|
چهار شنبه 30 دی 1388 ـ 20 ژانويه 2010 |
جنبش دمکراتيک مردم و فقدان برنامه ی هدفمند
سعيد آوا
در خوش بينانه ترين تصوٌر ممکن، فرض را براين بگذاريم که احمدی نژاد به قوٌه ی عقل مجهٌز بشود و داوطلبانه "استعفا" بدهد و مثلأ مير حسين موسوی يا کروبي جای او را بگيرند. خب، چه خواهد شد؟ آيا چيزی تغيير خواهد کرد و اوضاع به شدٌت نابسامان و فلاکت بار سي سا له ی مملکت رو به بهبود خواهد رفت؟ به باور من نه. ما در بهترين شقٌ ممکن، تازه به دوران هشت ساله ی رياست جمهوری محمد خاتمي باز مي گرديم که هيچ تغيير اساسي و بهبودی در جهت دمکراتيزه کردن سياست و اقتصاد صورت نگرفت. او حتيٌ اگر هم مي خواست کاری دراين راستا انجام بدهد نمي توانست. و نتوانست. يک رئيس جمهور و يا هر نماينده ی "منتخب" مردم در نظامي که تمام قوانين آن را شرع و مذهب تعيين و ولي فقيه اش تکليف مي کند چه نقشي مي تواند داشته باشد؟ آيا جز اينکه به يک مهرهً تزئيني و عروسکي تبديل شود نقش ديگری دارد؟
سي سال و اندی است که در بر همين پاشنه چرخيده و اگر به گره گاه اصلي بحران زايي و متناقض جمهوريت با ولايت فقيه به طور جدٌی پرداخته نشود هيچ راه و اميٌدی برای برقراری آزادی و دمکراسي و عدالت وجود نخواهد داشت. در تمامي اين مدٌت نهاد اختاپوسي ولايت فقيه و "قوٌه ی قضائيه" اش همه کاره ی تصميم گيری ها و مديريٌت های اجرايي بوده اند و مملکت را با حکمراني خود به تباهي و انزوا کشانده اند. اگرهم احيانأ يک رئيس جمهور کمتر "ذوب شده در ولايت" سر کار بيايد بازهم تفاوتي نمي کند و همين دلالان مافيايي و قدرتمدار اصلي که مملکت را به تيول خانوادگي تبديل کرده به کارشان ادامه مي دهند و برای زهر چشم گرفتن از اين "رئيس جمهور" و مردم به افزايش ترورهای سياسي و زنداني کردن ها و شکنجه های بيشتر و نظامي تر کردن جامعه و اقتصاد و اقدامات مشابه زمان خاتمي دست خواهند زد.
خوش بيني ساده لوحانه اي است که مثلأ رفتن احمدی نژاد و آمدن موسوی و کروبي، بدون عبور از بارگاه اصلي استبداد، را راه برون رفت از "بحران" و پيشروی به سوی "آرام سازی" جامعه و آزادی های دمکراتيک بدانيم. بي سبب نيست که تأکيد عمده ی توده ها در جنبش عمومي کنوني حذف کامل دستگاه ولايت فقيه و ضمائم اش و استقلال مطلق قوٌه ی قضائيه و داوری آن برپايهً رعايت حقوق برابری شهروندی مي باشد. اين ابتدايي ترين خواست همگاني سي ساله ی مردم و جنبش کنوني است که بايد به رسميٌت شناخته شود و به عمل درآيد. امٌا همين خواست حداقليٌ و گرايش عمومي ناظر بر عدم تلفيق مذهب در سياست و استقلال هر دو نهاد از يکديگر، از طرفي مورد بي اعتنايي طيف"اصلاح طلب" قرار گرفته و از طرف گروهي ديگر به دشمني و مبارزه با مذهب تعبير و تبليغ وترويج مي گردد. گروه اوٌل با در جازدن دراين تصوٌر خام که با توسٌل به دين و مذهب و حفظ چارچوبهً نظم و نظام موجود و فقط با تعويض چند مُهره ی "مسئول" مي توان موجد "اصلاحات" و پاسخگوی مطالبات و خواست های توده ها شد غفلت و تزلزل و عدم واقع بيني خويش را آشکارا نشان داده و نتوانسته يا نخواسته درک ملموسي از ابتدايي ترين خواست عمومي جنبش ؛ يعني حقٌ برابری رأی و تعيين سرنوشت خود بدون دخالت آقابالاسر مذهبي و ايدئولوژيکي، داشته باشد. تبليغ و اجرای اين ابتدايي ترين خواسته ی جنبش مردمي در واقع از اوٌلين گام های يک حرکت واقعي اصلاحي عميق مي باشد.
