|
چهار شنبه 19 اسفند 1388 ـ 10 فوريه 2010 |
هدیه تهرانی عزیز! از هدیهء مشایی چه خبر؟
نامه ای از يک ايرانی به بازيگر نقش دنيا
هدیه تهرانی عزیز!
«دنیا» را همه می شناسند . همان زن زیبا روی فیلمی که بر پردهء سینمای ایران درخشید و روزگاری مردمی را عجیب مسرور می کرد تا در عین حال دردهای اجتماعی را آسیب شناسی کند.
دنیا تو بودی. همسر دوم مردی که نقشش را محمدرضا شریفی نیا بازی کرد. به زیبایی به طنز گرفتی همان حاجی بازاری را که بر وسوسه های خویش نمی توانست پا بگذارد و در تمام فیلم در پاسخ به هوس و عیش خود با دنیای جوان، کوه به کوه و رستوران به رستوران خوشگذرانی می کرد.
تو صبور و زیبا نقش بازی کردی زنانی را که این روزها در خیابان های تهران همین نقش را زندگی می کنند. نقش ات به دل نسلی نشست و حالا پرتوقع شده اند و می خواهند که بازیگر نقش دنیا، وقتی دولت دروغ به سراغ اش می رود، باز هم دنیا را تکان دهد.
اما دریغا که دنیا، و آن حاجی بازاری فیلم دنیا، این روزها با ملت غریب افتاده و سخت مشغول دولت اند. محمدرضا شریفی نیا در مراسم جشن و دعای دولت جلودار است و هدیه تهرانی هم با مشائی، رییس سابق و غارتگر سازمان میراث فرهنگی این دولت، در مراسم نمایشگاه؛ دولتی که اگر دولت بود حداقل به پاس تردید یک ملت یک بار هم که شده دولتمدارانش کلاه از سر بر می داشتند و به نشان احترام و با او حرفی غیر از خس و خاشاک و بزعاله و گوساله می زدند.
بازیگر قهار!
قهر نکن از ملتی که از هنرپیشه و ورزشکار و سینماگر و هنرمند و، همه و همه آنانی که روزی از او قهرمان ساخت، توقع دارد تا به گاه درد، همراه و همپای آنان شوند. سیاست این روزها بیمار است و تبدار و ملت هم داغدار است و عزادار. اگر خبر نداری مختصر و کوتاه برایت می گویم در تهران چه خبر است. من می گویم تا شما همان چند قدمی خودت را دریابی، ایران پیشکش.
ديدی که یک انتخابات در ایران برگزار شد. درست یا غلط، مردمی به اعلام نتیجه آن انتخابات اعتراض کردند و قدرت، به جای آنکه صدای آن مردم را بشنود، صدها نفری را زندانی و ده ها نفر را کشت و هزاران نفر را زخمی و تحقیر و شکنجه روحی و فیزیکی کرد. حالا یک نماد آن قدرت همانی است که پایش به خانهء عکس تو باز شده است.
خیلی ها اصلاً نمی دانستند که بازیگر محبوبشان عکاسی هم می کند. می دانی چرا؟ چون عکاسان واقعی را به نام می شناختند: مجید سعیدی عکاس است و درست در روزهایی که تو عکس هایت را به صف می کردی تا نمایشگاه برگزار کنی او خانه به خانه فرار می کرد تا به جرم عکاسی کردن زندانی اش نکنند. آخر هم گرفتار شد. حسن سربخشیان عکاس معروف ایران است. درست زمانی که تو، برای شرکت در میهمانی افتتاح نمایشگاهت، صورت ات را با رنگ و لعاب درخشان می کردی او در غربت اش عکس های مانده روی دست اش را ورق می زد و عاقبت هم درک نکرد حجم حقیر تحمل کسانی که عکاسان را یا در زندان کرده اند و یا از خانه تارانده اند و به جایش برای عکاسان زیبا رو پول و هدیه می فرستند تا با نمایشگاه شان آبروی رفته به جوی برگردانند.
هدیهء سینمای ایران!
ایران درست در همین روزهایی که هدیهء میلیونی از مشایی دولت مدار به تو می رسد به اندازهء چهل و هفت میلیون نفر ایرانی زیر خط فقر زندگی می کنند. این را من مخالف دولت نمی گویم. مرکز آمار ایران می گوید؛ آن هم درست چند روز بعد از آنکه رییس آقای مشایی گفته است ما در ایران فقر چشمگیری نداریم.
ایران درست در همین روزهایی که تو با هدیه مشایی لبت پرخنده و دلت راضی شده است در گوشه ای دیگر کودک سه ساله دارد که به پای مادر و پدر چنگ می زند و مامور وزارت اطلاعات دستور می دهند که کودک را به بهزیستی تحویل دهند تا مادر و پدر کودک را به جرم اندیشیدن روانه زندان کنند .
ولی جنبش سبز ایران از تو هیچ توقع همراه شدن با مردمی که روز به روز تحقیر می شوند را ندارد اما حداقل در اعتراض به دروغ رفقای جدید، کاری بکن؛ کاری کن تا خیال مان راحت باشد که هدیه تهرانی اگر از سیاست و بازی تلخ سیاستمداران بی خبر است، حال مردمی که قربانی دروغ این سیاست بازان شده اند را گاهی می پرسد. ورنه ما را به خیر بازیگرانی که دستشان با سیاستمداران در یک کاسه و کسیه است امیدی نیست و به گمانم ملت هم دارد آرام آرام مشق می کند که از هر آدمی به اندازهء بضاعت و باورش انتظار داشته باشد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|