|
يکشنبه 9 اسفند 1388 ـ 28 فوريه 2010 |
این «فتنه» نمیخوابد!
الاهه بقراط
در عصر ارتباطات انبوه، رسانهها به اندازهای نقش تعیینکننده بازی میکنند که اگر خبری بازتاب رسانهای پیدا نکند، گویا اساسا آن «خبر» روی نداده است! این بزرگترین نقطه ضعف رابطه بین رسانهها و مخاطبان آنهاست. نقطه ضعفی که رژیمهایی مانند جمهوری اسلامی از آن بهترین استفاده را میبرند البته بدون آنکه به یک نکته مهم توجه کنند: میتوان با بازتاب ندادن یک خبر این گونه وانمود کرد که اتفاق مربوط به آن خبر اساسا روی نداده است. لیکن از یک سو به کسانی که در آن رویداد حضور داشتهاند چه میتوان گفت و از سوی دیگر، چگونه میتوان به مقابله با پیامد رویدادی رفت که وقوعش انکار شده است؟!
فاصله دور
ژورنالیسم و سیاست در عین اینکه به یکدیگر نیاز حیاتی دارند، گاه با به کار گرفتن ابزار یکدیگر، به شدت به یکدیگر شبیه میشوند به ویژه در آنجا که از جنبههای منفی یکدیگر الهام میگیرند! در جمهوری اسلامی اما این دو چنان بر هم منطبق میشوند که به سختی میتوان ژورنالیسم وابسته و سرسپرده را از سیاست حاکم جدا کرد. «انکار» ستون اصلی هر دو است: خبری در رسانهها نیست، پس چیزی هم روی نداده است! جمهوری اسلامی البته فراتر از این میرود: خبری که سیاست تنظیم کرده است، در رسانهها غوغا میکند، پس حتما روی نیز داده است! این طنابی است که رژیمهای خودکامه با آن چنان به چاه خودفریبی فرو میروند که لحظات پایان خود را در نمییابند.
در هشت ماه گذشته، دو بار این خودفریبی به نقطه اوج خود رسید و هر بار به ترجیعبند سخنان «رهبر» و مداحانش تبدیل شد: یکی در 22 خرداد و مشارکت 85 درصدی مردم در «انتخابات» و دیگری در 22 بهمن و مشارکت «پنجاه میلیونی» مردم در سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی! یکی در سایه توهم «تغییر» که در سراسر ایران گسترده شده بود و دیگری زیر سایه سرنیزه. دومی پیامد ناگزیر اولی بود. اگرچه رژیم در هر دو به حضور مردم نیاز داشت بدون آنکه این هر دو نقشی بیش از یک دستاویز برای جنبش اجتماعیای داشته باشد که به این یا آن شکل خود را بروز میدهد، فقط بستگی به این دارد که تاریخ چه فرصتی را در اختیارش بنهد. اگر آدمها میتوانستند مسیر تاریخ و واکنشهای اجتماعی را پیشبینی کنند و یا آن را به اراده خود تغییر دهند، آنگاه باید مطمئن میبودیم که همه چیز به گونهای دیگر روی میداد و نه آن گونه که تا کنون روی داده و تاریخ را ساخته است.
