|
شنبه 28 آذر 1388 ـ 19 دسامبر 2009 |
ایرانی بودن، و مسائل موروثی؟
مهدی استعدادی شاد
برای پایداری منوچهر یاوریان
که با چنگار (سرطان) در پیکار است
1- راستش همیشه اینطور نبوده که سه میلیون دانشجو داشته باشیم؛ دانشجویانی مشغول در دانشگاه های آزاد و غیر آزاد، که بیشترشان بخاطر رعایت صرفه جوییهای بازاری در رشته علوم انسانی مدرک میگیرند. رشته ای که، نسبت به رشته های تحقیقاتی و آزمایشگاهی، کم خرج و کم هزینه است.
هرگز چنین نبوده است که در کلاس های دانشگاه از این مریدان چند صدهزار نفری انسان شناسی، نیمی از جنس زنان باشد.
به راستی همیشه اینطور نبوده که کمیت ها اینچنین نقش موثر بازی کنند و آدمی را امیدوار به رشد کیفی.
البته آینده نشان خواهد داد که تا چه اندازه امید ما واهی بوده و تا چه اندازه تحقق یافته، اما بهر حال همیشه اینطور نبوده است.
2- در دوره هایی که جُنبش پیکار با بیسوادی ببار ننشسته بود و بیخبری ما بیداد میکرد، تحصیلکردگان فرنگ رفته و بی ملاحظه ای بودند که در سخن خود کلمات خارجی را به کار میبردند.
در آن هنگام برای ما که ابواب جمعی"نهاد" مردم بودیم، وا ویلای چه کنم بر پا میشد. زیرا، هنوز زبان خواندن و نگارش خود را کامل نیاموخته، باید سر از معنای واژه هایی فرنگی در می آوردیم. بگذریم که اعلام همین سر در گمی، یکی از تفاوتهای نسل ما با پیشینیان است که عمری عبارتهای عربی بر زبان راند؛ بی آنکه معنای درست آنها را بدانند.
اکنون نمیشود گفت که آنان( مردم قدیم و جدید و فرنگ رفتگان) گناهکار بودند. گناهی در کار نیست. اما مسئولیت و وظیفه چرا. بیسوادی، ایراد و کمبود است و استفاده از واژه های نامفهوم به هنگام طلب تفاهم، قُمپز در کردن بی حاصل و الکی.
3- یادتان هست که چقدر به نسل تشنه ی یادگیری، در موعظه ها و سخنرانیها، از سوسیولوژی گفتند؟ و ما، آری مای فلک زده، کلی وقت تلف کردیم که بدانیم منظورشان جامعه شناسی است.
اگر بدنبال سند اتلاف وقت بسیاری ازما هستید در آثار زنده یاد، متفکر بزرگ جهان شیعه، دکتر علی شریعتی بگردید. این که مثلا در موعظه های خود چقدر کلمه سوسیولوژی را بکار برده است.
البته جالبی قضیه یا شاید غمناکی اش در این امر است که وی "سوسیولوژی" یادگرفته در پاریس را خرج شناساندن چند شمشیر زن مسلمان کرده که از مناطق آفتابسوزان و کم گیاه بسوی سرزمین های سر سبز وسایه دارلشگر کشی کرده اند. در همین جا، یعنی با آن لشگرکشیها پیامددار، البته یکی از جنبه های مُشکل ایرانی بودن همچون ارثیه ای بغرنج خود را آشکار میکند.
4- شاید بسیاری ندانند، و از جزئیات بیخبر باشند. اشکال، از جمله در این تصمیم زیر هم هست. این که فرزند برومند "معلم شهید ما"، که سالها در فرنگ بوده، یکباره عطای تبعیدی بودن را به لقایش بخشد و برود در "میهن" اسلامی با مطبوعات قانونی( نشریه ی شهروند قوچانی) به مصاحبه بنشیند.
