|
چهار شنبه 23 دی 1388 ـ 13 ژانويه 2010 |
اگر خیابان را بی هیچ نتیجهای ترک کنم
م. پوریا
دوست دردمند و رنجدیده، آقای عزتالله سحابی گرامی!
با سلام و درود بر شما که عمری را در راه آزادی و دموکراسی، به مبارزه گذرانده و در این راه سختیها و رنجهای بسیاری را تحمل کردهاید.
نامهی مسئولانهی شما را که بر پایهی ارادهای نیک و عشقی سرشار به مردم و ایرانمان، خطاب به هموطنان خارج از کشور نوشتهاید، خواندم و برای هشدارهای دلسوزانهتان، به سهم خود سپاسگزارتان خواهم بود. در نامهی دردمندانهی شما بیشک نکتهها و درسهایی هست که تجربهی بیش از پنجاه سال مبارزهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شما و همنسلانتان پشتوانهی آن بوده است و به حتم مورد توجه بسیاری از مردم قرار خواهد گرفت.
آقای سحابی گرامی، شما به درستی اشاره کردهاید که: «در این مسئله حاکمیت و جناح غالب متجاوز اصلی است و در طول تاریخ هم همیشه این حاکمیتهای استبدادی هستند که مردم و جنبشهای مردمی را به صورت واکنشی به سمت تند و رادیکالیزه شدن پیش میرانند. این مسئله در همه جای دنیا مصداق دارد. الان هم متأسفانه آقایان سخت ایستادهاند و حاضر نیستند این جنبش خودجوش مردمی را به رسمیت بشناسند و یا در برابر آن مصلحتاندیشی کنند و اگر دلشان به حال ایران نمیسوزد لااقل به حال بقای حاکمیت خود بسوزد».
بسیاری از مردم ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور، چه بهشکل فردی و یا گروهی، به ویژه جوانان و دانشجویان که ایران آینده با اندیشه و ارادهی نیکشان دوباره ساخته خواهد شد، خوشبختانه از نظر فرهنگی و سیاسی به این بلوغ فکری رسیدهاند که: دموکراسی با بهکارگیری شیوههای غیردموکراتیک و اعمال خشونت به دست نخواهد آمد؛ و بهدرستی به این نتیجه رسیدهاند که: مبارزه برای دموکراسی، بدون پشتوانهی جنبش فکری و فرهنگ دموکراتیک، جامعه را نه به سوی آزادی بلکه به استبدادی دیگر رهنمون خواهد شد و جملگی نیز بر این نکتهی درست تأکید دارند که در مبارزه برای آزادی، نفرت و کینهجویی جایی ندارد و نقض غرض است و آلوده شدن است و گرفتار آمدن در باتلاق استبدادی دیگر.
شما بهدرستی تأکید کردهاید که: «تجربهء تاریخ جهان و خود ایران نشان داده است که خشونت عواقب مثبتی ندارد و آنها که با خشونت پیروز میشوند خود وقتی حاکم میشوند دست به سرکوب و خشونت و حذف مخالفان و منتقدان میزنند و این دور باطل همچنان ادامه پیدا میکند».
اما مردم درسهای دیگری هم در درازای این سه دهه آموختهاند: دفاع از خود در برابر خشونت، خشونت نیست بلکه مهار خشونت است.
آقای سحابی گرامی! شما بهتر میدانید که امروز جنبش سبز مردم ایران که دربردارندهی همه اقشار و گروهها و گونههای فکری و دیدگاههای متفاوت است، یک جنبش حقوق بشری است و پیش از هر چیز در پی بهدست آوردن ابتداییترین حقوق فردی و شهروندی خود است. و تظاهراتهای مسالمتآمیز پس از «انتخابات ۸۸» این گزاره را تأیید میکند. عکسها، فیلمها و گزارشهایی که از تظاهرات میلیونی مردم، بهویژه در روز عاشورا تهیه شده است، نشان میدهد که مردم ایران، چگونه بر خشم خود غلبه کرده و در برابر چماق و چاقو و زنجیر و گازاشکآور و ساچمهها و گلولهها تنها به دفاع از خود برخاستهاند. آنچه که جهان در این تظاهراتهای میلیونی بارها شاهدش بوده و تحسیناش کرده است، ارادهی مردمی مداراجو بوده که به مسالمتآمیزترین شیوههای شناخته شده در دوران مدرن، به دفاع از حقوق خود برخاسته است. جامعهی جهانی مدافع حقوق بشر و صلحطلبان نیز همواره این حق را به مردم میدهند که در برابر خشونت وحشیانهی حکومت ولایتفقیه و نیروهای «خودسر»ش از خود دفاع کند.
