|
شنبه 17 بهمن 1388 ـ 6 فوريه 2010 |
فاجعه ى شكوهمند پیش از ظهور!
در بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت
تورج پارسی
کسی می آید و سفره را می اندازد ،
و نان را قست می کند،
و پپسی را قسمت می کند،
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سفره را قست می کند،
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند
چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و رخت های دختر سیدجواد را قسمت می کند
و هر چه را باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم مارا هم می دهد
من خواب دیده ام
این برگرفته ای از شعر زیبای فروغ است، در بر گیرنده ی آرزوهای برباد رفتهء ملتی که در خواب در پی آن بود که به دستش آورد و در بیداری زمینه ساز تولد قهرمان یا ناجی شد.
در "گاتا" ی زرتشت، «سوشیانت » اسم عام است و به شکل مفرد و جمع بکار برده می شود؛ به معنای هر نجات دهنده یا پیشرفت دهنده ای؛ و بی گمان بر نقش فرد یا جمع در جامعه تکیه دارد. با این حساب، همگان می توانند سوشیانت باشند، اگر که مسئولیت خود را در جامعه جدی گرفته و به کردار بیاورند.
در تورات هم "مسیح" یا "ناجی" اسم عام است نه خاص.
اما در مذهب ساختهء دست آخوندهای شیعه اين مفهوم به شکل یک کمدی تمام عیار در می آید. اينجا ديگر «ناجی» اسم عام نیست بلکه خاص است؛ و چون خاص است ویژگی هایی دارد که هیچکس جز او ندارد. امام دوازدهم شیعیان در ۵ سالگی به امامت رسیده است، با دو غیبت: غیبت صغری (حدود ۷۰ سال) و غیبت کبری (که هنوز ادامه دارد). او منجی عالم است و پس از ظهور جهان را پر از عدل و داد می کند. از همین منظر واژه ی مهدویت و مهدی تبلور "فرهنگ انتظار " است؛ و اعتقاد به ظهور این غایب در دوران پایانی ِ "زمان" باوری است قطعی!
البته، قرار است که، پیش از ظهور «غايب»، نشانه هایی پديد آمده و بچشم بخورند که يکی از آن ها «زیاد شدن ظلم» است! حال بايد پرسيد که اگر خرد پویای آدمی کارساز باشد و در جامعه، ساختاری درست، بنا بر اعلامیه ی حقوق بشر، سامان یابد تکلیف ظهور این غایب چه خواهد شد؟ شاید همين کاهش ظلم در جوامع متمدن است که "غایب" را نگران کرده و میزان تعیین شدهء ستم را ناکافی ديده و، به همین سبب، پیش از ظهور، کسی را فرستاده است تا ستم را به حجم مورد نیاز برساند تا آنگاه او تشریف بیاورد. و لابد چنين بوده که سی و يک سال پيش هم «کسی» با توفانی از ظلم و بيداد در دست از آسمان «مهرآباد» فرود آمد؛ همان توفان که از بستان ها بيابان ها آفرید...
در این جنجال، برخى هورا كشان توفان را، انقلاب شكوهمند ناميدند، قيامش خواندند، و برخى نيز آن را شورش دانستند. اين قلم خط ميانه را مي گيرد و آن را «فاجعه ى شكوهمند پیش از ظهور» می نامد!
سخن از فاجعه ى شكوه مندى است كه كشور را از پلكان مشروطه (با همه ى ترك های جوراجوری كه براندامش بود، و با همه ی خودکامگی های خدایگان) به مرداب بد بو و پر از پليدى مشروعه پرتاب كرد .
سخن از فاجعه ى شكوه مندى است كه به جاى پویایی و قانون خرد مدار، استبداد بويناك ۱۴۰۰سالهأ اسلامی را زنده کرد.
سخن از فاجعه اى است كه خرد و انديشيدن را محكوم كرد و ميان ولايت فقيه و ظهور انسان خيالي گمشده (يا، به زبان حوزوى اش، "غايب") پيوند و پيوستى داد.
و بر این اساس تا ظهور غايب موهوم، بايد فساد و تباهى، و خون و خونريزى آنچنان بلندايي بيابد که وجود مباركشان خشنود گشته و از چاهى كه موقعيت جغرافياىى آن هم نا مشخص است بيرون جهيده و اگر خشتى يا سبزه اى باقى مانده باشد به تباهى بكشاند.
