی دهد، حداقل تعریف ها را یاد بگیرند و درست به کار ببرند. من قبلاً یک بار تعریف ملت و قوم و قبیله و امثال را در یک نقد دیگر بر نوشته های آقای امینی توضیح داده ام و تکرارش در اینجا میخ آهنین کوبیدن بر سنگ است و لزومی ندارد. اما چیزی که به شاهزاده رضا پهلوی مربوط است، ایشان به دلیل این که بیشتر عمر خود را در کشورهای اروپائی و آمریکائی به سر برده اند و، بر عکس مرحوم پدرشان، با مردم در تماس مستقیم اند (شرکت در تظاهرات در واشنگتن آمریکا، یک نمونه آن)، خیلی طبیعی است که این جمله درست را هم بیان دارند. متأسفانه گفتن این چنین جملات به مذاق ناسیونالیست های افراطی و تمامیت خواه خوش نمی آید. بهر حال اگر آقای امینی و همکسوتان شان بخواهند یا نخواهند، ایشان فرق زیادی با مرحوم پدرشان دارند، همان فرقی که خوان کارلوس با فرانکوی اسپانیا دارد. گرچه ایشان تا به امروز سیاست دیکتاتوری پدرشان را نفی نکرده اند، اما حداقل این درک را از سیستم های تقریبا مردمی و دمکراتیک در قالب حکومت سلطنتی اروپائی کسب کرده اند و خوب فهمیده اند که رژیم های دیکتاتوری در میان حتا نا آگاه ترین مردمان کشور خویش رنگ و بوی خوب و عاقبتی ندارد. بنابراین به خودشان اجازه نمی دهند غیر آن هم بیاندیشند و به این نتیجه رسیده اند که اگر روزی ایران از چنگ این قرون وسطائی ها رها شود و ایشان در مملکت کاره ای بشوند، باید با ملت ها، یا به قول خودشان اقوام ایرانی، مانند ملت های اروپائی رفتار کنند. مثلاً، نظیر حکومت سلطنتی بلژیک و غیره.
برای آگاهی آقای محمد امینی و امثال [ايشان می گويم که]، بنده که به هیچ وجه با سیستم و رژیم سلطنتی در جامعهء چند ملیتی ایران موافق نبوده و نسیتم، اما این که شاهزاده رضا پهلوی اعتراف به واقعیتی می کنند و نظر درستی را بیان می دارند و نمی خواهند یک دیکتاتوری دیگری، همانند پادشاهی مرحوم پدرشان، در آینده بوجود بیاورند و حداقل غیر مستقیم چند ملیتی بودن ایران را برسمیت می شناسند، خود یک قدم مثبت و نزدیک شدن به دمکراسی است. اکثر افراد ملیت های ایران با رد مطلق رژیم سلطنتی، این واقع بینی را به ایشان تبریک می گویند. معلوم است که این بیان منطقی و درست ایشان مورد پسند ناسیونالیست های دو آتشه نیست. منتها ما با تجربیاتی که داریم، توصیه می کنیم که ایشان نباید همانند بید از این نوع بادها بلرزند و از اعتراض این حضرات به وحشت بیافتند و از گفتن واقعیت نادم و پشیمان شوند. این نکته طبیعی است، اگر کسی بخواهد نامش را در تاریخ به نیکی ببرند، باید به مردم تکیه کند و خواست های اکثریت را بیشتر در مد نظر داشته باشد، نه به یک عده آدم های ناسیونالیست افراطی و وابستگان به "حزب باد".
