بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

 سه شنبه 27 بهمن 1388 ـ  16 فوريه 2010

 

جنگ تصویرها، جدال ارزیابی ها

مهرنوش موسوی

 

اینکه در 22 بهمن چه گذشت و کدام تحلیل و ارزیابی میتواند هم به مثابه یگانه جمع بندی درست از مبارزه مردم ایران مبنا قرار گیرد و هم اینکه نفس خود این جمع بندی باعث تفوق تئوریک، نظری و سیاسی آلترناتیو معینی بشود، خود موضوع جدال است. اینکه کدام ارزیابی دست بالا پیدا خواهد کرد، منوط به این است که نه فقط نفس خود واقعه 22 بهمن مورد تحلیل قرار بگیرد، بل هر گونه ارزیابی تکلیف خود را با ارزیابیهای دیگر نیز روشن کند. برای روشن شدن این مسئله تاکید بر این نکات حیاتی است:

 

1. ارزیابی های رایج اکنون کدامند؟

هم اکنون دو ارزیابی مشخص و برجسته درصحنه سیاست ایران در گشت و گذار است. یکم ارزیابی که معتقد است مردم در 22 بهمن امسال کار را تمام نکردند. به مراکز دولتی حمله نشد. پیروزی میسر نشد. این یکی از سرتیترهای ارزیابیهای رایج است که یک طیف رنگین کمانی از جریانات مختلف اعم از چپ تا راست دربرمیگیرد. در این طیف رنگین کمانی یکی تصویر تسخیر صدا و سیما، آن دیگری برهم خوردن سخنرانی احمدی نژاد، یا خلع سلاح نیروهای ضد شورش، یا حتی تظاهرات و تجمعات قابل توجهتری از آنچه تا کنون پخش شده را مد نظر دارد.

دوم آن ارزیابی است که معتقد است به نتیجه دلخواه که بازگشت جنبش سبز به نرم "ضد خشونت" و مسالمت آمیز، توام با سکوت بود رسیده است. این دومی معتقد است که اسب تروای جرس کار خود را انجام داد و جرس و اتاق فکر سران جنبش سبز به مفاد دستورالعملهای خود در باره راهپیمایی 22 بهمن رسیدند و از این جهت آن را یک پیروزی قلمداد میکند ولو اینکه تحت فشار هنوز جرئت ابراز شادمانی علنی ندارند.

از این دومی شروع کنیم. سئوال این است که آیا جرس و سران جنبش سبز، سازگارا و مخملباف، شرین عبادی، حزب توده و اکثریت و کل این کارناوال سازش و تمکین به همراه موسوی و خاتمی و کروبی به هدف خود رسیدند؟

