|
سه شنبه 11 اسفند 1388 ـ 2 فوريه 2010 |
مسأله ای که رهبران واقعی جنبش سبز با آن روبرو شده اند
سام قندچی
بعد از تظاهرات همزمان اپوزيسيون و رژيم در 22 بهمن ماه، برای اولين بار در 8 ماه گذشته تصميمات "رهبری نامرئی جنبش سبز" در ميان خود دست اندر کاران اين جنبش مطرح شد، که ظاهراً با انتقادی از توصيه آقای ابراهيم نبوی تحت عنوان تاکتيک «اسب تروا» آغاز شد و با عبارتی از آقای ابراهيم نبوی در فيس بوک که توصيه خود را اشتباه ارزيابی کردند، پايان يافت. اما موضوع از بحث تاکتيک معين فراتر مي رود که حتی آنان هم که در داخل ايران دست بر آتش دارند و اکثر تصميمات روزانهء عملی را مي گيرند مي توانند اشتباه کنند و نبايد هم بخاطر يکبار اشتباه، دلسرد شوند. در مورد اين رهبری نامرئی جنبش سبز، پيشتر نوشته ام و توضيح نمي دهم که چرا خود جنبش سبز، اين شيوهء آزمون و خطا را در بطن خود با خصلتی که دارد نهفته دارد، موضوعی که در جای ديگر مفصل بحث کرده ام (1).
نکتهء ديگری که بايد اشاره کنم اين است که وقتی گفته مي شود "رهبری جنبش سبز"، فوراً شخصيت هايی مانند آقایان موسوی و کروبی به نظر مي آيند، يا احزابی نظير حزب مشارکت و اعتماد ملی. بعضی ديگر هم شخصيت ها و جريانات ديگر اپوزيسيون را به نظر مي اورند و فکر مي کنند به دليل شرايط کنونی ايران، آن گروه دوم نمي توانند علنی مطرح شوند اما بخشاً رهبری را در دست دارند. البته اين حرف غلط نيست که خيلی جريانات موجود نمي توانند علنی مطرح شوند ولی موضوع فراتر از اين بحث ها است. موضوع اين است که همهء آنچه بعنوان رهبری تصور مي شود، در واقع "رهبری واقعی" اين جنبش نيست. رهبری واقعی که سازماندهی مي کند و بيش از 8 ماه است که توانسته چنين حرکت بزرگی را به پيش ببرد چيز ديگری است و مطمئناً، برخلاف تصور رژيم، رهبری کامپيوتر و اينترنت هم نيست و با ارتش سايبری هم نابود نمي شود. پس اين رهبری واقعی چيست؟
رهبران اين حرکت کسانی هستند که 30 سال است فعاليت مدنی در ايران کرده اند و اتفاقاً هنوز هم مي خواهند فعاليت مدنی کنند و علت حمايت شان هم از جريان اصلاح طلب اين نيست که آن را نماينده خود مي شناسند که فکر کنند، با بقدرت رسيدن اصلاح طلبان، برنامه و خواست های آنها بقدرت رسيده است. اتفاقاً آنها نمي خواهند به قدرت برسند اما مي خواهند در جامعه يک نيروی معتدل در قدرت باشد و خود همواره به مبارزهء مدنی برای مطالبات معين ادامه دهند و به اين طريق جامعه مدنی ايران را رشد دهند تا از يک استبداد به استبداد ديگری سقوط نکنيم. جدا از آنکه اين نظريه شان درست است يا نه، بنظرم اکثريت رهبران واقعی اين جنبش اينگونه مي انديشند. شايد از ديد يک فعال سياسی با تجربه اين گونه انديشيدن خيلی عجيب بنظر آيد اما واقعيت است.
بهر حال، اين نوع تفکر رهبران واقعی اين جنبش، دقيقاً بخاطر همين ديدگاه ، با رشد جنبش سبز (که جنبشی است سياسی) دچار مشکل شده است، و آنچه در 22 بهمن ديديم در واقع اول کار است. چرا؟ به اين دليل که يک نيروی سياسی هدفش گرفتن قدرت است و نه مبارزه برای مطالبات معين يا فعاليت برای افشاگری رژيم. که اولی کار جنبش مدنی است و دومی کار ژورناليست ها. در مورد دومی، يعنی اشتباه کردنِ هدف فعاليت سياسی با هدف فعاليت ژورناليستی، در گذشته مفصلاً بحث کرده ام که در تاريخ ما بويژه از زمان حزب توده در ميان اپوزيسيون دموکراتيک به کرات روی داده است و ضررهای بي شماری هم به جنبش ما زده است و نيازی به تکرار بحث در اين نوشتار نيست (2).
