|
جمعه 28 اسفند 1388 ـ 19 مارس 2010 |
چند شعر نوروزی
حمیدرضا رحیمی
طلیعه
آخرین روزهای این
سال خون و اشک
به قعرِ منجمدِ اسفند
فرستاده می شود
و جوخه ی فروردین
برای گشودن آتش
به روی فرزندان بهار
آماده می شود...
گزارش
سالی که گذشت
سال عشق بود
عشقی میهمان
در اتاقکی بی در، بی پنجره
****
در سالی که گذشت
ماهیان بیشماری
در آب
غرق شدند
و هزاران سیب سرخ
خود را از درختها
آویختند .
****
سالی که گذشت
سال خنده های کاغذی من بود
زیر بارانهای ُمکرّر این شهر
وسالی بود
که قلبی شیشه ای
زیر ضربان های خود
شکست ...
پناهنـــــده
از صیّاد
به دام
پناه می برد
و از دام
به صیّاد
و عاقبت
بویِ کباب است
که همه جا
می پیچید...
وام
آبی،
چون آسمان ِ زلال ِ میهن ِ من
طلائی
چون خورشید بی زوالی که
بر مراتع سر سبز میهنم
می تابد
صورتی،
چون گل های وحشی دامنه ی البرز و بیستون...
***
این رنگین کمان شاد را
چهره ی زیبای تو بی شک
از سر زمین من،
به عاریت گرفته است!...
یاد زنده
اینک
پنجره
همان پنجره ی مألوف است
و نیز
گنجشکی ایرانی
که دارد
درچند قدمی
به شاخه ای آشنا
می نشیند.
فقط جای مردم است
که در این میان
خالی ست...
نکته (2)
پدرش وقتی مُرد
«پاسبان ها همه شاعر بودند»
گاه ِمرگِ پدر ِ من، امّا
پاسبان ها
پی ِ شاعر بودند !...
تصوير
لباسم را
سخت می تکانم
و موهايم را نيز
و به پيرمردی که
در آينه است می گويم:
باد را
می بينی؟
انگار
خاکستر می آورد!...
توان
اين همه
سقف و ستون و ديوار را
می پرسی
چگونه ست
که تاب می آورم؟
هيچ،
من فقط
فرزندِ زمينم
و همسايه ی
صبورِ سنگ
و چشم
به ستارگان روشنی دارم
که در چند قدمی
می سوزند...
انعکاس
به رودخانه
سخت
خيره شده ام
بی اعتنا
به فريادهای تصويری.
که دارد
در آب
دست و پا می زند...
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|