پاسخ ما به این سئوال و ارزیابی آنها از خودشان منفی است. این جریانات از هفته های قبل یک تلاش هرکولی را از بالا و پایین آغاز کردند تا در توافق و زد و بندی علنی و آشکار با حاکمیت جلو ابراز وجود سیاسی مردم را در 22 بهمن بگیرند. به اعتقاد من مبارزه مردم ایران در 22 بهمن از دو جبهه محاصره بود. از سویی حاکمیت نیروی سرکوب خود را به چندین برابر افزایش داده بود. در خیابانها جنایتکارانه مردم را زدند به نحویی که بنا به گزارشات حتی افراد جمعیت ساندیسی لب به اعتراض گشوند. دیکتاتوری رسانه ای را برقرار کرده تا بتوانند در صورت درگیری، حمام خون براه انداخته و در پشت سیمهای خاردار خفقان رسانه ای صدای آن را مهار کنند. از سوی دیگر با رگبار بیانیه های مختلف سران جنبش سبز بر مردم ایران که بوی تند تلاش برای زد و بند و سازش میداد حلقه این محاصره را تنگتر و تنگتر کردند. بیانیه هایی که تصاویر دوردستهایی را نشان میداد که در 22 بهمن قرار بود اتفاق بیفتد. کروبی ضمن قبول تنفیذ و مشروعیت احمدی نژاد رسمن اعلام کرد که نباید علیه رهبر شعار داد. اعلام کرد ما به خاطر تهدید نظام کنار سران آن ایستاده ایم. موسوی لیست درخواستهای کیهان را پی گرفته اعلام کرد که در تظاهرات ساکت میمانند. خاتمی که دیگر عشوه گری نبود که برای رهبر نکرد. تحویل گرفتن این سیاست و دادن آن بدست پایین توسط صاحبان جرس و بالاترین کار ساده ای نبود. حلقه ای که تلاش برای زد و بند میان کروبی و موسوی و خاتمی را با خامنه ای به پایین جنبش سبز وصل میکرد اسم رمزی با عنوان اسب تروا پیدا کرد. اعضاء اتاق فکر و هم پستوی همجوارشان براه افتادند تا با حلقه واسط اسب تروا، سخنان بوی تعفن داده کروبی و خاتمی و موسوی را در باره ایستادن در کنار سران نظام به دست کسانی بدهند که در پایین جنبش سبز دیپرشن سیاسیشان خیلی وقت بود آغاز شده بود. اسب تروا نام لوکس سازش علنی و به رنگ خامنه ای در آمدن بود. میخواستند اگر از میانشان پرسیده شود که چرا بر طبل سازش میکوبند وعده رسیدن به قلعه دشمن را بدهند. چون بیانیه ها و اطلاعیه های رهبران جنبش سبز دیگر بطور معمول غیر قابل توجیه بود. از سوی جرس اطلاعیه ای به عنوان راهکارهای راهپیمایی 22 بهمن پخش شد که حتی تیتر آن جالب بود. این اطلاعیه رهنمود برای برپایی چگونگی تظاهرات نبود، هشدار در باره جلوگیری از انجام تظاهرات بود. در بندی از این هشدارها صریحن آمده بود که باید جلو سوزاندن حجاب و پرچم جمهوری اسلامی را گرفت. این رهنمودها که بار قاطر تروای مهاجرانی و اتاق فکر آن بود صرفن برای تظاهرات داخل کشور نبود. قرار بود جلو هرگونه صدای آزادیخواهی را اگر با گلوله رنگی و باتوم و جمعیت ساندیسی نشود گرفت، اینها در قامت سبز بگیرند. چه در داخل و یا خارج کشور. شیرین عبادی پیش پیشکی میدانست چه اتفاقی خواهد افتاد عجز و لابه کرد که اگر تانک و توپ هم از روی شما رد شد ایرادی ندارد، فقط سنگ بر ندارید و حمله نکنید! به نحویی که از فعالین خشمگین و انقلابی این جنبش که احساس سنگینی دارند گزارش میشود به آنها حتی دستورالعمل داده شده بود که قیافه های خودشان را حزب الهی کرده، حق ندارند مسیرهای دیگری را برای تظاهرات انتخاب کنند. لابد آقایان جرس و موسوی و کروبی وخاتمی میخواستند خامنه ای بعدن بتواند ادعا کند که جمعیت کرایه ای ساندیسی در اطراف میدان آزادی دهها میلیون نفر بودند!

اینکار را کردند تا اگر از آنها پرسیده بشود که چرا باید به رنگ حکومت برگردند، چرا آقای کروبی خواهش کرده علیه خامنه ای شعار ندهند، چرا شیرین عبادی مجیز سازش با حکومت را میکند، چرا اینقدر به آتش نزدن حجاب علاقمندند بگویند این تاکتیک میباشد! این کلک را زدند تا آن بخش از مردم را که از بهانه جنبش اینها برای اعتراض به کل حاکمیت استفاده میکنند سرگرم کرده، ماهیت واقعیشان مشخص نشود. این در حالی بود که خودشان میدانستند بنا به توافقات و زد و بندی که کرده اند به واقع عرابه این اسب را نه در مقابل قلعه دشمن در حاکمیت، که در مقابل دشمن مشترک خود اینها و حاکمیت یعنی مردم به حرکت در خواهند آورد. سئوال این است که آیا اتخاذ این تاکتیک و آن سیاستها اتفاقی بود؟ مسیر منطقی آن چه بود؟

