|
دوشنبه 16 فروردين 1389 ـ 5 آوريل 2010 |
از سکولاریسم تا دموکراسی
استقبال از مواضع سیاسی عبدالکریم سروش
محمد ابراهیمی
عبدالکریم سروش، چهره شاخص روشنفکری دینی در ایران، اخیراً در مصاحبهای دیدگاههای جدید خود را در خصوص پذیرش "سکولاریسم سیاسی" بازگو کردهاست. این دیدگاه جدید نه فقط به جهت پذیرش جدایی دین از دولت، که نقطهء پایان فرخندهای است بر بیش از دو دهه بحث جذاب و پر مناقشه در مطالعات دینی، حائز اهمیت است، بلکه حاوی دیدگاهی نیز هست که چنانچه از سوی همه طرفداران دموکراسی در ایران - فارغ از تعلقات فلسفی و اعتقاداتشان - به جد گرفته شده و به وجه غالب دیدگاه سیاسی آنان تبدیل گردد، میتواند به تقویت دموکراسیخواهی در ایران یاری رساند.
پیش از آنکه به محتوای بحثی که سروش باز کرده بپردازیم یادآوری یک نکته ضروری به نظر میرسد و آن صراحتی است که وی در بیان نظراتش اتخاذ کرده؛ هم آنجا که خود را مدافع سکولاریسم سیاسی میداند و هم آنجا که از نظر فلسفی خود را فردی دینی بهشمار میآورد. این صراحت هم در استفاده از واژهء "سکولاریسم" برای مشخص کردن اندیشهء سیاسیاش دیده میشود و هم در توصیف وی از این واژه. سروش تأکید میکند که منظور وی از سکولاریسم سیاسی مشخصاً آن است که "انسان، نهاد دين را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقهها و مذاهب نگاه يکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسميت شناخته و نسبت به همه آنها بیطرف باشد ". در جای دیگری نیز در مصاحبه تأکید میکند که "در يک نظام مبتنی بر سکولاريزم سياسی افرادی که به ديانت هم معتقد نيستند میتوانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزايا و مواهبی که ديگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهرهمند شوند".
میدانیم که در تمامی این سالها - سالهایی که در آن سیاسیون اصلاح طلب دست بالا را در سیاست داشتند و فعالان اجتماعی و فرهنگی که خود را متعهد به دین دانسته و در عین حال از دموکراسی و جامعه مدنی و آزادی صحبت میکردند ـ هیچگاه به این صراحت سخن نگفتند و با جملاتی ناروشن و گاه دو پهلو از موضعگیری روشن و دقیق در دفاع از حقوق سیاسی برابر همه شهروندان طفره رفتند. این شیوه را هنوز هم نزد بسیاری از این دست فعالان مشاهده میکنیم. این افراد هنوز هم با تکرار جملاتی از این دست که "اکثریت مردم ایران مسلمان هستند" از ورود به بحث برابری سیاسی پرهیز میکنند.
این گزارهء آشنا از آن جهت برای دموکراسیخواهان ایران حساسیت برانگیز است که آن را صرفاً گزارهای توصیفی از آمار جمعیتی ایران نمیدانند، بلکه آن را مجوزی میدانند برای حذف و سرکوب نیروهای غیرمذهبی - گیریم به دست دیگرانی جز اصلاحطلبان - و معادل با حاکمیت استبداد دینی. مگر نه این است که هر گاه مستبدان دینی میخواهند از نظریه حکومت دینی یا ولایت فقیه دفاع کنند به همین گزاره استناد میکنند؟ بحث بر سر درستیِ گزارهء "اکثریت مردم ایران مذهبی هستند" نیست، مهم این است که گوینده از این گزاره چه نتیجهای میخواهد بگیرد. آیا گوینده میخواهد از این حرف نتیجه بگیرد که پس مردم ایران در نهایت آزادی نیز حکومتی دینی را بر میگزینند و دموکراسی در یک کشوری با مردمی مذهبی یا مذهبی است یا دموکراسی نیست؟ آیا منظور آن است که دموکراسی خواهانی که حکومت مذهبی را خصم دموکراسی میدانند به بیراهه میروند و نهایتاً در خدمت استبدادند؟ اینک زمانی که این جمله را با توضیح سروش مبنی بر اینکه "بسياری از مذهبیها سکولار سياسی هستند و چنين بيطرفی سياسی را در حضور عقايد مختلف و متکثر به رسميت میشناسند و بر آن صحه ميگذارند" مقایسه میکنیم به اهمیت صراحت و دقت در کلام پی میبریم. اصلاً اگر کسانی جدایی دین و دولت را راه رسیدن به جامعهای دموکراتیک میدانند، با مردم مذهبی یک کشور چه باید بگویند؟ آیا باید بگویند چون مذهبی هستیم دولتی یا حکومتی دینی بخواهیم یا باید بگویند که نه فقط برای رسیدن به جامعهای که در آن دیدگاههای لاجرم متعدد و متکثر وجود دارند که برای حفظ دین هم که شده باید سکولار بود و دین و دولت را جدا از هم خواست؟ یعنی دقیقاً همان چیزی که سروش صراحتاً در این مصاحبه گفته است.
