98 به 2، 2 به 98!
بمناسبت سالگرد همه پرسی 12 فروردين
شهباز نخعی
snak2@live.ca
پنجشنبه این هفته، 12 فروردین، سی و یکمین سالروز برگزاری نخستین انتخابات جمهوری اسلامی، یعنی همه پرسی گزینش نظام سیاسی است. اگر نموداری از برگزاری انواع انتخابات در حکومت آخوندی ترسیم شود، دیده می شود که از نظر میزان دستکاری، تقلّب یا آنچه که امروز "مهندسی انتخابات" نامیده می شود این نمودار سیر بالا رونده دارد به این معنا که همه پرسی 12 فروردین 1358 در پایین ترین نقطه نمودار و انتخابات ریاست جمهوری دهم در 22 خرداد 1388 در بالاترین نقطه آن قرار دارند.
دلیل های این سلامت نسبی همه پرسی 12 فروردین 1358 را می توان چنین برشمرد:
1 – با توجّه به فضای انقلاب و محبوبیت و نفوذ کلام آیت الله خمینی، نیازی به تقلّب و دستکاری در آراء نبود.
2 – خمینی و یارانش هنوز چنان بر اوضاع مسلّط نشده بودند که بتوانند تقلّب در سطح گسترده را سازماندهی کنند.
3 – مخالفان یا ضد انقلاب نیز چنان درهم ریخته و آشفته بودند که اصولاً نیرو به حساب نمی آمدند تا ضرورت یابد انقلابیون دربرابرشان دست به تقلّب بزنند.
با این همه، تأیید سلامت نسبی همه پرسی 12 فروردین 1358، به معنای آن که در آن همه پرسی هیچ ترفند و حیله ای بکار نرفت نیست. برعکس، گشادترین کلاه تاریخ در همان همه پرسی بر سر مردم ایران گذاشته شد که پیامدهای آن هنوز هم گریبانگیرشان است. این کلاه گشاد ابهامی بود که در عبارت "جمهوری اسلامی" – که خمینی با قید "نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر" چهار میخ اش کرده بود – وجود داشت و هیچ کس، حتی خود خمینی، به درستی نمی دانست که ماهیت و محتوای آن چیست. این ابهام و روشن نبودن ماهیت و محتوا عملاً موجب شد که آیت الله خمینی پس از برگزاری همه پرسی و گرفتن رأی مردم، از آن به عنوان چک سفید امضاء استفاده کند و هر بار که ماهیت و محتوا را تغییر می دهد، تلویحاً یا تصریحاً بگوید که این همان "جمهوری اسلامی" است که در 12 فروردین 1358 به آن رأی داده اید!
از این هم فراتر، پس از همه پرسی 12 فروردین، آیت الله خمینی شانه از زیر بار مسئولیت آنچه که در پاریس و زیر درخت سیب درباره ماهیت و محتوای "جمهوری اسلامی" گفته بود خالی کرد و گفت: "خدعه کردم"!
بهر روی، همه پرسی 12 فروردین با نتیجهء قاطع 98 درصد موافق و 2 درصد مخالف پایان یافت و این نتیجه سرآغاز بدفهمی هایی شد که زیان و خسارت های بسیار سنگینی ببار آورد. یکی از این بدفهمی ها را مهندس مهدی بازرگان مرتکب شد که خطاب به مخالفان گفت که به اندازه 2 درصدشان حرف بزنند. چنین حرفی از شخصیت آزادیخواهی چون مهندس بازرگان بسیار بعید بود و نشان می داد که او خود نیز در فضای آشفته انقلاب جوگیر شده است. اگر آن جوگیر شدن نبود، مهندس بازرگان باید حتماً می دانست که دو رکن اساس مردم سالاری آزادی بیان و رعایت حقوق اقلّیت هستند و این حقوق را نمی توان به نسبت شمار اقلّیت محدود کرد.
دیگر نتیجهء منفی همه پرسی 12 فروردین 1358 این بود که مخالفان را دچار یأس و ناامیدی از نتیجه بخش بودن مخالفت کرد و در نتیجه در بزنگاه های حسّاسی چون گروگان گیری کارکنان سفارت امریکا، یا ادامهء جنگ پس از بیرون راندن نیروهای مهاجم از خاک ایران، مخالفان نتوانستند خود را سازماندهی کنند و چنانکه باید و شاید در برابر تصمیم های نادرست و زیانبار آیت الله خمینی بایستند.