ما جزو آن تفکر سیاسی و جنبشی هستیم که از روز اول اعلام کرد که مشکل مردم ایران پس گرفتن رای از کسی نیست. این جنبش از نق زدن موسوی و کروبی برای شرکت در مضحکه انتخابات شروع نشده است. جنبش سرنگونی مردم ایران در خرداد 78 بر متن دریایی از خشم و نفرت غنی شده در عرض سی سال حاکمیت رژیم اسلامی متولد و همان زمان هم متفاوت از جنبش دو خرداد بود. چرا که دو استراتژی متفاوت عامل ایجاد دو جنبش متفاوت در سطح ایران بود. جنبشی که خواهان حفظ حاکمیت ولی اصلاح آن بود. جنبشی که کلیت نظام را نمیخواست و بحق سرنگونی طلب نام گرفت. دو خرداد شکست خورد اما جنبش ملی/اسلامی به بقاء خود ادامه داده، علیرغم تجزیه و انشعابات مختلف در خرداد 88 با پروژه سبز و پس گرفتن رای، مجددن به میدان آمد. جنبش سرنگونی نیز علیرغم پستی و بلندیهای خود بر متن جدال آلترناتیوهای راست و چپ در جامعه ایران به حیات خود ادامه داد. هم جنبش سرنگونی و هم ملی/اسلامیها در یک ظرفیت جدید امسال به میدان آمدند. جنبش سرنگونی مردم ایران از بهانه و چتر امنیتی بهانه سبز و پس گرفتن رای استفاده کرده تا هم شکاف درون حاکمیت را عمیقتر کند، به نحویی که برای ابراز وجود سیاسی خود، حاکمیت را یکپارچه در قدرت سرکوب یکسان مقابل نداشته باشد، پروژه سبز موسوی و کروبی نیز در قامت یک جنبش اجتماعی به میدان آمد که یک سر آن در درون حاکمیت و سر دیگرش در درون احزابی بود که در این سی ساله کاری به جز تحکیم پایه های آن نداشته اند. حرکت موازی این دو جنبش گاه اوقات تفکیک آن را حتی برای پایه های آنها در درون مردم دشوار میکرد. شاید حتی بتوان گفت که در روزهای اول این به نفع جلوگیری از سرکوب جنبش سرنگونی طلب بود. بیهوده نیست که کیهان و اطلاعات و نیروهای سرکوب مداومن به موسوی و طرفدارانش هشدار میدادند که صف خود را جدا کنید تا سرکوب آن نیروی اصلی برایشان سهلتر باشد. به ارزیابی من جنبش سرنگونی مردم ایران در 18 تیر امسال تصمیم گرفت روی پای خود بلند شود. فراخوان 18 تیر از جانب موسوی و سران جنبش سبز اعلام نشد. مردم تصمیم گرفتند 18 تیر به خیابانها بیایند. در 18 تیر فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی در آزادی و میدان انقلاب تهران هم هراس خامنه ای و جناح حاکم را به هراس مرگ مبدل کرد، هم سران جنبش سبز را ترسانده به فکر فرو برد. تشدید استفاده از نمادها و شعارئر اسلامی در داخل کشور بروز عریان این ترس بود. در خارج کشور یک جنگ تمام عیار صورت گرفت. جنبش سبز با اولین تلاشها برای بلند کردن پرچم جمهوری اسلامی و الله و اکبر تو دهنی محکمی از مردم خورد. به سرعت پرچمهای سبز جمع شد و تنش بر سر دادن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و سرنگون باد حکومت اسلامی شدت گرفت. این تنش به نفع نیروهای رادیکال فیصله یافت به نحویی که الان کمتر حرکت سبزی را میشود مشاهده کرد که از دادن شعار مرگ بر جمهوری اسلامی امتناع میکند. جنبش سرنگونی نظام قدمهای پرقدرت تر و پخته تری به جلو برداشت. پاره کردن عکس خمینی و انعکاس شادی آفرین آن در میان مردم در داخل و خارج کشور یک فراز تعیین کننده بود. یک جنبشی در ایران در ادامه حرکت خود برای بلند شدن روی پا و پرت کردن چوبدستیها به جهان متمدن تولد و ابراز وجود سیاسی مقتدر خود را یادآوری کرد. پاره کردن عکس خمینی و ادامه آن توسط جنبش رادیکال یک اقدام معمولی، از سر هیجان نبود. یک اقدام اجتماعی حساب شده بود. یک نیروی اجتماعی در مقابل لابه کردن موسوی در باره التزام به امام و قانون اساسی، خط قرمزها را برد و به نقطه اشتراک هر دو جناح و تاریخ تولد حکومت گذاشت. اعلام کرد اگر تو در خرداد 88 متولد و دعوی سهم بری از قدرت را در درون این نظام داری، من کل نظامت، امامتان، قانون اساسی مشترکتان را نمیخواهم و تاریخ تولد من نه به امروز و دیروز بل به قدمت پیدایش این جمهوری قتل و جنایت برمیگردد! سران جنبش سبز دچار لکنت زبان شدند. زیر فشار جنبش مردم از سویی و خامنه ای که از آنها میخواست خط قرمزهایشان را روشن کنند، همان انتخابی را کردند که انتظارش میرفت. درخواست و خواهش و تمنا کردند تا اجازه تظاهرات بگیرند، تمثال خمینی را روی دست بلند کنند! نفس این موضع گیری شکاف درون جنبش سبز را از بالا بیشتر کرد. بحران استراتژی را عمیقتر کرد. بخشهایی از جنبش راست محافظه کار غرب، جریاناتی مانند حزب مشروطه ماندند که چه باید بکنند؟ چک سفیدی که به حمایت از سران جنبش سبز صادر کردند برگشت خورد! سایت بالاترین و جرس، بی بی سی و صدای آمریکا شروع کردند پاره کردن عکس خمینی را بعضن توطئه بخوانند! عین همین کار را در 22 بهمن امسال انجام دادند. در حالیکه بسیاری از رسانه ها خبر از پرت کردن حجاب دختران در خیابان ولی عصر و آریاشهر تهران دادند، اینها ضمن سانسور و عدم پخش این اخبار، تلاش زیادی را آغاز کردند تا نشان بدهند که این توطئه خود حکومت بوده است! به بیانی آنها که در خیابان دختران مبارز را برای این اقدام شجاعانه زدند و دستگیر کردند بخشی از کار را انجام دادند، اینها که رسانه های سبز را در اختیار داشتند سهم دیگر را به عهده گرفتند. با سرکوب رسانه ای و منتسب کردن مردم به حکومت مشغول این کار شدند اینها همه در حالی بود که خود گردانندگان بالاترین و جرس در روز روشن از فعالین خود خواسته بودند به رنگ حکومت درآیند!

