|
دوشنبه 30 فروردين 1389 ـ 19 آوريل 2010 |
حقیقت واقعی جنبشی به نام سبز
الاهه بقراط
بدون ورود به بحث بیپایان حقیقت فلسفی یا حقیقت مذهبی، میخواهم آن را کمی واقعی مطرح کنم: یک حقیقت واقعی! به نظر من مجموعهء حقایق گوناگون و حتی متناقض موجود در واقعیت، حقیقت یک جامعه را تشکیل میدهد. بر این اساس، دروغ نیز بخشی از این حقیقت است. دروغ، خود، یک حقیقت است. اگرچه حقیقت بر خلاف واقعیت بیشتر ذهنی است، لیکن نمیتوان انکار کرد که حقیقت جز بازتاب واقعیت نیست. واقعیتی که خارج از ذهن ما وجود دارد، و بر خلاف حقیقت با فکر ورز نمیآید بلکه حاصل عمل است و از عمل تأثیر میگیرد، تغییر میکند، تأثیر میگذارد و تغییر میدهد. از جمله حقیقت را!
هزاران حقیقت
به این ترتیب، حقیقت و واقعیت در یک رابطه ارگانیک با یکدیگر قرار دارند. اگرچه حقیقت، بیشتر ثابت، و واقعیت اساسا متغیر است. ولی هیچ کدام تابع یکدیگر نیستند. تابع فکر و عمل انسانند. حقیقت، کشف میشود. واقعیت، پدید میآید. در تمامی زبانها بین «حقیقت» و «واقعیت» تفاوت وجود دارد. تفاوتی که اگرچه درک پذیر و درک شدنی است، لیکن توضیح آن مشکل است. بحث بیپایان میآفریند. واقعیت محدود است. حقیقت اگرچه نامحدود نیست، لیکن فراگیر است. حقیقت بر واقعیت محاط است. حقیقت بر خلاف واقعیت به نظر مجازی میآید. لیکن چنین نیست. حقیقت، همواره واقعی است. واقعیت اما ممکن است حقیقت نباشد.
حقیقت و واقعیت کنونی ما چیست؟ مطمئنا پاسخهای بسیاری به این پرسش وجود دارد. همه آنها، خود بخشی از حقیقت تفکر جامعه ما و بخشی از واقعیت این جامعه است. از این رو، نه در واقعیت و نه در حقیقت، هیچ کس «عوضی» نیست. همه در جای خود قرار دارند. برای مثال، حتی کسی که زمانی چماقدار بوده و خود را در یک واقعیت تنگ مذهبی یا ایدئولوژیک، در مقام داور، حقیقت محض میپنداشته که میبایست دیگران را حذف کند، امروز نیز هنوز از زاویه همان حقیقت، جهان را مینگرد. جایگاهاش را از دست نداده، بلکه فقط کمی جابجا شده است. ممکن است دامنهء واقعیت اش کمی گشادهتر شده باشد، لیکن همچنان همان حقیقت کهنه را دارد. حقیقت برتر. حقیقت مطلق. بقیه را «حاشیه» میبیند. «مردم» برایش آن کسانی هستند که با وی همعقیدهاند. «مردم» را تا زمانی تأیید میکند که با وی همعقیده باشند. در غیر این صورت دیگر «مردم» نیستند بلکه «مأمور»، «مزدور»، «عوضی» و در بهترین حالت «فریبخورده»اند. حامل این حقیقت، اگر روزی رؤیای دست نیافتنیاش تعبیر شود و در مقام قدرت قرار گیرد، کاری جز همان که جمهوری اسلامی کرد، نمیکند: حذف! حتی فیزیکی؟ آری، حتی فیزیکی! بینش و درک او از حقیقت، چنین اجازهای را به وی میدهد. کمونیستها برای ساختن دنیایی بهتر چنین کردند. فاشیستها برای پاک کردن زمین چنین کردند. اسلامیستها برای جامعه توحیدی و تقسیم عدالت چنین میکنند. چماقدار «اصولگرا» و یا «اصلاحطلب» که ملغمهای از این هر سه است و فرقی نمیکند در ایران و یا در قلب اروپا نشسته باشد، تاب تحمل دیگری را ندارد. چشم دیدنش را ندارد. با زبان و با قلم، چماقداری میکند. پایش بیفتد، مشت هم حواله میکند. او نه با خواندن «پوپر» در ایران و نه با زندگی در کشورهای آزاد اروپا و آمریکا، هنوز درنیافته است که هزاران حقیقت وجود دارد و جوامع آزاد، آسایش ذهنی و امنیت فکر و زبان خویش را مدیون به رسمیت شناخته شدن این هزاران حقیقت هستند. واقعیت اما یکی است: واقعیتی که در آن هزاران حقیقت وجود دارد.
