بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 14 اسفند 1388 ـ  5 فوريه 2010

 

تنها رویکردِ باقیمانده: برکناری قطعی نظام جمهوری اسلامی

ناصر کرمی

Nasser.karami@gmx.de

پیشگفتار

بیست و دوّم بهمن، برابر با یازده فوریه هر سال، سالروز برپایی نظام جمهوری اسلامی بود. چنین روزهایی اگر در تاریخ سرزمینی، آزادی و دمکراسی و دست آوردهای دیگر که باعث بهبودی استاندارد زندگی و یا عبور مرحله ای از تکامل اجتماعی و فرهنگی در جامعه ای را شامل شود که در خانوادهءِ جهانی به شایستگی و جایگاه مردمانِ آن کشور رتبهءِ بهتری اعطا کرده باشد، به عبارتی دیگر اگر در چنین روزهایی برگِ زرینی در تاریخ ملّتی ورق زده شده باشد، آنوقت این روز به یک امر مشترکِ فراگیر ملّی تبدیل خواهد شد که هر ساله به منظور گرامیداشتِ آن جشنی بر پا میشود.  

از سوی منابع پژوهشی مختلف از زوایایِ گوناگون به علل وقوع انقلاب 57 در ایران بسیار پرداخته شده است. فرآیند این تحقیقات بیانگر این موضوع است که انقلاب 57 یکی از پدیده های جنگ سرد بین دو قطب کاپیتالیسم و سوسیالیسم بود و منافع ملّی و دست یابی به آزادی های دمکراتیک و یا جهش تکاملی مرحله ای جامعهءِ ایرانی را هدف نداشت. در نتيجه، حکومتِ وقت و ملّت ایران از اوّلین قربانیانِ این انقلاب و این جابجایی شطرنج سیاسی در خاورمیانه م یباشند.

در نوشته ای دیگر بررسی شد که  تحولات مهندسی شده انقلاب اسلامی 57 از سوی قطب سرمایه داری جهانی یک انقلاب پیش رونده یا گامی به جلو نبوده، بلکه جهشی واپسگرایانه و  به عبارتی صحیحتر «ضد انقلاب» (Konter- Revolution) علیه انقلاب مشروطه و هر نوع تجدد گرائی خردمدارنه بود که دوباره سیستم حکومتی فئودالیته قرون وسطائی بر مبنای تئوکراتی، و خلیفه گری متافیزیکی را برای جلوگیری از گسترش ایدئولوژی مارکسیسم احياء کرد. اصطلاح «ضد انقلاب» برای اوّلین بار در انقلاب فرانسه 1789 مرسوم شد چرا که در آن زمان گروهی تلاش بر آن داشتند تا، با بازگشت دادنِ مسیر انقلاب، پادشاه برکنار شده را در سیستم حکومتی سلطنتی مطلق گرای استبدادی بر تخت قدرت برگردانند. «ضد انقلاب» 57 در ایران اما بازگشت آخوندیسم به جایگاهِ قبل از انقلاب مشروطیّت ممکن ساخت علاوه بر آن که طیقهءِ آخوند، با بر کناری سیستم پادشاهی، خود بدونِ واسطه به نمانیدگی از سوی الله بر تخت قدرت نشست و با اعمال یک دیکتاتوری تا کنون ایرانیان را به بندگی و عبودیّت مجبور کرده است.

از همان اوّلین 22 بهمن بعد از پیروزی انقلاب 57 تا کنون که 31 سال از عمر نظام جمهوری اسلامی میگذرد، بر قشر وسیعی از ایرانیان و بر عرصهءِ جهانی روشن شده است که روز 22 بهمن روز ملّی برپایی جشن و سربلندی برایِ ایرانیان نبوده و نیست، بلکه روز عزا و سوگواری ملّی سرزمین و ملّتی می باشد که با آلت دست قرار گرفتن برای منافع قدرت های اقتصادی غرب و اهدافِ اردوگاهِ سوسیالیسم و با اشتباه چند گانهءِ تاریخی خود، زمینهءِ دیکتاتوری دینی امروز و عقب ماندگی در عرصه های گوناگون را فراهم کرده است.

روز 22 بهمن جشن پیروزی قشر و اندیشهءِ آخوندیسم و ابزارهای قدرت و سرکوب آنها یعنی ارگان های سپاه پاسداران و بسیجیان بدون شناسنامه و بدونِ هویّت اجتماعی و حقوقی میباشد که در خلاءِ قدرت و آنارشیسم بوجود آمده در سال 57، قدرت سیاسی را بدست گرفتند و بر منابع و سرمایه های ملّی کشور چنگ انداخته اند.

