|
چهارشنبه 26 اسفند 1388 ـ 17 مارس 2010 |
وقتی مرا گرفتند، صدای احدی در نیآمد
تعريضی بر شعر «مارتین نیمولر»
همنشین بهار
در آغاز نازي ها سراغ کمونيست ها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نیست کنند.ه
من سکوت کردم و لام تا کام حرف نزدم چون کمونيست نبودم. ه
بعد (از کمونیستها) در نخ اتحادیه های کارگری رفتند اما من چون در شمار آنان نبودم
سکوت کردم.ه
يهودی ها را که هدف گرفتند بازهم واکنشی نشان ندادم چون يهودی نبودم.
ه
تا اینکه آمدند خودم را دستگير کنند...ه
حالا هيچ کس نبود تا صدايی به اعتراض برآرد. ه
***
این یاداشت، مربوط به «مارتین نیمولر»،Martin Niemöller کشیش پروتستان ضد نازی Nazis است که به خاطر گفتار کوتاه شعرگونه اش، که مدام دستکاری و کم و زیاد میشود، در همه جای دنیا از جمله ایران خودمان مشهور است.ه
این اولین نوشته در زبان فارسی است که به زیر و بم زندگی «مارتین نیمولر» اشاره میکند.ه
در زیرنویس، گریزی هم به «ماجرای يهوديان بنی قريظه» زده ام که از یک زاویه بی ارتباط با داستان شعر «مارتین نیمولر» نیست. این رابطه را بعداً توضیح میدهم. و فرض را بر این میگذارم که خواننده این متن با موضوع داستان بنی قریظه تا حدودی آشنا است.ه
***
پرسش:ه
آیا اینگونه نوشته ها ربطی به مسائل امروز میهنمان دارد؟
استبداد زیر پرده دین، امان مردم را گرفته و شریعتبازان شیاد، جانشان را به لب آوردهاند، در ایران بگیر و ببند و زندان و شکنجه بیداد میکند و دشمنان رحمت و مهر گرد محنت میپاشند تا امید مردم را نا امید کنند. ه
در این شرایط پرداختن به «مارتین نیمولر» و هیتلر و جنگ جهانی چه دردی را دوا میکند؟...ه
***
واقعش این است که پژوهش برای دستیابی به حقیقت و، آشنایی به تاریخ گذشته و رزم و رنج دیگران، ما را به بینایی مسلح میکند و «بینایی» کم چیزی نیست. ه
هر تجربه ای مددکار مبارزه با استبداد است. ه
ایستادن در برابر ستم زمانه و خروج نو از دل کهنه، زیبا و نیک است و نسل گذشته کار درستی کرد که به مصاف تیرگی رفت اما، در انقلاب بزرگ ضدسلطنتی، ما بینایی کافی نداشتیم.ه
«خود شیفتگی» و «امتناعِ انصاف و واقع بینی»، چشمان مان را «عیب دار» و لوچ کرده بود، چشمانمان خیلی چیزها را ندید، گوشهامان خیلی چیزها را نشنید و با تک صدایی خو گرفتیم و به «درک حضور دیگری» و اعتقاد به انسان چند ساحتی، به دموکراتیسم و پافشاری بر آزادی و، باور به این که دیگران هم حقوقی دارند که باید رعایت شود ــ نائل نشدیم و سر از استبداد درآوردیم. ما فاقد تجربه های لازم بوده و، هستیم. ه
من اگر از خون دو فروهر و «قاعده درأ» مینویسم و توسل عوامفریبانه قاتلین زندانیان سیاسی را به دین و آئین مردم افشا میکنم، اگر امید و هراس جز به آن «حی لایزال» را پوچ و شرک و ضد انقلابی میدانم، اگر از اعدام ناجوانمردانه دکتر عاملی تهرانی و سیلی خوردنش توسط «جواد منصوری» پرده برمی دارم، اگر پخش این دروغ زشت را که گویا «بارزگان بعد از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ اعلام کرده: هیچ یک از نیرو های ملی در بین کشته شدگان وجود ندارد» ــ دور از جوانمردی میدانم. ه
اگر «تفسیر به رأی» از «حیات خفیف خائنانه»، یا دروغ هایی چون «فتوای تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام» را ــ زیر نور گرفتم، اگر از نظایر «دادشاه» و غیر دادشاه، اسطوره شکنی میکنم... همه و همه در راستای مبارزه با «نظام فقه مدار و شریعت باور و ریاپرور» است و به شیخ و شاه درون ما و، به مسائل امروز میهنمان مربوط میشود. ه
من هیچ ادعایی نداشته و ندارم و به فهم حقیر و قلم فقیرم واقفم، و بیش از هر کسی به بینایی و برنایی و دستگیری محتاج. عاقبت از ما غبار ماند، امیدوارم از من (و آنچه مینویسم)، بر خاطري غبار نماند. ه
====================
امثال دکتر هشترودی و جلال همایی «هنر نگاه کردن» را میآموزند.ه
در نوجوانی برنامه «مرزهای دانش» رادیو ایران را میشنیدم و پای سخنان امثال دکتر هشترودی و سعید نفیسی و جلال همایی و محیط طباطبایی... می نشستم. با اینکه خیلی جاها را نمیفهمیدم اما تا آخر سخنرانی سراپا گوش بودم. گاه در یک مسئله ظاهراً پیش پا افتاده ریاضی، یک بیت شعر، یا یک نقل قول... دقیق میشدند و مته به خشخاش میگذاشتند. ه
از برادر و معلمم که که استاد ریاضیات بود پرسیدم این موشکافی ها چه ضرورتی دارد و چرا آنها از دَم و دستگاه شاه نمیگویند و مثلا وابستگی و کاپیتالاسیون را توضیح نمیدهند؟