گروه دوٌم که در منتهااليه طيفِ مقابل گروه اوٌل قرار دارد براين باور و خيالبافي است که اجرای مطالبات و خواست های جنبش و يا راه عبور از نابساماني های اجتماعي در گرو مبارزه و دشمني با دين و مذهب مي باشد. اينان اگرچه در نقطه ی مقابل گروه ديگر قرار دارند امٌا در بزرگنمايي و اغراق نقش مذهب در تحولات اجتماعي ديدگاه مشترکي با گروه اوٌل دارند. اگر آن يکي استفاده از مذهب را راه و روش اداره ی مملکت مي داند، اين يکي دشمني و مبارزه با آن را نجات بخش تلقي مي کند. هر دو طيف ارزشي برای درک و خرد و فهم توده ها قائل نيستند و آنان را مُشتي "صغير" و بي اراده فرض گرفته اند که بايد با "امر و نهي" و دستورالعمل به اين سو و آن سو و دنبال خود کشيد. مردم در کُنش های سياسي و اجتماعي خود به کرٌات نشان داده اند که نه سر جنگ و دشمني با دين و مذهب را دارند و نه تحمٌل وجود بختک وارش در تصميم گيری ها و دخالتش بر تمامي شئون سياسي و اجتماعي و اقتصادی و زندگي خصوصي خود را دارند. قرن هاست که مردم دين و مذهب را به عنوان مقولاتي اخلاقي- فردی پذيرفته اند که نبايد دخالت و تصميم گيری ای در زندگي عمومي و اجتماعي و خصوصي شان داشته باشد.
مسئله امٌا اين جاست که همين ديني که قرار بوده نقش "راهنمای اخلاقي" مردم را داشته باشد اگر به ابزار سياسي- نظامي برای پاسداری از منافع حاکمان تبديل شود هيچ ترديدی در مکيدن قطره قطره ی خون همان مردم و به پهنه ی يک ملٌت را به خود راه نمي دهد. بايد زمينه های پيدايش آن را از بين بُرد. دين و مذهب اگر تحت شرايطي و طي سده ها شکل گرفت تحت شرايطي و طي سده هايي طولاني هم رو به اضمحلال مي رود و جايش را وجدان اخلاقي انساني و اجتماعي مي گيرد. اين واقعيٌات را متأسفانه دو طيف مذکور يا به واسطه ی حفظ منافع و يا به علٌت محدوديٌت افق ديد نمي توانند بينند. اينان چون فاقد برنامه ی زميني و مشخصٌي برای پيشبرد و عملي ساختن خواسته های توده ها هستند دست به دامان مذهب يا ذهني گرايي مي شوند. اين دو اگر مخالفان سرسخت يکديگر باشند امٌا متدولوژی عميقأ مشترکي آنان را به هم پيوند مي زند:« به جای تطبيق ذهنيٌت خود با واقعيٌات اصرار دارند واقعيٌات را برپايه ی ذهنيٌت خويش تغيير دهند».
نمونه ی ديگری از اين مواضع متضاد غيرواقع بينانه و دلبخواهي را مي توان در رابطه با فوت آيت الله منتظری در طي ماه گذشته مشاهده نمود: گروهي او را به عرش اعلاء رساندند و به سمبل آزادی و دمکراسي طلبي و حقوق بشر مفتخرش کردند و گروهي ديگر "شيٌاد و جنايتکار و آمر وعامل کشتار و سرکوب مردم" لقب اش دادند و پايه گذار کليٌه ی مصائبِ سه دهه ی گذشته معرفي اش کرده ؛ همطراز خميني و لاجوردی و خامنه ای و مصباح يزدی قلمدادش نمودند. در حالي که واقعيٌت وجودی آقای منتظری هرچه بود نه آن بود و نه اين. نگاه کليشه ای "خير" و "شرٌ" يک بار ديگر نيزعدم توان خود در قضاوت نسبي و تحليل مشخصٌ از موضوعات و پديده ها به طور عموم و اين موضوع خاصٌ را به اثبات رساند. امٌا توده های مردم حُرمت او را آنچنان که شايسته اش بود در تأثر از فوتش و نيز به هنگام تشييع جنازه ی سياسي اش نشان دادند و نگاه واقع بينانهً خود را به جای تشعشع احساسات و نيز گُمانه زني های مغرضانه نشاندند.
