بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 13 فروردين 1389 ـ  2 آوريل 2010

 

علل ناكامى جنبش سبز در ايران

عباس تموچين

tamouchin@gmail.com

 

امروز، يعنى در تاريخى كه اين مطلب را مينويسم، دوم فروردين ماه هشتاد و نه، ديگر هيچگونه ترديدى در اين باره كه جنبش سبز دموكراسى خواهى ملت ايران عامدانه به ورطهء ناكامى در غلطانده شده ندارم. اما بحث من، اصولاً، بر سر اثبات اين موضوع نيست كه جنبش ناكام شده و يا نشده؛ بلكه، با قطعى دانستن شكست آن است كه امروز دست به تحرير اين بررسى مي زنم. پاسخم به همهء آنهائى كه لابد مي پرسند دليلم براى اين قطعيت چيست ارجاع همهء آنها به همهء تحليل هاى تحليلگران برجسته مسائل سياسى دنيا و ايران از يكسو، و توسعهء عينى افكار عمومى مردم در سطح جامعه ايرانى در اين راستا است؛ كه اگر بر اين هر دو، ساده لوحانه چشم بر بنديم آنگاه با ريزش شگفت انگيز مردم از عاشورا تا به امروز از بدنهء پيشرو جنبش چه مي توانيم كرد؟

جنبش نه تنها به ورطهء شكست كشانده شده بلكه از آن حتى به عنوان واكسنى جهت ايجاد مقاومت بيشر ديكتاتورى در برابر آسيب پذيرى از ناحيهء آزاديخواهان و دموكراسى جويان سوء استفاده به عمل آمده است. امروز، اگر معجزه اى روى ندهد و اگر مسئله هسته اى ايران به عنصرى چنان جدى بدل نشود كه بتواند معادلات موجود را بر هم بزند، (كه جاى ترديد بسيار در آن مي رود) باقيماندهء قيام حداقل سيزده ميليونى ملت، كه بنا به روايت تلويزيون خود رژيم در مرحلهء انتخابات در تهران اكثريت را دارا بود، به سرعت يا به ورطهء سكوت در خواهد غلطيد و يا حداكثر به حركات ايذائى متفرقه، آنهم براى مدتى محدود، تقليل پيدا خواهد كرد. كه اين هم، به نوبهء خود، هيچگونه تاثير جدى بر روند سياسى كشور بر جاى نخواهد گذاشت.

حكومت كردن بر يك ملت، در شرايطى كه حتى همهء مردم از حكومت ناراضى باشند اما ندانند كه چگونه بايد آنرا تغيير دهند، كار چندان مشکلى نيست. استالين تا پايان عمرش با استبدادى شديد حكومت كرد و از كهولت سن مرد. لذا نارضايتى، و حتى درگيرى با حكومت، براى تغيير يك حكومت ديكتاتورى امرى كاملاً اگرچه واجب است ولى به هيچ وجه كافى نيست. بايد فرمول هاى نحوهء سرنگونى يك حكومت ديكتاتورى را همزمان با فرمول هاى نحوهء برپائى يك حكومت دموكراتيك در شرايط يك كشور مفروض اسير ديكتاتورى با دقت و حساسيت تمام به كار بست تا ضمن پيروزى بر ديكتاتورى بتوان نظامى دموكراتيك را بر پا ساخت. نه مي توان، و نه بايد، انتظار داشت كه همهء مردم اين فرمول ها را فرا گرفته باشند ولى بايد انتظار داشت كه رهبران مبارزه به خوبى آنرا فرا گرفته و در طول مبارزه قدم به قدم و مرحله به مرحله آنرا به بدنهء جنبش تزريق نمايند.