به متن مصاحبه سروش بازگردیم. گفتیم که این مصاحبه از منظر دیگری نیز جز منظر دفاع از سکولاریسم سیاسی اهمیت دارد و آن تأکید سروش است بر این موضوع که وی همچنان از نظر فلسفی دینی است. اعلام همزمان این دو دیدگاه زمانی ممکن است که ما پیشفرضی را مد نظر قرار دهیم که بنا بر آن پذیرش سکولاریسم سیاسی نیازمند پذیرش سکولاریسم فلسفی نیست. یا به عبارت دیگر پذیرش جدایی دین از دولت نه یک انتخاب عقیدتی یا ایدئولوژیک، بلکه پذیرشی است استوار بر تجربه؛ تجربهای که سروش از بازگو کردن آن ابایی ندارد: "مخصوصا پس از اين تجربه تلخ و عميق جمهوری اسلامی که به ما آموختهاست که درآميختن قدرت و دين و از موضع خدا در جامعه حکومت کردن چه آفتهايی را به دنبال دارد".
در اهمیت دفاع عبدالکریم سروش از جدایی دین از دولت شکی نیست. با اینهمه پذیرفتن این پیشفرض که دفاع از این جدایی نیازمند مبنایی فلسفی، عقیدتی یا ایدئولوژیک نیست شاید از آن هم مهمتر باشد؛ مهمتر زیرا مسیری برای گذار از سکولاریسم سیاسی به دموکراسی پیش رو میگذارد. مسیری که علیرغم باور بسیاری از طرفداران دموکراسی در ایران فقط به صرف جدا شدن دین از دولت و به خودی خود طی نخواهد شد. دموکراسی نیازمند پشتیبانی گروههای گستردهء اجتماعی است که همگی فارغ از باورها و عقاید و منافع خویش بر آن پافشاری کنند. از این منظر، اگر مخاطب دیدگاه سروش مبنی بر پذیرش جدایی دین از دولت عمدتاً دینداران هستند، مخاطب دیدگاه دوم مسلماً تمامی کسانی هستند که بر سکولاریسم از منظری فلسفی یا عقیدتی یا ایدئولوژیک پافشاری میکنند. سروش به گروه اول میگوید که میتوان از نظر فلسفی دیندار بود اما از نظر سیاسی طرفدار جدایی دین از دولت؛ و حتی "برای اينکه دين جان سالم به در برد و ايمان مؤمنان آزادانه و نه به تحميل صورت گيرد، به نظر من سکولاريزم سياسی يک امر بسيار پسنديده است". و به گروه دوم این پیام را میرساند که چنانچه آنان نیز بر لزوم استوار کردن سکولاریسم بر بنیانی فلسفی یا عقیدتی یا ایدئولوژیک اصرار نورزند، میتوان به زمینه مشترکی برای پذیرش دموکراسی دست یافت؛ زمینهای که از این طریق از پشتیبانی گروههای متفاوتی از متفکران جامعه و در نتیجه از قدرت و صلابت بیشتری برخوردار خواهد بود؛ واقعیتی که شاید بهترین نمونه آن را بتوان در تجربه گستردگی جنبش سبز و حضور همزمان گروههایی دانست که هر یک با حفظ جهانبینیهای خویش در اعتراض به آزاد نبودن انتخابات در کنار یکدیگر دست به اعتراض زدند.
به عبارت دیگر، اولین دستاورد مهمِ ملزم نکردن امر جدایی دین از دولت به یک نوع اعتقاد یا مکتب فکری مشخص، ارتقاء جایگاه سیاست در جامعه است. سیاست به معنای تلاشی ناظر بر فضای عمومی برای بهبود شرایط زندگی؛ تلاشی که بدون آن امکان تحقق دموکراسی وجود نخواهد داشت و اگر هم در برهههایی به دلایلی فارغ از خواست عمومی تحقق پذیرد، مستمر و پایدار نخواهد بود. دموکراسی بیش و پیش از هر چیز به تجمیع اراده گروههایی با باورها و منافع گوناگون نیاز دارد که صحنهء سیاست کشورشان را چنان بیارایند که همزیستیشان ممکن شود. یک چنین تجمیع ارادهای نمیتواند صورت پذیرد اگر آحاد آن ملت منتظر توافق و تفاهم بر سر اعتقادات فلسفی یا دینیشان بمانند. از این منظر همانقدر دیدگاه روشنفکران دینیای که همچنان بر لزوم تداخل دین و دولت پافشاری میکنند برای دموکراسی و جمهوریخواهی مضر است که دیدگاه آن دسته از روشنفکرانی که بر لزوم دینزدایی از تمامی عرصههای زندگی همچون پیششرطی الزامی برای برقراری دموکراسی و جمهوری اصرار میورزند.