جزم انديشي و پرهيز از واقع بيني وقتي به عرصهً سياست و تحليل های اجتماعي مي رسد عواقب بسيار خطرناکتر و مهلک تری در مقايسه با داوری های اخلاقي به بار مي آورد. بيخود نيست که "اپورتونيسم راست و چپ روی کودکانه" از منظر نظريه پرداز انقلاب جهاني دو بيماری جان سختي لقب گرفته اند که بلای جان جنبش ها و انقلابات مي باشند. هر دو از يک آبشخور ؛ يعني بي اعتنايي به توده ها و سازماندهي آن ها تغذيه مي شوند و عواقب يکساني را به جامعه و جنبش اش تحميل مي نمايند:
جنبش دمکراتيک کنوني مردم ايران آن چنان عميق و دارای مطالبات و خواسته های اساسي معوٌقه ای مي باشد که بدون نيل به آن ها و يا حدٌاقل تضمين روشني برای پيشروی به سوی آن حاضر به سکوت و سکون نمي شود. جنبش مردم از آنچنان ظرفيٌت و پتانسيل گسترده ای برخوردار است که قادر است حقٌ طبيعي جامعه را مبني بر ايجاد نظامي متکٌي به اراده و تصميم توده ی مردم محقٌق سازد. اين واقعيٌت امٌا البته به معنای بيمه شدگي جنبش از خسارات و ضربه هایي که مي توانند بر ادامه کاری آن تأثيرات منفي و مخرٌبي داشته باشند نمي باشد. پيشروی جنبش مشروط به ادامه ی راهپيمايي و گستردگي هرچه بيشتر نيروهای شرکت کننده درآن و خنثي کردن تهديدهای رژيم مي باشد. رژيم در پي ترفندهای گوناگون و سرکوب خونين برای قلع و فمع جنبش مي باشد. منتها يک رژيم مستبد سرکوبگر هر چقدر هم که کور و کر و خونخوار باشد فقط "مي تواند به سرنيزه تکيه بزند امٌا قادر نيست برآن بنشيند".
در وضعيٌتي که نشانه های سردرگمي و دستپاچگي روز افزوني در نيروهای سرکوبگر پديدار شده و صلابت خروش مردم، ترس و وحشت به دل مزدوران اراذل و چاقوکش سياهي لشکر انداخته، بايد بر تعميق و پيگيری مطالبات تأکيد بيشتری نمود. اين مزدوران که نه بنا براعتقاد بلکه در پي دريافت پول و"سانديس" به اجيری مشغول اند حاضر نمي شوند به هر قيمتي جان خود را فدای حکومتي در حال احتضار کنند. "اصلاح طلبان" اگر درماندگي رژيم را در بسيج "حاميان" اش به حساب نياورده و پشتوانه ی عظيم توده ای جنبش را ناديده گرفته و مرعوب عربده کشي های از سر استيصال "کودتاگران" شوند و پا سُست کنند علاوه برآن که به جنبش ضربه زده و باعث تضعيف اش مي شوند، بدنامي و نفرين ابدی را برای خود خريده و خود از دم دست ترين قربانيان انتقام گيری نيروهای سرکوبگر خواهند شد. تضمين امنيٌت جاني اينان در گرو همراهي شان با جنبش و برداشتن گام های جسورانه و هشيارانه ای است که در روزهای توٌلد اين جنبش سراسری و همگاني در کنار مردم برداشتند. دکتر مصدٌق هم عليرغم توصيه ی هوشمندانه ی دکتر فاطمي مبني بر پاکسازی ارتش شاهنشاهي و خلع يد از سپهبد زاهدی، دچار اشتباه فاحشي شد که تاوان سنگين اش را خود او واطرافيان اش و مردم مبارز دادند.
از طرف ديگر ظرفيٌت جنبش و مهمتر از آن ميزان سازماندهي مردمي آن هنوز به مرحله ای نرسيده که بتوان انتظار پذيرش و کاربُرد همهً شعارهای "راديکال" را از آن داشت. شعارها و مطالبات بايد امکان برآورده و عملي شدن داشته باشند. آن ها نبايد به خاطر تندی و تيزی شان فقط جنبهً تزئيني و فضيلت مأبانه پيدا کرده و صرفأ به خاطر "راديکال" بودن و رقابت با ديگران مطرح گردند. راديکاليسم در امکان به اجرا درآوردن خواسته هاست که معنای راستين خود را باز مي يابد و آن چيزی نيست جز توده گير کردن هرچه بيشتر مطالبات و سازماندهي توده ای برای تحقٌق آن ها. ديگر زمان آن رسيده که جنبش به جای طرح شعارهای کليٌ به ارائه ی برنامه ی روشن برای تحقٌق شعارها و خواست های مشخصٌ و قابل دسترسي و مقطعي اقدام نمايد. جنبش نمي تواند فقط راه برود. لازم است در ايستگاه های مطالباتي اش نفس تازه کند و با تجديد قوای مجدد به ادامه ی راه بپردازد.