طبيعى است كه در پروسهء يك قيام ملى براى بركنارى نظام ديكتاتورى و برپائى يك نظام دموكراتيك جريانات مختلف سياسى كوشش خواهند كرد كه رهبرى جنبش را به دست گرفته و آنرا بنا به منافع خود هدايت كنند. برخى از اين جريانات جرياناتى ديكتاتور ساخته خواهند بود و برخى ديگر واپس گرا و نوعى از آنها كه فرصت طلب اند در ازاى به شكست كشاندن قيام مردم خواهان كسب كرسى در قدرت اند. طبيعى است كه دموكرات ها نيز در راه رسيدن به اهداف خود وارد اين بازار رقابت شده و تمامى سعى خود را در راستاى اهداف خود به كار بندند. در اينجا انواع متعددى از جريانات سياسى را مي توان متصور بود كه بخواهند مهر و نشان خود را بر قيام بزنند و آنرا در جهت به قدرت رسيدن خود و يا ديگرى هدايت كنند.

گاهى، در پروسهء يك قيام ملى، اتفاق مى افتد كه رهبران در نتيجهء يك وضعيت بحرانى به عرصه مي رسند و اين در حالى است كه ممكن است رهبران بالقوه اى پس از ساليان متمادى نتوانند كه اصلاً مطرح شوند. نقش رسانه هاى بين المللى جمعى در سوار كردن رهبران بر موج قيام نقشى انكار ناپذير است و، لذا، ميان اين رسانه هاى بين المللى و گروه هاى بزرگ مالى و اقتصادى كشورهاى متبوع آنها در پروسه قيام ملى در يك كشور تبانى كامل صورت مي گيرد. رهبر تراشى براى جنبش مردم در يك كشور مفروض تنها يكى از امورى است كه اين رسانه ها ـ در تبانى كامل با منافع گروه هاى ذينفع ـ به انجام مي رسانند. بطور مثال، نحوهء رفتار رسانه اى تلويزيون صداى آمريكا و يا بى.بى.سى و راديو فردا را در بحبوحهء قيام ملى سبز ايران در نظر بگيريد كه در هيچكدام از اين رسانه ها تقريباً با هيچيك از جريانات و احزاب سياسى برانداز جمهورى اسلامى هيچ مصاحبه اى صورت نگرفت. تلويزيون صداى آمريكا حتى ادامهء مصاحبه ها با سازگارا را ـ كه ظاهراً مواضع چپ ترى نسبت به ساير رهبران مذهبى جنبش سبز داشت ـ قطع و، بنا به اظهار خود سازگارا، حتى مانع از پخش نظرات ايشان از آن رسانه بين المللى شدند.

از يكسو دانستن همه موارد در مورد همهء احزاب سياسى و رهبران بالفعل و بالقوه قيام براى همه قيام كنندگان ممكن نيست و، از سوى ديگر، تبليغات غير مستقيم رسانه هاى بين المللى به نفع يك جريان خاص، مانع از چند وجهى بينى واقعيت و انتخاب درست در نزد قيام كنندگان مي شود و، از سوى سوم، قيام را هم نمي توان در تاريكى آغاز كرد. لذا دانستن حداقلى از تاريخچه رفتار سياسى احزاب سياسى، اهداف و رهبران آنها ـ فارغ از شعارهاى پر طمطراق شان ـ و يا تبليغ اين و يا آن رسانه درباره آنها مي تواند كمك بسيار مفيدى براى مردم عادى در زمينهء پيروى از آنها باشد. رفتار يك حزب سياسى با اعضاء خود و رفتار اعضاى يك حزب سياسى با رهبران خود و رفتار آنها با منتقدين خود و ميزان رعايت آزادي ها در درون احزاب و در رابطه با احزاب مخالف و منتتقدين مي تواند نشانهء رفتارى باشد كه آن حزب سياسى پس از به قدرت رسيدن به مرحلهء اجرا خواهد گذاشت. لذا ديكتاتورها اجازهء حضور احزاب مخالف خود را بيشتر از آن جهت بر نمي تابند كه اصولاً وجود اين احزاب باعث توسعهء آگاهى مردم در زمينهء مقايسهء سياسى مي شود و مقايسهء سياسى منجر به سمت گيرى مردم در جهت بهترين ها كه قطعاً نمي تواند ديكتاتورى باشد مي گردد و اين براى نظام ديكتاتورى بسيار خطرناك است.