این آقایان ناسیونالیست، که امروز به رهبر سابق خود پشت کرده اند، زیرا وارث پادشاهی اشاره ای به یک موضوع درست کرده و سر اعتراض ها را بر روی خود باز نموده و تا جائی پيش می روند که ایشان را متهم به فرصت طلبی می کنند، اگر یک سیستمی از هر نوعش، از کمونیست و سوسیالیست گرفته تا سرمایه داری و رژیم سلطنتی و غیره، سر کار بیاید، آنها فراش خواهند شد. یا به احتمال قوی اگر همانند همکسوتان خویش در رژیم اسلامی کنونی مقامی به آنها پیشنهاد شود، حتماً خواهند پذیرفت، اما اکنون چون اینجور نیست و آنها نمی توانند چنین "شانسی" را به دست آورند. پس اگر کسی حتا از خودی ها به دلیل مطالعه و اقامت طولانی در خارج و تجربه کردن آزادی های سیاسی و واقع بینی به نکته ای رسیده باشد که سیستم های مطلقه گذشته را نفی کند و یا بپذیرد که مثلا در جامعه ایران ملیت ها، یا بقول خودشان، اقوام گوناگون زندگی می کنند و تا کنون حقوق این اقوام یا ملت ها پایمال شده و اکنون دیگر نمی توان از ایران تک ملتی سخنی به میان آورد و به سیاست دیکتاتوری ادامه داد و باید این ابتدائی ترین حقوق را به رسمیت شناخت، برای این حضرات که می شود به آنها گفت ناسیونالیست خجالتی ، "فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیهء ملت ایران است"! من نمی خواهم آقای امینی و همفکران او را سرزنش کنم، زیرا این یک طرز تفکر هر چند کهنه است، اما در میان کهنه پرستان رایج و ما آن را می گذاریم برای خود آنها و هواداران دیکتاتوری مطلق. هدف ما در اینجا جلو گیری منطقی از شیوع این طرز تفکر قرون وسطائی در میان قشر جوان است و بانوشتن این واقعیت می خواهیم دست این حضرات رو شود.
با نگاهی گذرا به نوشته آقای امینی، که واقعا وقت گیر و مسموم کننده است، باید آلترناتیوی منطقی به قشر جوان ارائه داد که از خود پرسش کنند، تا مفهوم شعاری را که سر می دهند، مانند آزادی، آزادی و دمکراسی و غیره، بیشتر درک نمایند. من در اینجا تکرار می کنم که هیچ مشکل شخصی با هیچ یک از هموطنانم ندارم و اگر در اینجا مسئله ای مطرح می شود، مسئله اختلاف نظر سیاسی است و باید به بحث گذاشته شود و نباید خیلی ساده از کنار آن گذشت.
سردبیر محترم تلاش از آقای امینی می پرسند: "اخيراً، پس از يک کنفرانس مطبوعاتی در شهر بن آلمان بر محور دفاع از حقوق بشر در ايران، آقای رضا پهلوی متن پيش نوشته ی خود برای اين کنفرانس را در سايت شخصی شان منتشر کرده اند. در اين متن ايشان به يک «اشتباه ژرف» اشاره می کنند، مبنی بر «برشمردن ايرانيان در زمره يک ملت يکپارچه». آيا تاکنون شما و ما و نسل های پيش ازما که ايرانيان ساکن در سرزمين ايران ـ آنچه که به نام رسمی اين سرزمين باقی مانده است ـ را يک ملت قلمداد کرده و نام برده ايم برخطا بوده ايم؟". در اینجا بنده به این پرسش تلاش با صراحت و با منطق پاسخ می دهم که بله، برعکس پاسخ دو پهلوی ِ آقای امینی، بنده می گویم، همه ی ما تا کنون ناخواسته و ندانسته برخطا رفته ایم، زیرا برجامعهء ما استبداد و دیکاتورهای مطلق گرا و مرکزیت خواه و پیش از همه، ناآگاهی بر توده ها حاکم بوده اند و هیچ کسی خلاف آنچه که دیکتاتوران دیکته می کرده، قادر نبوده اند، بیان دارند. چون نا آگاهی و بی تفاوتی بر سراسر مملکت حاکم بوده است، دیکتاتوران نیز حرف آخر را زده اند و آن نوع ادارهء کشور در جامعه جا افتاده که این خود خطای بزرگی بوده است. حالا برای توجیه کردن به حرف لدین و ابزار کهنه ی ناسیونالیستی متوسل شدن درد جامعه و خواست ملت های ما را که بیدار شده اند، درمان نمی کند.
