بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

سه شنبه 1 دی 1388 ـ  22 دسامبر 2009

 

آیت اله منتظری؛ هم نظریه پرداز ولایت مطلقه فقیه وهم قربانی آن!

تقی روزبه

Taghi_roozbeh@yahoo.com

 

هیچ چیز گویاتر از سرگذشت خود آیت اله منتظری نمایشگر ماهیت سلطه گرانه و سرکوب کنندهء یک نظام ایدئولوژیک- مذهبی در میان "خودی ها" نیست. او شمشیری را پرداخت کرد که خودش، به مثابه عضوی عالی رتبه ازطبقهء سیاسی به قدرت رسیده پس ازانقلاب بهمن، از قربانیان آن بود. مسأله فقط بر سر این حقیقت سترگ نیست که قدرت وقتی از خود توده ها و کنش های آنان، یعنی از مولدین اصلی آن جدا شود، هم چون قدرت بیگانه، مهار ناپذیر و مسلط در برابر آنان ظاهرمی گردد. بلکه، علاوه بر آن، در این سؤال است  که چرا چاقو حتی دسته خود را می برد وچرا چنین می شود؟ یا، همان طور که معمولاً گفته می شود، چرا "انقلاب" فرزندان خود را می خورد؟

پاسخ به این سؤال ریشه درهمان اصل نخست دارد: باین دلیل که قدرت جدا شده، برای تضمین استمرار و بازتولید خود، حتی در میان خود طبقهء سیاسی حاکم نیز میل به تمرکز و مطلق شدن دارد*. و، از قضا، شخص منتظری در پاسخ به این نیاز نظام در مواجه با چالش ها و خطراتی  که استمرار و بازتولید قدرت آن را مورد تهدید قرار می داد، از مدافعان و تئوریزه کنندگان عمدهء ولایت مطلقه فقیه  بود. و خمینی هم بر همین اساس  در فتوای معروف خود ـ مبنی براین که "ولایت مطلقه فقیه بنا به مصلحت نظام حتی حق تعطیل (یا قربانی کردن ِ) اصول و فروع دین را دارد و بالاتر از آن هم هست"! ـ گام دوم و نهائی را برای قربانی کردن خود ایدئولوژی حاکم در پای قدرت برداشت و، در انطباق با آن، با دستکاری قانون اساسی آن زمان، و گنجاندن «ولایت مطلقه» در متن قانون، و هم چنین با آزاد کردن جایگاه ولایت فقیه ازقید و بندهای فرموله شدهء پیشین، جایگاه ولایت فقیه را بر قد و قامت کوتوله ای ـ از نظر سلسله مراتب مذهبی ـ بنام خامنه ای دوخت. البته خمینی را بحق باید شاگرد مبرز و برجسته ای به شمار آورد از آنچه که در دنیای سیاست بنام ماکیاولیسم نامیده می شود و مراد از آن مجاز بودن کاربرد هر وسیله و شیوه برای رسیدن به هدف است. و چنین بود که نظریهء ولایت فقیه، بویژه از نوع مطلقه اش، درآزمون خود، و در برابر چشمان منتظری، از جمله با حصر و خانه نشین کردن وی به نمایش درآمد.

 و اما نکتهء دوم در مورد وی آن است که  او در عین حال از زمرهء کسانی از طبقهء سیاسی حاکم بود که نماینده و نگهبان منافع عمومی و درازمدت نظام بشمار می روند. گو این که اگر خود بر مصدرقدرت ابقاء می شد، ناچار بود که اساساً در همان راستای پویش درونی قدرت ِ جدا شده از منشأ خود، به سوی تمرکز هرچه بیشتر - که مستلزم سرکوب مردم و تصفیه و حذف رقباست - حرکت کند. چرا که دراین جایگاه، این منطق ماشین حکومتی و الزامات آن است که حرف آخر را می زند. و البته چنین کسانی بویژه وقتی در حاشیهء قدرت و نه در کانون اصلی آن قرارداشته باشند، به مدد نگاه دورنگر خود با اقداماتی که صرفاً ناظر به منافع لحظه ای و باندی است و متضمن خطر برای بقاء نظام، به مخالفت و مقابله برمی خیزند.