 

اما در بررسى علل شكست جنبش سبز

در اين رابطه سه عنصر اساسى را بايد دخيل دانست:

1. كشور هاى خارجى كه عملاً هيچگونه اقدام عملى موثرى در يارى رساندن به جنبش سبز از خود نشان ندادند.

براى اين کشورها ژست طرفدارى از دموكراسى گرفتن هميشه بيش از كمك به دموكراسى خواهان (در شرايطى كه دموكراسى خواهان از توان و برنامهء اجرائى لازم براى به قدرت رسيدن برخوردار نباشند) اهميت داشته است. البته كه آنها منافع آتى خود را تعقيب مي نمايند و در خصوص جنبش سبز هم اگر آنها مطمئن مي شدند كه اين جنبش به تغيير حاكميت در ايران خواهد انجاميد قطعاً به خاطر منافعى كه در نظام جديد از آن انتظار داشتند از آن حمايت عملى مي نمودند. اما فرمول هاى حركتى جنبش در پروسهء تكميل آن نه تنها براى آنها بلكه براى هر ناظر آگاه ديگرى مبين انحراف كامل آن از ايجاد تغييرات بنيادى در حاكميت ديكتاتورى بود. به همين دليل هم خارجى ها ترجيح دادند كه زياد به آن نزديك نشوند تا روابط شان با نظام حاضر مخدوش نشود. لذا، عليرغم حمايت همه جانبهء ايرانيان خارج از كشور و گروه هاى مدنى و سياسى ايرانى در خارج، عملاً دول خارجى به كجدار و مريز ادامه دادند و مسئلهء هسته اى را به عنوان مسئلهء اصلى خود دنبال نمودند. بنا بر اين، عنصر خارجى را بايد به منزلهء تابعى از متغير داخلى دانست كه نسبت به ميل آن متغير از خود تمايل نشان مي دهد. جنبش سبز از روز عاشورا به بعد عملاً از مسير تمايل به تغييرات بنيادى در نظام سياسى منحرف شد و اين انحراف تا كنون هم ادامه داشته و درهء وسيعى را ميان اهداف نهائى آن و نتايج عملى موجود ايجاد كرده است. پس، با توجه به نتايج حاصل از عملكرد جنبش، رخ دادن آن معجزه اى را كه در ابتداى اين بررسى بدان اشارت كردم بايد بعيد تلقى كرد. مگر اينكه رژيم عملاً كار توسعهء تسليحات هسته اى را به مرحله اى برساند كه اقدامات عملى احتمالى بر عليه خود را تقويت نمايد.

2. رژيم ديكتاتورى حاكم عملاً با اقدام به روياروئى با مردم و قتل و كشتار آنها و مضروب و مجروح و زندانى كردن آنها در خيابان ها و زندان ها و به قتل رساندن آنها از طريق دستگاه قضائى خود تحت نام اعدام، كمك بسيار شايانى را در جهت توسعهء جنبش سبز آغاز نمود كه اگر بهره بردارى تاكتيكى و استراتژيك سياسى درستى از آن به عمل مى آمد مي توانست به همگانى شدن جنبش و سرنگونى آن منجر شود. بعبارت ديگر، غلط ترين و بد ترين نوع استدلال در خصوص علت شكست جنبش نسبت دادن آن به سركوب آن از سوى حاكميت است. نظام هاى سركوبگر اصولا سركوبگرند و اگر قيامى مي خواهد بر عليه آنان به پيروزى دست يابد بايد با قبول اين عنصر، محاسبات و عملكرد خود را چنان تنظيم نمايد كه در مبارزه ميان سركوبگر و آزاديخواه اين او باشد كه پيروز مي شود. در اكثريت قريب به اتفاق موارد، اين نظام هاى سركوبگر نيستند كه در مبارزه عليه آزاديخواهان پيروز مي شوند بلكه اين آزاديخواهان هستند كه با روش ها و برنامه هاى نادرست از سركوبگران شكست مي خورند. حقيقت اين است كه كسى را كه در چلهء زمستان در خيابان سرما خورده است بايد به خاطر عدم استفاده از پوشش مناسب مورد انتقاد قرار داد و نه اينكه فصل سرما را.