بگذریم که "میهن" به معنای کشوری مستقل و در بر گیرنده شهروندان یک ملت در اسلام یک پارادُکس یا ناسازه است. چرا که متولیان دین نامبرده ولایت جهانی میخواهند و به یک کشور خاص متعهد نیستند.
از تناقض میان گرایش به امپراتوری فراگیر با کشور داری بگذریم که کسب و کار فقهای از ما بهتر و شریعت پناه است و آدم های معمولی یا به اصطلاح ما ماهی کوچولوها را بدان راهی نیست. اما این واقعیت چک سفیدی به کسی نمیدهد که به دلخواه هر کاری را بکند. در مقیاس آدمهای معمولی و متعارف هم انتظارات عقلانی و اخلاقی وجود دارد. و این اصل رفتاری شامل حال فرزند برومند نیز می شود.
در حالیکه میشد آن یادداشت برداری از کتب فلسفی و آش هفت جوش سازی از هستی شناسی هیدگری و نحله های فکری مخالف و متفاوت در فرنگ را گوشه ای گذاشت و به ارزیابی ارثیه پدری نشست که یکی از دستاودهای نظریه سازیش هموار کردن راه ایجاد نظام خلیفگانی در ایران بوده است.
نظام خلیفگانی که برای رسیدن به وسوسه امپراتوری شیعه، در کازینو جهانی با ایران همچون کارت بازی قمار میکند. بخشی از ممکن شدن این قمار را می توان در حیرانی و بی همتی همگانی دید؛ اگر نخواهیم کلمه بار دار و آلوده غیرت را بکار برده باشیم و از بی غیرتی بگوئیم.
والا باید واکنشی به این واقعیت صورت می گرفت که سه - چهار برادری که در ایران بدنیا نیامده اند، همزمان ریاست قوه های مقننه و قضائیه و سرپرستی تحقیقات فیزیک اتمی و عقیده سازی برای نیروهای مسلح کشور را در دست دارند. حال که ما قصد سرزنش کسی را نداریم تا چه رسد به مردم و خلق قهرمان خود، به واقع باید بدین خانواده موفق تبریک گفت. چرا که چنین توفیقی در هیچ جای جهان رُخ نخواهد داد. این خانواده را باید با القاب سلطنتی مفتخر کرد و به نام خواند. در این راه یکی از پیشنهادات میتواند "مسلمانان ویکتوریایی" باشد. برازندگی این لقب برای شرکت سهامی برادران لاریجانی از این رو توجیه میشود که صفت ویکتوریایی را به آنانی میدهند که از یکسو خشکه مقدسی را نمایندگی میکنند و همزمان در ثروت و تجمل غوطه می خورند.
این پاراگراف اخیر در مورد مسلمانان ویکتوریایی را حاشیه روی بیهوده یا فریادی که به گوشها نمیرسد در نظر بگیریم. بر گردیم به اقدام "فرزند برومند"، جناب احسان شریعتی، که تبعیدی بودن را فرو گذاشته و به "اُم القرای اسلامی" سر زده است. سخن حاضر را استدلالی در نظر بگیرد که در پاسخ وکیل مدافعان وطنی ارائه میشود. وقتی برای تقویت روحیه سازشکاری میگویند مگر مصاحبه کردن یا به موطن بازگشتن جرم است؟
البته منظورما هم ابلاغ جرمی به کسی نبوده و نیست. اما خطا کاری را باید گوشزد کرد. آنهم بر این سیاق که گفته اند:"هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد." یک مواقعی صبوری و تحمل، لازمه شاّن انسان است.
5- اما انگاری صحبت از ایرانی بودن همچون مشکل موروثی، کار دست ما داد. زیرا به نا کجای برخورد شخصی و تکرار اندرزها کشیده شدیم.
برخورد و ایراد جویی کردیم. بی آنکه با جناب احسان شریعتی مکاتبه، نسبت خویشاوندی یا دلخوری از رابطه ای را داشته باشیم. حتا یکبار او را ندیده ایم، ولی به خود اجازه دادیم که درباره کارش داوری کنیم. کار ما توجیه پذیر نیست. هرچقدر هم که از وی مطلب و مصاحبه خوانده و در ذهن به درد سر قبول و رد حرفهایش افتاده باشیم.