آقای سحابی گرامی! مردم ایران با یک حکومت استبدادی عرفی و «کلاسیک» مواجه نیستند. مردم ایران با خشنترین شکل حکومت، یعنی حکومت دینی ولایت فقیهی روبرویند که خود را نمایندهی خدا بر زمین و در ارتباط با «امام زمان» میداند؛ حکومتی که خود را مالک تن و روان مردم میداند و هر صدای اعتراضی را به حربهی «مرتد» و «منافق» و «محارب» بیرحمانه در سینه خفه میکند؛ حکومتی که سیریناپذیر است و به هیچچیزی قانع نیست و چنان تمامیتخواه است که حتا در سراشیب سرنگونی نیز قدرت را با هیچ نیرویی جز خودش تقسیم نخواهد کرد؛ یعنی نمیتواند و در ماهیتاش نیست. این حکومت دیر یا زود مراجع دینی و همپیمانان «اصولگرا»ی امروز خود را نیز به اتهام «مرتد» و «منافق» و «محارب» به جرگهی «مغضوبان» پرتاب خواهد کرد؛ درست به همان بهانههایی که دگراندیشان و همپیمانان اصلاحطلب دیروزش را مورد خشم و بیمهری قرار داد چرا که به شیوهی حکومتمداری ایشان انتقاد کرده بودند.
آری، با شما در این مورد که نوشتهاید: «نباید به هیچ وجه به شبیهسازی حوادث کنونی ایران با دوران انقلاب پرداخت»، کاملاً همنظر هستم. جنبش سبز مردم ایران هم در پی «انقلاب کردن» نیست. همچنانکه در دوران انقلاب ۵۷ نیز مردم در پی «انقلاب کردن» نبودند و برای آن «تصمیم» نگرفته بودند، بلکه انقلاب تحمیل شد. انقلاب همیشه در زمان و شرایطی مشخص خود را بر مردم و حاکمیت و حیات سیاسی یک جامعه تحمیل میکند و پیش آمدناش نیز از خواست و ارادهی هر فرد و گروهی بیرون است. و دیگر اینکه نتیجهی هر انقلابی حتماً و یا ضرورتاً از پیش محکوم به خشونتگرایی نیست. خود بهتر میدانید که اگر انقلاب ضد استبدادی ۵۷ ملاخور نشده بود، شاید آن خشونتهای بعدی هم پیش نمیآمد و نهادهای مدنی و فرهنگی جامعه نیز به اینگونه تخریب نمیگشت و جامعهی ایران پس از نیمقرن تجربهی یک نظام نیمهمدرن و نیمهسکولار، به تاریکی قرون وسطا پرتاب نمیشد. قرار بر تشکیل مجلس مؤسسان بود و برپایی حکومتی دموکراتیک و تغییر در بعضی از بندهای قانون اساسی، نه تشکیل مجلس خبرگان و برپایی حکومت روحانیت و قانون ولایت مطلقهی فقیه. مردم ایران صلحآمیزتر و آگاهتر و سزاوارتر از این بودند که یک حکومت قرون وسطایی جنگطلب بر آنان چیره شود و فرهنگ و اندیشه و زندگانی و شادیها و دلخوشیهایاش را مصادره کند.