درادامه، سردبیر محترم تلاش پرسش زیر را مطرح کرده است: "ايشان بر پايه ی مقدماتی مبنی بر وجود اديان و فرهنگ های گونا گون در ايران از هويت دوگانه نام برده و به نتيجه ی فوق يعنی يکپارچه نبودن «ملت ايران» می رسند. آيا در اينجا ايشان دچار تداخل حوزه های مختلف بحث و خلط مفاهيم در اين حوزه های گوناگون هستند، يا اين که ما اشتباه می کنيم و بر پايهء دين و فرهنگ های قومی هم می توان ملت سازی کرد و بعد دست به تشکيل دولت و حکومت و... زد؟"
در اینجا، بنظر من، طرح خود پرسش، پرسش برانگیز است. زیرا نخست ما باید مفهوم واژه ها و تعریف ها را بدانیم و بعید بنظر می رسد که سردبیر محترم تلاش با سابقه روزنامه نگاری از این مفاهیم بی اطلاع باشند! پس حتما می دانند که دین بخشی از فرهنگ روبنائی جامعه است و انسان های تشکیل دهنده جامعه، مانند دیگر خصوصیات در زندگی خویش، آن را بوجود آورده اند. منتها فرقی که دین با دیگر خصوصیات انسان دارد، اجرای آداب آن یک امر شخصی است، اما هویت و ملیت انسانی یک مسئله اجتماعی است. افراد فراوانی را داریم که از یک ملت واحد اند اما دارای مذاهب وادیان گوناگون. برای نمونه در میان ما کردها پیروان دین اسلام، يارسان، بهائی، مسیحی و یهودی و حتا بی دین نیز وجود دارند، اما همه دارای یک هویت قومی یا ملی هستند و برای این افراد مسئله هویت و ملیت بالاتر از مسئلهء آئین و اعتقاد دینی شان است. پس دین و هویت ملی را نباید در یک ردیف قرار داد. اگر شاهزاده رضا پهلوی نیز این کار را کرده است، بدون شک خطا است. پس نباید خلط مطلب نمود و از آب گل آلود ماهی گرفت. همان کاری که پاسخ دهنده به پرسش کرده است. به این جمله توجه فرمائید:
"برداشت شما درست است. برای من روشن نیست که چرا آقای رضا پهلوی از هویت دوگانه ملی و قومی سخن می گویند و به دیگر وجوه هویتی که در میان ما ایرانیان می باشد نمی پردازند. هنگامی که به یک «زن ایرانی ترک زبان شیعی مذهب باشندهء اردبیل» اشاره می کنیم، دستکم به چهار جنبه از هویت اجتماعی او می پردازیم. چرا زن بودن و یا شیعی مذهب بودن او، جایگاه پایین تری از ترک زبان بودن او دارد؟ آیا قشقایی و یا بختیاری بودن و یا برآمدن از ایل سنجاب، هویت قومی است یا ایلی؟ هویت قومی یک زن بهایی باشندهء اصفهان چیست؟ "
و در چند سطر پائین تر می گویند: "ایران امروز، آن آزمون های خونریزانهء اروپا را که ملت ها را بر پایهء پیوندهای خونی و نه وابستگی های خاکی و سرزمینی تعریف می کرد، پشت سر نهاده است. تازه ترین کوشش در چند پاره کردن مردم ایران همان است که سی و یک سال پیش پایه گذاران جمهوری اسلامی آغاز کردند و ما را به مسلمان و غیر مسلمان، به شیعی و سنی، به شیعی با ایمان و بی ایمان و سرانجام به شیعی هوادار ولایت فقیه و «دیگران» تقسیم کردند."
در اینجاست که سفسطه و عوامفریبی و یا شاید بر پایه اعتقادی آقای امینی، این مسئله آغاز می شود.
اولاً، آقای امینی عزیز، چرا خلط مطلب می فرمائید؟ کرد بودن من نوعی و آن فرد به قول شما از ایل سنجابی و لر بودن آن افراد قشقائی و بختیاری، هویت ملی و ایرانی بودنمان است و آن زن آذربایجانی آذری بودن او و آرزوی تسلط نوشتاری بر زبان مادری اش و هویت ملی آذری ایرانی بودن است و نه وابستگی به دین و آئین و جنسیتی. اگر آدم مانند شما، با واژه ها بازی نکند و سفسطه گری را کنار بگذارد، می داند که هویت آن زن بهائی، در مثال شما، باشندهء اصفهان وابسته به ملت فارس است و باید برایش «فارس بودن» مهم تر باشد تا دین.