تظاهرات های عاشورا نقطه عطف بعدی بود. جنبش سرنگونی مردم ایران در عاشورا یک یورش سنگین و قدرتمند به حاکمیت و نیروهای سرکوبش را به فرجام رساند. ترجیح بند تظاهرات عاشورا دو نکته بود. یکم قدرت تعرض مردم و اعلام سازش ناپذیر بودن آنها در مقابل سرکوب بود. دوم این تظاهراتها بر خلاف الله و اکبر گویی سران جنبش سبز غیر و بعضن ضد اسلامی بود. جوانها سوت زدند، کف زدند، هلهله و شادی کردند. آنهم در عاشورا! در خیابانهای تهران دخترها حجاب برداشتند. در عکسها و تصاویری که امروز منتشر شده به کرات زنان و دخترانی را می بینیم که بسیار عادی مشغول تظاهراتند، عکس میگیرند و فرار میکنند ولی حجاب ندارند. این یک اپیزود مهم در حیات جنبش سرنگونی بود که عنصر ضد مذهبی و زنانه مبارزه مردم را به جلو صحنه آورد. این دیگر مومنتومی نبود که بشود آن را نادیده گرفته و یا توطئه خطاب کرد. سران جنبش سبز کیش و مات شدند. قاعدتن اگر اینها حتی استراتژی خود را چانه زنی در بالا و سوء استفاده از مبارزه مردم در پایین گذاشته بوند باید فشار خود را بر حاکمیت بیشتر میکردند تا امتیاز بگیرند. چرا این واقعه صورت نگرفت؟ چرا بعد از تظاهراتهای عاشورا شکن سران جنبش سبز حتی در چهارچوب استراتژی خودشان در جنگ قدرت در درون نظام شروع به سراشیبی رفتن کردند؟ می توانستند بگویند توی دهن دولت می زنند! چرا درست در شرایطی که جنبش سرنگونی نظام دوز رادیکالیسم خود را بالاتر برده، عنصر سکولاریستی و برابری طلبانه را جلو صحنه فرستاد، اینها عقب عقب رفتند. بیانیه موسوی مشروعیت دولت احمدی نژاد را به رسمیت شناخت. سحابی به خارج کشور نامه و عاجزانه تقاضا کرد بر علیه رهبر شعار ندهند، کروبی اعلام کرد که کنار سران نظام ایستاده است؟ شیرین عبادی مادر بزرگ تسلیم و سازش شد؟