حکومتگران نظام اسلامی روز 22 بهمن های 30 سال گذشته را معمولاً همراه با خودی ها و با به نمایش گذاشتن قدرت سپاه و بسیجیان برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر و برای قدرت نمایی حکومت ترور برای سرکوب و خاموش کردن فریاد آزادیخواهانهءِ ملّت ایران مورد استفاده قرار داده اند. امّا 22 بهمن سی و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی با سال های دیگر فرق بسیار اساسی داشت.  

   راهپیمایی 22 بهمن امسال که از مدّتها پیش با برنامه ریزی های ویژه و با مخارج قابل توجهّ از سوی نظام اسلامی بصورتی کاملأ حکومتی و نظامی با انتخاب افراد و گروههای مورد اعتماد تدارک دیده شده بود، تا رسیدن به میدان آزادی، در محافظت دستگاه امنیّتی و پلیس بود. رئیس جمهور کودتا هم در میدان آزادیِ ¾ خالی از افراد، تنها توانست در سه حلقهءِ  کاملأ نظامی گارد ویژه در جوّی امنیّتی کنترل شده  به سخنرانی خود بپردازد.

نمونهءِ راهپیمایی 22 بهمن  امسال حکومت اسلامی در ایران را، من از راهپیمایی نازیست ها در آلمان تجربه کرده ام (راهپیمایی نئونازیست ها در کشور آلمان که معمولأ تعداد کمی هم هستند، با اجازهءِ پلیس صورت می گیرد. پلیس آنها را در محاصرهءِ خود می گیرد تا از سوی شهروندان ضد ناریسیم مورد هجوم و کتکاری قرار نگیرند).

حکومت کودتا در راهپیمایی 22 بهمن امسال، از ترس ملّت ایران و با وحشت از جنبش سبز دمکراتیک، در محافظت زمینی ویژهءِ پلیس، نظامیان، سپاه، بسیجیان، و لباس شخصی ها و با کنترل هلیکوپترها بر آسمان تهران صورت گرفت. 22 بهمن امسال به هیچ عنوان نشانه از اقتدار، و خود آگاهی و ثباتِ رژیم اسلامی، از همه مهمتر نشان از مردمی بودن نداشت. نظام اسلامی در 22 بهمن زبونی و پریشانی، در اقلیّت افتادگی و منزوی بودن خود را به نمایش گذاشت. در این روز ملّت ایران در جایگاه نيروئی قدرتمند و مردمی ايستاده بود و دستگاهِ رژیم اسلامی با قوایِ وابسته بخود، فقط نقش اپوزیسیون نفرین شده ای همانند نئونازیسم های آلمان را باری می کرد واز ترس مردم فقط توانست تظاهرات خود را در حلقهءِ محافظتی پلیس و گارد های ویژهءُ دیگر برگزار کند.

 

سه  رویکرد برای گذار ار دیکتاتوری به دمکراسی:

شاه ایران در 16 ژانویه کشور را ترک کرده بود. دو هفته بعد، در یکم فوریه 1979 میلادی، آیت الله خمینی به تهرانپا نهاد. 11 فوریه 1979 با اعلام بیطرفی ارتش، دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر ایران، قدرت سیاسی را از دست داد. مهدی بازرگانِ تکنوکرات، حکم تشکیل کابینهءِ حکومتِ موقت را از خمینی دریافت کرد. ایالت متحدهءِ آمریکا و اتحّاد جماهیر شوروی سابق، حکومتِ موقتِ بازرگان را به رسمیّت شناختند. 30 مارس همان سال، رفراندوم تعیین نوع حکومت برگزار شد و سیستم جمهوری اسلامی با 97 درصد تأیید گردید. آیت الله خمینی یکم  آپریل 1979 را رسماً "اولین روز حکومت خدا بر روی زمین" اعلام کرد. انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها، تسخیر سفارت آمریکا با جریان گروگانگیری، فروپاشی کابینهءِ تکنوکراتِ بازرگان و برکناری پرزیدنت ابوالحسن بنی صدر، جنگ ایران و عراق، قدرت سیاسی را در دستِ طبقهءِ رادیکالِ اسلامگرای سنّتی به رهبری آیت الله خمینی قبضه کرد، ایرانیان از آن زمان تا کنون برای رهایی از چنین سیستم استبداد دینی سه استراتژی 1- اصلاحات 2- انقلاب رنگی 3- برکناری، را در پیش گرفته اند که در زیر بطور مختصر به هر سه رویکرد پرداخته خواهد شد:

 

1  رویکردِ اصلاحات (رفرمیسم) در نظام جمهوری اسلامی: ساختار متمرکز قرون وسطایی و مطلق گرای دینی جمهوری اسلامی با طبقه بندی ها و تقسیم قدرت سیاسی آن، و از همه مهمتر قانون اساسیِ تئوکراتیکِ آن، امکان هرگونه اصلاحات را سد کرده و همچنان سد خواهد کرد امّا، با توجّه به اصل تغییر پذیری همه پدیده ها و امکان وقوع هر نوع حرکتی، میتوان از دیدگاه خردگرایی و بر پايهء تجربیات 30 سالهءِ عملکرد رژیم اسلامی، گفت که مراحل اصلاحات در ساختار جمهوری اسلامی بعد از دورهءِ هشت سالهءِ محمّد خاتمی بطور کلی به پایان رسیده است.