اما امروز بويژه ما با مسأله اول، يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی، روبرو هستيم.
جالب است که رهبران اصلاح طلب جنبش سبز در زمينهء مسألهء اول، يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی، ابداً ناروشن نبودند. هم آقای کروبی و هم آقای موسوی در انتخابات خرداد ماه از طريق استاندارد قانون اساسی جمهوری اسلامی در پی کسب قدرت بودند. کارشان هم درست بود. يک حزب سياسی هدفش کسب قدرت است چرا که فکر مي کند برنامهء بهتری برای ادارهء جامعه دارد تا احزاب رقيب. همهء فروتنی ها و اظهارات مشابه که متأسفانه در جامعه سياسی ايران متداول است به ضرر رشد سياسی جامعه است. دقيقاً رهبران سياسی بايد بگويند که در پی کسب قدرت هستند و آقای کروبی به نمايندگی از حزب اعتماد ملی و آقای موسوی هم به نمايندگی از حزب مشارکت اين کار را کردند. پيشتر هم در گذشته، در زمان آقای خاتمی، هم اينگونه بود و اشکالی هم به اين امر نيست و اتفاقاً تواضع های ظاهری به ضرر رشد آگاهی مردم است؛ نظير روش های آقای خاتمی که هميشه مي خواستند گفته شود به اصرار ديگران رهبری را عهده دار شده اند، و کل ظاهر سازی های متداول در ميان اصلاح طلبان، در مورد موضوع قدرت، که در جای ديگر مفصل توضيح داده ام (3).
در نتيجه، يک رهبر يا گروه سياسی به درستی در پی کسب قدرت است، چه در جامعه دموکراتيک باشد، که نظير آقای اوباما کانديد مي شود و سعی مي کند رأی بياورد، و چه در جامعه ای که استبدادی باشد و تشکيلات سياسی حتی ممکن است مجبور شود صاحبان قدرت را از طريق انقلاب، به پائين بکشد. در هر دو مورد، رهبری سياسی، خواستار کسب قدرت است.
آنچه هم که در رابطه با آقای کروبی و آقای موسوی رخ داد، تلاش برای کسب قدرت در چارچوب قانون اساسی ايران با قبول همان نظارت استصوابی و همهء بندهای ديگر آن بود. اما ناگهان، با تصميم آيت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد دوباره به رياست جمهوری اسلامی ايران رسيد و شکل مسالمت آميز انتخاب در ميان جناح های مختلف قدرت در ايران زير پا گذاشته شد. در چنين شرايطی، آقايان کروبی و موسوی بايد حرکت خود برای کسب قدرت را به شکل تازه ای دنبال مي کردند، که کردند، و از همه اهرم های قانون اساسی بهره بردند و آخرينش هم استفاده از قوهء قضائيه بعنوان داور در بيانيهء 5 ماده ای آقای موسوی بود که آن اميد هم با اعدام های اخير و ناميدن آقای موسوی بعنوان منافق (البته بشکل تلويحی و توسط صادق لاريجانی، رييس قوه قضاييه) ديگر نقش بر آب شد. اما هنوز آخرين اميد ايشان در درون دستگاه به شخص آيت الله رفسنجانی و بخشاً نيز فراکسيون اقليت مجلس است.
اما اکثريت عظيم رهبران واقعی جنبش سبز در 8 ماه گذشته فعالين مدنی بوده اند که از ابتدا نيز با طرح مطالبات خود با کانديدهای رياست جمهوری وارد کارزار انتخاباتی شدند و هدفشان هم نه گرفتن قدرت برای خود، يا حزبی که نداشتند، بود، بلکه هدفشان ديدن دولتی معتدل تر که به مطالبات آنها بيشتر توجه مبذول کند، بود، وگرنه براي آنها فرقی بين چهار کانديدای تعيين شده توسط رژيم نبود و به نسبتی که توجه هر کانديدا را به مطالبات خود ميديدند به طرفش بيشتر جلب مي شدند. نه درپی انقلابی بودند و نه حتی خواست های سياسی خود را ملاک مي ديدند، وگرنه از آنجا که اکثراً افراد سکولاری بودند اولين خواست سياسی شان بايد جدايی مذهب و دولت مي بود، اما اصلاً ار همان اول هم، و در کمپين موسوی که امکان طرحش را نيز داشتند، باز هم اين خواست رامطرح نکردند. در نتيجه، روشن است که هدفشان از نظر سياسی يک دولت معتدل بود که بتوانند به فعاليت های مدنی خود ادامه دهند، و نه دولتی که خواست های سياسی آنها را بيان کند.
