|
يک شنبه 18 بهمن 1388 ـ 7 فوريه 2010 |
اتهام: آزادی!
الاهه بقراط
برای بصیر نصیبی
معلوم است که بیشتر از سی و یک سال پیش بود. من هنوز به دبیرستان میرفتم و هر بار با علاقه به تماشای برنامهء تلویزیونیای مینشستم که جوانی آن را اجرا میکرد با موهای بلند و شلوار تنگ پاچه گشاد که آن سال ها مد بود. نام و چهرهاش دیگر برای کسانی که به دنبال فضای دیگری بودند، آشنا بود چرا که از سال 1347 موجی را بر فراز آب راکد «فیلمفارسی» خیزانده بود که همان عنوانش گویای جنبش و تحرک بود: سینمای آزاد!
سینمای آزاد تنها ده سال در کشور زندگی کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی راهی تبعید شد. با این همه، در همان ده سال با کمترین امکانات، سینما و گروهی از تماشاگران را به حرکت در آورد و با جذب جوانان، دنیای دیگری را در سینمای ایران به نمایش گذاشت و تاریخچه آن را پربار ساخت. سینمای آزاد در دوران کوتاه فعالیت خود در بیست شهر کارگاه فیلمسازی داشت و با سیصد سینماگر عضو، هزار فیلم هشت میلیمتری ساخت. نزدیک به هزار نفر عضو سینه کلوب سینمای آزاد بودند و در هر جشنوارهای که برگزار میکرد بیش از سه هزار نفر شرکت میکردند.
سینمای آزاد
پس از چهل سال، در سرمای سخت برلین که هیچ کس فکر نمیکند برای دیدن فیلمهای سینمای ایران در تبعید، کسی حاضر باشد از خانه بیرون برود، مبلهای کهنه و قدیمی، ولی راحت «سینما رنگین کمان» در محلهء مشهور کرویتزبرگ، تقریبا در همه فیلمهایی که در طول دو روز و نیم به نمایش در آمد، پر از تماشاچی، اکثرا آلمانی، است. برخی تا نزدیک پرده روی زمین نشسته و یا ایستادهاند.
بصیر نصیبی، به گفتهء خودش، در برگزاری این جشنواره نقشی نداشت جز اینکه آرشیو فیلماش را با حدود چهارصد فیلم ساخته شده در تبعید در اختیار برگزارکنندگان قرار داد تا این جشنواره را در پشتیبانی از جنبش اعتراضی مردم ایران برپا کنند.
هم سینمای آزاد و هم سینمای تبعید جامعه ایران به نام بصیر نصیبی گره خورده است. او تاریخچهء سینمای جمهوری اسلامی را از بر است و آرشیوی از اسناد منتشرشده توسط خود رسانههای رژیم گردآوری کرده که بیانگر مناسبات هنرمندان سینما و نظام اسلامی است که بر کار آنها نه تنها نظارت بلکه هدایت و حکومت میکند. بصیر میداند چه داستانی پشت هر جایزهای است که به ایران رفته است و آن را بر اساس همان چیزی که در خود جمهوری اسلامی منتشر شده، مستند میکند. میگوید: «جمهوری اسلامی تنها جایی است که برای جایزههایش موزه درست کرده است!» همین موزه خود نشانگر آن است که چنین جوایزی که در همه جای دنیا جزو اموال شخصی به شمار میروند، فراتر از «هنرمند» و «هنر» داد و ستد شدهاند.
بصیر شورشی و عاصی است. آشتیناپذیر است. چه با رژیم گذشته و چه با رژیم کنونی، و حتی با رژیم آینده! با خنده و رضایت دربارهء «بیانیهء پنج مادهای ما زنان برای برون رفت از 'بحران'!» میگوید: «این بیانیه رژیم بعدی را هم سرنگون میکند!»
ولی بصیر میداند در کدام رژیم «سینمای آزاد» را بنیان گذاشت و در کدام رژیم از «سینمای تبعید» سر در آورد. آنچه در یک فرهنگ ناصادق، به ویژه در میان به اصطلاح «روشنفکران» نقطهء ضعف او به شمار میرود، در عین حال نقطهء قوت اوست: برخلاف خیلی از مدعیان، در کارش راستگو و صادق است. از همین رو در برابر دروغ و دورویی و کلاشی و توجیه، آشتیناپذیر است.
برای او هنر جدا از هنرمند وجود ندارد. بهترین کار هنری از یک هنرمند دروغگو و خودفروخته برایش پشیزی ارزش ندارد. در این زمینه تجربه تاریخی در دست دارد: آنچه از سینمای رژیم های ایدئولوژیک بر جای ماند! رژیمهایی که در آن هرگز هنر مستقل و آزاد نمیتواند وجود داشته باشد و هنرمندانی که چنین ادعا میکنند، تنها به خودفریبی مشغولند.
دم جنباندن هنرمندان برای قدرت، در هر رژیمی که باشد، حتی دمکرات، از تاب تحمل بصیر نصیبی خارج است، چه برسد به رژیمی مانند جمهوری اسلامی! او از این رژیم نفرت دارد و به هنر و هنرمند و یا تفکری که در خدمت آن باشد، یا با آن لاس بزند، بسی بیش از آن نفرت میورزد. هنگامی که با شور و هیجان اطلاعات خود را درباره سینمای تبعید در اختیار تماشاگران جشنواره قرار میدهد، با دلی شکسته از یک نامدار جهان سینما مثال میزند:ژان لوک گدار! شاید خیلیها ندانند گدار چه گرایش فکری داشت، ولی این اقدام او در تاریخ اجتماعی هنر باقی ماند.