امروز هم مسئله بر سر بازپس گرفتن ابتداییترین حقوق شهروندی است و آنهم بگونهای که طبیعت مردم ایران با آن بیشتر سازگار است، یعنی مبارزهی مسالمتآمیز؛ مبارزهی مسالمتآمیز در برابر حکومتی بهشدت بیمار و بیرحم و قدارهبند که مدعی ارتباط با وحی و امام زمان است و برای حفظ «قدرت الهی»اش، از هیچ جنایتی فروگذار نخواهد کرد.
بیآنکه بخواهم بر اشتباه بعضی رهبران جوان در سال شصت که پس از دو سال و نیم پایداری سرانجام کاسهی صبرشان در برابر ملاخور شدن انقلاب و آنهمه زورگویی و قلدرمنشی لبریز شد و در دفاع از خود و سرنوشت میهنشان، نابهنگام به حرکتهای مسلحانه و ترور در برابر نیروهای فشار و چماقدار تحت حمایت حاکمیت روی آوردند و جان هزاران نیروی فداکار و آزادهشان را بر سر این کار نهادند، چشم بپوشم؛ و بیآنکه بخواهم بر اشتباه خانمانبرانداز بعضی از سازمانها و حزبهای سیاسی سکولار در دفاع از حکومت دینی و ولایتفقیه و نقشی که در تحکیم آن داشتند، چشم بپوشم؛ و نیز با تأکید بر این واقعیت تاریخی که کسانی که انقلاب را ملاخور کردند از همان ماههای نخست، با توطئه و عوامفریبی و خشونتی سازماندهی شده و تمام عیار، تصمیم به حذف دگراندیشان گرفته بودند تا باورهای ارتجاعی خود را اجرا کنند و شرعیت را بر جامعهی ایران حاکم سازند، لازم است در پیوند با ارجگذاری بر شیوههای مسالمتآمیز مبارزه برای آزادی و حقوق فردی و شهروندی، امروز همصدا با بسیاری از هموطنانم، از خود انتقاد کنم:
- هنگامی که سران حکومت پهلوی را بیتقصیر و با تقصیر، بیرحمانه و بدون هیچگونه دادگاه و حق دفاع از خود، محاکمه و اعدام کردند، من با سکوت خود آن را تأیید کردم؛
- هنگامی که آقای بازرگان و دولت موقت را با شعار «لیبرالهای آمریکایی» و «اسلام آمریکایی» مجبور به استعفا کردند، من با سکوت خود آن را تأیید کردم و تسلیم گروههای فشار حزبالهی و چماقبدستان حکومت شدم و در برابر خشونت عریان، از حق اعتراض مسالمتآمیز گذشتم؛
- هنگامی که مشتی اوباش و ناآگاه و لبریز از «غیرت دینی» با شعار «یا روسری یا توسری» و اعمال خشونت حجاب را بر زنان ایران اجباری کردند، من با سکوت خود آن را تأیید کردم و ابلهانه با خود گفتم: مشکل اصلی جامعه در حال حاضر «حجاب» نیست؛
- هنگامی که چماقداران که از سوی مشتی روحانی قدرتطلب و نیروهای ارتجاعی سازماندهی و تحریک میشدند و به تجمعهای مردم و میزها و دکههای کتاب و روزنامه و نشریه حمله میکردند و فروشندگان نوجوان و جوان را به ضرب چماق و قمه لت و پار میکردند و بارها منجر به قتل آنان شد، سکوت کردم و از حق اعتراض مسالمتآمیز در برابر خشونت چشم پوشیدم و در خیابان نماندم تا از آنان دفاع کنم؛
- هنگامی که خمینی بر خلاف قولهایی که پیش از انقلاب ضد استبدادی ۵۷ داده بود، به جای رفتن به قم و طلبه شدن، مجلس خبرگان تعیین کرد و روحانیت را در رأس کارها برگماشت و انقلاب ملاخور شد، سکوت کردم و در خیابان نماندم تا قولهایاش را به یادش آورم و به او اعتراض کنم؛
