|
شنبه 3 بهمن 1388 ـ 23 ژانويه 2010 |
امروز فقط اتحاد برای آزادی
الاهه بقراط
رضایت و آرای نود درصد به بالا تنها در ساختارهای خودکامه و جوامع بسته وجود دارد. در ساختارهای دمکراتیک و جوامع باز رضایتها نسبی است و آرا پیرامون پانزده تا در بهترین حالت شصت یا هفتاد درصد دور میزند و توافق به معنای ائتلاف بر سر اهداف مشترک با حفظ اختلاف فکر و حتی روش است. این یعنی آزادی همه و محدودیت کسانی که میخواهند آزادی دیگران را سلب کنند.
عقل و آرمان
توافق و ائتلاف بر سر اهداف مشترک نیز خود به یک بستر و زمینه روشن و صریح نیاز دارد.
همراه با تجربه انقلاب اسلامی و با فروپاشی اتحاد شوروی و هم چنین تجربههایی که جوامع باز در کشورهای سرمایهداری از سر گذرانده و میگذرانند، به تدریج روشن شد که یک «ایران آزاد و آباد» تنها با تکیه بر اصول شناخته شده دمکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر میتواند پیریزی شود.
جمهوری اسلامی اما تلاش میکرد تا در تمام این سالها خود را به مثابه نظامی که سرنوشت ایران است، به جهان و به خود ایرانیان بقبولاند. در شرایطی که جامعه در سکوت و رکود بسر میبرد و در شرایطی که «روشنفکران» و «نخبگان» زیر نام «ملی» و «مذهبی» و «چپ» و «راست» هر بار در باغ سبز به جامعهای نشان میدادند که هر سال جوانتر میشد و توقعاتش مرزهای تنگ و محدود نظام جمهوری اسلامی را زیر پا میگذاشت، چقدر هشدار و گفتار از سوی کسانی که به روزهای اعتراض و خیزش یقین داشتند بدون آنکه دلیلی «روشنفکر پسند» برای ناگزیری فرارسیدنش داشته باشند، دشوار و مأیوسکننده به نظر میآمد. در شرایطی که همه «عاقل» و «واقعگرا» مینمایانند و فریاد «سیاست عملی»شان گوشها را کر میکند، گفتن از روزهای تغییر ناگزیری که فرا خواهد رسید، بیش از هر چیز «جنون» و «آرمانگرایی» و «خیالبافی» و حتی «انقلابیگری» به شمار میرفت. ولی آن روزها در برابر چشمان حیرتزده همگان فرا رسید. عاقلان و واقعگرایان برای پیشبرد سیاست عملیشان رفتند «رأی» دادند که به جای احمدینژاد، موسوی بیاید و اوضاع یک کمی بهتر شود، ولی نمیدانستند با آن رأی، این «جنون» و «خیالبافی» و چه بسا «انقلاب آرمانگرایان» است که تحقق مییابد!
ولی چرا؟ چرا چنین شد؟ زیرا «عاقلان» و «واقعگرایان» که فکر میکردند بر «هنر ممکنات» تسلط دارند، فکر نکردند در «سیاست عملی» نیز مانند هر بازی دیگر در سیاست، همواره دست کم دو طرف وجود دارد! آنها آن طرف بازی انتخابات غیرآزاد و غیردمکراتیک، یعنی حکومتی را که عزم جزم کرده بود (و حتی به صراحت از زبان خود خامنهای و در تبلیغات روزانهاش گفته بود) تا رأی مردم را حتی در یک انتخابات نیمبند و غیردمکراتیک به حساب نیاورد، ندیدند! و یا نخواستند ببینند! عقل و واقعگرایی و «رئال پلیتیک» تنها زمانی کاربرد دارد که «همه» بازیکنان تا حدی عاقل و واقعگرا باشند. چیزی که در جمهوری اسلامی هرگز وجود نداشته است.