اما ملزم نکردن اصل جدایی دین از دولت دستاورد مهم دیگری نیز دارد و آن اینکه یافتن راهحل برای برطرف نمودن موانع برقراری دموکراسی به دغدغهای عمومی تبدیل میشود، فارغ از آنکه این موانع منشایی دینی داشته باشند یا دنیوی. تاریخ نشان دادهاست که حتی در کشورهایی با سابقه طولانی دموکراتیک، دموکراسی همواره در معرض تهاجم اندیشهها و اعمال استبدادی و اقتدارگرا بوده است چه رسد به دموکراسیهای نوپایی که از دل نظامهای اقتدارگرا متولد میشوند. این دموکراسیهای نوپا تا سالیان سال باید با تهنشین فرهنگ غیر دموکراتیک، سنتهای معاند با دموکراسیخواهی، شکلهای جدید تعصب و جهل که همگی خصم دموکراسی هستند مقابله کنند. این تهنشینها در جوامعی با سابقه طولانی استبدادی چندان قوی هستند که حتی در کلام روزمره ما نیز نفوذ کردهاند. به عنوان مثال، در همین مصاحبه که مسلماً نقطه عطفی است در تاریخ روشنفکری دینی در ایران، سروش همچنان از واژه "دموکراسی دینی" صحبت میکند و در توضیح آن میگوید: "دموکراسی دينی هيچ تفاوتی با دموکراسی ندارد و تنها چون مسئوليتش بر عهده دينداران است ميتواند نامش دموکراسی دينی باشد". حال آنکه که دموکراسی به عنوان راه حل سیاسی برای همزیستی در جوامعی اهمیت پیدا میکند که در آنها تکثر و تعدد عقاید و منافع پایگاه جدی مردمی دارند. و از این رو واضح است که مسئولیت دموکراسی بر عهدهء تمامی نیروهایی است که در کنار نمایندگی کردن آن عقاید و منافع، از دموکراسی نیز بهمنزلهء منافع مشترک دفاع کنند. مسلم است که در ایرانی دموکراتیک ما از این دست مباحث زیاد خواهیم داشت. تا زمانی که روشنفکران دینی جدایی دین از دولت را نپذیرفته بودند، استفاده از کلماتی چون "دموکراسی دینی" جز نادیده گرفتن نیروهای مدنیای که دین را امری کاملاً شخصی میدانستند نمیتوانست معنایی داشتهباشد. اما همین بحث با روشنفکران دینیای که از لزوم جدایی دین و دولت صحبت میکنند به بحثی بین افراد متساهل و مداراجو که همگی در تلاش برای تحکیم دموکراسیخواهی و جمهوریخواهی در مقابل هجمهء نیروهای اقتدارگرا و مستبد هستند تبدیل میشود.
همین همسویی و همدلی را میتوان در سایر حوزههای سیاسی الگو قرار داد. سروش در بخش دیگری از این مصاحبه مبحث مهم قانون را پیش میکشد و میگوید: "در يک دموکراسی دينی حداکثر سعی ميشود قانونی که منافات با قوانين قطعی دينی دارد به تصويب نرسد، اين قوانين قطعی و ضروری در اسلام هم بسيار محدود هستند. فتاوی زيادی ممکن است وجود داشته باشد اما ميتوان به مهمترين آنها اکتفا کرد و حتی در صورت لزوم اجتهاد تازه کرد. همين ضامن اسلامی شدن قوانين است و بقيه دين به پايبندی قلبی خود مؤمنان بازمیگردد که چقدر در عمل به شريعت اهتمام دارند".
سیاست ناظر بر امر واقع است و دموکراسی نیز بر زمینة واقعی اجتماعی شکلمیگیرد. واقعی بودن این زمینه از جمله به معنای وجود تاریخ و تاریخچه، باورها و اعتقادات، سابقه و آداب و رسوم است. دموکراسی نه میتواند به تمامی اینها گردن بگذارد و نه میتواند از کودتا علیه تمامی آنها سودی ببرد. زمانی که قرار بر جدایی دین و دولت باشد، چگونگی ارتباط قوانین با سنتها، عرفها و آداب و رسوم یک ملت در زمره پرسشهایی هستند که همه اعم از روشنفکران و متفکران و پژوهشگران چه دینی باشند و چه مدنی، باید برای یافتن مناسبترین پاسخها به آنها اهتمام ورزند.
دموکراسی مناسبترین راه برای همزیستی افراد و گروهها با عقاید و منافع متفاوت در جوامعی مانند ایران است که از سطح معینی از پیشرفت اجتماعی برخوردارند. به همین جهت نیز پذیرش اصل جدایی دولت از هر یک از این عقاید و منافع آن مبنا و پایهای است که دموکراسی بر آن پایهریزی خواهد شد. از این مرحله به بعد هیچ نسخهء از قبل پیچیده شدهای وجود ندارد که ما بتوانیم از آن برای تقلیل دردهای مشترک و ارتقاء کیفیت زندگیمان استفاده کنیم. این اصل اساسی که پذیرفته شد باقی راه تلاشی است بیپایان که تعقل و مدارا واژگان کلیدی آن خواهند بود.
http://www.jomhourikhahi.com/2010/03/on_soroosh.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|