3. نيروى پيشروی جنبش سبز نيروئى بسيار صادق، از جان گذشته، و شجاع بود و شجاعت وى ـ على الخصوص شجاعت دختران و زنان پيشرو جنبش ـ آنقدر باشكوه بود كه زبانزد همهء انسان هاى آزاديخواه و آزاده جهان شد. اين نيرو علاوه بر موارد فوق بسيار فعال و آشنا به تاكتيك هاى روزمرهء مبارزاتى و بى نظير بود؛ آنقدر بى نظير كه شايد براى هميشه در تاريخ مبارزات ملت ايران به نمونه اى بى بديل بدل گردد. اما نيروى پيشرو جنبش سبز علاوه بر مزيت هاى فوق داراى اشکالات و اشتباهات فاحشى هم بود كه همين اشكالات و اشتباهات فاحش در به شكست كشاندن آنT عليرغم همه آنچه كه در فوق ذكر كردمT بى اندازه موثر بودند.

اولين اشتباه نيروى پيشروی جنبش سبز عدم داشتن برنامه هاى مرحله اى استراتژيك بود كه نهايتاً وى را قادر به ارتقاء به مرحله نهائى كند. داشتن چنين برنامهء استراتژيك مرحله اى و تنظيم آن با شرايط ايران عملاً به نظر نمي رسيد كه موضوعى باشد كه بتوان آن را از يك جنبش جوان دانشجوئى، كه هنوز در پى كسب دانش است، انتظار داشت. لذا لازم بود كه جنبش از رهبرى سياسى آگاه، دمكرات و مبارز يك حزب سياسى و يا يك شوراى رهبرى سياسى قدرتمند برخوردار گردد، و فقدان چنين رهبرى اى هم در خارج از كشور و هم در فضاى داخل كشور موضوع دستيابى به چنين رهبرى اى را عملاً غير ممكن ساخت.

 فضاى ذهنى حاكم بر نيروى پيشروی جنبش، كه پراكندگى و عدم ديسيپلين انقلابى را دنبال مي كرد، عملاً امكان تجمع وى زير چتر رهبرى سياسى را، حتى در صورت وجود اين رهبری، از وى سلب مي نمود. رهبران احزاب اصلاح طلب از همان ابتداى كار رهبرى جنبش را علناً از دوش فرو انداختند ولى عملاً از خط دهندگان اصلى آن بودند. آنها به اين دليل مسئلهء رهبرى را از دوش انداختند كه بتوانند از زير بار مسئوليت شكست آتى جنبش، كه آنرا در صورت توسعه حتمى مي دانستند، به راحتى طفره بروند. آنها در طول بيش از يك دهه بر روى گسترش ديسيپلين گريزى نسل جوان ايرانى از همه امكانات ممكن سود جسته بودند و نسلى را پديد آورده بودند كه با هرگونه فرهنگ «براندازى» بيگانه بود و، در عوض، در كجراههء «عرفى سازى اعتراض كور»، كه خاستگاه فرهنگى و سياسى اصلاح طلبان هم دقيقاً همان نقطه بود فرم شخصيتى پيدا كرده بود.

پر واضح است كه فقدان رهبرى سياسى نه تنها به فقدان برنامهء استراتژيك در براندازى هر نظامى، از جمله ديكتاتورى، راه مي برد، بلكه، حتى در صورت پيروزى احتمالى عليه ديكتاتور در عرصه خيابان هم، تنها ديكتاتور را سرنگون مي كند ولى به ديكتاتورى پايان نمى بخشد. قيام اسپارتاكوس بردگانى چند را آزاد كرد ولى نظام برده دارى بر نيفتاد و بردگان آزاد شده به برده داران جديد تبديل شدند. آن بخش از نيروهاى پيشرو هم كه از نظريهء جين شارپ، فيلسوف بنيانگذار مبارزهء غير خشونت آميز مدرن، عليه ديكتاتورى تبعيت مي كردند، تحت ترجمه ها و تعريف هاى ناقص و مسخ شده از كليت مبارزهء مورد نظر جين شارپ، تنها تاكتيك هاى مبارزاتى وى را آموختند و به كار بستند ولى همچنان از استراتژى مراحل مبارزه غافل ماندند.

