|
يک شنبه 11 بهمن 1388 ـ 31 ژانويه 2010 |
دو قطره باران بر رنگین کمان دموکراسی طلبی
رضا علامه زاده
خون آرش رحمانی پور و محمدرضا علیزمانی، که آرزوی آزادی برای مردم، و دموکراسی برای وطنشان را زیر پرچم ایران پادشاهی فریاد کردهاند، همراه با خون خواهرزادهء موسوی و فرزند روحالامینی که مثل بسیارانی دیگر آزادی را در چهارچوب قانون اساسی همین جمهوری اسلامی دست یافتنی میدانند، در همان جوئی روان است که خون ندا و سهراب و دهها شهید دیگر که برای رسیدن به همان آزادی و دموکراسی، ریشهکن کردن رژیم اسلامی ایران از بن را ضرورت میشمارند، در جریان است.
این معجزهی دموکراسی طلبی است که فریاد برآمده برای آزادی را از هر گلو که باشد باور دارد و ارج مینهد. رنگین کمان آزادیخواهی با هر قطره بارانی که در پسزمینهی آفتاب میبارد جلوهی تازهای مییابد و چشم جهانیان را بیشتر از پیش خیره میکند.
برخی از جریانات دموکراسی طلبِ برآمده از چپ، همچون آن دسته از تلاشگران دینباوری که در عمل از رژیم اسلامی بریده و صدای دموکراسی طلبی شان را در صدای دموکراسی طلبان ملی و لائیک و سکولار انداختهاند هنوز که هنوز است از به رسمیت شناختن بخشی از جنبش دمکراسی طلبی که از سلطنت باوری برآمده سر باز میزنند و به این نمیاندیشند که اگر قرار بود دموکراسی طلبانی که دستکم سی سال است علیه رژیم اسلامی مبارزه میکنند، با همین معیارهای نادرست به سره و ناسره کردن دموکراسی طلبان بپردازند، دموکراسیطلبی امروز خود آنان نیز زیر علامت سئوال میرفت.
من که در مخالفتم با رژیم دیکتاتوری شاه سابق تردیدی وجود ندارد و حتی اگر کسی از سابقه محکومیت سیاسیام در آن رژیم بیخبر باشد دستکم نمایش «مصدق» یا فیلم «شب بعد از انقلاب» مرا دیده یا از آنها مطلع است، مبارزه با دیکتاتوری سلطنتی را با مخالفت با طرفداران رژیم پادشاهی مبتنی بر دموکراسی و رعایت حقوق بشر، یکی نمیپندارم. اولی را یکی از اشکال دیکتاتوری و دومی را شکلی از دموکراسی که مصدق میخواست و بعدها بختیار به خاطرش جان داد میدانم؛ نوعی از دموکراسی که بیست و پنج سال است در وطن دومم هلند تجربهاش میکنم. اعدام آرش و محمدرضا، این دو گل نورسته در باغ دموکراسی طلبی ایران، گرچه از سرچشمه متفاوت از من آبیاری شده بودند اما این احساس مسئولیت را در من برانگیخت تا با نوشتن این مطلب بر اهمیت ایجاد صف متحد دموکراسی طلبی تاکید مجدد کنم.
شانزده هفده سال پیش، من در حین ساختن فیلم «جنایت مقدس» با این پرسش اساسی روبرو شدم که برخوردم با جانباختگان جنایات رژیم اسلامی در خارج از کشور، که هر یک برآمده از خواستگاههای فکری مختلف بودند چگونه باید باشد. و این مربوط به چندین سال پیش از زمانی است که مبارزان تازه نفس دموکراسی طلبی، چه آنان که از خواستگاه چپ برآمدند و با ترک حزب و سازمان و گروه و فرقهشان، و پیوستن به جنبش دمکراسی طلبی، توش تازهای به آن بخشیدند، و چه آنانی که از خواستگاه دینباورانه سربرآوردند و با ترک سپاه و بسیج و مجلس و دولت و حوزه و دانشگاه، رنگی بر رنگین کمان دموکراسی طلبی افزودند. اکنون آرزومندم که اگر آن پرسش برای چپ دموکرات و مذهبیون سکولار پیش نیامده حالا با بر دار رفتن دو پیکر جوان آرش و محمدرضا برای آنان نیز پیش بیاید. آرزوی برترم البته این است که پاسخ آنان نیز به این پرسش مثل پاسخ من در فیلم «جنایت مقدس» باشد؛ فیلمی که در آن همانقدر به شرفکندی سکولار و رجوی مذهبی پرداختم که به بختیار مشروطه طلب؛ همانقدر از قربانیان کمونیست و سوسیالیست و ملیگرا نامبرده شده که از مذهبیون و سلطنت طلبان. و از این واهمه نداشته باشند که به حمایت از رژیم دیکتاتوری گذشته که خود برای سرنگونیش کوشیدهاند متهم شوند.
همبستگی و همگامی ملیگرایان و چپ دموکرات با خداباوران معتقد به جدائی دین از دولت، و سلطنتطلبان معتقد به دموکراسی نه تنها امروزه ضرورت مبارزه با دیکتاتوری اسلامی حاکم بر وطن ماست بلکه در آینده، یعنی در ایران آزاد و سکولار نیز برای حفظ دستاوردهای دموکراتیک مردم، و به یغما نرفتن آن توسط جریانات تمامیتخواه، از هر شکل آن، جنبه حیاتی دارد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|