آقای عبدالکریم سروش در يکی از آخرین مصاحبه های خود (شنبه 20 فوریه، 2010) با روزنامهءِ معتبر آلمانی دی تسایت  (Die Zeit) گفت: «امروز دیگر وادار کردن حکومت اسلامی که بر اساس همین قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی سیاست گذاری کند خود یک انقلاب بزرگ است»، حال در چنین نظامی اصلاحات چگونه می تواند صورت گیرد؟!

 

 2  رويکرد انقلابات رنگی، گُلی،مخملین (Farbrevolutionen): انقلاب رنگی در واقع نوعی از رویکرد اوّل یعنی اصلاحات است که مردم و حکومت تا حد امکان با پرهیز از خشونت بسوی همدیگر دست آشتی و تفاهم دراز کرده و بنا به منافع ملّی بر روی مسائل پایه ای ائتلاف و به سازش و توافق رسیده اند. به بیانی دیگر، انقلاب رنگی به انقلابات بدون خشونت در قرن 21 گفته می شود که در هر کشوری سمبل و رنگ ویژهءِ خود را دارد: در گرجستان گُل رُز، در اکرائین رنگ نارنجی، در قیرقیزستان گل لالهء کوهستانی، و در لبنان درخت سبز. انقلاب بدون خشونت آلمان شرقی رنگ خاصی نداشت و شعار فراگیر «ما ملّت هستیم» برجسته شد. نیروی محرکهءِ انقلابات رنگی معمولأ طبقهءِ جوان، قشر تکنوکرات، و طبقهءِ میانی جامعه با جهان بینی غربی لیبرال دمکراسی بر پایهءِ خردگرایی و آگاه به روابط مسائل گلوبال امروز و با استفاده ار تکنولوژی ارتباطی پیشرفتهءِ امروزی میباشد.

انگیزهءِ این انقلابات ضديت با ایدئولوژی، ضديت با ساختار متمرکز دیکتاتوری، و ضديت با هرگونه اتوریتهءِ گروهِ خاصّی بوده است که سر آغاز آنها معمولأ یا در جریان انتخابات و یا بعد از انتخابات بوده است. جنبش سبز دمکراتیک ایران، که بعد از انتخابات شروع شده است، از بهترین نمونه های کلاسیک انقلابات رنگی در قرن 21 می باشد، و نظام جمهوری اسلامی با کودتاهای پیاپی خود در صددِ خاموش کردنِ آن است. پیروز نشدن انقلاب سبز در ایران رابطه ای مستقیم با عقب ماندگی ساختار حکومتی و ایدوولوژیکِ دینی و دیکتاتور بودنِ آن بوده است؛ با پیامد بستن فضای باز سیاسی و اجتماعی در جامعه.

ساختاری مانند حکومت جمهوری اسلامی حداکثر به قرون هفتم تا دوازدهم میلادی تعلق دارد، يعنی هنوز در دوران قبل از مدرنیته بسر می برد و حقانيت خود در ادارهء جهان پیرامونی و روابط اجتماعی را از طريق آنتن های مساجد سنتّی از آسمان می گیرد و، از اینها گذشته، استمرار حیاتِ خود را در گسترش خرافات و ايجاد ترس و ترور روانی و فیزیکی و رعب و وحشت  در شهروندان می بیند ولذا امکان راهپیمایی مسالمت آمیز وجود ندارد.

کشورهایی که انقلاب رنگين در آنها به سرانجام رسیده اغلب عضو کنفدراسیون اتحّاد جماهیر شوروی بوده اند، و در آنها به مدّت 70 سال متونِ درسی ـ از دبستان گرفته تا دانشگاه ـ بر اساس خردگرایی، و لائیسیته و سکولار  آموخته می شده و در این مدت جهان را بر اساس چهار اصولِ ماتریالیسم دیالکیتک تعریف کرده اند. گرچه در این کشورها سیستم های سیاسی و اقتصادی متمرکز بود و، در مقابسه با لیبرال دمکراسی غرب، ساختاری دیکتاتوری (دیکتاتوری اکثریّت بر اقلیّت) داشت، امّا اينها همه ترکیباتِ جمهوری سوسیالیستی در اوایل قرن بیست بوده اند و با سیستم حکومتِ تئوکراتی یا خلیفه گری نظام جمهوری اسلامی 1200 سال فاصله دارند.    