ژان لوک گدار و چند تن از فیلمسازان در اعتراض به سرکوب جنبش دانشجویی 68 به مدیران فستیوال جشنواره کان نامه نوشتند و از آنها خواستند این جشنواره را در پشتیبانی از دانشجویان برگزار نکنند. مدیران جشنواره اما پاسخ دادند ما به سیاست کاری نداریم! ولی پس از آنکه به دلیل اعتراض هنرمندان نمایش بسیاری از فیلمها نیمهکاره ماند، یک شب گدار و فرانسوا تروفو خود را به پرده سینما آویزان کردند تا سرانجام توانستند با استعفای هیئت داوران، جشنواره را به هم بزنند! بصیر با زهرخند میافزاید: حالا اگر عدهای بروند و جلوی جشنواره برلین به حضور سینمای رژیمی اعتراض کنند که دانشجویان را وحشیانه سرکوب میکند، میگویند چقدر شماها غیردمکرات هستید!
وجدان بیدار
بصیر پیش از آنکه با فیلم کار داشته باشد، با جایگاه فیلمساز و وجدانش نسبت به قدرت حاکم کار دارد. حالا که معمای جمهوری اسلامی حل میشود و جشنوارههای بینالمللی به سینمای آن که تا حالا مرتب در حال جایزه بردن بود، بیاعتنایی میکنند و کارگردانان خارجی حاضر نیستند در مراسم رژیم شرکت کنند و یا آثار خود را به جمهوری اسلامی بفرستند، و در خود ایران همان هنرمندانی که در تمام این سالها برای شرکت و برنده شدن در یک جشنواره حقیر و بیمایه و به طرزی مضحک سانسورشده سر و دست میشکستند، امسال از شرکت در آن امتناع میورزند و حتی برخی از همانها «جشنوارههای دولتی» را «بیبنیاد» مینامند، آری، حالا معلوم میشود که جایگاه هنرمند نسبت به قدرت مهم است. و نه تنها هنر هنرمند، بلکه هنر همگان در این است که این جایگاه را زمانی تشخیص دهند که دوران رکود و سکوت و سودجویی و فرصتطلبی است. دوران نام و نان است، و نه دوران جنبشی که خیابان را زیر پای خود به لرزه در آورده است. تعیین جایگاه در چنین شرایطی، پاسخ دادن به یک معمای حل شده است. این تجربه در تمامی رژیمهای ایدئولوژیک یکسان است. همواره کسانی ماندند که به اتهام آزادی حذف و تبعید شده بودند. و کسانی خیلی راحت به فراموشی سپرده شدند که حتی جوایزشان نیز کمکی به رؤیا و حرص جاودانگی آنها نکرد.
امروز در ایران، رژیم همان رژیم است و مردم همان مردم! در کیفیت هیچ کدام هیچ تغییری روی نداده است. مناسبات اما تغییر کرده است. این تناسب قدرت است که بیش از پیش سبب صراحت رژیم و مردم، هر دو، و در نتیجه سبب جابجایی افراد میشود.
در تمام این سالها بصیر نصیبی تلاش کرد رشته ظاهرا نامرئی بین رژیم و سینمای جمهوری اسلامی را چنان پررنگ کند که هر چشم کمسویی نیز آن را ببیند. مگر آنهایی که تصمیم گرفته بودند نبینند و حالا مردم معترض چشم آنها را نیز باز میکنند. قلمها بر کاغذ و زبانها در دهان به سوی دیگری میچرخند. بصیر اما همواره در یک جهت، علیه این رژیم، و تند و تلخ و صریح حرف زده است. با کسی تعارف ندارد. هنگامی که میخواهد رابطه هنرمندان و یا سادهدلان سیاست را با رژیم جمهوری اسلامی و اصلاحطلبانش توضیح دهد، خیلی روشن میگوید: جمهوری اسلامی مثل چاه فاضلاب است. حالا درش باز شده و یک عده را انداخته بیرون، بعضیها میگویند: به! به! چه بویی میدهند! چه معطرند!
و امروز، پنجشنبه، هشتم بهمن ماه 1388، آخرین کلمات را که مینویسم خبر اعدام محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانی پور در آستانهء «جشن» 22 بهمن و همزمان با جشنواره فیلم فجر میرسد. کجا هستند آن هنرمندانی که علیه اعدام جوانانی که در بیدادگاههای انقلاب اسلامی نوبت خود را انتظار میکشند در پرده سینما بیاویزند؟ در جشنوارهء حقارت و سانسور فجر؟ با این پرسش بهتر میتوان به معنای «فاضلاب» پی برد و آن را به «چاهکی» نقب زد که زمانی صادق هدایت گفته بود.
پنج سال پیش، در ژوئن 2005 بود که در مقاله «فرار به عقب» درباره موضع برخی از هنرمندان نسبت به «انتخابات» ریاست جمهوری و گزینش بین رفسنجانی و احمدی نژاد نوشتم که یک مثل آلمانی میگوید: آدم در خوکدانی به خوک تبدیل نمیشود ولی بوی خوک میگیرد. این همان حرف و درد بصیر نصیبی درباره اغلب هنرمندان ایران است. هنر آنها ربطی به مفهوم والا و فاخر آزادی ندارد. آزادی اتهامی است که اعدام در پی دارد و ایران چهل و دو سال پس از 1968 هنوز هنرمندانی چون گدار و تروفو در خود نپرورده است. در عوض دانشجویان و جوانان ایران امروز یک سر و گردن تاریخی بلندتر از دانشجویان 1968 هستند آن هم به دلیل اتهامشان: آزادی!
28 ژانویه 2010
https://newsecul.ipower.com/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|