آنچه بعداً انفاق افتاد اين بود که رهبران بالای جنبشی که با انتخابات شروع شد، بعد از تغيير بازی توسط آقايان خامنه ای و احمدی نژاد، تجربهء پيش بردن مبارزه در شرايط جديد را نداشتند. آقای کروبی اساساً کسی بود که طرح خواست های سياسی و تظاهرات در روزهای جمهوری اسلامی، نظير روز قدس را مطرح کرد. اقای موسوی هم بيشتر بر روی خواست های مدنی تکيه می کرد تا سياسی. و اگرچه هر دو در پی کسب قدرت سياسی بودند اما اين کار را در شرايطی انجام می دادند که تجربه اش را نداشتند. از سوی ديگر رهبران واقعی جنبش هم اساساً رهبران جنبش مدنی هستند و خواستار آن بودند که اين احزاب معتدل پيروز شوند تا آنها بتوانند به فعاليت های مدنی خود ادامه دهند. اما شرايط جديد رهبرانی سياسی را طلب مي کند و اين کوشندگان جنبش مدنی، لااقل در نحوهء فکری کنونی خود، نه علاقه به اين نوع کار را دارند و نه تجربه اش را با خود حمل مي کنند.
به همين علت جنبش سبز بعد از 8 ماه در شرايطی قرار گرفته است که نه احزاب معتدلِ ايده آل جنبش مدنی قادرند در آن پيروز شوند و به فعالين مدنی اجازه دهند تا در داخل مدل فکری که ذکر شد ادامه فعاليت دهند، و نه رهبران واقعی اين جنبش براه افتاده در کوی و برزن، تا وقتی به خود در حد رهبران مدنی می نگرند، توان کسب قدرت را پيدا خواهند کرد.
اما، در عين حال، آنچه بالاخره آيندهء اين جنبش را رقم خواهد زد تصميمات و کنش های همين "رهبران واقعی ِ" جنبش است که در کوی و برزن در تلاش و فعاليت هستند. بالاخره هم عده ای از آنها کار اصلی شان فعاليت سياسی خواهد شد و تشکلاتی هم که به نظرات واقعی خودشان نزديک باشد را شکل خواهند داد و اين جنبش را "رهبری سياسی" خواهند کرد. اينکه عاقبت و واقعاً دولت معتدلی بر سر کار آيد و آنها که خواهان مبارزه برای مظالبات مدنی هستند بتوانند کار ريشه ای خود را در جامعه انجام دهند همگی بستگي به موفقيت فعاليت سياسی آنهايی دارد که راه رهبری سياسی را برگزينند. اين کار را نه بازماندگان اپوزيسيون قديم قادرند انجام دهند و نه آنچه از احزاب اصلاح طلب در اين شرايط باقی مانده است. البته بايد به احزاب اصلاح طلب کمک کرد که در اين شرايط جديد نابود نشوند اما آنها در شرايط مشابه آنچه پيش روی ما است بوجود نيامده اند و بعيد است بتوانند چندان مؤثر باقی بمانند. نهصت آزادی هم ـ که تشکل مشابهی بود و در سال های اول بهار آزادی رشد زيادی داشت ـ به مجرد شروع ديکتاتوری در ايران، اساساً از بين رفت، هرچند به دلايلی که قبلاً توضيح داده ام تحمل می شد(4).
شايد برای اکثريت رهبران جوان کنونی جنبش سبز «سياسی کاری: آنچيزی نباشد که بخواهند انجام دهند و دليلی هم ندارد کاری را بکنند که علاقه و توانش را ندارند. اما مطمئن هستم که بسياری از آنها هستند که، بخاطر روند «ضد سياسی شدن ِ» 30 سال اخير، از توان های سياسی خود آگاه نيستند و در آينده به بهترين رهبران جنبش سياسی تبديل خواهند شد و برای برنامه ای آينده نگر و دموکراتيک تلاش برای کسب قدرت را سامان خواهند داد؛ درست همانگونه که زمانی در آمريکا امثال جفرسون ها چنين کردند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
بيست و چهارم بهمن ماه 1388 ـ
February
13, 2010
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm
2. http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm
3. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
4. http://www.ghandchi.com/606-BazarganKarroubi.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|