اصلاح طلبان قبلا هم ـ در دورهء دوم خردادي ها ـ همين كار را با آثار كارل ريموند پوپر كرده و معناى نادرستى از آن را وسيعاً تبليغ نموده بودند. در حاليكه پوپر تاكيد مي نمود كه، بدون براندازى لاجرم خشونت بار ديكتاتورى، امكان اصلاح ساختارهاى جامعه ممكن نيست، آنها عامدانه اين بخش از نظريه وى را حذف مي كردند و به جايش اصلاح ساختار ديكتاتورى را جعل مي نمودند. در جريان قيام جنبش سبز هم همين كار با نظرات جين شارپ صورت گرفت. در نتيجه، نيروهاى پيشروی جنبش سبز، بواسطهء عدم آشنائى با استراتژى براندازى در مبارزات غير خشونت آميز، آنقدر از استراتژهاى مرحله اى غافل ماندند كه حتى به بى هدفى مرحله اى رسيدند و نهايتاً خلع شعار شدند.

شعار ـ كه خود بايد در خدمت استراتژى باشد ـ به واسطهء فقدان استراتژى هدر رفت. جنبش سبز تحت تعليم نويسندگان اصلاح طلب تعريف درستى از گفتمان عدم خشونت، آن چنان كه مورد نظر جين شارپ است، نداشت و در نتيجه نيروهاى سركوبگر را در سركوب خود جرى تر نمود. نتيجه اينكه پيشروان جوان جنبش سبز ذهنيت مجعولى را از نحوهء مبارزه ـ كه ساخته پرداختهء اصلاح طلبان بود ـ با خود حمل مي كردند. از آنجا كه مرجع اين ذهنيت همان تئوري هاى مجعول اصلاح طلبان بود، عليرغم اينكه اصلاح طلبان رهبرى اينان را انكار مي نمودند اينان همچون معتادان فكرى دنبالهء خط فكرى خود را در اعلاميه هاى آنان جستجو مي كردند و همراه آنان قدم به قدم از هدف برپائى دموكراسى دور شده و به قبول ديكتاتورى نزديك و نزديكتر شدند.

دومين اشتباه عمدهء پيشروان جنبش سبز دچار شدن آنان به نسيان در حافظهء تاريخى شان است. جنبش، بواسطهء جوانى آن و خط فكرى كه در آن گرفتار آمده بود قادر به تحليل شرايط سياسى موجود در مبارزه سياسى ميان جناحهاى حاكميت نبود. در زمان آغاز جنبش تنها چهار سال از پايان دوره رياست جمهورى آقاى خاتمى و حكومت اصلاح طلبان كه خاتمى هم به آن تعلق دارد و كروبى هم به آن تعلق دارد و موسوى هم به آن تعلق دارد و همه آن چهره هاى سياسى هم كه در دادگاه هاى استالينيستى حكومت باورهاي شان را با صداقت تمام مطرح كردند به آن تعلق دارند مي گذشت و اصولاً نبايد كسى يادش ميرفت كه همه اين جريان بيش از يك جريان هوچيگر نيست كه در عمل حتى يك قدم هم در جهت عملى كردن شعارهاى خود در دوران حاكميتش بر نداشته است. لابد برخى ها كه اين مطلب را مي خوانند هنوز مجلس ششم يادشان است. تا آخرين روزهاى آن مجلس حزب مشاركت ايران اسلامى و سازمان مجاهدين انقلان اسلامى كه بزرگترين جريانات سياسى اصلاح طلب و اتفاقا حاكم بر ايران بودند همه اش شعار دادند و هيچ اقدام عملى در بارهء انجام شعارهايشان انجام ندادند. آنها حتى آيت الله منتظرى را هم كه در آن زمان در حصر خانگى به سر ميبرد از حصر خانگى آزاد نكردند چه برسد به آزاد سازى كشور از دست ديكتاتورى حاكم.