یک واقعیت
جنبش سبز یک واقعیت است. یک واقعیت حامل حقیقت است. در آن مرکز و حاشیه و اتاق و پستو و طبقه بالا و زیرزمین و بالکن و لژ مخصوص وجود ندارد. کسانی که خواستند خود را چه از نظر فکری و چه از نظر عملی به این جنبش حقنه کنند، خیلی زود هم با واکنش سراسری روبرو شدند و هم به مصداق «تا کس سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» خیلی زود دست خود را در رابطه با جنبش سبز رو کردند. این همه اما یاری کرده و میکند تا کمی از ابهامی که هنوز جنبش سبز در آن گرفتار است، کاسته شود و حقیقت واقعی آن بیشتر روشن شود.
مهم نیست که مدعیان، و عمدتاً آقایان، جنبش سبز را چه تعریف و تعبیر میکنند. این حقیقت آنهاست. حقشان است از حقیقت خود سخن بگویند و دفاع کنند. اما از یک سو این مدعیان، همگان نیستند، و از سوی دیگر، مدعیان دیگر نیز حق دارند به دفاع از حقیقت خود بپردازند. واقعیت جنبش سبز اما یکی است. این واقعیت را میتوان هزار تعبیر کرد. لیکن نمیتوان به سود فکر و سیاست و حقیقت خویش، تغییرش داد و یا غصباش کرد. واقعیت جنبش سبز، گسترده و فراگیر است. به بهانه «انتخابات» شکل گرفت و با شتاب از آن فراتر رفت. معترض و مخالف است. آزادیخواه است. دمکراسی طلب است. در صفوف به اصطلاح نخبگانی که از آن دفاع میکنند، از کسانی که راضی به جابجایی احمدینژاد با موسوی و حفظ ولایت فقیه با اختیارات محدود هستند وجود دارند تا کسانی که همواره خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بودهاند.
توازن درون این طیف چگونه است؟ کسی نمیداند؛ زیرا هرگز امکان یک بررسی آماری و علمی، آزاد و بدون هراس وجود نداشته است. فقط میتوان به تجربه به ویژه ماههای گذشته این استنباط را داشت که «مردم» به شدت ناراضی هستند و در ماههای آینده به ویژه به دلایل اقتصادی، دامنه نارضایتی و در نتیجه اعتراض گسترش خواهد یافت.