آیا مسئله زمانه ما این است که عمر خیام در آن رباعی چه گفت و غیاث الدین جمشید کاشانی به عدد پی (π (۳/۱۴ چگونه رسید؟
او گفت: ه
امثال دکتر هشترودی و جلال همایی هنر نگاه کردن را به ما میآموزند، آنان به موضوعاتی که گفتی نیز اشاره میکنند منتها نه مستقیم. خناق و اختناق که هم ریش و هم ریشه اند، نمیگذارد...ه
یادم میآید پیش از انقلاب در زندان شاه، تلویزیون زندان، نامی از سعید نفیسی و محیط طباطبایی برد. نفر کنار دستی من [...]، با اشاره به آن دو گفت: مشتی دایناسور هستند... مرگ برشاه و مرگ برآمریکا در حرفشان نیست...ه
برگردیم به برنامه مرزهای دانش
سال ها از آن زمان گذشته و فرهیختگانی که نام بردم همه در خاک خفته اند. من گرچه با کمال و دانش آنان که از هفت شهر عشق گذشتند، بیگانه بیگانه ام و اندر خم یک کوچه، اسیر... ه
اما، با یادشان، داستان «مارتین نیمولر» را پی میگیرم. ضرورت این کار علاوه بر کسب تجربه از روزگار سپری شده، سوء استفاده و تقلب در شعر «مارتین نیمولر» است. کم کم به آن میرسیم.ه
==================
شعر «اول سراغ کمونیستها آمدند...» از «برتولد برشت» نیست.ه
در آغاز یادآور شوم که شعر «مارتین نیمولر» را نباید بیخود و بی جهت به «برتولد برشت» Bertolt Brecht که خودش کمونیست بود، نسبت داد. توجه کنیم که راوی شعر میگوید: ه
زمانی که نازي ها کمونيست ها را بردند، من سکوت کردم، چون کمونيست نبودم. ه
البته «برشت» اشعاری با مضمون آنچه «مارتین نیمولر» نقل کرده، سروده است (همانند Liturgie vom Hauch) اما، شعر «اول سراغ کمونیستها آمدند...» Zuerst kamen sie für die Kommunisten از او نیست.ه
حالا زندگی پر فراز و نشیب «مارتین نیمولر» را از نظر بگذرانیم. ه
«مارتین نیمولر» در 14 ژانویه 1892 در آلمان به دنیا آمد، در 18 سالگی وارد نیروی دریایی کشورش شد و چند سال بعد فرماندهی یک زیردریایی را در جنگ اول جهانی بعهده گرفت.
بعد از جنگ، به فعالان سیاسی متمایل به حزب نازی (حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان)، ان اس دیای پی(NSDAP) پیوست و همراه با فاشیستهای دست راستی آلمان، در سرکوب نیروهای مترقی که تحت تأثیر بلشویکها بودند، شرکت داشت. ه
منظورم از فاشیست های دست راستی آلمان، گروه ارتجاعی و شبه نظامی «فری کورپز» Freikorps است که امثال «روزا لوگزامبورگ» و «کارل لیبکِنِشت» را ربودند و کشتند. ه
«مارتین نیمولر» اگرچه بعدها به دلائل مذهبی مثل دستگیری پروتستانها و دخالت بیش از حد هیتلر در کار کلیسا، با دولت درافتاد و به جرم سوءاستفاده از منبر و محراب (abusing the pulpit)، توسط گشتاپو دستگیر و زندانی شد و گرچه به دستور شخص هیتلر، از اردوگاه کار اجباری زاکسنهاوزن Sachsenhausen به کمپ مخوف داخائو Dachau منتقل گشت و رنجها دید اما، در آغاز از هیتلر جانبداری میکرد و به نفع او داد سخن میداد.ه
=================
وقتی هیتلر میخش را کوبید، در سراسر آلمان، بگیر و ببند راه افتاد.ه
سال 1937 شتر در خانه «مارتین نیمولر» هم خوابید! و او را دستگیر کردند، ابتدا قرار بود سر به نیست شود اما، با شفاعت مقامات مذهبی و امثال «جورج بل» George Bell (bishop) که استدلال میکرد آنچه گشتاپو فعالیت مضره مینامد، صرفا وظیفه مذهبی «مارتین نیمولر» بوده و وی پیش تر جانب هیتلر و حزب نازی را گرفته است ــ پیشنهاد «گوبلز» Joseph Goebbels برای تیرباران «نیمولر»، خنثی شد و او با توجه به خدمات گذشته اش در نیروی دریایی آلمان و احتمال توبه، بر خلاف دوست نزدیکش «دیتریش بنهوفر» Dietrich Bonhoeffer زنده ماند.
«دیتریش بنهوفر» میگفت درست است که گرایش عمده مقامات کلیسا پشتیبانی از رژیم نازی است اما دین و استبداد آبشان در یک جوی نمیرود. او را در حالیکه شجاعانه لبخند میزد و نیایش میکرد، برهنه به محل اعدام بردند و با سیمهای نازک، حلق آویز نمودند.ه
«مارتین نیمولر» تا سال 1924 (که متفقین زندانهای هیتلر را باز کردند) زندانی بود.
هشت سال و اندی زندان بود. در دورانی که حبس میکشید یکی از پسرانش در جنگ کشته شد و دومی را هم (که در جبهه شرق شرکت داشت)، ارتش سرخ دستگیر کرد. دخترش هم از «دیفتری» درگذشت.
وقتی از زندان بیرون آمد زیر پایش نشستند تا در یک مصاحبه بگوید مخالفتش با هیتلر دلائل سیاسی نداشته و تنها به خاطر چون و چرا در کار کلیسا بوده است. او گفت که خواهان خدمت و بازگشت به نیروی دریایی بوده اما، مقامات کشوری و لشکری موافقت نکرده اند...