  جمهوری های سوسیالیستی حداقل یک قرن است که با دخالت دین مافیایی به مفهوم قرون وسطایی کلیسا در اروپا فاصله گرفته اند، سوسیالیسم علمی و اصول مارکسیسم بر خردگرایی و قوانین برآمده از تضادهای اجتماعی استوار بوده و، از سویی دیگر دین مسیحیّت با اسلام قابل مقایسه نیست. ارتقاء سطح فرهنگِ اروپایی در همان کشورهایِ فقیر و غیر صنعتی اروپایِ شرقی هم قابل مقایسه با فرهنگ و روابطِ اجتماعی حاکم بر «پیشرفته ترین» کشورهای اسلامی نبوده و نخواهد بود. نگاه و تعریف از پدیده های هستی پیرامونی در جمهوری های سوسیالیستی نسبی و تغییر پذیر بوده و هست، امّا در نظام جمهوری اسلامی نگاه ها فقط از یک زاویهء دینی مطلق و تغییر ناپذیر بیان می شود. در جهان بینی نظام جمهوری اسلامی زمین و آسمانی هست که آخرین پیامبرش پيام الله را که در 1400 سال پیش از آسمان فرستاده شده دريافت داشته و کتاب مقدسی هم به او ست و تا ابد باید بر اساس این کتاب زیست و مُرد. در کشورهای اسلامی تلاش می شود که ميزان شتاب گذر زمان و تغییر و تحولاتِ متناسب با آن را به صفر کیلومتر رانده و در حالت سکون و یکنواخت نگهدارند.

بعد از فروپاشی شوروی، در کشورهای بلوک شرق شهروندان اجازهءِ راهپیمایی نسبتأ آزاد را داشتند، ارتش و پلیس آنها را در خیابان ها و از زمین و هوا به رگبار نبستند، افسار جوانان بی تجربهءِ بی هویّت را با دادنِ یک بستنی به آنها بر رویِ زنان باز نگذاشتند، در کهریزک ها با جوانانشان بد رفتاری نکردند، حکومت ها در این کشورها در نهایت برای بار دوّم به خواسته های دمکراتیک مردم گوش فرا دادند و تسلیم مردم شدند، امّا رژیم جمهوری اسلامی فقط از انتخابات دهمین ریاست جمهوری تا کنون سه بار بطور رسمی در مقابل مردم و انقلاب سبز آنها کودتای نظامی کرده است. 22 بهمن امسال هم یک کودتای از قبل پیش بینی شده علیه انقلاب سبز و رهبران آن در درون کشور بود.

انقلابات رنگی معمولأ در نهادهای مدنی شکل می گیرند اما بافتِ فرهنگی و اجتماعی و سیاست گذاری نظام جمهوری ولایت فقیه اجازهء شکل گیری هیچ نهاد مدنی خارج از دستگاه سرکوب خود را نمی دهد. در ایران امروز مرکز نهادهایِ مدنی انتخابیِ جمهوری اسلامی مساجد و ارگان هائیِ همچوم بسیچ، سپاه، لباس شخصی ها، ادارهء ارشاد اسلامی، وزارت اطلاعات رژیم، و ارگان های بی نام و نشانِ دینی و حکومتیِ دیگر محسوب می شوند که تار و پود جامعه را در برگرفته اند. کدام نهادِ فرهنگی و اجتماعی هست که رژیم نظارتِ امنیّتی و عقیدتی  و نظامی بر آن نداشته باشد؟!

در 22 بهمن امسال، گاردهای ویژه و لباس شخصی ها، رهبران جنبش سبز دینی ِ غیر سکولار، يعنی مهدی کروبی، محمّد خاتمی، میر حسین موسوی را، که خود از بنیادگذاران بوده و در جهان از شخصیّت های شناخته شدهءِ نظام جمهوری اسلامی هستند، با کتک کاری و خفّت و خواری از میدان بیرون کردند و شخص خامنه ای آنها را معاندان و فریب خوردگان نامید.

براستی آیا در سیستمی که رهبر انقلابش مهدی کروبی، یار با وفای امام و رئیس مجلس، محمّد خاتمی، وزیر فرهنگ و رئیس جمهور به مدت هشت سال، موسوی، نخست وزیر محبوب امام همین نظام اسلامی را "فریب خوردگان، ستیزه گران، و خیره سران" می نامند، می شود با رویکردهای اصلاح طلبی و تحتِ نام انقلاب سبز بدون خشونت، نظام جمهوری اسلامی را به کُرنش واداشت تا راه گذار به دمکراسی در ایران را باز بگذارد؟!

 

 3  تنها رویکرد باقیمانده: برکناری رژیم سلطانی با هر وسیلهءِ ممکن: اکنون گرينهء جایگزینی دمکراسی از طریق "اصلاحات» و «انقلابات مخملی" بطور کلی منتفی شده است و تنها رویکردی که باقیمانده توسل به استراتژی «برکناری کامل نظام جمهوری اسلامی» می باشد. تا کنون فعالین سیاسی، تحلیل گران، نخبگان علمی، استادان دانشگاهی، روشنفکران دینی، افکار خود را بر روی همان دو موردِ متمرکز کرده و تاکیتک های مناسب را در این دو دیدگاه پیشنهاد داده اند امّا امروز مشاهده می شود که اين پيشنهادات نتیجهءِ مطلوبی ببار نیاورده اند.