جنبش سبز، هنوز جنبش «همگان» نیست. نه تنها جای کارگران و خیل عظیم بیکاران و طبقات فرودست جامعه در آن خالی ست، بلکه میلیون ها هوادار دارد، بدون آنکه در آن فعال باشند! هوادارانی که خاموشاند و تماشا میکنند و انتظار میکشند و حتی برای شنیدن خبر خوش به پایان رسیدن عمر رژیم به فالگیر مراجعه میکنند! نه از آن «نخبگان»، نه در آن جوانانی که با فیس بوک و تویتر «انقلاب» میآفرینند، نه در این هواداران خاموش، نه از مجموعه لگدمالشده ترین لایههای جامعه، نه در میان خارج کشوریهایی که از هر فرصتی و به هر شکلی برای زنده نگاه داشتن این جنبش استفاده میکنند، نه در میان کسانی که هنوز به «اصلاح» این رژیم چشم امید دوختهاند، نه کسانی که گمان میکنند «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» مشکلات ملت و مملکت را حل خواهد کرد، نه در میان «اصولگرایان» و نه حتی در بیت «مقام معظم رهبری» هیچ کس، هیچ کس «عوضی» نیست. همه در جای خود قرار دارند و هر چه میگویند و هر چه میکنند، چیزی جز دفاع از منافع خویشتن و خویشان نیست! معنای مبارزه سیاسی و اجتماعی، همواره و همه جا، از جمله در جوامع باز، چیزی جز این نیست!
اگر کسی هنوز معتقد است میتوان جمهوری اسلامی را «اصلاح» کرد و کافیست «احمدی نژاد» را برانداخت و به دوران «خاتمی» بازگشت، معنایی جز این ندارد که وی سود خود را در بقای این نظام میبیند. این یک زبان روشن سیاسی است. کسانی هم که هوادار تغییر رژیم هستند، سود خود را در نابودی این رژیم میبینند. پرسش اساسی دربارهء هر دو گروه اینجاست: با دانستن اینکه هر دو ادعای دمکراسی و حقوق بشر دارند، گروه طرفدار «اصلاحات» چگونه میتواند انطباق منافع خود را در حفظ نظام کنونی با منافع کسانی توضیح دهد که آنان نیز خواهان حفظ نظاماند ولی شیوه و روش خود را دارند: ولایت مطلقه فقیه و اتحاد مافیایی روحانی و پاسدار! گروه طرفدار «تغییر رژیم» چگونه میتواند انطباق منافع خود را در تغییر نظام کنونی با منافع کسانی توضیح دهد که آنان نیز خواهان تغییر رژیماند ولی با اهداف خود: یک جمهوری اسلامی دمکراتیک (در واقع دیکتاتور) یا یک دیکتاتوری پادشاهی!
جنبش سبز در کلیترین تعریف، همه اینها، همه مخالفان نظام و شرایط کنونی را در خود جای داده است. به نظر من این نه نقطهء قوت و روشن، بلکه نقطه ضعف و ابهام این جنبش است. همان نقطهای است که سی سال پیش به تحقق شعار «همه با هم» منجر شد بدون آنکه بتواند تضاد منافع و اهداف نیروهای شرکت کننده در یک تغییر تاریخی را تشخیص دهد.
این بار اما نیروهای سیاسی و اجتماعی زمانی میتوانند با یکدیگر وارد یک اتحاد عمل شوند که هدف و مضمون مشترکی برای آینده داشته باشند چرا که حقیقت واقعی جنبش سبز با همه ابهامی که در آن وجود دارد که حتی ممکن است آن را به دفاع از منافع یک جریان خاص کاهش دهد، و یا چه بسا چنان صیقل یابد که بتواند به گفته روسو مدافع «خیر همگانی» شود، حامل یک واقعیت و هزاران حقیقت است و از هواداران اصلاح رژیم تا مدافعان تغییر رژیم را در خود جای داده است!
زمان نشان خواهد داد کدام یک پیروز خواهد شد. شاید جنبش سبز به انحصار کسانی در آید که دیگران را «عوضی» میبینند. شاید آنگاه این جنبش برای پایان دادن به هرگونه ابهام از هر رنگی چشم بپوشد و یا رنگ دیگری برگزیند. این همه اما تغییری در حقیقت واقعی این جنبش نخواهد داد: جنبشی نه به رنگ، بلکه به نام سبز هر مسیری که در پیش گیرد و به هر رنگی که در آید، جنبش تغییر، یک تغییر تاریخی، است!
09 آوریل 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|