گفتگو و آشتی
امروز نیز بازی چند طرف دارد و برخی نمیخواهند ببینند. هفت ماه پیش، مردم را دیدند و عزم حکومت را ندیدند. امروز حکومت را میبینند و عزم مردم را نمیبینند.
حکومت اما در این میان چه کرده و چه میکند؟ حکومت خود را، دست کم تا هفت ماه پیش، قدرقدرت و مقبول و محبوب و مشروع میشمرد. همواره «امت» را میدید که یک بار برای همیشه با او «بیعت» کرده و از آن پس گوسفندوار از او تبعیت میکند. حکومت ملت بودن آن امت را ندید. ندید ملتی که هر سال جوانتر میشود، در حال به خاک سپردن خیال فرسوده و چروکیدهای به نام امت است که زاییده تفکر «امام خمینی» و نظام «ولایت فقیه» بود. امتی که در حقیقت، هرگز، حتی با انقلاب اسلامی نیز به دنیا نیامد. نطفهاش ناقص بود و بدون آنکه فرصت پیدا کند حتی به جنین تبدیل شود، فاسد گشت. و این نخستین بار نبود که ایرانی در تبدیل شدن به «امت» شکست میخورد. چه شکست شیرینی! درست همانگونه که هرگز به «خلق» تبدیل نشد.
امروز پس از هفت ماه که «جنبش سبز» چون اسبی سرکش به سوی «بهمن» میتازد و هر کسی تلاش میکند آن را به سود خود مهار کند، آیا همه همدیگر را میبینند؟! آیا میبینند که در این جنبش «همه» هستند؟ میبینند که به اسم دین و امام و قانون اساسی و انقلابی که سی سال پیش کردند، نمیتوانند سر جنبش را به سوی جمهوری اسلامی کج کنند؟ میبینند که به اسم دمکراسی و حقوق بشر و جدایی دین از حکومت، نمیتوانند دست به خشونت و انتقام بزنند؟ آیا بازوان گشوده زنان و جوانان را میبینند که افراد نیروی انتظامی و بسیجی را در پناه خود میگیرد تا از خشم جمعیت در امانش بدارد؟ آیا میبینند با هر اما و اگری که بر سر چرایی شکلگیری این جنبش مینهند و با هر محدودیتی که بر سر فراگیری آن مطرح میکنند، چگونه بی تاب میشود و با کمترین امکاناتی که در اختیار دارد، سرکشی میکند؟ برای مهار این جنبش تنها یک کمند وجود دارد: فضای باز سیاسی که نخستین گاماش همانا آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی است.
اگر قرار باشد معاملهای در بالا صورت گیرد، باید معامله گران را واداشت که بر سر تأمین خواستهای مردم و جنبش اعتراضی آنها باشد و نه بر سر قربانی کردن آن. حتی اگر در شب 22 خرداد، میرحسین موسوی یا مهدی کروبی به عنوان رییس جمهوری اسلامی برنده میشد، سوخت و ساز جامعه و مطالبات اجتماعی و اقتصادی آن به مرحلهای رسیده بود که بیتردید جنبش اعتراضی، لیکن به شکلی دیگر بروز میکرد. وقتی شعار «تغییر» بر لب جامعه جاری میشود، و نامزدها را وا میدارد تا برای جلب آرای مردم، آن را تکرار کنند، به این معنی است که شرایط بروز یک خیزش، یک چالش، یک رودررویی در بطن جامعه پرورده شده است.