جواب این سئوال در ترسی است که از قدرت مردم بر اندامشان افتاد. جدال دو استراتژی یا اصلاح یا سرنگونی به نفع سرنگونی به خاتمه نزدیک شد. این قدرت به آنها نشان داد که پای اصلاح نظام و التزام با قانون اساسی و این چرندیات نخواهد رفت، با اینهمه قربانی و اینهمه جانفشانی سیاست خود را که برچیدن بساط کلیت این حکومت است پی خواهد گرفت. عقب نشینی سران جنبش سبز نه خطا بود، نه غیر قابل انتظار. چون اگر قرار باشد حکومتی بر سر جایش نماند، چگونه میشود مصلحین آن به پیروزی برسند؟

جناح حاکم ولو با تهدید و نمایش زور، دریچه ملیجک بازی مناظرات را برویشان باز کرد. هدف خامنه ای این بود که ترس اینها را در برابر کل جامعه به نمایش بگذارد، آنها را بیشتر به سمت جلب حداکثری کشیده، از آنها برای تدارک سرکوب بیشتر مردم استفاده کند. جالب این بود که دیگر از سوی هر دو جناح حاکم به وجود یک نیروی سومی در صحنه استناد میشد. دیگر سران جنبش سبز قبول کردند که در صحنه سیاست ایران تنها جنبش سبز نیست که حضور دارد. در مناظرات روی یک نکته توافقشان را مدام تکرار و به نمایش گذاشتند، اینکه در تظاهرات عاشورا "یک عده" در صحنه بودند که ربطی به جنبش سبز نداشتند! آنها که نیروی بسیج را خلع سلاح کردند، با قدرت با نیروهای سرکوب مواجه و عقب ننشستند و شئونات اسلامی را رعایت نکردند. دیگر سخنی از توطئه نبود. اینها هر دو دم از حضور یک نیروی سوم میزدند که یکی محاربش میخواند و آن دیگری با تائید این امر آنها را "تندرو" "اغتشاشگر و افراطی" خطاب میکرد. مهم نبود اسمش چیست. مهم این بود که بویژه سران جنبش سبز خود این واقعه را به رسمیت شناختند. از اینجا انشقاق و انشعابات سیاسی در بالای جنبش سبز شدت گرفت. جناح رفسنجانی خیز برداشت تا در پرتو قبول این واقعیت عنوان کند که باید به یک آلترناتیو سوم و مرکز در حاکمیت شکل داد. بخشهایی از سران جنبش سبز اینها را مقصر خطاب کرده به هم برخورد میکردند که این "تندروی موجود" نتیجه سردرگمی آنهاست. بخشهای دیگری از جنبش سبز بر عکس تلاش کردند ضمن به رسمیت شناختن این موجود رادیکال، خود را به آن نزدیک کنند. انتشار بیانیه هایی در التزام به سکولاریسم، شدت یابی حق نقد مذهب اسلام در میان آنها از یکسو، انتشار بیانیه در دفاع از حقوق زن آغاز حرکت یک جدایی از بستر سبز بود که هنوز به فرجام نرسیده است.