فاجعه ى بهمن ۵۷ به این بیماری ميدانى گسترده داد. كافى است به سى و یک سال حكمرانی بيمارگونه ی اسلامى نظرى آمارى بيفكنيد تا خدمات فاجعه را به گسترانيدن اين واپسگرايي آشكار نماید.
فاجعه ى ۵۷ حركتى خون آلود و ضد فرهنگى بود؛ حركتى كه انديشيدن را محكوم و اطاعت بدون چون و چرا را پايهء كار خود قرار داد.
چاوشان اين حركت ضد خرد، آخوندانى بى عمامه همچون آل احمد، شريعتى و سروش و... بودند كه در يك چشم بندى شگفت آور بر عليه تاريخ بر خاستند.
نیک می دانیم که آخوند از حكومت پيشين انتظار "كار نيك" نداشت چرا كه اينان آرزوى فساد هر چه بيشتر را داشتند تا بتوانند به روز موعد برسند و امام غايب را از چاه كذايي خود بالا بكشند و ديديم كه امام تر گل و ورگل از "چاه فرانسه " بيرون آمد و از آبادى ها بيابان ها ساخت .
روز ورود امام غايب، گروهی حتا شتابزده صندلی كناری ماركس، اندیشمند قرن و قرن ها، را به پيامبرش دادند و شايد هم صندلى انگلس را بى رودربايستى به حضرت امام تقديم کردند! به راستی که، به گفته ی مولانا، از قیاسش خنده آمد خلق را!
دیدیم و می بینیم که امام و یارانش چه گورستانی درست کردند. امام آمد اما دلش با ما نبود، هر چه هم باد کرده و طاغوتی خواندش میان خودی ها تقسیم کرد. اما آرزو مندی هم که منتظر بود تا "هر چه را که باد کرده" میان همگان قسمت کنند نخست هم او را صیغه و سپس به فحشا کشاندند!
امام آمد و کشت و زندان ها را پر کرد و به دستور مستقیمش در سال ۱۳۶۷در یک شب تنها، در یکی از شب های تیره و تار تاریخ، چندين هزار تن زندانی سیاسی که پايان دوران محکوميت اعلام شدهء خود را می گذراندند و برخی از آنان حتا مدت محکوميت شان روزها و ماه ها قبل به پايان رسيده بود، به کام مرگ فرستاده شدند. از آن همه انسان زنده ی دگر اندیش تنها ويرانهء "خاوران" به جا ی ماند... و اشک های خشک شده ی همسران، فرزندان مادران و پدران و...
هادی خرسندی برای فاجعه ی بهمن صفت "سیل" را بکار برده که حاصل جمع همانست:
سیل آمد، همه دنیا را برد
جعفر آباد و مصلا را برد
بوستان رفت به تاراج خزان
خفه شد "نای نی" از بانگ اذان
باری، سی و یک سال از آن خواب وحشتناک گذشت؛ خوابی که تعبیرش تاریخ را غافلگیر ساخت. و تا زمانی که مردم، یعنی نیروی تعیين کننده، یعنی نیروی پویا و تاریخ ساز، از نیروی خود غافل و گرفتار " فرهنگ انتظار" باشند تا کسی بیاید که "مثل هیچکس نیست"، همین آش و همین کاسه براه خواهد بود.
این جمله را که می نوشتم ناگهان صدای ناصرخسرو قبادیانی از پنجره ی تاریخ به گوشم رسید که می گفت:
تو "خود" چون کنی اختر خویش را بد
مدار از" فلک " چشم نیک اختری را
درخت تو گر بار "دانش" بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
و همین جا گفته ی پویا و جاری ِ توماس جفرسون، سومین رئيس جمهور امریکا، را یادآور می شوم که گفته است: "به نظر من مردمی که جامعه یا ملتی را تشکیل می دهند همان ها سرچشمه ی قدرت آن ملت اند."
بيست و دوم بهمن امسال، سی و یک سال از فاجعه می گذرد. امید که جنبش سبز بهاری مردم بپا خاسته که چشمان وجدان بشری را به خود دوخته، با یک اعتصاب همگانی و با شنیدن صدای فیدوس پالایشگاه های ایران، به ویژه آبادان، رژیم خون آشام اسلامی به زباله دانی تاریخ بيافکند.
دست در دست هم؛ زن، مرد، دانشجو، استاد، آموزگار، شاگرد، کارگر، دهقان، کارمند، نظامی و... همه به پیش به سوی روشنایی... به سوی جامعه ی سکولار، به سوی جمهوری خردمدار ایرانی!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|