- هنگامی که با تصویب قانون ولایتفقیه، رسماً روحانیت را بر سرنوشت و مقدرات مردم و جامعه حاکم کردند، سکوت کردم و با دیگر مردمان آگاه به خیابان درنیامدم؛
- هنگامی که «حکومت دینی»، با پاپوشدوزی و عوامفریبی، و به بهانهی جنگ با عراق، یکبهیک نهادهایمدنی را تخریب و گروهها و حزبهای سیاسی جامعه را سرکوب کرد، سکوت کردم و از حق شهروندی خود مبنی بر آزادی اندیشه و بیان دفاع نکردم؛
- هنگامی که دستگاه قضایی را برچیدند و شرعیت را جایگزین آن کردند و تعزیر و قصاص و سنگسار را اجرا کردند و در میدانها و پیش چشم کودکان معصوم جنازهها را بر بالای جراثقلها برافراشتند و آسیبهای جبرانناپذیری بر راون ملتی وارد آوردند و سپیدی روز را با وحشیگریهای خود به سیاهی باورهای شومشان آلودند، سکوت کردم و با کسانی که هشدار دادند و جان خویش بر سر آن نهادند، همآوا و همپیمان نشدم و خیابان را به نیروهای سرکوبگر واگذاشتم؛
- هنگامی که انقلاب فرهنگی بهراه انداختند و دانشگاه را تعطیل کردند و بسیاری از استادان و دانشجویان را به زندان افکندند و یا کشتند، خاموشانه خیابان را ترک کردم؛
- هنگامی که آقای ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهوری قانونی کشور را به بهانههای واهی تحت فشار قرار داده و بعد هم قصد جاناش کردند، سکوت کردم و از حق اعتراض مسالمتآمیز چشم پوشیدم؛
- بر قتلعام جوانان در سال ۶۰ چشم فرو بستم و باز هم سکوت کردم؛
- اسیرکشی و قتلعام هزاران نفر زندانی در تابستان ۶۷ را هم نادیده گرفتم و بجای آمدن در خیابان و برپایی تظاهرات مسالمتآمیز و اعتراض بر این جنایت هولانگیز، دیگربار سکوت کردم؛
- هنگامی که آقای منتظری، این پیرمرد مهربان و انساندوست را به جرم اعتراض به قتلعام و دفاع از حقوق زندانیان از مقام جانشینی برکنار کرده و خانهنشیناش کردند، سکوت کردم و ناجوانمردانه او را تنها گذاشتم و در خیابان نماندم تا به شیوهی مسالمتآمیز به دفاع از ایشان برخیزم؛
- قتلهای زنجیرهای که پیش آمد، به خیابان درنیامدم و به شیوهی مسالمتآمیز خواهان دستگیری و محاکمهی آمران و عاملان آن نشدم؛
- هنگامی که ثروت جامعه را برای صدور انقلاب و صدور تروریسم و بحرانآفرینی در منطقه تاراج میکردند در حالی که بسیاری از مردم ایران بیکار و بیسرپناه در فقر و بیماری و اعتیاد دستوپا میزدند، سکوت کردم و به خیابان درنیامدم تا با اعتراض مسالمتآمیز خود حکومتگران را از اینهمه جنایت و تخریب بازدارم؛
- مجلس و دولت اصلاحات با بیش از بیست میلیون رأی، وقتی که به وظیفهی قانونی خود عمل نکرد و حقوق مرا از حکومت بازپس نگرفت، به آن اعتراض نکردم و همچنان به سکوت خود ادامه دادم و باز هم راه خانه را در پیش گرفتم؛
- رسانهها و نشریهها را یکبهیک بستند و خبرنگاران و نویسندگان را دربند کردند، باز هم به خیابان درنیامدم و به شیوهی مسالمتآمیز اعتراض نکردم؛
- به دانشگاهها و خوابگاه دانشجویان حمله کردند و بسیاری را مجروح کردند و کشتند و یا به زندان افکندند، بازهم به خیابان نیامدم و از حق اعتراض مسالمتآمیز استفاده نکردم؛
من هیچگاه برای پاسخخواستن از مسئولان به خیابان نیامدم و همچون دیگر مردمان جوامع دموکراتیک تظاهرات مسالمتآمیز برپا نکردم و از حق اعتصاب برای گرفتن حقوق فردی و اجتماعی خود استفاده نکردم. شاید آنموقعها، شیوههای مدنی و مسالمتآمیز مبارزه و اعتراض را بهدرستی نمیدانستم! شاید نیرویمان در توازن نیروهای سیاسی جامعه و در برابر نیروهای سرکوبگر ناچیز بود! شاید هنوز شایستهی آزادی نبودیم! و شایدهایی دیگر! آنهم من؛ ملتی که بیش از یک قرن پیش سند پر افتخار قانون اساسی مشروطه را به یکی از عقبافتادهترین و خرافیترین حکومتهای آن دوران قبولاندم و در سختترین شرایط عزم خود را برای ترقی و پیشرفت و رسیدن به جوامع مدرن جزم کردم و در کوتاهترین مدت موفقیتهای چشمگیری بهچنگ آوردم... بگذریم... اما امروز چرا؟! امروز که میدانم و نشان دادهام که بسیارانم و بالغتر و هوشیارترم و در اعتراضاتم هیچگونه خشونتطلبی و کینهجویی نیست، امروز چرا باید سکوت کنم و دوباره به خانه بازگردم و از حق اعتراض مسالمتآمیز دستبشویم و خیابان را به نیروهای سرکوبگر واگذارم تا مرا در تنهاییام، در خانهام، حبس کنند و بعد هم به قتلام رسانند؟!
من بیش از دو دهه رسم شهروندی را بجای نیاوردم و در خیابان نماندم و از حق مسالمتآمیز اعتراض گذشتم و هر بار با سکوت و عقبنشینی من، این حکومت هارتر و گستاختر ابتداییترین حقوق فردی و اجتماعی مرا از من سلب کرد و به شدیدترین شکل مورد توهین و اهانتام قرار داد و بیرحمانه سرکوبم کرد. از همین روی امروز برای این سکوت و عقبنشینی و به خانه خزیدن و در اندوه و یأس غرق شدن، از خودم انتقاد میکنم و پوزش میخواهم. برای همین، امروز نباید بار دیگر حق دفاع از خویش، این بدیهیترین حق شهروندی را از خود سلب کنم. تجربهی سه دهه مبارزهی اجتماعی و مدنی با این حکومت به من میگوید که تا بازپسگرفتن حقوق فردی و تا لغو اعدامها و آزادی بدون قید و شرط همهی زندانیان سیاسی، گرفتن حق تظاهرات، آزادی همهی رسانهها و نشریهها و گرفتن حق تجمع و اعتصاب، خیابان را دیگر نبایستی ترک کنم.
آقای سحابی گرامی، دوست دردمند، برای من عزیزید و دوستتان دارم اما خواهش میکنم نخواهید که باردیگر خیابان را به سود نیروهای سرکوبگر ولایتفقیه ترک کنم. شما خود بهتر میدانید، هرگاه که من ابتداییترین حقوق فردی و شهروندیام را به مسالمتآمیزترین شیوههای ممکن از این حکومت طلب کنم، باز هم پاسخم را با چماق و قمه و گلوله و زیرماشین گرفتن و از پل پرت کردن و زندان و شکنجه و تجاوز در کهریزک و اعدام خواهد داد؛ همچنانیکه در این سه دهه با خواهران و برادرانم رفتار کرده است. پس برای پیشگیری از دور جدید سرکوب گستردهی مردم، بایستی در خیابانها ماند و به تظاهرات مسالمتآمیز ادامه داد و در برابر خشونت از خود به دفاع برخاست. اگر خیابان را بدون گرفتن هیچنتیجهای ترک کنم، بهشدت سرکوب خواهم شد و اگر اعدام نشوم و یا در زندان به زیر شکنجه کشته نشوم و یا در سلولهای انفرادی نپوسم، در یأس و اندوه تباه خواهم گشت...
برایتان آرزوی سلامتی و طول عمر دارم؛
دوستدار شما
م. پوریا
سوم ژانويه 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|