در 22 بهمن اما اتفاق مهمی افتاد. در میان همهمه و سردرگمی و استیصال سیاسی در درون جنبش سبز، اعلام بیانیه ها و پلاتفرمهای مختلف، بخشهای زیادی از کسانی که خود را سران این جنبش میدانند تصمیمشان را گرفتند. بیانیه هایی که مدام بر مشروعیت دولت احمدی نژاد، قبول تنفیذ و غیره پافشاری میکرد راه را باز کرد. تصمیم بر این شد که این بار مقابل این نیروی سوم بایستند. به نظر من 22 بهمن از این لحاظ شاخص بود. این حتی با برخورد خاتمی به دانشجویان در خرداد 78 نیز قابل قیاس نیست. اینجا یک جریانی در بالای جنبش سبز نقشه ریخت، تاکتیک طرح کرد، بیانیه و اعلامیه د اد تا در مقابل مردم به میدان بیاید. مسئله اصلن و ابدآ این نیست که نگفتند بروید تظاهرات کنید، بل در لیست رهنمودهای خود علنی و آشکار دستور العمل پیچیدند که از یک طرف پایین جنبش سبز را فلج و از سوی دیگر کلیت قوای رسانه ای و سیاسی و بالای جنبش سبز را تمامن در مقابل مردم به میدان بیاورند. در عاشورا نظاره گر و کیش و مات بودند. در 22 بهمن فعالانه بر علیه مردم در کنار نیروهای سرکوب قرار گرفتند. به همین دلیل به اعتقاد من کار آن جنبش سرنگونی طلب در 22 بهمن بسیار سختتر از عاشورا بود. در میان اقداماتی که شد کلیپ یک تظاهرات، علیرغم سرکوب رسانه ای جرس و بالاترین و سانسور رسانه های سبز که اجازه پخش این کلیپها را نمیدهند، شاخص است. کلیپی که شعار مهمی را جوانها تکرار میکنند: کشته ندادیم که سازش کنیم، رهبر قاتل رو ستایش کنیم!

مخاطب این شعار هم رهبر جمهوری اسلامی و هم سران جنبش سبزند. چون استفاده از کلماتی چون سازش یا محکوم کردن ستایش مخاطب دیگری به جز اینها ندارد.

تحت این شرایط به اعتقاد من جنبش سرنگونی طلب مردم نه میتوانست و نه میخواست قدمهایی فراتر از توان و ظرفیت خود از آنچیزی که به سرانجام رسانید در داخل کشور انجام بدهد. این جنبش در 22 بهمن در سیطره دو جبهه سرکوب به میدان آمد تا نشان بدهد که وجودش غیر قابل انکار است. پاره کردن عکس خمینی و خامنه ای تاکیدی مجدد بر فتح سنگرهای تاکنونی بود. جنبش سرنگونی مردم ایران شبح پرت کردن حجاب و سوزاندن آن را بالای سر هر دو اینها گرفت. هیجان انگیز ترین خبر 22 بهمن امسال ضد و خورد، سوزاندن موتور بسیج و غیره نبود، خبر پرت کردن حجاب بود.

لذا از نقطه نظر من 22 بهمن یک پیشروی بود. برای کدام جنبش؟ برای جنبش سرنگونی. برای جبهه رادیکال و تحولخواه مملکت.

الف: مردم سکوت نکردند. با صدای بلند گفتند سازش نمیکنیم و رهبر قاتل را ستایش نمیکنیم. بساطتان را جمع کنید!

ب: علیرغم سرکوب شدید دو جانبه مرگ بر اصل ولایت فقیه، مرگ بر خامنه ای و... در فضا طنین انداز شد!

ج: حجاب به دور انداخته شد. جنبش نشان داد خود را در این زمینه گرم میکند!

د: سنگر خارج کشور در یک تقسیم کار غیر رسمی وظیفه داخل را پیشاپیش عهده دار شد. به اعتقاد من اتفاق مهمی که در این هفته های اخیر افتاد این بود که در خارج جنبش رادیکال دست بالا پیدا کرد. بصورت مکرر مراکز حکومت را مورد حمله قرار داده، بساطشان را جمع کرد. آتش زدن حجاب و پرچم در فرانکفورت آلمان الگو ساخت. کنسرت خون رسوا شد. ضیافتها به مجلس عزا بدل شد. جمهوری اسلامی در هفته های اخیر در خارج کشور تحت پیگرد و تعقیب مخالفان بود. سران جنبش سبز در خارج ایزوله بودند. کارشان برای سازش و تسلیم نگرفت. آبرویشان رفت!

ه: به نظر من در 22 بهمن امسال در نحوه حرکت مردم عکسهای دیگری نیز علاوه بر خمینی و خامنه ای پاره شد. موسوی، کروبی، خاتمی، اتاق فکر، سازگارا، عبادی و مخملباف. برای همین پیشرویهاست که می بینیم تعرض انتقادی به اینها شدت گرفته است.