و از همین منظر و جایگاه بود که او، در پرتو تجربه ها و نتايج به دست آمده از آزمون ها، با تجدید نظر در ولایت مطلقه، به نوع ولایت مشروط و کنترل شدهء فقیه، و قرائت "دموکراتیک تری" از آن رسید که وظیفهء فقیه را در نظارت بر اجرائیات و سپردن کارها بدست دیگران تعریف می کرد. و این البته در میان جماعتی  که جمود و تعبد از مشخصات بارز آن ها به شمار می رود، از او چهره ای کمتر جمودآمیز و متمایز نسبت به سایر مراجع به وجود آورد. گرچه تناقض ميان «نظریهء نظارت» و اصل «تئوری ولایت» همچنان برقرار بود و هست و تجربه نشان داده که با تفکیک نظارت و اجرا، و یا قدرت صوری و واقعی، خطر از دست دادن قدرت واقعی وجود دارد. لذا، برای حل اين تناقض دو راه بيشتر وجود ندارد: يا متمرکز شدن هرچه بیشتر آن، و يا رد کلیت ولایت فقیه.

در واقع، به یک تعبیر می توان گفت که خمینی با همین تصور از قدرت سودای تحقق حاکمیت فقها را شروع کرد و با نصب مهندس بازرگان به نخست وزیری و این که خود مایل است در قم سکنی گزیند و به درس و مشق روحانیت بپردازد، همین هدف را دنبال می کرد. اماتجربه های متعدد، علاوه بر بازرگان و ازجمله بحران بنی صدر و سپس به نوعی در دورهء اصلاحات و ظهور حاکمیت باصطلاح دوگانه و یا صوری ـ واقعی، و... نشان داد که قدرت به طور کامل اگر در دست خود روحانیت و کارگزاران سرسپردهء آن متمرکز نشود (امری که خمینی شخصاً از ساده اندیشی خود در نادیده گرفتن آن انتقاد کرد) از چنگشان بدرخواهد رفت. با این وجود، تمرکز قدرت، همانطور که اشاره شد، چاقوئی است که دستهء خودش را نیز می برد.

 و نکتهء سوم آنکه منتظری، علاوه بر دو مشخصهء فوق، دارای مشخصهء دیگری هم بود: او، برخلاف اکثر مراجع و روحانیون طراز اول  وافراد مسلکی، دارای این ویژگی نیز بود که ارزش گذاری انسان ها را فقط از منشور ایدئوژیک خود عبور ندهد و لاجرم، برخلاف مقتضیات نظریه اش بر اساس پای بندی و یا عدم پای بندی به موازین مسلکی، شخصاً از ارزش گذاری و داوری از طريق تقسيم آدميان به انسان و ناانسان، و دارای حقوق و یا فاقد حقوق شهروندی، اجنتاب ورزد. بقول آخوندها، «انسانِ هو فی نفسه»، حتی اگر غیر مسلمان هم باشد، در نزد وی دارای حقوقی بود، ولو اينکه بر اساس احکام فقهی حقوقی کمتر از یک مسلمان داشته باشد. او نسبت به نقض اين حقوق حساس بود (البته این به معنی برابری همه انسان ها ـ صرفنظر از هر عقیده و اعتقاد و پای بندی ـ در نزد او وی بشمار نمی رفت و ربطی به منشور حقوق بشر نداشت. بلکه تنها به معنی مخالفت با افراطی گری گرایش حاکم بود. مثلاً، او هرگز اعلام نکرد که هر شهروند ایرانی، صرفنظر از عقاید و نظرات و یاجنسیت اش و... به یکسان حق رئیس جمهورشدن و... دارد). نگرانی عمده وی از تعدی و تجاوز و شکنجه و سایر سیاست های حاکمیت، همانطورکه بارهای بار اعلام داشته، خوف از بدنام شدن اسلام (اسلام به روایت خود وی) و از دست رفتن حیثیت آن و سبب بدبینی مردم بوده است. و از آنجا که عملکرد رژیم دایماً در همین جهت بوده است، او از همین منظر در چالش با رژیم قرار داشت.

اوج مقاومت بیادماندنی وی مخالفت و ایستادگی در برابر قتل عام زندانیان سیاسی سال 67 و ایستادگی وی در برابر فرمان جلاد و بت اعظم بود که سبب شد تا مغضوب خمینی شده و قائم مقامی و سایر پست های رسمی خویش را از دست بدهد. همچنین او، طی ماه های اخیر، نظرات و فتواهای متعدد و درجای خود مهمی همچون نامشروع بودن حاکمیت، وبی اعتبار بودن ولایت مطقه، در دفاع از زندانیان سیاسی، و غیر شرعی بودن هرگونه سرکوب و شکنجه و محکوم کردن دادگاه های نمایشی، و انتقاد از بسیج و درخواست تخطی آنها و... و بویژه علیه تجاوز و قتل و جنایت کهریزک مبادرت کرد. و یا در مقطع دیگری مخالفت وی با سیاست های هسته ای و یا سیاست های تنش آفرین خارجی رژیم و امثال آن بود.