بعد از این مصاحبه بلوا بپا شد. روزنامه ها و به ویژه دیلی اکسپرس و Daily Express (1945) و دیلی تلگراف Daily Telegraph که پیشتر وی را سمبل مقاومت در برابر نژادپرستی هیتلر معرفی کرده بودند، به وی توپیدند و سابقه اش در نیروی دریایی، غرق کردن تاجران انگلیسی و، نامه نگاری به هیتلر را عَلم کردند و نوشتند «مارتین نیمولر» در 1924 هوادار سرسخت نازیها بوده است...خائن است، نفوذی هیتلر است، مزدور است...
. Nazi press held him up as a model… for his service in WW I. [Newsweek, July 10, 1937, pg 32]
==
در واقع او از سال ۱۹۳۳ از نازی ها بریده بود. او بارها به دیدار خویشتن رفت و خودش را زیر سئوال برد.
نمیتوانم جواب خدا را بدهم که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۷ که در آلمان زور و ظلمت حاکم بود، کجا بودم و چه میکردم. از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵ زندان بودم...اما از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۳۷، که صدها نفر به بند کشیده و کشته شدند و خیلی ها را سوزاندند، چی؟
===================
بشر دارد کجا میرود؟ آیا همه ما خُل و چل شده ایم؟
«مارتین نیمولر» بعد از جنگ در پوشش فعالیت های مذهبی و امور مربوط به کلیسا به اینجا و آنجا سفر کرد و شرایط دردناک کمپ داخائو، پرتاب کردن کمونیست های زندانی از بلندی به قصد کشتن و آزار دادن یهودیان را برای همه شرح داد.
میگفت درسهای گذشته را فراموش نکنیم. ما در جنایات حزب به اصطلاح ملی سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی)، و کشتار بیگناهان مقصریم، همه ما برای هیتلر کف زدیم و هورا کشیدیم. مار در آستین خودمان بود و از آنجا سرکشید و نیش زد... تا میآمدیم به خطرات اختناق اشاره کنیم داد و هوار راه میافتاد که امنیت ملی را زیر پا میگذاریم و بلندگوی دشمنان آلمان شده ایم و طرفدار کسانی هستیم که «قرارداد ورسای» را در سال 1919 به آلمان تحمیل کردند. برای بیگانگان خوراک تهیه میکنیم...
در آغاز هیتلر اینگونه نبود، ما بادش کردیم و جار زدیم او یک اعجوبه است، نابغه است، یک چیز دیگر است، نباشد همه چیز به هم میریزد، ما بودیم که ساعتها برایش کف زدیم و گفته هایش را همسنگ کلام پطرس و یوحنا گرفتیم. آیا کرور کرور مردم آلمان به او رأی ندادند؟ اگر هیتلر دیکتاتور شد و حتی کشیش ها را به کمپ هولناک داخائو فرستاد و تیرباران کرد، تقصیر ما است....ما مقصریم و از ماست که برماست...
ما چیزهایی را پذیرفتیم که ۵ سال پیشترش ابدا نمیپذیرفتیم و حتی یک سال پیشتر زیر بارش نمیرفتیم و در مخیله امان هم نمیگنجید که هیتلر عوض میشود و به روی ما تیغ میکشد. او و حزبش شب و روز از وظیفه ملت دم زدند و از حق ملت کلمه ای نگفتند. ما مقصریم چون به بی حرمتی نسبت به خودمان خو کردیم...
«میلتون مایر» نویسنده کتاب They Thought They Were Free نیز همین را گفته است:
"You have accepted things you would not have accepted five years ago, a year ago, things your father...could never have imagined."
مارتین نیمولز به شوروی آنزمان هم رفت و در بازگشت گفت:
نمیتوانم کمونیسم را بپذیرم اما اعتراف میکنم که ایده کمونیست ها با ما که غرق مادیات هستیم، به کلی متفاوت است. راست است، ریشه بسیاری از نابسامانی ها به پول و تبعیض مربوط است... نگاه کلیسا به کمونیستها باید نگاهی انسانی باشد... این بهانه که جنگ با بلشویک ها ضروری است چون خدمت به کلیسا و مسحیت میکند، پوچ است و، جنگ و برادرکشی باید متوقف شود...
وقت و بیوقت به جنگ سرد Kalten Krieg و مسابفه تسلیحانی دولتهای بزرگ بند میکرد. در واکنش به بمباران هیروشیما و ناکازاکی توسط امریکا، به «ترومن» Harry S. Truman که وی را قاتل بزرگ لقب داده بود، به سختی میتاخت.
وقتی از فیزیکدان آلمانی، «اوتو هان» Otto Hahn ــ که با بمباران اورانیوم بوسیله نوترون، عنصر باریوم Barium را بدست آورده بود ــ شنید:
سلاح اتمی میتواند از پس نابودی حیات به معنی واقعی کلمه، برآید و کره زمین را به تمامی، نیست و نابود و کُن فیکون کند ــ شوکه شد. از آن پس آرام و قرار نداشت و دائم میپرسید بشر دارد به کجا میرود؟ آیا همه ما خُل و چل شده ایم؟
در سال 1961 با ماشین تصادف کرد و همسرش «ال سه» Else کشته شد اما، اجلش سر نرسید و دهسال بعد در سن هفتاد و نه سالگی با «سیبل فون سل» Sybil von Sell ازدواج نمود.
====================
«مارتین نیمولر» دیکتاتور پذیری را به تصویر میکشد.
برای جلوگیری از جنگ به هر دری میزد. جایزه صلح لنین Lenin Peace Prize را در سال ۱۹۶۷ و جایزه Grand Cross of Merit را در سال 1971 به همین خاطر گرفت.
به ویتنام شمالی هم رفت و با هوشی مین 胡志明 ملاقات نمود و دربازگشت وی را ستود و گفت:
«هوشی مین برخلاف تصور فناتیک نیست. گرچه خیلی گوشش به این و آن بدهکار نیست اما، شخصیت استواری دارد.»
***
آفتاب «مارتین نیمولر» لب بام رسید و وی در سال 1984 درگذشت.