دوما، اکنون به برکت اینترنت همه می دانند که به اصطلاح آزمون های خونریزانه در اروپا تا اوایل قرن بیستم (نژاد پرستی هیتلر در قرن بیستم را فاکتور می گیریم) بر مبنای مسایل خونی استوار نبودند، بلکه ملت های اروپا ـ برای مثال لهستان ـ بر اساس زبان و آب وخاک و رسم و رسومات، برای آزادی خود از یوغ دیکتاتوران تزار و پروس آلمان و اطریش و غیره مبارزه کردند.
پس در اینجا یک نوع عوامفریبی از خامه شما، آقای امینی عزیز، تراوش کرده و می باید با سند و منطق آن را افشاء کرد و اثراتش را در میان نسل جوان زدود. برای آگاهی همگان و بویژه آقای امینی عزیز، باید یاد آوری نمود که مقاومت لهستانی ها علیه روسیه تزاری و امپراتوری آن زمان آلمان و اطریش بر اساس دفاع از هویت ملی و آب وخاک بود، نه خونی و نژادی! عزیزم، چرا می خواهید مغز جوانان را مسموم کنید و آنها را از راه درست و واقعی منحرف سازید! آیا به آن اندازه مقام و جاه و برتری ملت خویش بر دیگر ملت ها ارزش دارد که شما خودتان را برایش نفرین شده و سفسطه گر در تاریخ ثبت کنید؟
بعلاوه، این را خودتان خوب می دانید، تازه دوران نژادپرستی و ناسیونالیسم کور در جامعه ایرانی از 31 سال پیش به این طرف شدت بیشتری گرفته است و این برای هم سن و سال های بنده و سرکار قابل لمس است. شما با بیان این مطلب مغلطه آمیزتان، خود را خراب تر می فرمائید و جوانان مملکت را منحرف. شما خودتان خوب می دانید که ناسیونالیست های هم کسوتتان در رژیم دیکتاتوری مذهبی ایران فراوان هستند و آنها وظیفهء نامقدس شما را انجام می دهند و مانند سابق ابتدائی ترین حقوق ملت ها زیر پا گذاشته می شود، آن هم زیر نام اسلام و حاکمیت شیعه. چرا نمی خواهید واقعیت را به مردم بگوئید؟
بندهء کرد، واقعا به همه ژورنالیست ها، و از جمله به سردبیر محترم تلاش، احترام قلبی می گذارم. اما از ایشان هم گله مند هستم که تمام این چهار آدرس زیر را (پایان مقاله) که باز می کنید، مصاحبه آقای امینی در صفحه اول آن دیده می شود! یعنی مهم تر از این مطلب دیگر وجود نداشت که شما در پنج آدرس آن را درج فرموده اید؟! در واقع از یک ژورنالیست بی طرف و پای بند به اصول دمکراتیک انتظار دیگری هست که حتا علیه عقاید خود، بسود دمکراسی بر خیزد، نه برای منافع خاصی علیه آن گام بر دارد. من اطمینان دارم در دنیای مدرن امروزی که سردبیران اکثر روزنامه ها منافع اجتماعی را بر منافع خویش ارجح می دارند از جمله سر دبیر تلاش. پس رعایت حقوق انسانی بالا تر از هر منافع دیگری برایشان باید باشد. یعنی آزادی و دمکراسی برای هر ژورنالیست محترم و در رأس ایدآل ها باید باشد. پس بنده اغراق نکرده ام، وقتی عرض می کنم که ناسیونالیست ها و برتری طلبان به وحشت افتاده اند و با تغییرات وضع به سود ملیت ها در جامعهء خاورمیانه و ایران، دست و پای خود را گم کرده اند. در اینجا دو نقل قول دربارهء هویت ملی و رشد آن در این برهه از زمان و ادغام ملتی با زور در ملت حاکم (اسیمیلاسیون) از دو نویسنده می آورد.