به عبارت دیگر، خمینی و یارانش از همه پرسی 12 فروردین 1358 ابزار سرکوب دهشتناکی ساختند که اپوزیسیون هرگز نتوانست از زیر بار سنگین آن کمر راست کند و سه دهه طول کشید تا با رستاخیز مردم ایران و سربرآوردن نسلی تازه نفس و دلیر این معادله اهریمنی دگرگون شود.
کارآیی این ابزار سرکوب تا انتخابات مجلس هفتم ادامه یافت. در آن انتخابات ـ که می توان آن را آغاز کند شدن این ابزار دانست ـ حکومت با وضعیت تازه ای روبرو شد که ناگزیر می بایست خود را با آن تطبیق می داد. و آن روگردانی روزافزون مردم از حضور در پای صندوق های رأی بود. برای رویارویی با این وضعیت جدید، عقل کلّ حکومت آخوندی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، تزی من درآوردی ارائه کرد مبنی بر این که: "با رأی 15 و حتی 10 درصد از مردم هم می شود حکومت کرد"!
این تز جدید، که طبعاً صحنه آرایی های تازه ای در عرصهء سیاسی را می طلبید، مورد پسند ذهن سترون سیّدعلی خامنه ای قرارگرفت و او آنرا روی هوا قاپید. انتخابات های بعدی، مجلس هشتم و ریاست جمهوری نهم و دهم، بر مبنای همین تز شکل گرفتند. در این صحنه آرایی، آنچه که اهمیت دارد، نه میزان مشارکت واقعی مردم در انتخابات، بلکه مهندسی و کارگردانی نمایشی بنام انتخابات است که در آن از مردم به عنوان سیاهی لشگر در پای صندوق های رأی استفاده می شود تا تصوّری از مشروعیت مردمی حکومت را به دنیا القاء کند.
تز هاشمی رفسنجانی که توسّط سیّدعلی خامنه ای ربوده و به زیان خود او بکار برده شد، دارای نقاط ضعفی بود که آنرا با شکست روبرو کرد. بزرگترین نقطهء ضعف این بود که با آن که تصریح می کرد که "با رأی 15 و حتی 10 درصد مردم می توان حکومت کرد"، به این پرسش پاسخ نمی داد که در کدام نقطه و با چه درصدی دیگر نمی توان حکومت کرد؟! حاکمیتی که با رأی 98 درصد مردم روی کار آمده و از زور پسی خود را به چنین تزی آویخته، در کجا دیگر نمی تواند حکومت کند: 8 درصد، 6 درصد، 4 درصد یا ...؟!
پاسخ این پرسش را بصورت مبهم هاشمی رفسنجانی در تابستان گذشته داد: «اگر مردم نخواهند ما می رویم». هاشمی رفسنجانی حتی در این اعتراف به شکست رندانه هم دقیقا نگفت که این "اگر" چه زمانی و با چه درصدی از رأی مردم تحقق می یابد. هاشمی رفسنجانی این "اگر" را برای آن در عبارت خود گنجانده که در واقعیت موجود القاء تردید کند. یعنی این که معلوم نیست که مردم ما را نخواهند! در واقع، بدون این القاء تردید رندانه، گفتهء هاشمی رفسنجانی باید چنین خوانده شود: «مردم مارا نمی خواهند، پس می رویم».
بهرحال، پس از بطلان تز هاشمی رفسنجانی، و بویژه پس از 22 خرداد 1388، با وجود آن که حکومت بر ده ها میلیارد درآمدهای مردم ایران چنگ انداخته و آنها را برعلیه مردم و آنچه که منافع خود می پندارد خرج می کند، ریزش نیروهای هوادار حکومت چنان سرعتی یافته که برآیند آنرا در تظاهرات فرمایشی 9 دی و 22 بهمن بخوبی می توان دید. بازده این تظاهرات فرمایشی، برغم صرف هزینه های سنگین برای جمع آوری و انتقال افراد از شهرک ها و روستاهای اطراف به تهران و انواع مشوّق های مادّی، چنان ناچیز و حقیر بود که حکومت ناگزیر به دروغگویی روی آورد و شمار افراد حاضر در تظاهرات فرمایشی را ده ها برابر واقعیت موجود اعلام کرد.
حکومتی که 31 سال پیش، بدون تقلّب با میزان رأی 98 به 2 به قدرت رسید، اکنون با چنان سرعتی در سراشیب سقوط قرار گرفته که بی تردید، در آینده ای نه چندان دور، در مقیاس معکوس یعنی 2 به 98 از صحنه سیاسی حذف خواهد شد!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |