|
شنبه 26 دی 1388 ـ 16 ژانويه 2010 |
نسل ما، نسل خشونت و اشتباه
الاهه بقراط
همزمان با ریزش نیروهای وابسته به نظام که یا به هر دلیل و توجیهی استعفا میدهند، یا دین و ایمان خود را در کنار ثروت بادآورده در چمدان گذاشته و میگریزند، و یا با احساس مسئولیت، به مخالفان و اپوزیسیون میپیوندند، و در کنار امتناع گستردهای که از سوی فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در برابر آن جریان دارد، رژیم مانند غریقی که برای نجات خود به هر چیزی چنگ میاندازد، چشمانش را حریصانه به دنبال افرادی میگرداند که بتواند آنها را بلاگردان خود سازد. افرادی مانند سعید مرتضوی، دادستان بدنام تهران، که هیئت ویژه مجلس شورای اسلامی وی را روز 16 دی مسئول جنایات کهریزک اعلام کرد. حال آنکه هنگامی که یک نظام به جایی میرسد که مجبور میشود وفادارترین و مطیعترین عاملان خود را قربانی بقای ناممکن خویش سازد، خود به دست خویش، راه پایان را کوتاهتر ساخته و ناخواسته دست در دست سرنوشتی مینهد که تاریخ برایش رقم زده است.
نشانههای تجربی
اینها همه نشانه است. نشانه ریزش و فروپاشی است. از نترسیدن مردم تا گیجی و دستپاچگی رژیم، از استعفاهایی که در اعتراض به کشتار و یا برعکس، در اعتراض به عدم قاطعیت حکومت در برابر مخالفان صورت میگیرد، تا بلاگردانهای رژیم، همگی نشانه فروپاشی است چرا که یک نکته بسیار مهم در معادله قدرت بین حکومت و مردم به هم خورده است.
در تمام سالهای گذشته که برای خیلیها این گونه به نظر میرسید که جمهوری اسلامی سرنوشت محتوم ایران و ایرانی است، و خیلیها رسالت خود را در تئوریزه کردن آن و تطبیق زندگی جامعه با بقای ناگزیر این رژیم میدیدند و «اصلاحات» ایشان نیز چیزی جز همین تئوری و تطبیق نبود که اثبات و حقانیت خویش را در دور متناوب «انتخابات» و چرخه فرساینده «یأس و امید» در میان مردم میجست، در تمام آن روزهایی که بسیار دشوار بود که توضیح داد چنین نیست و این لباس کهنه و پوسیده بر ذهن و تن جامعه، به دلایل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، سرانجام دریده خواهد شد، دلایلی که فقط باید به وجود آنها یقین داشت تا دریافت یک حکومت دینی قرون وسطایی، حتی اگر «اصلاحطلبان» در آن قدرت را در دست داشته باشند، سوخت و ساز طبیعی جامعه را مختل میکند، آری، در تمام این مدت، معادله قدرت بین حکومت و مردم بطور بطئی و نادیدنی در حال تغییر و تحول بود تا سرانجام به این نقطه رسید.
در سالهای قدرقدرتی حکومت، مردم تنها به ابزار نمایش مشروعیت و قدرت رژیم تبدیل شده بودند. آنها در بهترین حالت، در گروههای پراکنده، در برابر بیعدالتیهایی که نسبت به آنها صورت میگرفت، با کمترین امکانات صنفی، واکنش نشان میدادند. اعتراضات دانشجویی، زنان، کارگران، و انبوه مزدبگیران در بخش خدمات، هر بار از زیر خاکستر سنگین فشار و ارعاب و فرسودگی مزمن، جرقهای میزد و خاموش میشد. و گاه مانند 18 تیر شعلهای میکشید که بیرحمانه زیر چکمههای سرکوب، گویی برای همیشه، خاموش میگشت. با این همه، قانونمندیهای اجتماعی به کار خود مشغول بودند و با هر افت و خیزی که مردم داشتند، بر کفه آنها میافزود و سنگینترش میکرد. آن زمان هنوز بر خیلیها روشن نبود این وضع نمیتواند ادامه داشته باشد. هیچ کس نیز نمیدانست کی و به چه دستاویز سرانجام این رودرویی صورت خواهد گرفت و حکومت و مردم در برابر یکدیگر صفآرایی خواهند کرد.