«بهزاد کریمی» در بخش دوم گفتاری پیرامون مسئله ملی می نویسد:
"اما این واقعیت، نه تنها رشد هم زمان هویتهای ملی در نقاط مختلف دنیا را نفی نمی کند بلکه توأم با آن پیش میرود. همه ـ و تأکید میکنم همه ـ ی رویدادهای سیاسی در درازای قرن بیست و اکنون در دههء نخست قرن بیست و یک نشانگر رشد کماکان هویتهای ملی و فرهنگی به موازات توسعهء شتابناک تر روندهای عموم بشری و فراملی هستند".
گرچه بهزاد کریمی کمی محافظه کارانه با رشد هویت شناسی برخورد نموده اما بنظر من او بخش زیادی از واقعیت را بیان داشته و این تغییرات چشم گیر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم باید مورد توجه آقای امینی عزیز و سردبیر محترم تلاش باشد و آنها، به ویژه آقای امینی از برتری خود یک کمی کوتاه بیایند و احساس کنند که زمان هژمونی و برتری ملتی بر ملت دیگر گذشته است. اطمینان دارم ایشان چیزی که چشم گیر باشد از بنده نوعی زیادی ندارند و بنده همچنین. پس انصاف نیست یکی از دیگری حق کمتری داشته باشد. هنگامی که آقای امینی عزیز اعتراف دارند که اقوام گوناگونی با زبان های گوناگون در سرزمین ایران وجود داشته و دارند (آرزو می کنم من درست فهمیده باشم)، پس باید هم قبول داشته باشند زبان عامل اصلی و مهم یک ملت است. آنگونه که در گفتگوی سردبیر روزنامه ” اویانیش “ (از طرف کانون آذربایجانیان) با مهسا مهدیلی، یک زن جوان دانشجوی آذربایجانی و در رابطه با اسیمیلاسیون آمده:
پرسش: آسیمیلاسیون زبانی مهمترین استراتژی برای آسیمیلاسیون ملی است، در مناطقی که تحت نفوذ برنامه های آسیمیلاسیون است ، زنان به نسبت مردان بیشتر قربانی آسیمیلاسیون زبانی میشوند، چرا؟
پاسخ: از قرن نوزدهم، همگام با تغییرات اجتماعی در اورپا، زبان به عنوان عنصر اساسی در تشکیل ملت ها به حساب میاید. برای تضمین منافع دولت های استعماری اندیشه ”یک دولت-یک ملت –یک زبان” برای استعمار ملل تحت حاکمیت به نفع ملت حاکم مورد استفاده قرار گرفت که نمونه عینی آن آسيميلاسيون ملت ترک (آذری) و نابود کردن زبان آنان به نام یکسان سازی از دوران رضا (شاه) پهلوی است.
آقای امینی و همفکرانش باید این واقعیت را بپذیرند که دولت- ملت و زبان واحد از زمان مرحوم رضا شاه پهلوی به این طرف در جامعهء ایران بر آن بیشتر تأکید شده و همزمان پیش از جنگ جهانی دوم این سیاست اسیمیلاسیون در ایران و ترکیه و عراق تازه تأسیس، یا تازه بنیانگذاری شده، آغاز شد.
ما نتیجهء مخرب آن را امروزه می بینیم که در موصل که سال 1925 طبق آمار انگلیسی ها و فرانسوی ها بیش از 86 درصد کرد داشته، اکنون تعداد کردها در این شهر حدود 35 در صد یا کمی بیشتر است و همچنین در شهر کرمانشاه که در سال 1903 فقط 12 نفر فارس زبان در آن وجود داشتند، آن هم کارمندان استانداری بودند، امروزه بیش از 50 درصد آن فارسی حرف می زنند و کردی نمی دانند و در شهرهای کردنشین ترکیه بهمین صورت.
اینها را یاد آوری کردم که از نظر تاریخی ملاحظه شود که دیکتاتوران و ناسیونالیست های مرکزیت گرا به چه جنایتی دست زده اند و نتیجهء سیاست اسیمیلاسیون آنان چه تأثیر بدی بر جای گذاشته است. اکنون اگر آقای امینی و همفکرانشان جامعه پر از صلح و آزادی و حقوق برابر بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را بخواهند، باید به شناسائی ملیت های سرزمین ایران تن در دهند و باید حقوق برابر برای تک تک افراد این ملیت هارا بخواهند. در غیر اينصورت با تأسف باید گفت که ما ایشان و همفکرانشان را آدم های افراطی و جنگ طلب و اغتشاشگر خواهیم نامید که فقط می خواهند همانند سابق بر برتری طلبی خود پا فشاری کنند. امید است اینطور نباشد.