بهر حالت هرچه هست، و این را برای برائت خود میگوئیم، زیر سر پرسش ایرانی بودن همچون ارثیه مشکل است. بهر حال ایرانی بودن لقب و نسبت خنثایی نیست که در افکار عمومی با آن بی درد سر بشود سر کرد.
6- درست نمیدانم. انگار یکی از متفکران فرانسوی، شاید منتسکیو یا ولتر، روزگاری مطلبی نوشته و به امکان ایرانی بودن شک کرده است.
چون حافظه ام همکاری نمی کند، برای پوشاندن عدم حاضر به یراقی ذهنم که هر چه زور زد ندانست ولتر بود یا منتسکیو و شاید دیگری، حرف را عوض میکنم. میخواهم بگویم؟...
البته یکی از گرجی تبارانی که در میان ما زندگی میکند و به فرانسه مینویسد، یعنی متفکر بانفوذ دانشگاهی و محبوب القلوب حوزوی، عالیجناب داریوش شایگان، با یکی – دو قرن فاصله جواب طرف فرانسوی را داده است. او که جلوی هانری کُربن و علامه روحانی (اسمش یادم نمی آید و مهم هم نیست) یکجور به احترام مینشسته، حتما با بی پروایی سینه ستبر کرده و لابد گفته که بیائید روشن کنید که فرانسوی بودن خودتان چگونه ممکن است؟
حال که ناخواسته اسم نویسنده اثر"آسیا در مقابل غرب" را به میان آوردیم، باید پای لرزش هم بنشینیم. آنهم لرزشی اختاپوسی. زیرا یک پای لرز در این واقعیت است که اثرنامبرده یکی از همنوایان "نهضت" بازگشت به خویشتن است. نهضتی که در شیپور بومیگرایی تعریف نشده ونیز جنگی اعلام نشده علیه غرب دمید.
البته، با گذشت چند دهه ی ناقابل، همگی فهمیدیم که بومیگرایی چه اژدهای مهیبی میتواند باشد؛ با آتشی که خودی و غریبه نمیشناسد. همانطور که گفتیم نامبردن از جناب شایگان پای لرز نشستن دیگری دارد. این که باید یادآور لنگیدن تفاهمجویی ایشان شد. زیرا وی فراتر از شریعتی ها نه با مفاهیم بیگانه بلکه با زبانی بیگانه، خرد ارتباط ساز خود را فعال کرده تا ما را شیر فهم کند.
البته فعل شیر فهم کردن دیگران، برای نگارنده، یک طعم مشترک با شیره مالیدن بر سر دیگران را نیز دارد. اگرآن شیر با این شیره کمی بیشتر روی زبان مزه - مزه شود. فعلا بگذریم.
7- بر این منوال وی، که در استفاده از زبان فرنگی روی دست شریعتی ها بلند شده، چندین و چند کتاب دیگرش نیز به فرانسه نگاشته است. کتابهایی که کلی مترجم دوست و مستخدم داشته است تا جهان بینی گسترده و رهنمودهای چاره ساز نویسنده را به فارسی بر گردانند. مطالبی که در ضمن مسئولیت سواد آموزی ما را دشوار و جانفرسا گرداند.
منتها از آنجا که مخاطب گرامی گناهی نداشته که در مجازات ما شریک باشد، در اینجا دشواری و جانفرسایی سواد آموزی خود را درز میگیریم.
باز گردیم به همان دورانی که بخاطر سطح نازل آگاهی استفاده از کلمات خارجی نشانه ارج و قُرب بود. یکی از آن واژه های رایج آن دورّان کلمه ترکیبی "ژئو- پلیتیک" بود.