امروز اما دیگر بر همه روشن شده است که این وضع نمیتواند ادامه داشته باشد. «این وضع» اما به یکباره در 22 خرداد 88 پدید نیامد. در آن روز اما یک اتفاق بسیار مهم افتاد: آن جابجایی تاریخی که بنا بر یقین علمی، انتظارش میرفت، لیکن معلوم نبود کی و چگونه روی خواهد داد، یعنی جابجایی و تغییر در معادله قدرت، تکوین یافت. مردم پس از سالها واکنشهای پراکنده، برای نخستین بار، حکومت را به واکنش وا داشتند. واکنشی که هنوز ادامه دارد.
من هر بار در بحث اپوزیسیون، اعم از داخل و خارج، که برخی آن را انکار میکردند و برخی، از جمله مخالفان و همچنین خود رژیم، به تمسخر میگرفتندش، همواره بر این اصل تأکید کردهام که هرگاه اپوزیسیون از واکنش به اعمال و سیاستهای رژیم که از اعلامیه و بیانیه و نامهنویسی فراتر نمیرود، به مرحلهای برسد که حکومت را به واکنش در برابر خود وادارد، یعنی حکومت مجبور شود آن را جدی بگیرد، آنگاه میتوان گفت گام به مرحلهای نهادهایم که میتوان از موضع قدرت سخن گفت.
یقین علمی
رژیم خود این موقعیت را با تقلب در انتخاباتش فراهم آورد. اینک اپوزیسیون در آن مرحله است. ما یک تجربه سیاسی و اجتماعی بیهمتا را از سر میگذرانیم و خود در بوته آزمایش و آزمون قرار گرفتهایم و جای شرمندگی است که بررسی علمی این تجربه با احساسات رقیق و بیاعتبار و گاه فرصتطلبیهای شگفتیبرانگیز روشنفکرانِ نسلِ خشونت و اشتباه چنان در سایه قرار میگیرد، که ایرانیان یک بار تاوانش را همان زمانی پرداختند که به جای «فیس بوک» و «تویتر» صدای «امام» در «نوار کاست» بین همان «روشنفکران» دست به دست میگشت.
همان روشنفکران این بار نیز باز شیپور را از سر گشادش میزنند و با کنار هم قرار دادن دو رژیم پیشین و کنونی، به این نتیجه بیبدیل میرسند که نباید اشتباهی را که آن زمان در رابطه با آن رژیم کردند، این بار نیز مرتکب شوند! و کیست که نداند این تنها یک بهانه برای نگه داشتن «جمهوری اسلامی» به شکلی دیگر است. چرا که اگر واقعا معتقدند اشتباه کردهاند، پس باید به نفی انقلاب شکوهمندشان بپردازند. حال آنکه آن را میستایند! چه کسی است که معتقد باشد اشتباه کرده است، ولی نتیجه اشتباهش را بپرستد؟!