در آخرین جمله باید عرض کنم که ما با تهمت و فحش و ناسزا و بیان مطالب غیر واقعی، فقط برای اثبات نظر خود، بهیچ وجه موفق نخواهیم شد. آرزوی واقع بینی برای همهء هموطنانم را دارم.
هایدلبرگ آلمان فدرال 16. آوریل 2010
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی در این نیست که ایشان به یکباره دریافته اند که در ... http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
melliun.de/didgah/d10/04/02amini.htm - Im Cache
2. Talash online فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیه ملت ایران
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی دراین نیست که ایشان به یکباره دریافته اند که در ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
talash-online.com/didgha/matn_847_0.html - Im Cache
3. Poshtibanan - فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیه ملت ایران / گفتگوی تلاش با ...
poshtibanan ... پیام راستی از من رسان به "سبز ِاُمید" که دشمن ِ وطن توست ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
poshtibanan.org/index.php?...&task=view&id=1378&Itemid=27 - Im Cache
4. PEZHVAK - E - IRAN .پژواک ایران
رسانههای بینالمللی. رسانههای داخلی. هنر و ادبیات. اقلیتهای دینی و قومی ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=21503
****
از نظر ما مقالهء آقای دکتر گلمرادی بيشتر بر اساس يک سوء تفاهم (که عمدی و غيرعمدی اش بر ما روشن نيست) بنياد نهاده شده تا بحث واقعی علمی؛ و، با توجه به آنچه ايشان می گويند، بايد به نکات زير توجه کرد:
1. اينکه ملت ايران از مردمانی به لحاظ فرهنگی، دينی، زبانی، سنتی، و قومی (و حتی نژادی) گوناگون تشکيل شده ترديدی نيست.
2. اينکه در گذشته تبعيض، از هر نوع آن، بر جامعه حکفرما بوده و با ظهور حکومت اسلامی به اوج خود رسيده است نيز ترديدی نيست.
3. در اينکه در ايران آينده بايد ريشه های تبعيض بين مردمان برکنده شود و همهء آحاد ملت ايران در امر سياست و در برابر قانون مساوی الحقوق باشند نيز يک خواست شرافتمندانه و لايق انسان قرن بيست و يکم است.
4. آقای رضا پهلوی در گفتگوی خود با نشريهء تلاش گفته اند: «برشمردن ایرانیان در زمرهء یک ملت یکپارچه، یک اشتباه ژرف است». آقای محمد امينی نيز گفته اند: «بیشینهء کسانی که از سد و اندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت– ملت ایران پرداخته اند، هرگز براین باور نبوده اند که مردم ایران همگی از یک تبار قومی و زبانی یکسان برخاسته اند».
5. بدين سان روشن می شود که دعوا نه بر سر «رنگارنگی مردم ساکن در کشور ايران» و حتی تبعيض رفته بر آنان، که بر سر آن است که آنها را با چه واژه ای از هم تمييز دهيم. آيا می شود گفت که «ملت ايران از ملت های گوناگونی تشکيل شده؟» يا بايد گفت که: «ملت ايران از تبارهای قومی متفاوت، با زبان ها و سنن، و مذاهب و فرهنگ های رنگارنگ بوجود آمده است؟»
6. ما، بی آنکه با عصبانيت آقای امينی همراه باشيم، بايد به سخن ايشان توجه کنيم که می گويد: «بیشینهء کسانی که از سد و اندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت– ملت ایران پرداخته اند...» به عبارت ديگر ايشان معتقدند که از «سد و اندی سال پيش» واژهء «ملت» معنای قديمی خود را از دست داده و، در سطح حقوق بين المللی مدرن، فقط در متن عبارت «دولت ـ ملت» معنا دارد که به معنی «يک ملت ـ يک دولت» است. آقای گلمرادی اين نکته را بخوبی دريافته اما با پيچاندن آن چنين توضيح می دهند: «هرکسی این جمله آقای امینی را بخواند، و با تعریف واژه ها مقایسه کند، کاملاَ برایش روشن می شود که وجود ملت های ایران، با زبان و رسم و رسومات متفاوت محرز و انکار ناپذیر است و نمی توان حضور آنها را در صحنهء سیاسی و فرهنگی ایران نفی کرد. اما گویا مرغ آقای امینی فقط یک پا دارد و آن اينکه ایران "یک ملت" است و بس!»