اکنون جوانانی که در قامت این جنبش اعتراض خود را دنبال میکردند جدایی فکری و سیاسی خود را از خط اینها اعلام میکنند.

 

2. یک ارزیابی دیگر هم وجود دارد

 اين ارزيابی با بیان آرزوی خود از اینکه باید بیشتر از اینها عمل میشد دلسردی را به نمایش میگذارد. این ارزیابی است که انتظار داشت جنبش کار نظام را در 22 بهمن تمام کند. این ارزیابی از حاشیه جنبش ناسیونالیستی شروع و بعضن تا حاشیه جریانات چپ ادامه می یابد. سئوال این است که متدولوژی ناظر بر این ارزیابی کدام است؟

الف: اولین نکته در بازشناخت این نگرش این است که بیرون جنبش سرنگونی و کمپ تحولخواه مملکت قرار دارد یا لااقل با همین نوع ارزیابی خود را از بیرون به نمایش میگذارد. به همین خاطر به باور من این ارزیابی یک رگه فکری است که یا خود در درون جنبش سبز است یا در حال سازش با این جنبش به سر میبرد. چون اولین برداشت از این نوع ارزیابی این است که این جریان حتی مقدرات جلو آمدن سانتی متری جنبش مردم در ایران را نمی شناسد. خودش جزو صورت مسئله نیست. قرار بوده یک نیروی سومی برای سوت و کف زدن این وارد میدان شده، به مراکز دولتی حمله کرده، کار را تمام کند و وی را صدا بزند. تصورش را بکنید اگر کسی خودش دست اندرکار یک جنبشی باشد از زاویه سوم شخص مفرد در باره مبارزه مردم صحبت نمیکند. اگر از ایشان بپرسند چرا به مراکز دولتی حمله نشد، نمیگوید باید حمله میکردند! بل میگوید از دو حال خارج نیست یا ما نتوانستم، یا زورمان نرسید، یا اینکه در اولویت من در این روز نبود. کارهای دیگری داشتیم. دلسردی علامت بی اختیاری است. من شخصن فکر نمیکنم مردم ایران دلسردند. این روحیه روشنفکران ناراضی است که شلوغی برایشان کفایت میکند و دوز شلوغی بدون استراتژی بدون تاکتیک، بدون رهبری و تشکیلات میزان الحراره پایین و بالا رفتن روحیه شان میباشد. حتی قادر نیستند ببینند که مثلن پرت کردن حجاب از حمله به فلان مرکز دولتی ارزش استراتژیکتر سیاسی داشت. خوشحالشان نمیکند. چرا؟ چون جامعه روشنفکری که دارای این رگه فکری است خودش در حال سازش با مذهب اسلام و زن ستیزی به سر میبرد. به دلایل مختلف! الان زود است! حجاب مسئله کارگر نیست! و....

ب: این نوع ارزیابی متکی به هیچ نوع اقتدار تحلیلی مستدلی نیست. تحلیل خود را از عکس برگردان انقلاب 57 میگیرد. یک نوستالژی که خودش به باور من مانعی بر سر راه پیروزی مردم است. در حالیکه به اعتقاد من اگر چه جنبش سرنگونی نظام در سال 88 در معیت یک انقلاب کامل پا به صحنه وجود گذاشت اما فرق آن با انقلاب 57 این است که در شرایط امروز جدال میان جنبشهای سیاسی و آلترناتیوهای قدرت در این اوضاع تعیین کننده اوضاع جامعه است و نه یک انقلاب همگانی همه با هم! الان تکلیف خود انقلاب 88 را نیز جدال این جنبشهای سیاسی، تفوق خط و آلترناتیو چپ یا راست تعیین میکند و نه صرفن درجه پیشرفت تظاهراتهای خیابانی که این یکی هم منوط به آن دیگری است. و اگر شما فعال و دست اندرکار جنبشی نباشید که از طریق فعالیت و فعل و انفعال سیاسی خود شما و یارانتان پیروزی معنی پیدا میکند، آنوقت منتظر می نشینید ببینید چه میشود. اگر دلبخواه بود هیجانزده میشوید، اگر نبود دلسرد!

