بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دو شنبه 23 آذر 1388 ـ  14 دسامبر 2009

 

دربارهء مغلطه ای به نام روشنفکر دینی

و سخنی با آقای دکتر سروش!

محمد علی مهرآسا

 

رادیو تلویزیون بی.بی.سی فارسی با آقای دکتر عبدالکریم سروش فیلسوف مسلمان و تئوری پرداز پیشین حکومت ولایت فقیه مصاحبه ای دارد که در تاریخ سه شنبه 8 دسامبر برروی سایت فارسی این شبکه درج است. این مصاحبه را آقای عنایت فانی انجام داده و به حق خوب از عهده برآمده و پرسشهای مناسبی را مطرح کرده است و سروش را به واماندگی کشانده و او را مجبور کرده که مرتب به مغالطه متوسل شود.

هرآنچه را آقای دکتر سروش در مورد دخالتش در رفتار و کردار و اجرای تصمیم های اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در پاسخ به پرسش های مصاحبه گر می گوید، نوعی بیان رفع تکلیف و تبرئه ی خود از گناه و جُرم آواری است که این استاد دانشگاه در سال های نخستین انقلاب بر سر دانشگاه ها و دانش آموختگان ریخته است. در این دفع افترا و رفع اتهام ها که نزد روشن بینان و آگاهان به امور، افترا و تهمت نبوده و عین واقعیّت است، ذره ای دلیل موجه نیست جز اینکه به روشنی در می یابیم که پاسخ ها بیشتر به دروغ آلوده است تا بیان واقع.

در پاسخ این پرسش که: شما در تلویزیون گفته اید «...دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه ی اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد...»

می فرماید:«البته دانشگاه های ما امروز عطر و بوی اسلامی ندارند. منتهی این نکته احتیاج به توضیح دارد... برداشت ما از اسلام و اصلاً درک معنای کلمه اسلام نزد ما و نزد کسانی که متولیان امور بودند، فقیهانی که مصدر امور بودند، فرق بسیار دارد... وقتی آنها می گفتند اسلامی، منظورشان جسم اسلام بود... و ما غرضمان روح اسلام بود...»

 

آقای دکتر سروش! ممکن است بفرمائید:

1- «دانشگاه ها عطر و بوی اسلامی بگیرند» یعنی چه؟ و اصولاً عطر و بوی اسلامی چگونه بوئی است؟ اگر منظورتان دمیدن استبداد دین زیر نام عطر اسلام در دانشگاه است، وای به حال آن مکان و دانشگاه که با  ستم های اسلام عجین شود. آن روح مورد نظر شما تنها در مساجد و تکایا وجود دارد که مؤمنان مانند بز اخفش آهسته می آیند و پس از شنیدن مهملات، آهسته تر می روند. اگر منظورتان همان عطر و بوی شیمیائی است، اسلام جسم نیست که چنین بوئی از آن ساطع شود. شاید از سر شوخی بگوئیم درس فیزیک و شیمی اگر با بوی اسلام آغشته شوند، «انیدرید سولفورو» بوی تعفنش را از دست می دهد و بوی سالن تشریح و لابراتوارها به عطر اسلام تبدیل می شود.

2- مقصودتان از جسم اسلام چیست؟ شما که فیلسوف هستید، بی تردید تفاوت بین «ذات» و معنا و جوهر و «عَرَض» را می دانید؛ و توفیر جسم و معنی را می شناسید. دین ها، و به طور کلی تمام ایدئولوژی ها، همه عَرَض و معنا هستند و جسم ندارند. اسلام هرچه هست - درست یا نادرست - بار معنائی و معنوی دارد و قائم به وجود و ذات نیست. جسم یعنی پدیده ای که با حواس پنجگانه آدمی قابل درک و تشخیص باشد. جسم اسلام چیست و چگونه است؟ اسلام جسم ندارد و هرچه هست، مشتی معنا و مفهوم است که در قرآن تألیف حضرت محمد آمده و دردسترس همگان است.

