|
سه شنبه 8 دی 1388 ـ 29 دسامبر 2009 |
اگر سال ۵۷ بود باز پشت خمينی می ايستاديم!
ف.م. سخن
يقه مان را گرفته بودند که شما که انقلاب کرديد قبل اش کتاب "ولايت فقيه" خمينی را نخوانده بوديد؟ گفتيم والله بالله ما با هفده هجده سال سن اين کتاب را چطور بايد گير می آورديم و می خوانديم؟ مگر می شد رفت کتابفروشی گفت آقا ببخشيد يک جلد کتاب ولايت فقيه آقای خمينی را می خواهم! می گرفتند پوست آدم را می کندند.
يکی از کتابفروش های شاه آباد رساله ی آقای خمينی را به صورت قاچاق برايم تهيه کرد، وقتی می خواست آن را به من بدهد، اول يک نگاه به سمت راست پياده رو، بعد يک نگاه به سمت چپ پياده رو، بعد يک نگاه به خيابان و ماشين ها انداخت، بعد کرکره مغازه را پايين کشيد و در مغازه را بست، بعد به بالاخانه ی کتابفروشی رفت، يک کتاب سبز زيتونی بدون اسم را که وسط ده جلد کتاب کارسازی شده بود پايين آورد، آن را در آورد، وسط يک جلد کتاب شعر مهدی سهيلی، يک جلد کتاب ر.اعتمادی قرار داد، به دست ام داد، مرا به خدا سپرد، گفت پسرم مراقب خودت باش، کسی تو را نگيرد، يک چيزی خواند و دور سرم فوت کرد، بعد کرکره را بالا داد.
من، مثل قاچاقچی های مواد مخدر که محموله ی خطرناکی را حمل می کنند، کتاب را به منزل رساندم، برای اين که اهل خانه کتاب را نبينند، در اتاق را قفل کردم، پرده ها را کشيدم، رساله ی آقا را از وسط کتاب های مهدی سهيلی و ر.اعتمادی بيرون آوردم، آن را ورق زدم با اين انتظار که در اين کتاب ممنوع چيزهايی خواهم خواند خواندنی و بسيار مهم، با کمال تعجب ديدم مشابه رساله های ديگر، سرشار از بحث فنی پيرامون آداب طهارت و غسل جنابت و مسائل بول و غائط است. آن وقت شما انتظار داشتی ما کتاب ولايت فقيه می خريديم و می خوانديم. تازه هم می خوانديم، تازه هم از مطالب و نظر واقعی آقای خمينی باخبر می شديم، بعد چه؟ فکر می کنی آن حرف های قشنگ قشنگ، آزادی، استقلال، جمهوری (حالا اسلامی يا دمکراتيک اسلامی يا دمکراتيک خالی يا هر چيز ديگری که اول و آخرش معلوم نبود چه خواهد بود)، بسته شدن زندان ها و شکنجه گاه ها، آزادی زندانيان سياسی، آزادی مطبوعات و احزاب، کوتاه کردن دست جنايتکاران و امپرياليست ها، آن قدر جذابيت نداشت که دنبال آقای خمينی راه بيفتيم و بخواهيم حکومت جبار را سرنگون کنيم؟
با يک حالت خجالت و سرافکندگی هم اينها را می گفتيم که انگار آرزوی مان اين است يک بار ديگر به سال ۵۷ بازگرديم و اين بار در خانه مان بنشينيم و به تظاهرات نرويم و هر کس هم خواست برود بگوييم "احمق نشی، نری ها! بيست سال بعد ملت، بدبخت می شود و تو را به عنوان عامل انقلاب اسلامی لعن و نفرين می کند..."
گذشت و گذشت و گذشت تا شد سال ۸۸ و جنبش سبز به راه افتاد. رهبران اش کی؟ آقای موسوی، نخست وزير محبوب امام. رئيسِ ری شهریِ قاتل و شکنجه گرِ معروف. نخست وزيری که اکثر کشتارهای سهمگين زندانيان سياسی در دوران او اتفاق افتاد. آقای کروبی، رئيس بنياد شهيد. رئيس مجلس شورای اسلامی. يار محبوب امام. همان که در تشکيلات بنياد شهيد برای خود دستگاه بگير و ببند و سرکوب داشت. متفکرش کی؟ سرکار خانم زهرا رهنورد. فول پروفسور دانشگاه. نقاش و مجسمه ساز و نويسنده ی حکومت اسلامی در بدو تاسيس. "متفکرِ فعال" در زمينه ی تئوريزه کردن حجاب اسلامی و زن محجبه که امروز زنان ما هر چه بر سر و هر چه بر تن دارند حاصل "تفکرات" و "تعمقات" ايشان است. روزنامه نگارش کی؟ آقای عطاءالله مهاجرانی وزير سابق ارشاد. همان کسی که وظيفه ی وزارت خانه اش "ارشادِ اسلامیِ" مردم ايران بود. (اين جا که می رسيم عده ای روی علامت ضربدر اکسپلورر کليک می کنند، دو تا فحش به ما می دهند که اين باز دارد ساز مخالف می زند و می خواهد جلوی انقلاب سبز ما را بگيرد. اتفاقا روی سخن ام با شماست پسر و دختر عزيز. با شماست طرفدار انقلاب سبز).