ج: جنبش سرنگونی نظام در ایران و کمپ تحولخواه بدون استراتژی که اسم دیگر رهبری است، بدون شبکه کادری، حزب سیاسی مقتدر و سازش ناپذیر، سازمان و تشکیلات به هم پیوسته، اقتدار رسانه ای نمیتواند به پیروزی برسد لذا کسانی که از مردم انتظار پیروزی داشتند به بیان دیگری خود فریاد میزنند که هیچ کاره اند! فریاد میزنند که ملزومات پیروزی مردم را در این شرایط سخت اصلن نمی شناسند. این ارزیابی یک ارزیابی هپروتی است که در آینده یا به آکسیونیسم هیجانی منجر یا به راست روی شدید می انجامد.

در سال 57 مردم ایران با حکومت شاه روبرو بودند که با غرب توافق داشت. با اشاره غرب و تحت فشار انقلاب 57 از ایران خارج شد. الان خامنه ای حتی اگر بخواهد امکان عقب نشینی ندارد. غرب هم آلترناتیو دیگری در مقابل خامنه ای ندارد. لذا کار مردم ایران بسیار سختتر از سی سال پیش است. شاه رفت و حکومت را با توافق غرب و سازش با خمینی و فرماندهان ارتش تحویل اسلامیها داد. خامنه ای امکان سازش با هیچ کسی را ندارد. اینها میتوانند ایران را به آتش بکشند ولی تحویل مردم ندهند. برای همین پیروزی مردم ایران از ایستگاههای متفاوت و سختی میگذرد. در سال 57 فقط و تنها خمینی مدعی قدرت بود. الان در هفته های اخیر حتی سر و کله رجوی را هم پیدا کردند. الان خطر اینکه جانفشانی مردم باعث قدرتگیری جریانات فاشیستی، راست و به شدت مرتجع بشود خطری منتفی شده نیست. اینها در حالی است که مبارزه مردم ایران هنوز یک رهبری معتبر، صالح و شناخته شده ندارد. نمیتواند هم داشته باشد. الان اگر جنبش سرنگونی مردم ایران چهار نفر آدم صالح و سازش ناپذیر جلو جامعه بگذارد، فورن کار خود این جنبش تمام است چون رهبران را میزنند، اعتراف میگیرند، سر به نیست میکنند و جنبش را میخوابانند. اما این پارادکس است. از طرفی این جنبش برای پیروزی به یک شبکه رهبری قابل اعتماد و معتبر سیاسی و اجتماعی نیاز دارد، از سوی دیگر مقدرات آن برای پیش کشیدن رهبری آماده نیست. چون رهبر بدون پشتوانه فقط سیبل سیاسی است. به همین خاطراکنون تجسم رهبری سیاسی برای جنبش در ایران کالبد انسانی ندارد، خطی است. چرا که جنبشی که از دهها طرف محاصره است نمیتواند به سادگی به رهبری خود کالبد انسانی بدهد. خط و استراتژی باید این تفوق و این کمبود را عجالتن جبران کند. در عین حال که باید برای بر طرف کردن موانع پیروزی، بصورت تشکیلاتی و لجستیکی این جنبش همزمان اندیشه و کار کرد. به اعتقاد من جبران کمبودها و موانع پیروزی مردم در حوزه تاکتیک نیست. اینکه مثلن به جای تظاهرات اعتصاب بشود یا بر عکس!

به باور من باید شبکه ای وسیع از حامیان خطی و استراتژیک رادیکالیسم و آلترناتیو تغییر خواه وظیفه زیر ساختها را به عهده بگیرد. کادر کسی نیست که خرد خرد پرورش پیدا میکند. کادر حاصل انفجار فکری است. انفجار فکری در نقد ایجاد میشود. نقد جنبشها و آلترناتیوهای سیاسی. همه اینها نیز باید بصورت مرکب با هم انجام پذیرد. هم دفاع از مبارزات روزمره و گسترش آن، هم جدال فکری و سیاسی روزمره و تثبیت دستاوردهای فکری، اجتماعی و سیاسی.

13 فوریه 10

http://www.facebook.com/profile.php?ref=profile&id=588887603#!/notes.php?id=100000571848689

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com