وقتی هدف نهایی یک جنبش سیاسی را بر استراتژی هایی استوار کنیم که امکان عملی شدن آنها وجود ندارد، کار ما بدون شک جز ناامیدی و سرخوردگی و تحلیل رفتن کمیّت و کیفیّت اپوزیسیون و جنبش، در مقابل  تقویّتِ دیکتاتوری حاکم، پیامدِ دیگری را به ارمغان نخواهد آورد. اما تز "برکناریِ کامل رژیم" یک هدفِ استراتژیک با ظرفیّت هست که میتواند همچنان دو فاکتور اصلاحات و انقلاب سبز را هم در زیر مجموعهءِ خود قرار دهد. گرد آمدن در حول شعار پایه ای "برکناری رژیم" اگر در سال های شصت و بعد از آن نامیّسر بود، امّا شعار مناسب و کارساز پروسهءِ تحولات اجتماعی امروز ایران می باشد که زمینهءِ ایجاد جبههءِ متحّدی را علیه استبداد دینی فراهم خواهد کرد. شعار بر کناری کامل رژیم به عنوان تنها و آخرین رویکرد، می تواند در شعارهای ناظر بر خواستاری حکومت سکولار، یا در جمهوری ایرانی، و یا در شعار نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران، و یا برگزاری یک رفراندوم، و  یا در نفی منصب رهبر انقلاب تجلی یابد.

طیف رادیکال اسلام حوزه ای به رهبری خمینی در سال های 1979- 1982 برای تثبیت غیر دمکراتیک نظام اسلامی یک جنگ داخلی را دو جبهه آغاز کردند: 1- تمامی لیبرال ـ دمکرات های اسلامی (اغلب در کابینهءِ حکومت بازرگان و یا افراد روشنفکر دینی لیبرال قبل از کناری پرزیدنت بنی صدر) را به اشکال مختلف از میان برداشتند؛ 2- و به قتل عام احزاب و سازمان های دمکراتیک و  سازمان های انقلابی رادیکال مانند مجاهدین و سازمان چریک های فدایی خلق (اقلیّت) و سایر احزاب که به قصد جلوگیری از استقرار رژیم اسلامی در کردستان و ترکمن صحرا و مناطق دیگر اردوگاه هایی داشتند، پرداختند. انقلاب فرهنگی با پاک سازی عقیدتی ـ ایدئولوژیک از دبستان تا دانشگاه ها و در همهءِ ادارات و ارتش کمر جنبش بپا خواستهءِ آن دوران را درهم شکست.  

امروز رژیم اسلامی بعد از سال های 1979- 1982 و در پی انجام کودتا در انتخاباتِ ریاستِ جمهوری اخیر، که باعثِ پیدایش جنبش سبز شد، دوباره و بطور جدی با خطر "فروپاشی و بر کناری" پایه های لرزان خود روبرو شده است. رژیم برای برون رفت از این بحران مبارزه ای را دقیقأ مانند بار اوّل در همان دو جبهه آغاز کرده است امّا با این تفاوت که لیبرال دمکرات های اسلامی امروز: میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمّد خاتمی ها، و روشنفکران دینی مانند: محسن سازگار ها، اکبر گنجی ها، و عبدالکریم سروش ها می باشند که رژیم اسلامی میکوشد که از هر طریق ممکن آنها را از سر راهِ خود بردارد. از طرفی دیگر به پلیسی کردنِ محیط دانشگاه و دبستان و بطور کلی ایجاد رعب و حشت در وزارت فرهنگ از ابتدائی تا عالی و در سایر ادارجات حکومتی شدّت بیشتر داده اند. رژیم اسلامی ترور گسترده ای را در مفهوم کلی آن در همهء عرصه ها و در طبقات مختلف جامعه دوباره سامان داده و ، بعنوان نمونه، آرش رحمانی پور، محمد علی زمانی ها، این ستارگان پیوسته درخشان ایرانی را به جرم عضویّت در انجمن پادشاهی اعدام میکند.