البته شاید مستفرنگان ما در این رابطه بخصوص زیاد منحرف نبودند. چرا که کلمه نامبرده را به جای لفظ نتراشده و نخراشیده ای چون "سوق الجیشی" به کار میگرفتند. کلمه ای که ادایش نه تنها تارهای صوتی را آزار میدهد بلکه هنگام نوشتن نیز هیچوقت مطمئن نیستید که املاء اش را درست نگاشته اید.
8- سال ها واژه "ژئو پلیتیک" را میشنیدیم بی آنکه متوجه شده باشیم که این واژه چقدر با مسئله ما یعنی "مسئله وراثت ایرانی بودن" در ارتباط است.
علت این بی توجهی شاید در قلمبه و سُلنبه بنظر رسیدن واژه بود که پرده ای میشد مانع دیدن پس و پشت قضایا.
یکی از آن بارهایی که به ذهنمان تلنگر خورد که رابطه ای میان ایران و واژه ی ژئو پلیتیک ببینیم، مطلبی از میشل فوکو بود. نگاشته شده در حوالی انقلاب شکوهمند اسلامی. در آن مطلب گرد آمده با سایر گزارشهای ژورنالیستی، چاپ شده زیر عنوان "ایرانیان چه رویایی در سر میپرورانند" یا چیزی نظیر این، ایران را مهمترین یا، درست دیگر نمیدانم، یکی از مهمترین کشورهای جهان خوانده بود. آنهم به وقتی که ایرانیان به صرافت افتاده بودند که معنویت را در جهان غربی شده احیا کنند.
اکنون بنظرم میرسد که شاید حرفهای شایگان به فرانسوی بر فوکو هم اثر داشته است؟ کسی چه میداند؟ بهر حال فوکو هنوز زنده در آنوقتها نگران بود که معنویت جویی ایرانیان قربانی دیپلماسی کشورهای امپریالیستی شود و کشتی معنوی شان در گل گیر کند. ایرانیانی که یک روحانی را به عنوان رهبر پیش انداخته بودند.
به راستی دل برای خوشخیالی آن فیلسوف نامدار فرانسوی میسوزد که در تبار شناسی قدرت، برای آیندگان امکان شناخت ترفندهایش را به ارث گذاشت؟
اما وی با همان حرفها نشان داد که پیچیدگی ذهنی ایرانیان را نمیشناسد. وی انگار به شایعات ایرانیان در مورد خودشان بیشتر گوش سپرده تا واقعیات را در نظر گیرد. آیا به واقع نباید بر ساده دلی فوکو گریست که مای هفت خط را اینچنین مظلوم و ناتوان دیده است. آنهم بویژه ناتوان در استفاده از الگوهای رفتار امپریالیستی و ترفندهای دیپلماتیک؟
در حاشیه، یعنی تا اینجا که آمده ایم، البته بهتر است تکلیف کلمه ی غریبه ی "دیپلماسی" را برای شرقشناسان و بویژه ایران شناسان روشن کنیم. به صراحت بگوئیم که ما به خوبی مفهوم و معنای این کلمه را میشناسیم.
آری دیپلماسی که به روزگاری مارکس آلمانی آن را در زمره بخش بد و قابل سرزش تاریخ قرن هژده و نوزده قلمداد کرده، برای ما مثل کف دست خودی آشنا است. ما استاد کار دیپلماسی هستیم.
یک چشمه اش را همین اواخر در مذاکرات هسته ای با آژانس مربوطه نشان داده ایم. چرا که کُلی وقت خریده ایم تا به منظور خود برسیم. منظوری که تکیه دادن به نیروی اتم است. چه به صورت استفاده و مصرف انرژی و چه به صورت تخریبی. البته تخریب همواره با فرو افتادن بمب بر سر خانه و کاشانه دیگران پدید نمی آید. گاهی شلختگی در کاربرد نیروگاه اتمی نیز به تخریب فاجعه بار میرسد. آیا ماجرای چرنوبیل فراموش شده؟
از اینرو وقتی فاجعه ای در آن حد و مقیاس اتفاق میافتد فرقی نمی کند که ما خود را از اولیای امور منفک دانسته ایم یا نه. به هنگام سقوط از کسی کارت شناسایی رویت نمیشود. حتا نمیپرسند که جز امتی شعار ده بوده اید که فریاد زده:" انرژی هسته ای فلان و بهمان"...