و اين جنبش يک آيت الله و رهبر معنوی کم داشت که آيت الله العظمی آقای منتظری بعد از درگذشت شان صاحب اين مقام ناميده شد. همان آقای منتظری که موسس ولايت فقيه در حکومت اسلامی ايران بود.
بله. ما در سال ۵۷ اصلا به روی خودمان نمی آورديم که آقای خمينی در سال ۴۲ با حق رای زنان مخالفت می کرد و يکی از دلايل مخالفت ايشان با حکومت شاه همين بود. به روی خودمان نمی آورديم که آقای خمينی مخالف آزادی های اجتماعی بود که حکومت شاه به زنان و مردان ايرانی می داد. لابد فکر می کرديم اين آقای خمينی آن آقای خمينی نيست. فکر می کرديم آقای خمينی عوض شده است و ديگر مثل گذشته ها فکر نمی کند. ولی آقای خمينی هرگز چيزی بر ضد عقايد گذشته اش نگفته بود. آقای خمينی هيچ گاه از خودش انتقاد نکرده بود. اين تصور ما بود که آقای خمينی عوض شده است ولی او عوض نشده بود. تاريخ اين عوض نشدن را به بهای بسيار گزافی به ما ثابت کرد.
و اکنون: آيا شما ديده ايد يا شنيده ايد که آقای موسوی و همسر محترم اش رسما از گذشته ی خودشان انتقاد کنند؟ آيا شما ديده ايد يا شنيده ايد که آقای موسوی حداقل يک بار گفته باشد، آن چه وزير اطلاعات اش –ری شهری جنايتکار، همان که مستقيما با آيت الله العظمی شريعتمداری و آيت الله العظمی منتظری در افتاد، همان که کشيده بر گونه آيت الله العظمی شريعتمداری نواخت، همان که بانی اعتراف گيری و تواب سازی در زندان های ايران بود و خاطرات مستقيم او عليه شخص آيت الله العظمی منتظری با تيراژهای ميليونی چاپ و منتشر شد- باری، آيا شنيده ايد که آقای موسوی حداقل يک بار گفته باشد وزير جنايتکار اطلاعات اش، جنايت ها کرد، آدم ها کشت، خشت کج وزارت اطلاعات را بر زمين نهاد، و بابت اين اشتباه، بابت دو بار انتصاب او به مدت هفت سال و خرده ای به عنوان رئيس مخوف ترين تشکيلات اطلاعاتی از مردم و از کسانی که امروز به هواداری از او برخاسته اند عذرخواهی کند؟ يا حداقل خود را از جنايت های او به طور صريح مبرا بداند و آقای خمينی يا هر کس ديگری غير از خودش را مسئول بنامد؟ همان کاری که آقای منتظری کرد و محبوب ملت شد؟
آيا ديده ايد يا شنيده ايد که خانم پروفسور زهرا رهنورد، به خاطر تمام مقالاتی که در باره ی مزيت های حجاب اسلامی و زنان محجبه نوشت، به خاطر تمام سخنرانی ها و فعاليت هايی که برای انداختن يک تکه پارچه ی سياه بر سر زنان ايران کرد، به خاطر انديشه های محدودسازی که باعث شد فساد و فحشا در ايران به وضع دهشتناک کنونی برسد و از هر کشور آزاد غربی و اروپايی بيشتر باشد، به خاطر آن تفکرات و آن فعاليت ها و اين نتايج تلخ، دست کم خود را نقد کرده باشد؟ به راستی اگر کسانی که او را به عنوان يکی از صد متفکر بزرگ جهان انتخاب کردند، مقالات روزنامه های اطلاعات و اطلاعات بانوان ايشان به دست شان می افتاد چه می گفتند؟ آيا او را به عنوان يکی از صد متفکر انتخاب می کردند؟
نه. نگران نشويد. نمی گويم انقلاب سبز نکنيم. نمی گويم از آقای موسوی و همسرش حمايت نکنيم. تنها چيزی که می خواهم بگويم اين است که شما که رهبری افرادی با اين سوابق تيره و تار را پذيرفته ايد، بر ما خرده نگيريد که رهبری آقای خمينی را پذيرفتيم. و يک لحظه فکر کنيد که شما به عنوان جوان امروز، وقتی از رهبران سبز حمايت می کنيد، چقدر به سی سال بعد و آينده ای که اين رهبران می توانند برای شما و فرزندان تان درست کنند می انديشيد؟ ما هم در سال پنجاه و هفت به اندازه ی شما به سی سال بعد می انديشيديم. اين تنها چيزيست که می خواهم بگويم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|