بیش از تلاشهای حقوق بشری و صلح طلبانه «مارتین نیمولر»، آنچه وی را بر سر زبان ها انداخته گفتار شعرگونه ای است که بگیر و ببند حکومتهای زورگو و نیز، دیکتاتور پذیری و بی تفاوتی آدمی را به تصویر میکشد.
...First they Came for
ترجمه و اصل شعر «مارتین نیمولر» با راهنمایی دوستی، چندین سال پیش (پیش از آنکه آقای خسرو باقرپور برگردان آزاد آنرا در کتاب «رنگین کمان در زمهریر» بیآورند)، تنظیم و منتشر شد.
اشاره به قربانیان استبداد و امثال نیمولر توسط آقای «خسرو باقرپور»، نیکو است و جای قدردانی دارد اما ترجمه آزاد ایشان از شعر نیمولر، مرا به یاد نهج البلاغه (به قلم) جواد فاضل میاندازد که در ترجمه خطبه ای از علی بن ابیطالب از خودش مینوشت:
«بکوشید، بخروشید و غوغای زندگی را بپا دارید.»
«مارتین نیمولر» در شعرش به یهودیان هم اشاره کرده، نه باید چون موزه هولوکاست در واشنگتن دی سی آنرا در صدر نشاند و کلمه کمونیستها را قلم زد و نه باید اشاره «نیمولر» به یهودیان را انکار نمود.
ترجمه آقای خسرو باقرپور از شعر «مارتین نیمولر» که به آن عنوان «سکوت» داده اند:
وقتی "آنان" آمدند و "کمونیست" ها را بردند
سکوت کردم!
من که "کمونیست" نبودم!
سپس بازآمدند و "سوسیال دموکرات" ها را بردند
سکوت کردم!
"سوسیال دموکرات" نبودم من!
به سراغ "سندیکالیست" ها آمدند
همراه بردند آنان را نیز
سکوت کردم!
اندیشیدم: "من که سندیکالیست نیستم آخر!"
و...
عاقبت
وقتی مرا میبردند،
سکوت بود و سکون بود
و هراس در تنهایی آدم ها،
و در ضرباهنگ چکمه ها و قلب ها،
در وحشت و دلشوره ی کوچه،
همراه ما میرفت
و دیگر هیچکس نمانده بود
تا بردن مرا
بانگی به اعتراض بر آورد!
این شعر که متاسفانه دستکاری شده و هرکس هرجور میلش کشیده، کم و زیاد کرده، در زبان اصلی این است:
Als die Nazis die Kommunisten holten,
habe ich geschwiegen; ich war ja kein Kommunist..
Als sie die Gewerkschafter holten,
habe ich geschwiegen; ich war ja kein Gewerkschafter.
Als sie die Juden holten,
habe ich geschwiegen; ich war ja kein Jude.
Als sie mich holten, gab es keinen mehr, der protestieren konnte.
در مورد شعر «مارتین نیمولر»، حرف و حدیث بسیار است و همانگونه که گفتم بارها و بارها در آن دست برده اند.
«دیمتری اشمیت» Dietmar Schmidt و «جیمز بنتلی» James Bentley که بیوگرافی «مارتین نیمولر» را نوشته اند، به شعر مزبور هیچ اشاره ای نکرده اند که عجیب مینماید. طبق گفته همسر دوم «مارتین نیمولر» خانم «سیبل فون سل» Sybil von Sell، تاریخ شعر به سال 1946 برمی گردد که گویا در جمع دانشجویان یکی از نیمولر میپرسد اوضاع و احوال زندان چطور بود و چه اتفاقاتی افتاد؟ و در پاسخ، نیمولر آن شعر را میخواند.
First they came for the Communists, but I was not a Communist so I said nothing. Then came the trade unionists but I was not a trade unionist. And then the came for the Jews but I was not a Jew - so I did little. Then when they came for me there was no one who could stand up for me.
قابل ذکر است که داستان پرسش دانشجویان و پاسخ نیمولر با شعر، بعد از درگذشت او عنوان شده و در نوشته های وی و، بخصوص در کتابی که خودش در باره زندگی اش نوشته
Mit Selbstzeugnissen und Bilddokumenten یا Eine Biographie (Radius-Bücher)
یا در مصاحبه اش با Klaus Figge و Henning Röhl اثری از آن نیست.
از ظاهر داستان چنین برمی آید که گویا همسر دوم نیمولر در آن جمع دانشجویی حضور داشته که نقل قول میکند اما سال 1964 وی کودک بوده و همسر نخست نیمولر «ال سه» Else یا فرد دیگری هم، چنین ادعایی نکرده است.
البته یک مورخ آمریکایی «هارولد مارکوس» Harold Marcuse که در مورد نازیسم مقالات تخصصی دارد، تأکید میکند که شعر مورد بحث (که البته دستکاری اش کرده اند) در سال 1946 (یعنی بعد از زندان) سروده شده است.
====================
راسیست ها و، «مرتجعین همسفره با بوش و بلر»
«میلتون مایر» Milton Mayer شعر «مارتین نیمولر» را سال 1955 در کتاب:
They Thought They Were Free (Chicago: Univ. of Chicago Press, 1955, 1966), p. 168
چاپ کرد. (البته با کمی تغيیر)
فعالین اجتماعی شعر نیمولر را در آمریکا آنتنی کردند و همان موقع هم گفته شد اصل شعر در دسترس نیست و نیمولر خودش روایتهای گوناگونی ارايه داده است...
***
اینکه برخلاف اعتقادات اولیه «مارتین نیمولر» وی با کمونیست ها و یهودیان همدردی میکند، از ثمرات زندان و درک حضور دیگران است.