اکنون ماشین اعدام را به بهانه های مختلف برای چندمین بار راه انداخته اند. جوانان نواحی کردستان و بلوچستان را به بهانهءِ به خطر انداختن امنیّت ملّی بر دار می کنند، دانشجویان، زنان و مردان پیشتاز و سکولار دمکرات را شکار می کنند. قصد از بین بردنِ کامل نهادهایِ مدنی مردمی را دارند، بازماندگانِ اعدام هایِ سال هایِ شصت را فرا می خوانند. رژیم اسلامی تلاش بر آن دارد که با کودتاهای بزرگ و کوچک دو باره حکومت ترور 31 سالهءِ خود را تثبیت کند و دست آوردهایِ دمکراتیکِ حاصله از مبارزات 30 سالهءِ مردم را که بعد از دهمین انتخاباتِ ریاست جمهوری به نقطهءِ اوج خود رسیده بی حاصل کند و دوباره شرایط سیاسی دوران ترور و وحشت و کشتارهای فردی و گروهی سال های شصت را بر جامعه حاکم کند، پس از آن علی خامنه ای در پیامی چند ماده ای (مانند پیام 8 ماده ای آیت الله خمینی در دسامبر 1982 که به نشانهءِ پیروزی و استقرار نظام جمهوری اسلامی بود) انتشار خواهد داد که استحکام مجدد رژیم و آرامش در جامعه را بیانگر باشد، و سپاه و بسیج، و لباس شخصی ها را در خیابانها به مدارایی و آرامش دعوت کند و یا به سرباز خانه ها فرا خوانند.

 

اپوزيسيون و آيندهء ايران

گرچه رژیم اسلامی با توجّه به شرایط درونی کشور و جهان امروز دیگر نمی تواند مانند سال هایِ شصت در شکل یک حکومت ترور تمام عیار عمل کند، امّا به هر ترتیب امروز وظیفهءِ مبرم جامعهءِ ایرانی است که رژیم را در تاکتیکِ تکرار ترور افسار گسیختهءِ سال هایِ شصت خود با شکستِ کامل روبرو سازد. امروز هر تن و روانی که اندیشهء دمکراتیک و نیک دارد اعدام شود و یا روانهءِ زندان و یا به اشکال دیگر مورد هجوم قرار گیرد، هر جوان طرفدار نظام پادشاهی، هر مجاهد، هر فرد قومگرایی که خواسته های دمکراتیک دارد، هر کمونیست، هر فرد سکولار، و هر فرد روشنفکر دینی، هر کارگر، هر روزنامه نگار و هر وبلاگ نویس که گرفتار آيد، ضربه ای به پیکر جنبش و انقلاب رنگی ایران است. امروز نباید به رژیم فرصت داد که پایه های لرزانِ دیکتاتوری خود را دوباره بازسازی کند. به جابجایی افراد و رنگ عوض کردنِ آنها نباید اهمیّتی داد. روند جنبش از مرحلهءِ اعتراض و انتقاد گذشته است و در فاز مطالبات گستردهء حقوقی، و در موضع تهاجمی می باشد. اما در فاز تهاجم حتمأ جواب فشنگ را با فشنگ نبايد داد، بلکه بايد به آنگونه رفتار و فرهنگی روی آورد که کلاً با محاصرهءِ مدنی در فاز اصلاحات، و یا نشستن به امید انقلاب مخملی، تفاوت اساسی داشته باشد.

اگر در سال 57 رهبری روح الله خمینی، گروه های سیاسی از چپ و راست و اقشار ناآگاهِ جامعه را متحّد کرد و زیر یک سقف گرد آورد، امروز می شود با قطع امید از نظام جمهوری اسلامی "شعار برکناری کامل" آن را نقطهء عطف اتحاد و امر مشترک فراگیر جامعهءِ ایرانی قرار داد. و برای به سرانجام رساندن شعار محوری برکناری، احتیاج به یک تفاهم و همبستگی ملّی و احتیاج به صف آرایی و  یک جبههءِ ضد استبداد دینی میباشد.

اگر امروز جامعهء پیشتاز ایرانی بپذیرد که نيازمند تولّد ساختاری بنام حکومت است که از مشارکت طبقات مختلف با پیشینه ها و خواسته های گوناگون و همراه با تضادهای طبقاتی و دیدگاه ها متفاوت تشکيل می شود، و قبول کنند که بنياد سیاست ورزی جهان امروز فقط مبتنی بر قراداد های زمینی چندگانهءِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی است و نيز بپذیرید که نوع حکومت آینده را مردم با رأی خود و با نظارتِ مجلس مؤسسان انتخابی و ارگان هایِ بین المللی تعیین می کنند، و اگر خواست مشترکِ شهروندانِ ایرانی براستی دست یابی به دمکراسی و پیشرفتِ عمومی برای آینده ای روشنتر باشد، آنوقت خانواده هایِ فکری چند گونهءِ ایرانیان از هر گوشه و کنار این سرزمین می توانند در یک جبههءِ واحد در مقابل استبدادِ دینی امروز قد بر افرازند.