از این بن بست ها یا بقولی راهکارهای پُست مدرنیستی گذشته، در حاشیه تاریخ آموخته بودیم که دروغ مصلحتی بگوییم و منظور خود را لاپوشانی کنیم. گرچه گاهی بخاطر افزایش پرده هایی که در گذر ایام دور نظر خود پیچیدیم، منظور اصلی خود را گُم کردیم. چنان که قهرمان دروغگویی و چاپلوسی در جهان شده ایم. مدعیان میگویند: نه! بیایند در اُلمپیک مُچ بیندازیم.
بگذریم از شور بختی که در سرزمینی دروغ همه گیر شده است که در آن خیرخواهان باستانی اش برای دوری دروغ نیایش میکردند و رهنمود نیک سازی گفتار و کردار و پندار را میدادند. در این رابطه جُستار نویس ورزیده، محمد قائد، اصطلاح نیرنگستان آریایی – اسلامی را ساخته است.
برخی، مثل اسماعیل فصیح، در واکنش به این تغییر و تحولهای توی گیومه تاریخی از "تراژدی – کمدی پارس" نوشته یا رُمان حجیم "فرار فروهر" را منتشر ساخته اند. آنهم با مضمون محوری که قهرمان روایت دچار فراموشی حاد یا، به زبان پزشکی، مبتلا به آمنه زیا بوده است.
بگذریم که در اینجا و آنجای روایت با باج دهی نویسنده، شادروان اسماعیل فصیح، به ایده های حاکم و اولیای امور باجی روبرومیشویم. آینده نشان خواهد داد که آیا بیماری قهرمانان ادبی ما شفا یافته و چقدر آن کُرنشها در برابر بیداد چهره ی روایت را مُکدر کرده است.
9- همیشه اینطور نبوده که چیزی حدود سه میلیون ایرانی در برون مرز روزگار سپری کنند. آنهم گذران روزگار در دمکراسیهای خوش آب و هوا؛ گذرانی که حتا خویشاوندان مومنشان را هم به وسوسه انداخته که اُمت و مُلک اسلامی را ترک کرده و از برکات "کفرآباد" غرب نصیبی ببرند.
آقا زادگان کوچیده به کانادا، یا حتا به دبی، مثنویهای منتشر نکرده از توفیق خود بسیار دارند. مثنویهایی که مثل سایر سپرده های قیمتی در صندوقهای امانت بانکها هستند. از این کنگر خوردنها و لنگر انداختنها و ماجراهای کوچ فامیلها کسی دلخوشی نخواهد داشت؛ اگر که از منظر هموطنان بی امکانات سفر بنگریم.
همیشه اینطور نبوده که جماعت ایرانی همواره نالان از کژدم غربت با فاصله به زادگاه خود و به هموطنان گرفتار بنگرد. هموطنانی که، "گر نیک بنگری"، در زندانی به وسعت کشور بسر میبرند. کشوری که، هر نسلش به سهم خود گفته و میگوید، اینچنین هرگز اسیر دروغ و دغل و توطئه نبوده است.
شاید برخی که با تمرکز قوا و سایر روشهای مدیتیشن به خونسردی و دفع دلواپسی وهیجان رسیده اند، مقصر این فرایند اهریمنی را تاریخ بدانند. البته باید گفت در تاریخ بوده که ایران تا اینجا دوام آورده است. تداومی که البته تا حدودی با اختراع دیپلماسی نوع خود طی شده است.
در ضمن بدین عزیزان باید متذکر شد که جغرافیا را از نظر دور نیندازند. زیرا که گفتیم شناخت امر "ژئو پلتیک"، در علم سیاست، بخشی از استناد خود را روی ایران میگذارد. ایرانی بر سر چهار راه گذر سپاهیان جهانگشا و تمدنهایی که از این مسیر گذشته یا جایگزین گشته اند.