سال 1956 «مارتین نیمولر» در نامه ای به «دکتر آلفرد وینر» تأثیرات زندان را در خودش یادآور شد و گفت:
من ابتدا یهودستیز بودم و به صلیب کشیده شدن مسیح را هم زیر سر آنان میدیدم اما، آنان نیز قربانی ستم هیتلر بودند و این واقعیت را نباید با پرده تعصب و جهل پوشاند.
نیمولر گرچه به آزار یهودیان توسط نازی ها اشاره نموده و آنرا محکوم کرده است اما، یهودیان را در صدر شعرش ننشانده و ابندا از دستگیری کمونست ها حرف زده است. ضمنا بستن مطبوعات و مدرسه ها و، دستگیری سوسیالیستها، سوسیال دموکراتها، کاتولیکها و یا همجنسگرایان و...را دیگران به شعر او چسبانده اند.
البته با اضافه کردن سوسیالیست ها و دیگران به شعر مورد بحث، آسمان به زمین نمیآید، خیلی هم خوب است اما، به شرطی که دستکاری های خودمان را پای نیمولر نگذاریم و عادت کنیم مستند حرف بزنیم. سالهاست برخی به اصطلاح نقل قول ها را (در رابطه با پیشاهنگان مبارزه مسلحانه در زمان شاه) میشنویم که واقعیت ندارد اما هر سال تکرار میشود...
بگذریم...
از شعر «مارتین نیمولر» چندین و چند فیلم کوتاه ساخته شده و هرکسی به فراخور خود آنرا تور زده است!
حتی شیفتگان سیاستهای دولت اسرائیل نیز، آنرا تغئیر داده و روی آن سوار شده اند تا مثل آقای «خريت ويلدرز» Geert Wilders در هلند یا امثال «فيليپ دووينتر» Filip Dewinter و حزب «فلامس بلانگ» Vlaams Belang در بلژیک ــ رأی جمع کنند.
آنان خیلی مشتاقند عملکرد «مرتجعین همسفره با بوش و بلر» را، پای آئین «رسول»ی بنویسند که برای قسط و رهایی برخاست.
====================
موزه هولوکاست در «واشنگنتن دی سی»، شعر «مارتين نيمولر» را دستکاری کرده است.
موزه هولوکاست در ايالات متحده، The Holocaust Museum in Washington DC شعر «مارتين نيمولر» را انتشار داده و از آن تابلو ساخته، اما در اصل شعر دست برده است. نه تنها کلمه Jews (یهودیان) را به اول شعر هل داده، همانند مجله تايم کلمه کمونيست ها را هم حذف کرده است!
آقای «الگور» هم وقتی در سال ۱۹۹۲برای جمهوريخواهان شعر نيمولر را میخوانَد، عمداً اتحاديه های کارگری را قلم میگیرد !
برخلاف گفته «پیتر نوویک» Peter Novick نویسنده کتاب The Holocaust in American Life شعر «مارتین نیمولر» با دستگیری کمونیستها (ونه یهودیان)، آغاز میشود...
Richard John Neuhaus در مقاله «قبل و بعد از ۱۱ سپتامبر» (September 11-Before and After) که نوامبر سال 2001 در ماهنامه First Things درج شده است به گفتگویی با نیمولر اشاره دارد که وی گفته ترتیب درست آن شعر یادم نیست، ولی ترجیح میدهم کلمات کمونیستها، اتحادیه های کارگری، یهودیان و...، پشت سرهم بیآید.
شعر «مارتين نيمولر» در جلد چهارم کتاب ارزشمند «نه زيستن نه مرگ»، صفحه ۲۲۷، (و خيلی جاهای ديگر) درج شده که مطابق با اصل نيست و همان روايت موزه هولوکاست است.
در 14 اکتبر سال 1965 افرادی چون Henry Schoellkopf Reussو Howard Samuels آنچنان که سران کمپانیهای یهودی میخواستند، روایت دلخواه خودشان را از شعر «مارتین نیمولر» در کنگره آمریکا ارائه دادند و ضمن افزودن هجوم هیتلر به کاتولیکها (که اصلاً در شعر نیمولر نبود)، باز کلمه Jews (یهودیان) را به اول شعر پرتاب کردند و اینجا و آنجا نوشتند:
The
exact text of what Martin Niemoller said,
and which appears in the
Congressional Record,
October 14, 1968, page 31636
When
Hitler attacked the Jews I was not a Jew, therefore I was not concerned.
And when Hitler attacked the Catholics,
I was not a Catholic, and therefore, I was not concerned.
And when Hitler attacked the unions and the industrialists,
I was not a member of the unions and I was not concerned.
Then Hitler attacked me and the Protestant church —
and there was nobody left to be concerned.”
***
شعر «مارتین نیمولر» به چکامه کودکانه یا بزرگانه The Hangman اثر Maurice Ogden شباهت دارد و از مضمون واحدی حرف میزند.
دژخیمی به میان مردم میآید و جلوی چشم همه، چوبه دارش را برپا میکند. دژخیم مردم را یکی یکی به بالای دار میفرستد. هرکس به دیگری مینگرد و واکنشی صورت نمیگیرد....همه (جز راوی قصه) حلق آویز میشوند. دژخیم راوی را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
چوبه دار را نه من، آن جماعت ساکت برپاکردند...
"...I did no more than you let me do."
فیلم زیر گویا است.
The Hangman - Maurice Ogden
http://www.youtube.com/watch?v=_ZSS3yxpnFU
Into our town the hangman came,
smelling
of gold and blood and flame.
He
paced our bricks with a different air,
and
built his frame on the courthouse square ….
*********************************
آیا «سیره ابن اسحاق» و «تاریخ طبری» عین واقعیت است؟
از سال 1984 که «مارتين نيمولر» عمرش را به شما داد، سی سال هم نگذشته است اما میبينيم شعر چند سطری او چه راحت دستکاری و جابجا میشود. اين را گفتم تا مطلبی را در مورد غزوه بنی قريظه اشاره کنم.