الگو سازى از بخشى از نيروهاى حاكميت و دل بستن به آنها براى آزادسازى ميهن و بد تر از آن برگزيدن آنها به عنوان رهبران جنبش آزاديخواهى دومين اشتباه بزرگ پيشروان جنبش سبز بود. استفاده از مقوله انتخابات براى تشکل سازی و آمدن به خيابان به بهانهء طرح يك خواست قانونى تاكثيكى بى نهايت منطقى و دقيق بود. اما ماندن در چهارچوب رهبرى اصلاح طلبان اشتباهى بزرگتر بود كه قيام را به شكست كشانيد. طرح شعارهائى چون جمهورى ايرانى و مرگ بر اصل ولايت فقيه نشانه هائى از تلاش هائى براى گذر از اصلاح طلبان بود كه هرچند به سرعت به موضوع بحث محافل سياسى در داخل و خارج انجاميد و چهره هاى منفورى چون فرخ نگهدار به دليل همان شعارها به فحاشى عليه ملت پرداختند اما به سازماندهى مستقلى كه ادامه آن شعارها را به صورت جريانى خارج از حيطه قدرت و سلطه اصلاح طلبان پى گيرى كند نينجاميد. بى عرضگى سياسى گروه هاى دموكرات خارج از كشور هم كه در طول سى سال گذشته غير از نشخوار اباطيل اصلاح طلبان در مورد مردم سالارى دينى هنرى از خود بروز نداده و از ايجاد حتى يك مركزيت ائتلاف دموكراتيك سياسى باز مانده بودند امكان خطگيرى از خارج را هم با وجود ميليونها گيرنده ماهواره در سراسر كشور براى اين جريان جوان به امرى غير ممكن بدل كرد.  

همين دو اشتباه براى به شكست كشانيدن قدرتمندترين جنبش ها كفايت مي كند و احتياج به اشتباهات بيشترى نيست اما آنچه كه بعنوان عنصر سوم در اين بررسى بدان خواهم پرداخت مهمترين عنصر موثر در به شكست كشاندن جنبش سبز است:

رهبرى سياسى جنبش سبز، اعم از آقايان موسوى، كروبى، سازگارا، خاتمى، و زير مجموعه هاى آنها، نه اينكه آدم هاى خائنى باشند كه به قصد خيانت به مردم و جنبش آزادى خواهى آنها به ميدان آمده باشند، بلكه آدم هائى هستند كه براى آنها مردم به مثابه مردم آدم هائى هستند كه بايد پا بر دوش آنها گذاشت و از ديوار قدرت بالا رفت. تنها تفاوت ميان سياستمداران در اين زمينه در نحوه گردآورى مردم در پاى اين ديوار است. برخى مردم را با شعار و شارلاتانيزم و تحميق به آنجا مى آورند و برخى ديگر با تهديد و گروهى هم با تطميع. در اين ميان گروه اندكى هم پيدا مي شوند كه با عمل كردن به وعده هاى خود و يا حد اقل به بخشى از آنها اعتماد عقلى مردم را جلب مي كنند و آنها را پاى ديوار مي كشانند. حالا بگذريم از اينكه استالين حد اقل يكبار گفته بود كه تكليف انتخابات را نه آن كسى كه راى مي دهد بلكه آنكه آراء را مي شمارد تعيين مي كند.