3- شما که به درستی به تمام کتاب قرآن احاطه دارید و به شریعت و فقه شیعه مسلط اید، می خواستید چه چیزی از این مجموعهء ناهمگون و دیکتاتور پرور بیرون بکشید و به نام روح اسلام به دانشجو و دانشگاه هدیه دهید؛ که فرموده اید می خواستیم خرافه زدائی کنیم؟

به همین روال باید پرسید روح اسلام چیست؟ شما اگر واجبات و فرائض یعنی نماز و روزه و زکات و حج و جهاد را از اسلام بگیرید، دین تهی خواهد شد. در نتیجه همان چیزی باقی می ماند که مسلمانان لندن در آن محیط آزاد به صورت شعار بر روی دست گرفته اند که«ما هرکس را که به اسلام کج نگاه کند گردن می زنیم؛ و جهانیان باید همه از اسلام پیروی کنند؛ و...»

 

آنگاه، آقای دکتر سروش در برابر پرسش مصاحبه گر در مورد مسئولیتشان در ستاد انقلاب فرهنگی، به این مغلطه متشبث می شوند که «ستاد انقلاب فرهنگی ابتدا هفت عضو داشت و سپس به سی عضو رسید. اما چرا نام دیگران مطرح نیست و تنها می خواهند تمام مشکلات را به پای من بنویسند؟» (نقل به معنی) و می فرماید: «در آن زمان هریک از  اعضای شورا نظر شخصی خود را به عنوان شورا، جاری و ابلاغ و اجرا می کرد».

خوب، جناب سروش! واکنش شما در برابر این بی انظباطی و بی اخلاقی چه بود؟ آیا دست کم نمی توانستید این عدم رعایت مقررات را به گوش مردم برسانید و استعفا دهید و خود را از این مسئولیّت آبرو شکن برهانید؟

در برابر این پرسش که: «...[آيا] هدف شما در واقع این بود که دانشگاه ها را اسلامی کنید؟» فرموده اید: «بله، هدف این بود که دانشگاه ها را اسلامی بکنیم. به این معنا که اگر چیزی هست که ضد اسلام است از آنجا بزدائیم. البته حقیقتش چیز ضد اسلامی چندان وجود نداشت».

نخست بپرسم اگر «چیز ضد اسلام» نیافتید چرا آن همه استاد و دانشجو را از تدریس و تحصیل محروم کردید؟ من خود مبتلا به این فاجعه بودم و خواهر زاده ام را از دانشگاه بیرون کرده بودند. پس از یک سال و چند ماه به توصیهء یکی از دوستان به خدمت حجت الاسلامی شریعتمدار رسیدیم و با پرداخت وجوه شرعی نامه ای گرفتیم که ... فلان دانشجو را من می شناسم و او جوانی خداشناس و مسلمانی متعبد است و... در ضمن شما می دانید که دانش های تجربی و حتا بیشتر علوم انسانی، دقیقاً ضد دین های لاهوتی بویژه اسلامند.

بعد پرسش این است که آیا اسلامی کردن دانشگاه ها به مفهوم طرد تدریس دانش های تجربی نیست؟ آخر دین اسلام بنا بر آیات قرآن، آسمان را سقفی بی ستون توصیف می کند و زمین را مسطح می پندارد. ولی دانش ها خلاف این را می گویند و مبانی شان ضد اسلام است... پس به فرمودهء شما زدودن «چیزهای ضد اسلام» یعنی «زدودن دانش ها!» ضمناً شما که هم اکنون در دانشگاه های امریکا به تدریس فلسفه (بخوانید سفسطه) و مبانی اسلامی مشغولید، آیا در این دانشگاه ها از عیسوی کردن فضای دانشگاه خبری هست؟

 

آقای دکتر سروش!

مرا با دکتر سروشی که می خواست دانشگاه های ایران را اسلامی کند و به جای کِشت گل و ریاحین در باغچه های دانشگاه، عطر استبداد اسلام را به درس ها و استادان و دانشجویان بپاشد، و دکتر سروشی که در مناظره های تلویزیونی در کنار آخوند مصباح یزدی متحجر می نشست و به تدوین و تبیین شریعت اسلامی در مقابل مارکسیست ها می پرداخت، کاری نیست. آن دکتر سروش همان دکتر سروش آخوند مسلک بی عمامه است که در تشریح مثنوی مولانا نیز همان روش آخوندی را بر می گزید و در تلویزیون آخوندی داستان« نحوی و کشتیبان» را با مغالطه شرح می داد و نحوی را عالِم توصیف می کرد و علمزدگی را پدیده ای زشت و شوم می نامید.