مدت ها است به «داستان يهوديان بنی قريظه» که مربوط به سال پنجم هجری است و باید در متن تاریخی و چهارچوب زمانی خودش نگریسته شود، فکر میکنم. واقعه ای که رقمسازیها و شاخ و برگهای آن ــ به راستی جای چون و چرا دارد.
با توجه به اشاره سوره احزاب، چنین واقعه ای رخ داده و نمیتوان اصل ماجرا را دروغ و شایعه پنداشت.
صادقانه اعتراف میکنم که با نمیدانم های بسیاری روبرو هستم و آیه ۲۶ سوره احزاب را (که به این غزوه اشاره کرده) مثل خیلی چیزهای دیگر، نمیفهمم.
اگر رهبران بنی قریظه پیمان شکنی کردند چرا باید تقاص آنرا تمامی مردان و زنان این قوم بپردازند؟ آیا به دلیل پیمان شکنی سران قبیله میبایست جز آنها نیز، قتل عام شوند، زنان و دخترانشان به بردگی و اسارت کشیده شود و دار و ندارشان به یغما برود؟ نمیخواهم اینگونه مسائل را با احکام تورات و سفر تثنیه و کتاب یوشع، تاق بزنم و بگویم این به آن، در. راستش از خیلی چیزها سر در نمیآورم.
تنها میدانم که بدون آشنايی با تغيیراتی که محمد و آئین جدیدش در تنظيم رابطه و مناسبات اعراب قبیله نشین پدید آورد، بدون اشراف به خُلق و خوی اعراب، به گفتمان غالب عصر جاهلی، به عهد و پیمان هایی که مرسوم آن روزگار بود،
بدون آگاهی از روال داستان سرایی اعراب که سعی میشده شنونده را مرعوب کنند یا داستان را بسیار مهم جلوه دهند و، بدون اطلاع از ویژگیهای دو قبيله «اوس» و «خزرج» و رقابتهای پنهان و آشکارشان با همديگر ــ نبايد و نمیتوان در مورد ماجرای بنی قریظه تنها به وقايع نگاری امثال «ابن اسحاق» و «واقدی»... تکيه کرد.
البته «واقدی» گرچه حرف های نامربوطی هم ضمن داستان بنی قریظه نوشته و ادعا میکند بعد از درگذشت «سعد بن معاذ»، جبرئیل در حالی که عمامه ای از استبرق بر سر داشت حضور پیامبر آمد... اما او بیش از دیگران به موضوع بنی قریظه پرداخته و نکات ریز را نیز اشاره میکند.
در کتاب «المغازی» مینویسد: بنی قریظه برای کندن خندق، بسیاری وسایل همچون بیل و تیشه و... در اختیار مسلمانان گذاشتند.
***
روايت «ابن اسحاق» از غزوه بنی قریظه، که طبری هم از آن کپی برداری کرده با آنچه «واقدی» نوشته يکی نيست و جوینده ای را که در پی اصل داستان است، به فکر فرو میبَرد که نکند در تقابل «اوس» و «خزرج»، «خزرج»یها، پشت بزرگنمايی واقعه رفته و به آن طول و تفصيل داده اند.
توضیح میدهم.
قبيله «خزرج» هم پيمان «يهوديان بنی قينقاع» بودند و محمد به همين دليل اسرای يهود را به آنان بخشيد، قبيله «اوس» نيز، هم پيمان «يهوديان بنی قريظه» بودند.
نه تنها با «بنی قريظه» برخورد مشابه «بنی قينقاع» نشد، تازه با داوری «سعد بن معاذ»، که از سران قبيله «اوس» بود، تار و مار شدند.
پس، هورا...و، زنده باد «خزرج» !
برای «خزرج»ی ها همين فخر بس که مورد عنايت قرار گرفته و، پُل بخشش میشوند و به عکس برای «قبيله اوس» همين ننگ بس که با حکم رئيس قبيله اشان، تبدیل به داس شدند و هم پيمانان خودشان را درو کردند!
جدا از واقعيت ظريفی که اشاره نمودم، فراموش نکنيم که پيامبر اسلام (نه در بهشت برین یا کره مریخ !) در محيط اعراب جنگ طلب باديه نشين عصر جاهلی میزيست و در برابر تأثيرات عرف عربی روئينتن روئين تن نبود و نمیتوانست باشد. خودش میگفت: من هم مثل شما هستم. أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ
اگرچه در آن جامعه بدوی فخرفروش اشرافیت گرا، حرف نو آورد، «اسوه» (اسوه حسنه) و حامل ارزش های تازه بود، اگرچه با چتر وحی و اتصال به نقطه خارج از خود، تافته جدا بافته مینمود اما، گردباد جاهليت بر سر و روی آن عزیز نيز، (که بشری بود مثل ما)، مینشست و نشست.
عَبَسَ وَتَوَلَّى... روی ترش کرد و سر برگردانید چون آن نابینا نزدش آمد...
این چنین نیست که هرچه او گفته و عمل کرده، وحی مُنزل و عین حقیقت است و مو درزش نمیرود.
بِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ... ای محمد، اگر بنا بر خود تو بود، خشن و سخت دل بودي و همه از تو دور مى شدند و تنهایت میگذاشتند...
***
به نظر من آنچه ابن اسحاق و، امثال طبری و ابن هشام (در سيره النبويه) و محمدبن عمر واقدی (در المغازی) و بلاذری (در فتوح البلدان) و يعقوبی (در تاريخ يعقوبی)... از کشت و کشتار بنی قريظه، روايت میکنند با ديگر برخوردهای محمد که مهربانی و بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم میداشت، و با اين رهنمود قرآنی که «هيچکس بار گناه ديگری را بر نمیدارد» (وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی) ــ همخوانی ندارد و پذيرفتنی نيست که نیست.