نقش انسان در تغییر و تحولات اجتماعی نه پیشگویی و یا آرزوی تحمیل اراده خود بر آن، بلکه دیدن، سنجیدن و تشخیص است. آن هم از دو فاصله: یکی، فاصلهای دور که بر مبنای تجربه تاریخی و تطبیقی نسبت به رویدادها میباید داشت. دیگری، فاصله نزدیک که همزمان و یا بلافاصله پس از یک رویداد میبایست نسبت به آن قرار گرفت. به عنوان نمونه 22 خرداد 88 را در نظر بگیرید. حفظ فاصله دور نسبت به آن از این نظر لازم بود که بدون آنکه در فضای شور و شادی جوانانی غرق شد که در فرصتی که به آنها داده شده بود تا جمهوری اسلامی یک «انتخابات پرشور و شاداب و با نشاط» برگزار کند، دلی از عزا در آورده و به رقص و پایکوبی میپرداختند، هرگز این حقیقت را فراموش نکرد که این یک انتخابات غیرآزاد، غیردمکراتیک، با نظارت استصوابی، برای حفظ نظام و توسط نهادهایی صورت میگیرد که طی چهار سال گذشته جابجاییهای گسترده را در سراسر کشور پیش بردهاند تا دست کم چهار سال دیگر در مقام خود بمانند. به ویژه اگر به سخن مشهور خامنهای مبنی بر ادامه کار این دولت در چهار سال دیگر و هم چنین مطالب کیهان تهران و تیتر «ملت کار را تمام خواهد کرد» حساسیت مناسب نشان داده میشد. تیتر بزرگ کیهان تهران چهار سال پیش از آن در سال 84 و پس از آنکه احمدینژاد از صندوق آرا بیرون آمد چنین بود: ملت کار را تمام کرد!
این فاصله دور نسبت به رأیگیری 22 خرداد از سوی بسیاری از تحلیلگران و ناظران سیاسی ایرانی و خارجی رعایت نشد. «شور» انتخاباتی که انتخابات نبود، چشم آنان را نیز کور کرد به طوری که حاضر نبودند از تحلیل صددرصدی خود اندکی کوتاه بیایند و حتی فرض کنند که شاید آنچه بشود که به نظر آنان نباید میشد! که شد!
فاصله نزدیک
شعار انتخاباتی احمدینژاد در سال 84 «میشود و میتوانیم» بود. از همین رو فاصله نزدیک در 22 خرداد 88 باید بلافاصله از ساعت هشت و نه شب که نخستین نتایج شمارش آرا اعلام گشت، شروع میشد. باید دیده میشد که تیتر کیهان تهران هم در سال 84 و هم در سال 88 مبنی بر «تمام کردن کار» جدی بود. باید دیده میشد که خامنهای، اگرچه بلافاصله تکذیب کردند، ولی نه تنها حرف دل بلکه برنامه «تمام کردن کار» از دهانش پریده بود وقتی گفت این دولت باید طوری کار کند که انگار چهار سال دیگر هم بر سر کار است.
اگر آن فاصله دور رعایت میشد و توهم «تغییر» توسط این «انتخابات» چنان همه را در خود غرق نمیکرد، آنگاه میشد دریافت خیزی که سپاه پاسداران برای قبضه کردن منابع سیاسی و اقتصادی برداشته بود، کشور را به سویی میبرد که امروز هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، از آن به نام «دیکتاتوری نظامی» یاد میکند.
خوب است آنهایی که در همان «انتخابات» سال 84 بلافاصله از حکومت «طالبانی» و «پادگانی» سخن گفتند، کمی در خود و شیوه سیاسی خویش بازنگری کنند. سخنی که میگفتند، درست بود. نادرستی در این بود که این همه را به مثابه تبلیغات سیاسی و برای رو کم کنی از رقیب استفاده میکردند و نه به عنوان یک خطر جدی که کشور را تهدید میکند. آنها دچار این توهم بودند که این حکومت «طالبانی» و «پادگانی» دمار از روزگار مردم در میآورد، بعد فصل «انتخابات» میرسد و مردم به جای «طالبان» و «پادگان» به «اصلاحطلبان» رأی میدهند! همه از کیسه مردم خرج میکنند! چرا، چرا نتوانستند ببینند آنها نیامدهاند که بروند؟! چرا هم در چهار پنج سال گذشته و هم در خرداد 88 به این نیندیشیدند که حکومت «پادگانی» که تمامی منابع سیاسی و اقتصادی کشور را در دست خود قبضه کرده است، هرگز حاضر نخواهد شد این همه را با یک «انتخابات» از دست بدهد و آزاد گذاشتن موسوی و کروبی برای سر دادن شعار «تغییر» تنها برای گرم کردن بازار رأیگیری بوده است و نه اینکه آنها «انتخاب» شوند و شعار «تغییر» را تحقق بخشند! بگذریم از اینکه اگر «انتخاب» هم میشدند، با این «رهبر» و این نهادهای سرسپرده، انسدادشان حتی بیشتر از دوران خاتمی میشد! شاید هم به این خیال بودند که حکومت «پادگانی» خوان یغما را با آنها تقسیم میکند.