آنچه نامزدهای انتخاباتی در تبلیغات خود درباره «تغییر» در سر داشتند، موضوع دیگری ست. لیکن آنچه جامعه از «تغییر» میفهمید، دست کم در طول هفت ماه گذشته روشن و شفاف شده است. اعلام پیروزی احمدینژاد در آن رأیگیری، سبب شد تا این شفافیت سریعتر صورت گیرد: یک حکومت عرفی و سکولار که در آن دین از دولت از جدا باشد تا راه برای تأمین آزادیهای مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر باز شود. این امر در نظام ولایت فقیه که فقط «مطلقه» نباشد یا «مشروطه» باشد و یا «شورایی» باشد، امکان ندارد. رژیم با هر فشاری که بر جنبش آزادی- و دمکراسی خواهانه مردم تحمیل میکند، ضرورت گذار به یک حکومت غیردینی را بیش از پیش به نمایش میگذارد. این ضرورت به نوبه خود، لزوم همبستگی و اتحاد عمل را با حفظ همه اختلافات و تنوع اندیشهها به میان میکشد؛ اتحادی که فراگیر و همگانی است و ایرانیان را به دلیل تعلقهای مختلف از یکدیگر جدا نمیکند، بلکه علیه هرگونه تبعیض و جداسازی و به دنبال خیر همگانی است. ایرانیان خارج از کشور این امکان را دارند تا این اتحاد عمل را به ویژه با مشارکت زنان و جوانان، یک جامه نمادین بپوشانند.
جنبش آزادی- و دمکراسی خواهی در ایران امروز در موقعیتی هست که بتواند با نافرمانی مدنی و عدم خشونت، حکومتی را که به نظر میرسد از اقدام به هیچ گونه خشونتی علیه مردم پروایی ندارد، به عقبنشینی واداشته و ایجاد یک فضای باز سیاسی را به آن تحمیل کند. ناگفته نباید گذاشت که در میان شخصیتهای سیاسی ایران، نخستین بار رضا پهلوی بود که در اواخر دهه شصت شعار نافرمانی مدنی، مبارزه مسالمتآمیز و بدون خشونت و سپس «امروز فقط اتحاد» را مطرح کرد. آنچه نیز «جنبش سبز» نامیده میشود، در کلیترین و اصلیترین وجوه خود حامل چنین تفکر و هدفی است. قدرت این تفکر فراگیر است که سیاست ارعاب و خشونت رژیم را بیاثر ساخته و جنبش را سر پا نگاه داشته است. اگر این جنبش تنها به دنبال یک فکر و هدف محدود میبود، در همان نخستین روز بر اثر سرکوب وحشیانه خاموش میشد. کما اینکه رژیم با همین روش، گروهها و اندیشههای مختلف را جداجدا سرکوب و از صحنه سیاست خارج کرد.
امروز هر حرف یا اقدامی که در نفی یا تحریف مضمون جنبش اعتراضی مردم بر زبان آید و به کار گرفته شود، این واقعیت انکار ناپذیر را درک نکرده که هیچ کس در تظاهرات و اعتراضات مسالمتآمیز، درد و اشک ناشی از ضربات باتوم و گاز فلفل را تحمل نمیکند، موقعیت اجتماعی و شغلی خود را به خطر نمیاندازد، و خطر دستگیری و زندان و شکنجه و مرگ و حتی کشته شدن در خیابان را به جان نمیخرد که «این» برود و «آن» بیاید. یا نظام «اصلاح» شود! یا ولی فقیه «مشروطه» شود! یا به «دوران طلایی امام خمینی» برگردد! یا «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر» که تا کنون هم چیزی جز این نبوده، بماند!
در این شرایط، پیروزی تاریخی از آن نیرویی خواهد بود که راز این جنبش را که فراگیر بودن آن بر بستر گفتگو و آشتی همگانی و ملی برای ساختن یک ایران آزاد و آباد است، درک کرده باشد. وگرنه صدها بیانیه و دهها اتاق فکر و هزاران سخنرانی در اینجا و آنجا درست مانند توپ و تانک رژیم، اثر و نفوذی در این جنبش نخواهد داشت. امروز فقط اتحاد برای آزادی میتواند هم به آن جنبش و هم به شخصیتهایی مانند آقایان موسوی و کروبی و هم به نیروهایی که میخواهند در این صفآرایی تصمیم نهایی بگیرند، یاری برساند و تکلیف جهان را نیز با مردم و حکومت ایران روشن سازد.
14 ژانویه 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|