اصلاح طلبان كه مسئوليت رهبرى جنبش سبز را هم بر عهده دارند و از جانب آن اعلاميه صادر مي كنند يكبار در دوم خرداد مردم را با شعار آزادى و حاكميت قانون پاى اين ديوار آوردند و دو دوره هم در قدرت ماندند و همه اش از حقوق مردم دم زدند ولى براى احقاق آن حقوق از حد وراجى ها و شعار بازي هاى سياسى دورتر نرفتند. لذا سابقه آنها در طرح صداقتشان خيلى خرابتر از آن است كه توضيح اضافى را به طلبد.

ولى اين همهء كار نيست. اصلاح طلبان، به مثابه بخشى از رژيم ديكتاتورى، خود را به درستی در حق شراكت در قدرت سهيم مي دانند و خود را محق مي دانند كه از طريق ساز و كارهاى همين حكومت و از طريق شركت در انتخابات به قدرت برسند. عقلاً اشكالى در اينكار نبايد باشد و آنها هم بايد بتوانند كه همانند رقباى ديگرشان در انتخاباتى كه در واقع نوعى انتصابات است شركت كنند ولى رقيب آنها مي خواهد با توسل به قوانين و مقررات من درآوردى آنها را از اين حق محروم كند. طبيعى است كه آنها هم در چهارچوب قوانين و مقررات همين نظام اقدام به اعتراضات قانونى بكنند و رقباى آنها كه در قدرتند بطور غير طبيعى به اعتراضات آنها رسيدگى نميكنند زيرا كه خودشان ميخواهند در حكومت باقى بمانند. خوب نهايت اين خلاصه اى كه رفت اين ميشود كه اصلاح طلبان مردم را به خيابان بكشانند و براى طرف مقابل شاخ و شانه بيايند كه ما طرفداران زيادى داريم و شما بايد ما را جدى بگيريد. اما براى آوردن اين مردم به ميدان بايد به يكى از طرق بالا متوسل شد. طبق عادت آنها مي روند دنبال شعارهاى قانون اساسى دادن. يعنى با يك تير دو نشان مي زنند. اولا شعارهايشان را از قانون اساسى موجود مي گيرند كه نشان بدهند كه مخالف بنيادى نظام نيستند و دوم اينكه شعارهايشان را از آن بخش از قانون اساسى نظام مي گيرند كه رقباى آنها آن اصول را مرعى نمي دارند، تا از اين طريق مردم را پاى ديوار بكشانند. هرچند خود اصلاح طلبان هم آن موقع كه بر سر كار بودند همان اصول را مرعى نداشتند. اما مردم ما چون خيلى فراموشكارند يادشان مي رود كه چى به چى بوده است، اين اصلاح طلبان همان هائى هستند كه حتى وقتيكه خود در قدرت بودند شكنجهء آدم ها در ادارهء آگاهى را هم تعطيل نكردند چه برسد به شكنجه در شكنجه گاه هاى سراسرى سپاه و بسيج و وزارت اطلاعات و باندهاى سياه وابسته به تشكل هاى مذكور.

خوب، چنين رهبرانى وقتى مردم را به خيابان مي كشانند بايد خيلى مواظب باشند. اولا اينكه نگذارند كه شعارهاى مردم از چهارچوب قانون اساسى نظام كه آنها بدان متعهدند فراتر بروند و دوم اينكه اگر فراتر رفت فورى با اعلام اينكه "اينها از ما نيستند" جلوش را بگيرند. آقاى خاتمى فرمودند "كسانيكه شعارهاى ساختارشكن ميدهند غلط مي كنند و ما دلسوزان نظام هستيم"؛  آقاى موسوى هم ساختارشكنان را گل و لاى يك رود خروشان ناميدند و خواهان جدا شدن جويبارهاى زلال از اين گل و لاى شدند. خانم رهنورد هم در پيام نوروزى خود فرمودند كه ما نمي خواهيم اين نظام بر بيفتد و فقط مي                                                                                                                        خواهيم كه در آن تغييرات مطلوبى داده شود. آقاى كروبى هم كه صراحتا قانون اساسى نظام ديكتاتورى و خود ديكتاتور و حتى رييس جمهور منتصب وى را هم قبول دارد. منتها عاليجنابان اين حرف ها را ميان خروارى از شعارهاى مردم فريبانه چنان پنهان مي كنند كه به نظر عوام زياد عمده بنظر نرسد ولى كارشناسان حكومت آنرا از ناخالصى هاى پيرامونى تصفيه و به عرض آقا برسانند كه رهبران جنبش از مايند.