7. از نظر ما اين برخورد آقای گلمرادی اگر تجاهل العارف نباشد نهايت بی انصافی را می رساند. البته که دعوا بر سر انواع ويژگی های مردم ايران نيست. اين را همه قبول دارند. بحث بر سر اين است که در فرهنگ سياسی ـ حقوقی بين المللی افراد تابع يک دولت «ملت» خوانده می شوند و تقسيم بندی های درونی يک ملت را بايد با الفاظ ديگری (همچون تبار و قوم و غيره) مشخص کرد.
8. از نظر ما اصطلاح «مليت های ايران» يک غلط فاحش عمدی است که از نظر حقوق بين الملل راه را برای ايجاد «دولت ها» ی مختلف در سرزمين کنونی ايران باز می کند و در نتيجه استعمال عمدی آن نشان از «تجزيه طلبی» دارد و بس.
8. اگر هدف تجزيه ايران نيست، تعصب ورزيدن در استفاده از لفظ «مليت ها» برای اقوام ايرانی (که آقای رضا پهلوی هم به آنها اشاره می کنند و استفاده از لفظ «ملت» در گفتاورد از ايشان يک اشتباه لفظی است که اميدواريم آن را برای آسودگی خيال آقای دکتر هم که شده هرچه زودتر تصحيح کنند) نشان تجزيه طلبی آگاهانه است.
9. رفع تبعيض و ستم از اقوام گوناگون ساکن کشور ايران، که در واقع ستمی است از جانب خود آن اقوام بر يکديگر اعمال شده و ربطی به ستم قوم موهوم فارس ندارد، ربطی به استفاده از واژهء «مليت» هم ندارد و استفاده از اين واژه هيچ مسئله ای را حل نمی کند.
10. ما البته با نوع سخن آقای امينی و استفاده از واژهء «ترهات» موافق نيستيم، اما تا آنجا که اطلاعات ما خبر می دهد ايشان هيچگاه جزو سلطنت طلبان نبوده و آقای رضا پهلوی را بعنوان «ولينعمت» خود نمی شناخته اند و استفاده از اين نوع واژگان از جانب آقای دکتر گلمرادی نشانهء کوشش اطشان برای تعميق اختلاف و شوراندن سلطنت طلبان عليه آقای امينی محسوب می شود.
11. اجازه دهيد، برای چندمين بار، به روشنی اعلام کنيم که ما استفاده از عبارت «مليت های ايرانی» را، به لحاظ حقوق بين الملل، نشان «تجزيه طلبی» می دانيم و از آنجا که معتقديم تجزيه طلبان اقليت کوچکی در ميان اقوام ايرانی هستند که بر اساس جاه طلبی های خود و تحريک دشمنان ايران عمل می کنند با اين کار مخالفيم.
12. ما يکپارچگی ايران را تا زمانی که «همهء آحاد ملت ايران» به تکه تکه شدن آن رأی نداده اند امری خدشه ناپذير می دانيم و از اين يکپارچگی در برابر تجزيه طلبان حمايت می کنيم.
13. در عين حال از نظر ما اين يک بحث تکراری نيز مختومه است و از اين پس هيچ مقاله ای را که در آن از «مليت های ايرانی» سخن رفته باشد منتشر نخواهيم کرد.
14. ما ناسيوناليسم واقعی را امری انسانی و شرافتمندانه دانسته و انديشه های فاشيستی را که تحت نام «ناسيوناليسم افراطی» خوانده می شوند از مقوله «ملت گرائی» (ترجمهء واقعی ناسيوناليسم) نمی دانيم. در اين مورد رجوع کنيد به مقالهء سردبير سکولاريسم نو در اين پيوند:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.110207-nationalism-and-secularism.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|