باليدن و انکشاف شعار همگاني"مرگ برديکتاتوری" از پس شعار"رأی مرا پس بده" دارای پيام صريح و قاطعي است که محتاج پاسخگويي عملي مي باشد. هدف غايي هرجنبش بزرگ اجتماعي نه صرفأ برانداختن ها بلکه مهمتر از آن برقراری ها و سازندگي و شکوفايي مي باشد. جبهه ی مردمي نقدأ شکل گرفته است و وسعت توده ای آن هم به حدٌ لازم قابل اتکايي رسيده است که بتواند با تجهيز يک برنامه ی هدفمند مشخصٌ و روشن، راهپيمايي در مسير پياده کردن شعارهای ملموس و مقطعي را تا رسيدن به هدف غايي تداوم بخشد. من همانطور که در نوشته های پيشين هم اشاره کرده ام براين باورم که شرط زميني و پياده شدن مطالبات و شعارها توجه کافي به توازن قوا، دامنه ی وسعت و گستردگي توده ای جنبش و سازماندهي و هماهنگي نيروهای درون جنبش مي باشد. مهٌم اين است که به مطلق سازی يک شيوه و روش برای نيل به هدف در نغلتيم. بستگي به شرايط، گاه مي شود از طريق اصلاحات ؛ حتيٌ يک قدم، به پيش رفت و گاه به شيوه ی انقلابي جهش انقلابي داشت. اصلاحات اگر واقعي و هدفمند باشند سريعأ خصلت انقلابي پيدا مي کنند و يا بستر مناسبي برای برداشتن گام های بلند بعدی را فراهم مي سازند. شعارهايي که الان توده گير شده واقبال مردمي پيدا کرده اند را شايد نمي شد همان روزهای ابتدای جنبش طرح کرد . برهيمن اساس لازم است که با پرهيز از تفريط و افراط به طرح شعار و خواسته هايي پرداخت که با بسيج حداکثری مردمي و هزينه ی هرچه کمتر انساني، رژيم را قدم به قدم به لبه ی پرتگاه به عقب راند.
حاکمان طالباني مترصد فرصت و زمان هستند که جنگ و نزاع های داخلي را به جامعه و جنبش دمکراتيک مردم تحميل نمايند. آنان هيچ ابايي از به وجود آوردن يک لبنان و عراق وافغانستان ديگری ندارند. در واقع با بحران سازی است که امکان مانور بيشتری پيدا مي کنند ؛ از طرفي تهديد و فشار را بر"اصلاح طلبان" برای همراه کردن شان با خود يا به سکوت واداشتن شان افزايش مي دهند و از طرف ديگر با تحريک نيروهای مستعد واکنش سريع، آنان را به دام يک"مبارزه ی مسلحٌانه"ی زودرس گرفتار مي سازند . برنده ی واقعي اين جنگ و نبرد نابرابر هم، در مقطعي که توازن قوا هنوز در تمامي جبهه ها به نفع جنبش تغيير نکرده، قطعأ خود رژيم خواهد بود. هدف ويژهً آن ها ايجاد پراکندگي در جنبش و به حاشيه کشاندن و به خانه راندن توده ها ؛ يعني پشتوانهً اساسي و واقعي جنبش مي باشد. هوشياری تمامي نيروهای شرکت کننده در جنبش و حاميان آن در اين مقاطع حسٌاس، امکان به ثمر رسيدن ترفندهای ريز و درشت رژيم را به حدٌاقل مي رساند.
شايد يکي از راه های تداوم پيشروی هدفمند جنبش تشکيل يک هيئت و يا شورای رهبری باشد که با تدوين برنامه و طرح برآيند مطالبات همگاني و مقطعي به سازماندهي منسجم و کاناليزه وهماهنگ کردن اقدامات و حرکت های اعتراضي و دمکراسي خواهي مردم اقدام نمايد. گذشتن از مرحله ی کنوني و ارتقاء سطح کيفي اعتراضات و تبديل آن به اعتصابات عمومي و تظاهرات خياباني پي درپي، گام اساسي ديگری در ضرورت پيشبرد جنبش مي باشد. با داشتن يک برنامه ی هدفمند و خواسته های ملموس، ديگر لزومي برای انتظار کشيدن روزها و مناسبت های خاصٌ نمي ماند تا بتوان فرياد اعتراض و حقٌ طلبي را فقط در آن روزها سر داد. هيئت و يا شورای مذکور در روند فعاليٌت خود نيز مي تواند نقش يک دولت موازی و انتقالي برای تشکيل مجلس واقعي موًسٌسان و تنظيم قانون اساسي و عليهذا را داشته باشد. تا آن روز البته راهي سخت و طولاني در پيش است. امٌا ناممکن نيست. عزم جزم و هماهنگي و مهمٌ تراز اين ها واقع بيني مبتني بر"تحليل مشخصٌ از شرايط مشخصٌ" و تکيه بر نيروی توده ها و تدارک و سازماندهي و اتخاذ تاکتيک ها و طرح شعارهای متناسب با شرايط و توازن قوا، اساسي ترين فاکت های پيشروی مي باشند.
به اميٌد رسيدن به روزهای آفتابي و بهاری توده ها و نشاط همگاني.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|