حکومت «پادگانی» اما با تثبیت دوباره خود در 22 خرداد به حکومت «کودتا» تبدیل شد بدون آنکه بتواند واکنش مردم را در برابر نتیجه «انتخابات» پیشبینی کند. چرخ تاریخ شتاب گرفت. ورق برگشت. عقده سی ساله فشار و سرکوب به ناگهان دهان باز کرد و به سرعت از «رأی من کو؟» که هیچ معنایی جز «قدرت من کو؟» ندارد، به فریاد «مرگ بر دیکتاتور» تبدیل شد.
این تنها یک تغییر شعار نیست. تغییر کیفیت است. تغییر رهبری است. تغییر مسیر خونین و راکد جمهوری اسلامی است. اگر «رأی من کو؟» به این معنی بود که رأیدهندگان که قصد داشتند به قدرت رأی خود شخص دیگری را در رأس قوه مجریه بنشانند، از همین حکومت میخواستند رأی آنها را پس بدهد تا یکی از همانهایی که از صافی حکومت رد شده است در مقامی قرار بگیرد که «شاید» بتواند به مطالبات آنها پاسخ بگوید، در «مرگ بر دیکتاتور» اما دیگر از این خبرها نیست. هیچ کدام از آن کاندیداها نمیتوانند در این شعار با مردم همراهی کنند. کدام دیکتاتور؟ آنها نیز خوب میدانند موضوع بر سر شخص احمدینژاد و یا شخص خامنهای نیست. موضوع بر سر استبداد و نظام استبداد دینی است. نظامی که مرجع همه آنها، آیتالله خمینی، بنیانش گذاشت.
در اینجا دوباره باید فاصله را زیاد کرد. باید از همه فاصله گرفت: از نظام، از مردم و از موسوی و کروبی. باید فاصله گرفت تا دید تنها نیرویی میتواند جامعه را از یک نظام استبدادی رها سازد که خود هیچ گونه وابستگی و دلبستگی به این نظام استبدادی نداشته باشد. تنها نیرویی میتواند مطالبات دمکراتیک جامعه را پاسخ گوید که خود دمکرات باشد. جنبش دمکراسیخواهی به رهبران دمکرات نیاز دارد. جدایی دین و دولت که به خواست جنبش اجتماعی ایران تبدیل شده است تا جایی که نظام دینی را به واکنش واداشته است، به رهبرانی نیاز دارد که خود به آن اعتقاد داشته باشند.
بعد دوباره باید فاصله را نزدیک کرد: به نظام، به مردم، به موسوی و کروبی. نظام را دید که حاضر نیست مطلقا یک گام پس بنهد. مردم را دید که آزادی را بر بامها فریاد میکنند، با کندن تابلوی یک خیابان که بر آن «جمهوری اسلامی» نقش بسته است، هلهله میکنند، شعار «رفراندوم» سر میدهند، نان و کار میخواهند، لحظهای علیه قوانین ضدانسانی، از قانون ضدخانواده تا اعدام، ساکت نمینشینند و آنگاه به دقت به سخنان موسوی و کروبی گوش داد تا دریافت «سران جنبش سبز»
و «راه سبز امید» تا کجا با نظام و تا کجا با مردم هستند. چه دلایل و انگیزههایی برای ماندن با نظام و چه امکاناتی برای همراهی با مردم دارند و این دوگانگی را چگونه حل میکنند. پاسخ هر چه باشد، حقیقت این است که با آنها یا بدون آنها، این «فتنه» نمیخوابد.
18 فوریه 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|