پذيرفتنی نيست هرچند در قتل عام سال 67 آيهالله خمينی هم، به آن گوشه چشمی داشته باشد (که داشت) و فتوای هولناکش به آن واقعه مستند شود. (که شد)
عقل جمعی بشر و اعلاميه جهانی حقوق بشر، نه تنها بربريت طالبان نفت و دلار را در قرن بيست و يکم که به دروغ پرچم آزادی بلند میکنند، نمیپذيرد، افکار جاهلی عصر شترچرانی را هم که به دروغ لباس سبز دين میپوشد، به ديوار میکوبد و، بايد بکوبد.
تفسيری که از آيات 26 و 27 سوره احزاب و نقض عهد سران قوم بنی قريظه، کشت و کشتار را توجيه کند و حمام خون راه اندازد فقط ويژه خردستيزان جلاد و جغدان طوطی خوار است.
«ابوعبيد القاسم بن سلام»، سرشناس ترين فقيه اثرگرای شامی، و از نخستين نويسندگان در باب فقه و سنن، در کتاب «الاموال» – که اثری فقهی و نه تاريخی است – نوشته :
زمانی که «عبد الله بن علی»، حاکم شام، به گروهی از اهل کتاب سخت گرفت و دستور داد به محل ديگری کوچ کنند، «ابوعمرو اوزاعی» که معاصر «ابن اسحاق» بود زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زيادی به خطای چند نفر مجازات نمیشوند بلکه بالعکس است.
اگر از دید «اوزاعی»، آنچه «ابن اسحاق» در سیره اش نوشته، واقعی بود، هرگز به حاکم شام اعتراض نمیکرد و به رفتار منتسب به رسول خدا در برابر بنی قریظه اقتدا میکرد.
***
• آبشخور (شاخ و برگ های) داستان بنی قریظه که به قرن ها پيش از اسلام برمی گردد،
• بررسی سابقه کسانی که برای «ابن اسحاق» ماجرای بنی قریظه را تعریف کرده اند،
• اینکه «مالک بن انس» از معاصرین «ابن اسحاق»، گزارش های او را تائید نمیکند و به منابع و روش وی ایراد جدی میگیرد ــ در این بحث نیامده و، همچنين روی اين نکات مکث نمیکنيم که:
• چه ضرورتی داشته پيامبر قربانيان را به مرکز مدينه بيآورد و سر به نيست کند، خب همانجا کنار قلعه بنی قریظه از شرشان راحت میشد !
• با وجود اينکه از پيش خندق (خندق های جنگ احزاب) وجود داشته، چرا باید دوباره برای گردن زدن آنان خندق حفر کند؟
• چرا در هيچ يك از آثار جغرافيايي مدينه، به خندقهاي حفر شده كه ادعا ميگردد در آنها يهوديان به قتل رسيدهاند، اشاره نشده... و،
• آیا باورکردنی است علی بن ابيطالب یا زبير در يک روز، 700 يا 900 نفر را گردن بزنند؟ مگر مرغ سر میبریدند؟! چرا از این داستان به این مهیبی یک کلمه در نهج البلاغه نیامده؟ چرا هیچ فقیهی (البته جز آیه الله خمینی) آنرا جار نزده و از آن مبداء تشریع نساخته ؟!...
اينها همه به کنار... گفته میشود در تمام جنگ های پيامبر از دو طرف 350 نفر از پا درآمدند و کشته شدن 700 نفر يا بيشتر در جنگ بنی قريظه، جفا به حقيقت و توهين به شعور مردم است. مهم نیست چه کسی گفته، ابن اسحاق یا ابن هشام فرق نمیکند!
بگذريم که 700 مرد (يا 900 مرد) نشانه حدود 3000 نفر تا 4000 نفر (با خانواده و فرزندان) است و در زمان مورد بحث جمعيت کل مدينه و همه قبائل، خيلی زیاد نبوده است.
به عکسی های قدیمی مکه در قرن گذشته نگاه کنیم که اطراف مسجد را هم نشان میدهد اگر دقیق توجه کنیم مثل یک قریه میماند. حالا برویم 1400 سال پیش و بازهم پیشتر، برویم سال پنجم هجری (سال واقعه بنی قریظه)، 700 تا 900 مرد قتل عام شدند؟ آن هم از یک قبیله؟! این رقم سازی ها به شوخی بیشتر میماند تا به واقعیت.
گرچه پيامبر اسلام در مقابل مخالفان، تحمل زيادي نداشت و دستور قتل چند هجو کننده را هم صادر کرده است،
گرچه عدم تحملش در برابر کسانيکه ايمان مي آوردند و کافر ميشدند، انکار کردني نيست و جمله ی «من بدل دينه فاقتلوه» (اگر کسي از مسلماني خارج شد و رسم ديگري انتخاب کرد، او را بکشيد) ــ از خود او است اما، اینها دلیل نمیشود به جای تأمل در اصل ماجرای بنی قریظه، به آن شاخ و برگ بدهیم و رویش دروغ سوار کنیم.
توجه کنیم قديمی ترين سندی که به حادثه بنی قريظه اشاره کرده، «سيره ابن اسحاق» است و میدانيم «ابن اسحاق» (محمد بن اسحاق بن يسار) ۱۲۵ سال پس از واقعه از دنيا رفته و محمد بن جرير طبری هم که روايت ابن اسحاق را بی کم و کاست نقل کرده، حدود ۱۵۰ سال پس از وی آمده است. فاصله تاریخی میان این راویان و واقعه بنی قریظه نکته بسیار با اهمیتی است.
***
در حاليکه از مرگ «مارتين نيمولر» ۳۰ سال هم نمیگذرد و در روز روشن شعرش را کم و زياد میکنند، چگونه میتوان بر تمام گزارش های امثال «ابن اسحاق» و طبری (دهها سال پس از واقعه بنی قریظه)، صحه گذاشت؟
====================
نمونه های زیر مطابق با اصل شعر «مارتین نیمولر» نیست.