در آن صورت شاهزاده سیروس پهلوی، بدونِ ادعایِ تاج و تخت، می توانند سخنگویِ این جبهه باشد و خانم شیرین عبادی ها، مسعود رجوی ها ( اگر از فرقه گرایی دینی دست کشیده و سکولاریسم را مبنای سیاست خود قرار دهند و به اصول دمکراتیک امروز اعتقاد داشته باشند)، و همچنین سایر افرادِ علمی و سیاسی خوشنام و سرشناس ایرانی با هر پیشینهءِ قومی و دینی می توانند در کنار آقای پهلوی قرار گیرند.

به همین ترتیب، رهبران حزب مردم بلوچستان، و یا رهبران حزب کومله و حزب دمکرات کردستان با پیوستن به این گروه می توانند "شورای رهبری انقلاب سبز ایران" را حداقل در خارج از کشور تشکیل دهند. برای همزیستی مسالمت آمیز و توسعهءِ فراگیر و بنا به ضرورت های دیگر، شکل مطلوب آن می باشد که این تفاهم و آشتی ملّی بین خانواده های فکری و میان اقوام ایرانی قبل از برکناری استبداد دینی رژیم اسلامی صورت گیرد. اگر بعضی از اقوام ایران حاضر به اتحّادِ ملّی  نباشند، آنوقت جبههءِ کنزرواتیو ایرانی دیگر نباید منتطر بماند، و باید با عزمی راسخ خود بپا خیزید.

یکی از اهرم های اساسی که رژیم اسلامی حاکم تا کنون برای تداوم دیکتاتوری خود از آن بهره برده است، پراگندگی در بین احزاب، سازمان ها و گروه های مختلف برخاسته از جهان بینی ها و ایده آل های سیاسی و نيز اقوام پیرامونی جغرافیای سیاسی ایران است که در این زمینه رژیم سرمایه گذاری های کلانی کرده است. مسلم آن است که ساختار احزاب و سازمان های سیاسی ایران قدیمی و کهنه شده اند و، از سویی، تعداد این احزاب و سازمان ها آنقدر زیاد است که چشم داشتن چشم انداز به ائتلاف آنها بسیار مشکل است و به علت پراگندگی آنها هر کدام به تنهایی قدرت و کاربرد سیاسی لازم را هم ندارند.

روند تکاملی و همبستگی جهان امروز، وجود احزاب سیاسی مدرنی را در ایران می طلبد. ضروری است که جامعهءِ اندیشه ورز و سیاسی ایران خود را مانند احزاب و سازمان های انگشت شمار اروپا و آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته حداکثر در 2 تا 4 حزب سیاسی با جهان بینی های شناخته شدهءِ غیر ایدئولوژیک جمع و جور کند و نام هایی را بر خود بگذارد که با احزاب جهانی امروز و با روابط و ضوابط بین المللی امروز همسو و هم خانواده باشند.

امروز نام های احزاب و سازمان هائی مانند حزب توده، سازمان چریک های فدائی (در انواع و اقسام آن)، مجاهدین، طوفان، راه کارگر، حزب مشروطه، سازمان های سلطنت طلب با هر عنوانی، و  احزاب و سازمان های قومی و سایر احزاب چپّ و راست، در جامعهء ایران و جهان کاربردی ندارند، در ایران باعث تفرقه و پراکندگی هستند، از توسعهءِ پایدار و جایگزینی دمکراسی جلو گیری کرده اند و می کنند. بعضی از این احزاب و سازمان ها جامعهءِ ایرانی را در یادگارهای تلخ گذشته و در بافت قومی ـ قبیله ای پسا مدرن بصورتی باز دارنده نگه میدارند.

آنچه در اردوگاه اصلاح طلبان می گذرد حاکی از آن است که آنها دیگر نمی توانند مانند گذشته براحتی و بر اساس سابقهءِ تاریخی و انقلاب 57 عمل کرده و از دست آورده های آن سخنی به میان آورند. آنها دیگر نمی توانند نسخهء اصلاحات را برای رسیدن به مطالبات دمکراتیک امروز مردم دوباره باز نویسی کنند. مهدی کروبی و میرحسین موسوی اکنون باید به وظیفهءِ اخلاقی، حقوقی و تاریخی و مسئولیّت سیاسی خود در نقش رهبری عمل کنند و در بیانیّه های خود رسمأ اعلام نمايند که نظام جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری نظامی و دینی است که قابل اصلاح نیست و به خواسته های بحقّ مردم تن نداده و نمی دهد و باید راهکارهای رادیکالتری در درون کشور و در عرصهءِ بین المللی در پیش گرفته شوند.