آخرین اقدام وی محکوم کردن معرکه گیری اخیر رژیم در مورد تصویر پاره شدهء خمینی بود که، ضمن محکوم کردن هدف رژیم از این معرکه گیری، شخص خمینی را مصون از خطا ندانست.

او تا واپسین لحظهء زندگی و ایست قلبی اش از مبارزه علیه تجاوز و تعدی حاکمیت دست نکشید. و از قضا دقیقاً این وجه از کارنامهء وی بود که از او در نزدم مردم ـ و بویژه مردم مذهبی و سرخورده از حاکمیت ـ یک روحانی آزاده و معترض به وضعیت موجود و پشتیبان اعتراضات ساخت. و آنها همانطورکه به وقت حیات از انتقادات و مواضع او به مثابه سپری برای پیشروی خود در برابر استبداد مطلقه بهره می گرفتند، اکنون مرگ و یاد و خاطرهء وی را نیز فرصتی برای عرض اندام در برابر استبداد قرار می دهند.

****

و سخن آخر: آیا کمونیست ها چیزی برای درس گرفتن از این تجربیات دارند؟ البته بله!. وقبل ازهرچیز دو درس بزرگ:

نخست آن که از تبدیل شدن کمونیسم به یک مسلک ایدئولوژیک و به یک کمونیسم آئینی بشدت باید پرهیز کرد. چرا که می تواند دارندهء آن را هم چون حجابی و از طریق خلق یک انسان ناکجاآبادی ِ اسیر مسلک و ایدئولوژی، در برابر انسان واقعاً موجود، پویا و در حال حرکت و پای بند به حرمت و برابری راستین انسان ها قرار دهد. هرگز نباید فراموش کرد که این ایدئولوژی ها هستند که باید در خدمت انسان ها باشند و نه برعکس. ایدئولوژی ها نیز، مثل هر محصول اجتماعی آفریدهء انسان ها هستند و دارای اعتبار نسبی و مشروط؛ و توسط تجربه و دست آوردهای آنان باید مداوما نقد و خلق و بازتولید شوند. از این رو هیچ ایدئولوژی نباید بند ناف خود را با این چشمه زاینده و سرسبز زندگی و خلاقیت ها  قطع کند. وگرنه، خواسته و ناخواسته، خود به مثابه نیرو و یا ابزار سرکوب، در برابر همان کارگران و زحتمتکشان درخواهد آمد ـ همانطور که متأسفانه در تجربیات گوناگون چنین شده است.

و دوم آنکه قدرت، اگر از توده ها جدا شود، هم چون گوی لغزان میل به سوی نقطه  تمرکز و سلطه طلبی دارد. و در این میان مهم نیست که کمونیست باشی و یا مذهبی. «قدرت جدا شده» ی خوب و بد وجود ندارد. و برای این جام زهر، اگر که نوشیده شود، هیچ پاد زهری نمی توان يافت.      

21 دسامبر 2009

 

 

*- البته اصل میل به مطلق شدن و تمرکز قدرت، اصلی است فراگیر و مشمول همهء نظام های طبقاتی است که برپایه جدائی قدرت از منشأ مولدین آن استوارند. با این وجود، لازم به اشاره است که چگونگی ودرجه و نحوهء تمرکز آن در کشورها و اقتصادهای توسعه یافته و دارای سنت دموکراسی بورژوائی با کشورهای کمترتوسعه یافته و بویژه استبدادی، که دارای خودویژگی های دیگری هستند، متفاوت می باشد. در واقع، نظام های متعارف و پپشرفتهء بورژوائی توانسته اند با عدم تمرکز صوری از یکسو، و تمرکز و انحصار واقعی اقتصادی و بازار، ازسوی دیگر، از طریق  دو و یاچند فراکسیون متعلق به طبقهء سیاسی حاکم و چرخش دادن قدرت بین خود، به یک توافق نسبی در رقابت با یکدیگر و نيز به یک ثبات نسبی برسند.

www.taghi-roozbeh.blogspot.com

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com