شعر «مارتین نیمولر» به عربی
ﺟﺎؤوا أوﻻ ﻗﺎﺻﺪﻳﻦ اﻟﻘﻀﺎء ﻋﻠﻰ اﻟﻴﻬﻮد
وﻟﻢ أﻗﻞ ﺷﻴﺌﺎ ﻷﻧﻲ ﻟﻢ أآﻦ ﻣﻦ اﻟﻴﻬﻮد.
ﺛﻢ ﺟﺎؤوا ﻗﺎﺻﺪﻳﻦ اﻟﻘﻀﺎء ﻋﻠﻰ اﻟﺸﻴﻮﻋﻴﻴﻦ
وﻟﻢ أﻗﻞ ﺷﻴﺌﺎ ﻷﻧﻲ ﻟﻢ أآﻦ ﺷﻴﻮﻋﻴﺎ.
ﺛﻢ ﺟﺎؤوا ﻗﺎﺻﺪﻳﻦ اﻟﻘﻀﺎء ﻋﻠﻰ اﻟﻨﻘﺎﺑﻴﻴﻦ
وﻟﻢ أﻗﻞ ﺷﻴﺌﺎ ﻷﻧﻲ ﻟﻢ أآﻦ ﻧﻘﺎﺑﻴﺎ.
ﺛﻢ ﺟﺎؤوا ﻗﺎﺻﺪﻳﻦ اﻟﻘﻀﺎء ﻋﻠﻲ
ﻓﻠﻢ ﻳﺒﻖ أﺣﺪ ﻟﻴﻘﻮل ﺷﻴﺌﺎ ﻋﻨﻲ.
=======================
شعر «مارتین نیمولر» به اسپانیایی
Cuando los nazis vinieron a buscar a los comunistas,
guardé silencio,
porque yo no era comunista,
Cuando encarcelaron a los socialdemócratas,
guardé silencio,
porque yo no era socialdemócrata,
Cuando vinieron a buscar a los sindicalistas,
no protesté,
porque yo no era sindicalista,
Cuando vinieron a buscar a los judíos,
no protesté,
porque yo no era judío,
Cuando vinieron a buscarme,
no había nadie más que pudiera protestar.
=================================
شعر «مارتین نیمولر» به فرانسوی
Quand ils sont venus chercher les communistes,
Je n’ai rien dit,
Je n’étais pas communiste.
Quand ils sont venus chercher les syndicalistes,
Je n’ai rien dit,
Je n’étais pas syndicaliste.
Quand ils sont venus chercher les juifs,
Je n’ai pas protesté,
Je n’étais pas juif.
Quand ils sont venus chercher les catholiques,
Je n’ai pas protesté,
Je n’étais pas catholique.
Puis ils sont venus me chercher,
Et il ne restait personne pour protester
=================================
شعر «مارتین نیمولر» به روسی (با این توضیح که در همه نمونه ها، دستکاری شده است)
"В Германии они сначала пришли за коммунистами, но я не сказал ничего, потому что не был коммунистом. Потом они пришли за евреями, но я промолчал, так как не был евреем...
Потом они пришли за членами профсоюза, но я не был членом профсоюза и не сказал ничего. Потом пришли за католиками, но я, будучи протестантом, не сказал ничего. А когда они пришли за мной — за меня уже некому было заступиться".
==========
…Сначала они пришли за евреями.
Я молчал — я не был евреем.
Затем они пришли за коммунистами.
Я молчал — я не был коммунистом.
Затем они пришли за профсоюзными работниками.
Я молчал — я не был профсоюзным работником.
Затем они пришли за мной.
Не осталось никого, кто мог бы помочь мне.
Пастор Мартин Нимеллер,
узник нацистских концлагерей
===================
منابع
William L. Shirer, The Rise and Fall the Third Reich (Simon and Schuster, New York, 1960.
Christian History, “ Dietrich Bonhoeffer,” Issue 32 (Vol. X, No.4), p.20.
A Testament to Freedom: The Essential Writings of Dietrich Bonhoeffer (1990)
Dietrich Bonhoeffer / Letters And Papers From Prison, (first English translation 1953) from Widerstand und Ergebung: Briefe und Aufzeichnungen aus der Haft
نامه ها و مقالان زندان
Martin Niemöller, statement at a press conference in Naples (5th June, 1945)
«دیمتری اشمیت» Dietmar Schmidt «جیمز بنتلی» و James Bentley بیوگرافی «مارتین نیمولر» نوشته
Mit Selbstzeugnissen und Bilddokumenten یا Eine Biographie (Radius-Bücher)
مصاحبه «مارتین نیمولر» با
Klaus Figge و Henning Röhl
Harold Marcuse. Legacies of Dachau: The Uses and Abuses of a Concentration Camp, 1933-2001
ahmad, Barakat: Muhammad and the Jews, New Delhi, p.84-5
کتاب المغازی/ محمد بن عمر واقدی/ ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی
نقد و بررسی گزارش اعدام مردان بنی قريظه بعد از جنگ خندق/ وليد عرفات / ترجمه مصطفی صادقی
السّيرة النّبویّة -لابن هشام
صحيح بخاری کتاب المغازی باب 28 مربوط به غزوه بنی قريظه
تاريخ ابن اثير(جلد سوم)
فروغ ابديت / جعفر سبحانی
سيره رسول خدا/ رسول جعفريان
تا طلوع انگور(جلد ۴ کتاب نه زيستن نه مرگ؟) صفحه 237/ ایرج مصداقی
طبقات الکبری(جلد دوم)
تاريخ تحليلی اسلام / سيد جعفر شهيدی
الصحيح من سيرةالنبی الاعظم / جعفر مرتضی، ج12
نمايشنامه قضيه بنی قريظه / هاينار کيپهارت / ترجمه نجف دريابندری
تاريخ يهود، آيين يهود سابقه سه هزار ساله/ اسرائيل شاهاک/ ترجمه رضا آستانه پرست
شعر دژخیم:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|