يكى از رهبران نهضت آزادى دو سه ماه پيش در راديو فردا مصاحبه اى كرده بود به اين مضمون كه وزارت اطلاعات به ما دستور داد كه نهضت را تعطيل كنيم و من به آنها گفتم ما به درد شما مي خوريم ما را تعطيل نكنيد. ما مثل خندقى هستيم در پيرامون قلعهء قدرت شما كه وقتى كسى از دست شما ناراضى بود و خواست از اين قلعه فرار كند و به دشمن شما بپيوندد در خندق ما مى افتد. شخص مذكور در نهايت گفته بود كه گويا وزارت اطلاعات آنها را قلعه مفيدى تشخيص نداده و دستور به تعطيلى داده است و آنها هم تعطيل كرده اند. حالا اصلاح طلبان به خوبى و با قدرت تمام نقش همان خندق را براى نظام ديكتاتورى اجرا مي كنند و متاسفانه جنبش سبز درست در همين خندق افتاد. طبق تئوري هاى مبارزات بدون خشونت جنبش از فرداى عاشورا ميبايستى با اعلاميه رهبران آن با دعوت از همه ملت براى دست كشيدن از كار و پيوستن به اتحاد برعليه ديكتاتورى وارد فاز همگانى مىشد اما رهبران اصلاح طلب جنبش به جاى دعوت همگانى براى پيوستن به جنبش اقدام به انتشار اعلاميه به رسميت شناختن احمدى نژاد كردند و درست از همين لحظه به جاى رهبرى جنبش در جهت زمينگير كردن حاكميت ديكتاتورى در مقابل آن قرار گرفتند، آنرا به بيراهه بردند و نهايتا و در واقع به آن خيانت كردند.

عده زيادى در راه آزادى و دموكراسى خواهى در خيابان ها و بازداشتگاه ها و زندان ها شهيد شدند. عده بيشترى مجروح، مصدوم، و ناقص العضو شدند، عده ديگرى مورد تجاوز جنسى قرار گرفتند، عده بسيارى كتك خوردند و بشدت اهانت كشيدند، عده زيادى از درس و تحصيل و كار محروم ماندند و عده ديگرى از طريق بيدادگاه هاى رژيم به قتل محكوم شدند و بالاتر از همه اينها شعور ملت مورد تجاوز قرار گرفت كه مسئوليت اينهمه فجايع را بايد نه به گردن هواى سرد زمستان كه واقع بينانه بر عهده سهل انگارى پيشروان جنبش و خيانت رهبران اصلاح طلب آن وانهاد.

حكومت اسلامى تا آنجا كه به نظام ديكتاتورى اسلامى مربوط ميشود نظامى است جنايتكار، تروريست، و جلاد و ناقض حقوق بشر و زندانبان بزرگترين زندان روشنفكران در جهان؛ زندانى به وسعت تمامى ايران. اما از يك گناه تبرئه است و آن گناه به شكست كشانيدن جنبش سبز است. شكست جنبش سبز مقصران خود را دارد كه اگر درس هاى لازم تاريخى از آن به دست نيايد موفقيتى در چشم انداز حتى مبارزات آتى هم قابل تصور نخواهد بود. 

 

با اين حساب، سه عامل موثر در شكست جنبش سبز موثر بودند. كه عبارتند از عدم حمايت قاطع دول خارجى بواسطه اهداف نادرست جنبش، عدم آشنائى پيشروان جنبش با اصول استراتژيك مبارزاتى و نهايتا اعتماد بخش وسيعى از آنها به اصلاح طلبان و بى كفايتى سياسى اپوزيسيون ترقيخواه خارج نشين.

02/فروردين/89

www.tmouchin.com

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com