این جنبش، که به نظر من از نظر شکل و مضمون، یک جنبش انقلابی و در نوع خود (از جمله به دلیل تکنولوژی ارتباطات و ابتکارهای ستودنی نسلهای جوان) بیهمتاست، هنوز با افت و خیزهای فراوان همراه خواهد بود. هنوز عناصر دخیل در آن، چه از سوی حکومت و چه از سوی اپوزیسیون، باید نقشهای مثبت و منفی خود را تا به آخر بازی کنند. اینطور نیست که همه نقشهای مثبت به اپوزیسیون و هرچه نقش منفی است به حکومت داده شده باشد. اگر زمامداران جمهوری اسلامی هنوز بتوانند «صدای انقلاب مردم» را بشنوند، میتوانند نقش مثبت خود را در این تغییر بزرگ تاریخی که هم اکنون از سوی حکومت به خون و خشونت آلوده شده است، بازی کنند. اگر نیروهای اپوزیسیون، به ویژه «روشنفکران» نتوانند مسیر تاریخ و قانونمندیهای اجتماعی را تشخیص دهند و مانند همیشه نقش «پارازیت» را در این روند بر عهده بگیرند، و یا اگر «سران جنبش سبز» در شرایطی که حکومت گیج و دستپاچه و متزلزل است، اشتباهی مرتکب شوند که مردم تضعیف شده و حکومت به تجدید قوا بپردازد، آنگاه تا شکست، هر چند مقطعی، میتوان پس رفت. یک چیز اما مسلم است: این شرایط نه اینکه تا ابد، بلکه اساسا مدت زیادی نمیتواند ادامه یابد.
رژیم ایران امروز در شرایطی نیست که بتواند وارد معامله شود. هر چه سرکوب و بگیر و ببند شدیدتر باشد، به همان اندازه رژیم ناتوانتر از توافق و سازش است. چنین رژیمی تنها میتواند برود! خیال خام است اگر کسی بر این باور باشد که جمهوری اسلامی به بیانیه هفدهم موسوی پاسخ مثبت خواهد داد و یا آنچه را در آن «نهفته» است و دیگران کشفاش کردند، به چیزی خواهد گرفت. از همین رو، آینده ایران در گرو یک همگرایی فراگیر است که در آن همه گرایشهای فکری و سیاسی حضور داشته باشند. هوچیگرانی که به نوعی نقش «چلبیها» را بر عهده گرفتهاند، در بلندمدت، از جنبش عقب خواهند افتاد. جنبش اعتراضی و اجتماعی ایران بسی فراتر از بیانیهها و کشفیات «یک تن» و «دو تن» و «پنج تن» و «ده تن» است. به ویژه آن که همه اینها در دور پیشین، در انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، یا درون نظام و یا بیرون آن، آزمایش پس داده و اشتباه کردهاند. تحلیل و عملشان، چه چپ سنتی و چه مذهبی و چه ملی خط تیره مذهبی، در تمامی سالهای گذشته، از همان زمان انقلاب تا همین اخیرا و «اصلاحات» همگی اشتباه و غلط از آب در آمده است. به چه دلیل و به کدام اعتبار فکری و عملی باید سخنان آنها را جدی گرفت؟! آنها در برابر رژیم شاه و شاپور بختیار همان گونه اشتباه کردند که امروز در برابر این رژیم و «امکاناتش» اشتباه میکنند!
دوران، دوران همگراییهای فراگیر است. هر اقدامی که در آن زنان، جوانان، چپ، راست، جمهوریخواه و مشروطهطلب، داخل و خارج، حضور نداشته باشد، راه به جایی نخواهد برد بلکه فقط جمعی خواهد بود که تنها در فکر احیای یک فکر، فقط یک فکر، فکر خودش، است. فکری که پیوند نمیآفریند بلکه حاملانش را مانند خمیر به همدیگر میچسباند. یک جنبش اجتماعی که در آن همگان حضور دارند، به کشف و شهود نمیپردازد بلکه تصحیح میکند. درست همان گونه که در برابر خشونت سینه سپر میکند تا زمامداران جمهوری اسلامی و وابستگانش را نیز از خشونت متقابل جمعیتی که به خاک و خون کشیده شده است، در امان بدارد. جنبش آزادی و دمکراسیخواهی ایران این همه را نه از نسل ما، نسل خشونت و اشتباه که انقلاب اسلامی بر شانههایش به پیروزی رسید، بلکه از زندگی تجربی و یقین علمیاش به پیروزی جامعه باز بر جامعه بسته آموخته است.
7 ژانویه 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|