10- حال با چنین پیشدر آمدی از نقش تاریخ و جغرافیا در سرگذشت جمعی، بسیار دشوار خواهد بود اگر که بخواهیم با واقعیت خاص امروز کلنجار رویم. این واقعیتی است که ایرانی بودن را با پرسشی پیچیده روبرو ساخته است . اینکه ساختار حکومتی کشور چگونه خواهد شد؟ ساختاری که تابعیت ایرانی بودن را تعیین میکند.
البته این ها در صورتی است که به قول معروف یک پاسپورتی باشید. با پاسپورتهای دیگر راحتتر میشود در جهان گشت و گذار کرد؛ البته به جز سوریه و سودان. چون حتا بحرین نیز، آنگونه که روایت شده، برای گذرنامه ی جمهوری اسلامی تره خورد نمیکند.
منتها اگر ایرانی بودن ما فرای تابعیت اداری، جنبه عاطفی نیز داشته باشد، مسئله فقط محدود به ساختار حکومتی نیست. با مسئله پیچیده تری روبرو هستیم.
این نکته را هر روانشناس تازه کاری نیز گوشزد خواهد کرد. اگر ما از اعضای بی حق و حقوق اقلیتهای اجتماعی باشیم، مشکلی که بهر حالت یکجایی گریبان هر کسی را میگیرد، با ناسازگاری رفتاری هم روبرو هستیم. ناسازگاری که امکان بهبودیش با خط قرمزهای کنونی و سانسور رسمی دشوار به نظر میرسد. در اینجا حتا روانشناس هم سیاسی کار خواهد شد. منتها اگر شما حوصله کار سیاست را نداشته باشید، قضیه بیخ پیدا میکند. زیرا با دوری از روانکاو امکان آنالیز خود و دستیابی به تعادل را هم مختل خواهیم کرد.
بنابراین پرسش زیر که "آیا نظام خلیفگانی متعلق به قرون وسطا میتواند دوام آورد؟" رابطه مستقیم با حال و روز ما خواهد داشت. برای همین کار ما موجه است که مدام بپرسیم:" آیا رژیم در دراز مدت میتواند از پس اعتراض اجتماعی زنان، دانشجویان و اقشار متوسط شهر نشین و ناخشنودی ایرانیان برون مرزی بر آید؟" به واقع این اعتراضات و ناخشنودیها را نباید دست کم گرفت که هرکدام پدیده هایی از دنیای مُدرن و "دهکده جهانی" هستند؛ و اتفاقا چون جهان به "دهکده"ای تبدیل شده که شبکه ارتباطی در حال گسترشی دارد، روش کدخدامنشی در آن دیگر اثر ندارد تا چه رسد به سرکوبی که برای سرکوبگران خفت و خواری تاریخی ببار میآورد.
این آموزه را به فرماندهان اتاق فکر سپاه پاسداران هم باید گوشزد کرد که خواب و رویای کنار زدن روحانیت و آقا زادگان و تنها نشستن بر سفره رانت نفت را میبینند. یعنی ایشان نمیدانند که تنها نشستن بر خوان نفت و مردم را از آن محروم کردن، خود به خود، از آدم "آقا زاده" خواهد ساخت؟ یعنی چیزی خواهند شد در حد و حدود آقا مجتبا ی خامنه ای؛ که مردم شهرنشین برای جلوگیری از خلیفه شدنش آرزوی مرگش را شعار کرده اند.
با این اوضاع در پایان یادداشت خود در مورد "رسالت" ایرانی بودن، به طرح سوال زیر ناچاریم: چرا مادر زادگان، که با آخرین تحقیقات علمی اکثریت مطلق جامعه را تشکیل میدهند، از این "طلای سیاه" بهره نبرند؟
بنظر میرسد که پاسخ این پرسش هم به مسئله ارزیابی ارث ایرانی ارتباط دارد و هم به توازن قوایی که در آینده شکل میگیرد. ما که به بهبودی در آینده امیدواریم...
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|