از این گذشته جامعهءِ سیاسی ایران باید از چانه زنی بیشتر و امید بستن به تحولات بوسیلهءِ علی خامنه ای و حکومتِ کودتائی احمدی نژاد و  از طریقِ مجلس گذشته از فیلتر شورایِ نگهبان ولایتِ فقیه کاملأ دست بردارد. وظیفهء قشر پیشتاز سیاسی است که بجای گفتگو با و در خواست های بی نتیجه از دستگاه ولایت فقیه، از حکومت کودتا، از دستگاه قضایی، و از سایر اندام های بزرگ و کوچک نظام جمهوری اسلامی، طبقهءِ کارمندان، قشر مزدبگیر، جامعهءِ کارگری، طبقهءِ میانی، وزارت آموزش و پروش، و بقیهء طبقات اجتماعی را مورد خطاب مستقیم قرار دهد و به روشنگری دربارهء آیندهءِ نامعلوم و بویژه وضعیّت اسفبار امنیّتِ ملّی و ناپایداری اقتصاد  کشور بپردازد.

اين قشر بايد ارتش و سپاه پاسداران را مورد سخن بدون واسطه قرار دهد و به آنها گوشزد کنند که تمامیّت ارضی و استقلال کشور ما بیش از هر زمان دیگر در خطر افتاده است، نیروهای نظامی ناتو و کشورهای صنعتی با هم پیمانانِ آنها در خاورمیانه، در قفقاز، در شرق، در شمال، در شمال غربی و غرب ایران، و در ناحیّهءِ خلیج فارس، از زمین، هوا، و دریا ایران را در محاصرهءِ کامل دارند و اگر آرامش نسبی در افغانستان برقرار شود، احتمال حملهءِ نظامی به ایران به واقعیّت نزدیکتر خواهد شد.

ارتش و سپاه پاسداران اگر خود را متعلق به ملّت و فرزند سرزمین ایران میدانند میتوانند حداقل مانند 11 فوریه 1979 که ارتش در مقابل تظاهرات اسلامی مردم اعلام بیطرفی کرد، در مقابل راهپیمایی امروز و آیندهءِ انقلاب سبز مردم اعلام بیطرفی کنند. اعضای سپاه پاسدارارن باید بدانند که با برکناری نظام دیکتاتور و نظامی امروز در فردای ایرانِ دمکراتیک آنها به استخدام رسمی ارتش ملّی و نیروهای انتظامی در خواهند آمد (البته بجز آن گروهی که  مرتکب جنایت شده، و یا در سرکوب ملّت سهمی بزرگ داشته اند).

ارتش و سپاه حتمأ بخوبی میدانند که کشور باستانی ما به کشوری مانند تایوان که مورد دعوای طولانی آمریکا و چین  میباشد تبدیل شده است، اکنون رهبر روحانی و سیاسی تبت، "دالایی لاما"، در آمریکاست و با پرزیدنت بارک اوباما دیدار کرده، در عوض چین کمونیست کشور ایران را بازیچهءِ خود قرار داده و آنرا در مقابل آمریکا علم کرده و می کند. کشور روسیه هم با در دست داشتن کارت برندهءء ایران دارد سیاست های مطلوب کشور و ملّت خود را به اروپا و آمریکا تحمیل می کند. هیلاری کلینتون وزیر امور خارجهء آمریکا به منظور متحّد کردن جهان عرب بر علیه ایران اکنون در خاور میانه بوده است، روابط سوریه و آمریکا با اعزام سفیر عادی شده است، عربستان سعودی تضمین کرده است که اگر چین از ایران پشتیبانی نکند نفت ارزان در اختیارش میگذارند، در واقع کشور و ملّت ما در این میان دارد قربانی می شود.

اکنون که حکومت کودتا با ایجاد جوّ پادگانی نظامی خود در تهران و سایر نقاط کشور و با بستن فضای سیاسی و اجتماعی و با سانسور تکنولوژی ارتباطات، موجب شده که هم میهنان ما در درونِ کشور نتوانند آزادانه راهپیمایی مسالمیت آمیزی را به منظور مطالبات دمکراتیک خود سامان دهند، وظیفهءِ خطیری بر دوش ایرانیان خارج از کشور گذاشته شده است تا صدای انقلاب سبز و حق طلبانهءِ آنها را بیشتر به گوش جهانیان برسانند. بکوشیم که با دیالوگ خود با مردم و حکومت های کشورهایی که در آن بسر میبریم، حکومت کودتا را  هر چه بیشتر منزوی و، در مقابل، بر تعداد اعضااء جبههء پشتیبان جنبش سبز و سکولار ملّت ایران در میان کشورهای دیگر بیفزایم.

اگرچه هر روز که می گذرد درختِ انقلابِ سبز ایران ریشه دارتر و سبزتر می شود، مطمئن باشید که این درختِ تاریخی بزودی ببار خواهد نشست. اما بايد بدانيم که از این پس سرنوشت جنبش سبز ایران و سرنوشت نا معلوم نظام جمهوری اسلامی در بیرون از کشور رقم خواهد خورد. به همین مناسبت هوشیاری و همیاری همهءِ ایرانیان در شرایطِ حساسِ کنونی امری سخت ضروری است.

|23|فوریه 2010| آلمان|

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com