من با دکتر سروشی در گفتگویم که چند سال پیش در مقاله و یا مصاحبه ای رسماً اعلام کرد که قرآن کلام محمد است! و این یعنی تغییر و چرخش به سوی معرفت و دانش. من و ما آن دکتر سروش را ستودیم و مقدم و ورودش را در زمرهء دانشمندان و فلاسفه ی خردگرا به خود شادباش گفتیم. اما دریغا که آن دکتر سروش پرتوی گذرا بود که برای لحظه ای درخشید و از روی بیابان اوهام و خرفات ایران چون برقی جهید و دانش آموختگان را امیداوار و سرانجام ماتمزده کرد. یعنی دکتر سروشی که بدبختانه دوباره به دامن تحجر آویخت و حاصلش فرموده هایش در این مصاحبه است.

 

مصاحبه گر بی.بی.سی درزبرابر انکار دکتر سروش نسبت به دخالتش در کارهای ستاد انقلاب فرهنگی، به او می گوید:

«شاید علتش این باشد که از شما به عنوان روشنفکر دینی که بسیار بر جامعۀ ایران بخصوص برمحافل جوانان دیندار تأثیر گذاشته اید، انتظار بیشتری می رفته است».

دکتر سروش پاسخ می دهد: «بله، من پاسخم را داده ام در این باب. من گفته ام که ما چه کاری می کردیم. من گفته ام که من بزرگترین خدمت را به دانشگاه ها کرده ام».

چرایش را مصاحبه گر می پرسد؛ و جناب دکتر سروش مشتی سفسطه و مغلطه تحویل او و خوانندگان مصاحبه می دهد که هدف من پیگیری آنها نیست. زیرا همچنان که اشاره کردم، مصاحبه گر با مهارت و زیرکی در انتخاب سوال ها، او را ملزم به توسل به مغلطه و سفسطه کرده است که در تمام سخنانش پیداست.

مقصود من پرداختن به مغلطه کاری های او در دفاعش از خویشتن و دین و واژهء مرکب «روشنفکر دینی» است. منظور تبیین و تشریح این عنوان غلط و غلط انداز است! دکتر سروش در برابر این پرسش که: «...شما امروز روشنفکر دینی را چگونه تعریف می کنید؟» پاسخ می دهد: «تعریفش آسان است. من همیشه می گویم، اگر روشنفکر غیر دینی معنی دارد، روشنفکر دینی هم معنی دارد. اگر استبداد دینی معنی دارد، دموکراسی دینی هم معنی دارد...»

به حقیقت آدمی انگشت به دهان می ماند از پاسخ این شهره به فیلسوفی. دقت کنیم که چه آسان می خواهد با لفاظی و مغلطه پاسخی نادرست را به یک پرسش درست بدهد. اگر روشنفکر غیر دینی وجود دارد... یعنی چه؟ روشنفکر زمانی روشنفکر است که خود را از هر قید و بند سماوی آزاد کرده باشد. روشنفکر غیر دینی نداریم. انسان دانش آموخته، یا دیندار و دینمدار است و مقید به لاهوت که در زمره ی عوام است؛ و یا روشنفکر و آزاد اندیش. این تقسیم بندی را آقای سروش از کجا گرفته و آورده است؟ مغلطه را نیز توجه فرمائید که می گوید اگر «...استبداد دینی معنی دارد، دموکراسی دینی هم معنی دارد...» واقعاً آقای دکتر سروش! مرحبا به این استدلال. کجای این پاسخ سخن یک فلسفه دان است؟ ذات دین ها یعنی استبداد. استبداد دینی پدیده ای متنازع از دین نیست. دین ها سرشتشان استبدادی است و با دموکراسی در دو قطب متنافرند. «ان الدین عندالله الاسلام...» (آیة قرآن).

جناب سروش چنان خلط مبحث فرموده اند که مصاحبه گر مجبور شده است گذشته را به یادش آورد و مچش را بگیرد: «... شما به صراحت گفته اید که از دل دین اسلام نمی توان دموکراسی را بیرون کشید. به نظر می رسد که اینجا تضاد وجود دارد بین حرف های شما».

البته پاسخ آقای دکتر سروش انکار واقعیات است و می فرماید: «خیر، چه تضادی وجود دارد؟ من از ملایم شدن دموکراسی و دین سخن می گویم و این غیر از بیرون کشیدن دموکراسی از دل دین است. من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دموکراسی را بیرون آورد و... مسلمانان می توانند یک زندگی دموکراتیک داشته باشند و...»

 

آقای دکتر سروش!

جدا از لفاظی و بازی با کلمات، ملایم شدن دموکراسی و دین به چه معناست؟! معنای این سخن این است که هم دین باید از اوج استبداد کمی پائین آید و اندکی به سوی آزادگی روکند؛ و هم دموکراسی از این آزادی و آزادگی فراوان دست بکشد و به سوی تندی و تیزی بگرود تا در یک مقطعی به هم برسند و نظر آقایان دیندار غیر معمم در تأمین دین و دموکراسی ملایم برآورده شود.

بله این است دیدگاه کسانی که به نادرست به روشنفکر دینی شهره اند. یعنی هم دین را دارند و فرایض و واجباتش را به جا می آورند؛ و هم دانش و تکنولوژی جدید را برای آدمی لازم می شمرند. هم روزی 34 بار پیشانی برخاک می نهند تا از الله حجاز به خاطر نفسی که فرو می رود و آن را اهدای خداوندی می دانند تشکر کنند؛ و هم به مخترعان و کاشفان کافر درود بفرستند. هم به خلقت بشر مطابق تورات و قرآن معتقد باشند؛ و هم زحمات داروین را ارج نهند!

چنین است وظیفهء کسانی که خود را به نام روشنفکر دینی به جامعه تحمیل کرده اند. 

 

روشنفکر دینی عنوانی است کاملاً نادرست و ادعائی جز جمع اضداد نیست. هم روشنفکر و هم واژه ی روشنفکری را امروز دستکم تمام اربابان دانش و معرفت می شناسند. فکر روشن و اندیشه ی منور- جدا از گرایش های مادی- یعنی ذهنیّتی فارغ از هرگونه وابستگی به اوهام و ایهام و ابهام؛ یعنی اندیشه ای شسته رفته از هر باور و پندار خرافی؛ یعنی تفکری دانش پذیر و خردگرا و خالی از هر عقیده و ایمان به معاد و بهشت و جهنم ساختهء دین های عیسویّت و اسلام.

کسی که به دین ها و آئین های وابسته به آسمان ایمان دارد و به ارسال پیامبر از سوی خالق هستی معتقد است، هر مقدار کتاب هم بارش باشد، و اگر به ده زبان سخن گوید، روشنفکر نیست.

آقای دکتر سروش اگر به معاد جسمانی به همان ترتیب که قران می گوید: «وقتی شما را می سوزانیم دوباره بر بدنتان گوشت و پوست جدید می رویانیم و دوباره می سوزانیم» (آیهء 56 سورة النساء) باور دارد، روشنفکر نیست؛ و اگر باور ندارد، مسلمان نیست. آقای دکتر سروش اگر به دوازده امام و تعیین امامان شیعه از سوی الله و آخرین شان امام دوازدهم که از 5 سالگی غایب شده و حدود سیزده قرن زنده است، باور دارد یک متحجر است نه یک روشنفکر؛ و اگر باور ندارد، مسلمان شیعی نیست!

آقای دکتر سروش می خواهد با خرافات دین ها درافتد؟ در حالی که کل هستی و بنیاد دین برخرافه و موهومات است. هیچگاه خرافه از دین بیرون نمی رود، مگر زمانی که دین، از ذهن بیرون رود. در واقع، خود دین باید از دین بیرون رود!

از اینرو، آقای دکتر سروش و دیگر کسانی با این طرز اندیشه را، تنها باید دینداران درس خوانده نامید. حداکثر می توان در توصیف شان به لفظ «متفکران دینی» بسنده کرد. یعنی کسانی که با اعتقاد و ایمان به ماوراء الطبیعة، در احوال و اقوال دین ها فکر می کنند و خیال می بافند. به این جهت بهتر است واژهء خیالبافان دینی را در باره شان به کار گرفت، نه روشنفکر.

این مقاله جای پاسخ و بررسی تمام مطالبی را که آقای دکتر سروش در پاسخ به پرسش ها داده است ندارد. لذا توصیّه می کنم که اهل تحقیق و تأمل این مصاحبه را بخوانند و آشنائی بیشتری با آقای دکتر سروش پیداکنند.

کالیفرنیا ـ  10/12/2009

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com